07 01 2025 5303476 شناسه:

تكرار 1

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

دومين مسئله از مسائل هشتگانهاي که مرحوم محقق عنوان کردند مسئله عبد بود که اگر عبد به محکمه قضا راه پيدا کرد بينهاش به عهده کيست؟ يمينش به عهده کيست؟ اقرارش به عهده کيست؟ و مانند آن. براساس «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»[1] عبد اقراري ندارد براي اينکه اقرار او عليه مولا است نه عليه خودش. از آن جهت که مالی ندارد و از آن جهت که ديني بر ذمه او مستقر نميشود پس اقرار او اثري ندارد. اگر او اقرار کرد يعني مولا بدهکار است. بنابراين محکمه را مولاي او اداره ميکند. همين مسئله دومي که مرحوم محقق مطرح کرد باعث شد که مرحوم صاحب جواهر[2] و ساير فقهاء درباره اين بحث بکنند که بندگي انسان نسبت به انسان تا چه اندازه است و اساس بندگي انسان نسبت به ذات اقدس الهی تا کجا است؟ محدوده بندگي انسان نسبت به انسان درباره بدن او و کارهاي بدني او است اما عقايد او معارف او اخلاقيات و عبادات و امثال ذلک کلاً مخصوص به ذات اقدس الهی است.

يک اصل کلي از وجود مبارک پيغمبر رسيده است که در «من لا يحضره الفقيه» از کلمات قصاري است که از حضرت نقل شده است. مرحوم مجلسي اول(رضوان الله تعالي عليه) در شرح من لا يحضر اين کلمات را مخصوص حضرت دانست. اينها کلمات کوتاهي است  که به منزله قانون اساسي است. يکي از آن کلمات کوتاه اين است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[3] اين يک اصل کلي است، اين جزء قانون اساسي است که برای بنده خدا، حرف ديگران را گوش دادن، چه نسبت به پدر و مادر، چه نسبت به اساتيد، چه نسبت به مواليان ديگر، چه حتي نسبت به عبد و مولا، محدودهاي دارد و در يک محدوده مشخص است و اگر از آن محدوده بخواهد تعدي بکند به حدود الهي برسد نفي شده است «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»، هرگز نميشود يک قانوني را وضع کرد يک اصلي را گفت يک حکمي را گفت که معصيت الهي باشد. بنابراين در مورد عبد چه در مسائل مالي به محکمه برود چه در مسائل جنايي و چه در حقوق و چه در حدود به محکمه برود، از آن جهت که مالک چيزي نيست جوابگو مولاي او است، از آن جهت که محدوده بندگي او تا جايي است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»، هرگز مولا حق ندارد به عبد دستوري بدهد که برخلاف شرع باشد و عبد حق ندارد از مولا در جايي که معصيت حق باشد اطاعت کند «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق».

مسئله آزادي که اصالة الحريه اين روزها مطرح ميشود در فقه ما مطرح بود اما نه مثل اصالة الطهارة نه مثل اصالة الحلية؛ اصالة الطهارة و اصالة الحلية جزء اصول پذيرفته شده است چون منصوص است روايات دارد و رواياتش هم معتبر است؛ اما در مورد اصالة الحرية هيچ روايتي در بحث ولايت فقيه در بحث ولايت مرجع در بحث ولايت قاضي نبود، گفتند بناي عقلا بر اين است که هيچ کسي بر فرد ديگری ولايت ندارد. اين اصل عدم ولايت احدي بر احدي را به عنوان بناي عقلا تلقي ميکردند، تمام اين کتابهايي که در اين سالهاي اخير در اصول فقه يا در فقه درباره ولايت فقيه نوشته شده درباره ولايت مرجع نوشته شده درباره ولايت قاضي نوشته شده ميگويند اصل اوّلي «عدم ولاية أحد علي أحد» است و اين بناي عقلا است.

قبلاً هم به عرضتان رسيد ما هم ميگفتيم بناي عقلا، اما طبق اين رواياتي که اخيراً به آنها برخورد کرديم معلوم ميشود که بناي عقلا اصلي ندارد. بناي عقلا گرفته شده از رهبريهاي انبياي الهي است. انبياي اوليه به ذات اقدس الهی عرض کردند که خدايا ما اين مردم را چهطور اداره بکنيم؟ آن وقت احکام و حِکم الهي نازل شده است انبياء آنها را گرفتند به صورت قانون درآوردند عمل کردند عقلا هم تجربه کردند حالا دست عقلا افتاده است؛ آنهايي که متدين بودند به شريعت اسناد ميدادند آنهايي که متدين نبودند ارتباطش را از خدا قطع کردند به عنوان قانون پذيرفته شده بشري تلقي کردند، وگرنه ما چيزي نداريم که بناي عقلا بر آن باشد آن وقت اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[4] امضاي بناي عقلا باشد. اين روايتهاي فراواني که خوانديم که انبياي اوليه به ذات اقدس الهی عرض کردند که شما ما را آفريدي مردم را آفريدي مردم که بيقانون نميشوند، شما يک راهنمايي بکنيد، آن وقت دستورات الهي آمده حِکم الهي آمده احکام الهي آمده انبياء اينها را گرفتند و عمل کردند و رواج پيدا کرد و عقلا هم به دنبال آنها راه افتادند. اينطور نيست که ما بگوييم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ امضاي بناي عقلا است. خير! بيان خود ذات اقدس الهی است که اول به انبياء فرمودند بعد عقلا هم به دنبال اينها ياد گرفتند و رواج پيدا کرده است.

پرسش: اينکه اعقل عقلا انبياء و اوليا هستند و مردم هم از ...

پاسخ: همين اعقل عقلا را، ذات اقدس الهی، انبياء قرار داد، چون اعقل عقلا هستند خوب ميفهمند که بشر را بشرآفرين بايد اداره کند که چه چيزي پاک است و چه چيزي نجس است؟ چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است؟ چقدر عبادت بکند و چقدر عبادت نکند؟

پرسش: دفينه‌های ...

پاسخ: آن دفائن العقول را همين انبياء اثاره کردند. دفينه که مشکل آدم را حل نميکند. اين يک گنجي است در خانه آدم، دفينه است، تا کسي اثاره نکند شکوفا نکند بيرون نياورد که قيمتي ندارد. انبياء(عليهم السلام) آمدند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[5] اين دفينه را درآوردند گفتند اينکه ما ميگوييم مطابق با فطرت شما است منتها فطرت شما وقتي شکوفا بشود همين را ميخواهيد که هيچ کسي حق ندارد در مال ديگري در ارض ديگري تصرف بکند، بعد ميگويند بله بله درست است درست است. انبياء آمدند که اين را شکوفا کنند. حالا ميرسيم به خود انبياء، به خود انبياء عرض ميکنيم شما از کجا قدرت اثاره داريد؟ ميگويند به وحي؛ لذا چندين روايت بود خوانديم که انبياي اوليه به ذات اقدس الهی عرض کردند که بشر را شما آفريدي ما نه ميدانيم از کجا آمديم! نه ميدانيم کجا ميرويم! نه ميدانيم چهطور برويم! نه راه براي ما مشخص است نه آغاز مشخص است نه انجام مشخص است! چه کسي ميداند از کجا آمده؟ چه کسي ميداند به کجا ميرود؟ ما فقط ميبينيم يک قبري است که داخل آن ميرويم، اما يقيناً ما هستيم که هستيم که هستيم. کجا ميرويم؟ حکم چيست؟ اين را انبياء از ذات اقدس الهی گرفتند ياد دادند دفائن قلوب مردم را اثاره کردند، شاگردان انبياء هم فهميدند عمل کردند شده بناي عقلا. اينطور نيست که حالا ما بگوييم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، امضاي بناي عقلا است. غرض اين است که الآن آنچه را که ما ميگوييم بناي عقلا است، اين بناي عقلا برگرفته از دستورات الهي است، انبياي الهي دستوراتشان را از ذات اقدس الهی گرفتند.

پرسش: ... چه می‌شود؟

پاسخ: اينها شکوفا کردند. در درون يک فطرتي هست اما کسي که اين فطرت را شکوفا ميکند ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[6] است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» است، آنها آمدند، وگرنه همين بشر را که رها بکني يک کمي که گراني شد بچهها را ميکشتند، فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ[7] اين در جاهليت بود حالا يا دخترها را ميکشتند در اثر اينکه فکر ميکردند که جنگ ميشود و اينها اسير ميشوند، يا دخترها و پسرها را در زمان گراني ميکشتند که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ که اين قسمت دوم است نه قسمت اول که دخترها را ميکشتند، يا بچهها را قرباني ميکردند «تقرباً الي الصنم و الوثن»، ﴿قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً[8] سه قسم، سه نحو بچهکشي بود: يا دخترکشي بود در اثر اينکه فکر ميکردند که جنگ ميشود و اينها اسير ميشوند و مثلاً در جاهليت به اينها بها نميدهند، يا چه پسر را چه دختر را در زمان گراني و قحطي ميکشتند که فرمود ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ، نه «خشية فقر»! خشية املاق يعني خشية املاق. ميگفتند ما وقتي فقير بشويم ناچاريم که تملق اين سرمايهدار و آن سرمايهدار را بکنيم، ما و تملق! براي اينکه تملق نکنند اين خوي درّندگي اينها باعث شد که بچه را ميکشتند نه «خشية فقر»! يک وقت است در اثر نداري و گرسنگي مجبور ميشود بچه را بکشد، اين حرفي ديگر است، اما آيه که اين را نميگويد. در جاهليت که اينطور نبود. ميگفتند ما بايد از فلان کس قرض بگيريم، بايد به فلان کس ربا بدهيم، ما اين کار را نميکنيم: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ، ميگويند مبادا تملق اين سرمايهدارها را بکنيم! مبادا زير بار اينها برويم! اين مبادا مبادا باعث کشتن بچهها است چه دختر چه پسر. اين جاهليت بود. اينکه ديگر چيزي ندارد که ما بگوييم بناي عقلا است. اينها را انبياء آمدند آدم کردند و تربيتشان کردند. آن قسمت سوم بچهکشتن هم اين بود که ﴿قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً، سفهاً يعني سفها! «تقرباً الي الصنم و الوثن» قرباني بتها ميکردند. يک مشکلي داشتند نذر ميکردند که اگر اين مشکل ما را اين جناب بت حل بکند ما اين بچه را ميکشيم مثل گوسفند. اين سه قسم يعني سه قسم! اين سه قسم بچهکشي در قرآن آمده ﴿قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً، نه فقراً! نه خجالتاً! آن دخترکشي يک بحث جدايي دارد، اين بچهکشي چه پسر چه دختر بحث جدايي دارد، اين فرزندکشي و قرباني برای بت بحث جدايي دارد، اين بود بشر. اينها تازه خوبهايشان بودند اينها تازه انبياء در بينشان ميآمدند - در همين قسمتهاي عرب نشين - خيلي از انبياء عرب بودند ابراهيم خليل و امثال ذلک در اين محدوده زندگي ميکردند.

اين بشر بود الآن هم همين هست منتها به سبکي ديگر. الآن بچه سقط کردن است بچهکشي است انتحار هست همين کشتن هست منتها به سبکي ديگر، يک جاهليت مدرن است. اين جاهليت مدرن که نميتواند بناي عقلاء داشته باشد. آن خوبهايشان کساني هستند که حرف انبياء را گوش ميدهند اين است که ما وقتي وارد حرم شديم در و ديوار اينها را ميبوسيم. اينها است وگرنه بشر الآن هم همينطور است؛ سقط جنين براي اينها خيلي امر عادي است. اين آدمکشي است. حالا آنها براي اينکه فقير بودند اينها براي اينکه راحتتر زندگي کنند. آدمکشي و قتل همين است.

الآن اين دعاي ماه رجب را که بعضيها جرأت خواندنش را ندارند اما خدا مرحوم علامه را غريق رحمت کند حفظ بود. همين دعاي هر روز ماه رجب است «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي‏». آدم موي بدنش سيخ ميشود وقتي اين را ميشنود «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِك‏» اين را آدم جرأت نميکند بلند بخواند! اين جزء توقيعات است. تا اين کلمات مطرح ميشد مرحوم علامه حفظ بود همينطور ميخواند. همين دعاي ماه رجب است غير از آن دعاي «خاب الوافدون»[9] غير از «لا يملک» است «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِه‏» درباره ائمه(عليهم السلام) «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِك‏»[10] اينها اينطور هستند. ما هم که ميخوانيم يواش ميخوانيم! غرض اين است که اينها اينطور هستند تا روشن بشود که اينها مثل فرشتهها هستند فرشته حرفي از خودش ندارد، هر چه دارد از ذات اقدس الهی دارد تا ثابت بشود به اينکه اينها عبد محض هستند چون عبد محض هستند خدا با اينها حرف زده، حرف خودش را به وسيله اينها ميگويد «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِك‏»، اينها هيچ چيزي ندارند فقط دستور ذات اقدس الهی است منتظر هستند که چه وحياي نازل ميشود؟ اين ذوات قدسي از هر فرشتهاي برتر هستند.

غرض اين است که ما يک چيزي داشته باشيم بنام بناي عقلاء، بعد بگوييم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ امضاي بناي عقلا است اين روايت نيست، براي اينکه روايات فراواني داشتيم، يک؛  انبياء به ذات اقدس الهی عرض کردند که بشر را شما آفريديد شما بايد اداره کنيد، دو؛ اين نظير تعليم و تربيت عادي نيست که ما بگوييم چه بد است و چه خوب است، شما بايد بگوييد ما اطاعت بکنيم و به مردم بگوييم. اينها را گفتند. مسئله حرّيت هم همينطور است. اين از بس گفته شد پذيرفته شده بود. در اصل ولايت فقيه، اصل ولايت مرجع، اصل ولايت قاضي، آن اصول اوّلي که در تمام کتابهاي اصول مطرح ميشود «الأصل الأول عدم ولاية أحد لأحد» اين را همه ما شنيدم و گفتيم و خوانديم و نوشتيم، اما حالا سندش چيست؟ ميگويند بناي عقلا است، خير! سندش همين رواياتي است که خوانديم و باز هم ميخوانيم که حضرت فرمود به اينکه اصل برای بشر حرّيت است. اينکه بشر اصلش حرّيت و آزادي است اين افتاده در دست جوامع بشري و اينها ديدند که حرف خوبي است و قبول کردند و ما هم خيال ميکنيم که بناي عقلا بر اين است! حالا اين را ميخوانيم.

پس بنابراين آنکه تا حالا کمبود داشتهايم الآن نبايد کمبود داشته باشيم. بخواهيم ولايت فقيه بگوييم، ولايت مرجع بگوييم، ولايت قاضي بگوييم اصل اوّلي «عدم ولاية أحد لأحد» چرا؟ «لقول الصادق عليه السلام» کذا و کذا. نه اينکه بناي عقلا اين است و ما اين را قبول کرديم! چون حضرت فرمود به اينکه بشر کلش آزاد است و اصالت برای آزادي بشر هست ما هم اين را قبول ميکنيم و اطاعت ميکنيم. وسائل جلد بيست و سوم صفحه 54 آمده است که اين را محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم، صلوات الله عليهم اجمعين) نقل کردند، واقع اگر اينها نبودند اين نورها که به ما نميرسيد. مرحوم کليني نقل کرد مرحوم صدوق نقل کرد مرحوم شيخ طوسي نقل کرد محمدين ثلاث نقل کردند. «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع» يعني چندين بار علي بن ابيطالب اين فرياد را زد «كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ» اين اصالة الحريه است مردم آزاد هستند «النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ عَلَى نَفْسِهِ بِالْعُبُودِيَّةِ» مگر اينکه جنگي شده باشد و يک کسي هم اقرار بکند که اسير جنگي است، اگر اقرار کرد در صورتي که «وَ هُوَ مُدْرِكٌ» ميفهمد که چه ميگويد عاقل است هشيار است و اقرار کرد به بردگي خودش چه عبد باشد چه أمه، پذيرفته است «مِنْ عَبْدٍ أَوْ أَمَةٍ» يا نه، شاهدهاي عادل مطمئن که حرفشان طمأنينهبخش است آنها شهادت بدهند که اين شخص در اين جنگ اسير شده است «وَ مَنْ شُهِدَ عَلَيْهِ بِالرِّقِّ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً»  اين اصالة الحريه هست.

اين اصالة الحريه يک حکم اصولي است احکام فقهي فراواني دارد. اين غير از ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ[11] است، آيه هيچ يعني هيچ! هيچ ارتباطي به فقه ندارد و يک مسئله کلامي است؛ يعني همانطوري که تفويض مستحيل است جبر هم مستحيل است، بشر آزاد است يا بهشت يا جهنم، مختار است، اما زنجير به دست الهي است رها نيست که بشود تفويض. عقل گفته نقل گفته عقل بعد از شکوفايي نقل فهميده که کدام راه بد است کدام راه خوب است همه را گفته است ولي فرمود آزاد هستي ميخواهي جهنم بروي برو ميخواهي بهشت بروي برو ولي آنجا خبري نيست اينجا خبري هست. ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ، قبول و نکول در اختيار شما است کافر ميخواهي بشوي برو! مؤمن ميخواهي بشوي برو! اما زنجير به دست من است اينطور نيست که من تو را رها کرده باشم. هيچ ارتباطي بين آيه ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ با مسئله فقه نيست تا کسي بگويد حالا اکراهي در دين نيست چرا ما روسري بگذاريم؟ چرا فلان؟ اين کاري به فقه ندارد. اين مربوط به نفي جبر است همانطور که تفويض مستحيل است جبر هم مستحيل است. فرمود جبر نداريد ميخواهي بروي جهنم برو، ميخواهي بروي بهشت برو، ولي جهنم نرو پايانش اين است. بد است ضرر دارد خطر دارد. ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ، زنجير به دست من است هر جا بخواهم بکشم ميکشم تو رها نيستي که بشود تفويض مستحيل است جبر هم مستحيل است و اين آيه مربوط به کلام است اصلاً ارتباطي به فقه ندارد تا کسي بگويد ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ، چرا مرا مجبور ميکنيد چادر به سر بکنم؟ اين از آن قبيل نيست.

اينجا مسئله عتق و آزادي، آزادي کلامي نيست آزادي فقهي است. بشر آزاد است نميشود کسي را مجبور کرد. اين اصل کلي که حضرت فرمود در کنار اين اصل کلي، وجود مبارک حضرت در بحثهاي ديگر فرمود به اينکه هيچ کسي حق ندارد که ديگري را وادار به امري بکند نهياي بکند، آن وقت بگويد تو اين کار را بکن آن کار را نکن! حالا اين قوانيني که وضع ميشود چيست؟ «هاهنا اصول ثلاثه»: اصل حريت است، هيچ کسي بر بشر حق حکم ندارد الا الله. حالا خود بشر آزاد است، بشر يک سلسله کارهاي شخصي دارد که خودش انجام ميدهد يک سلسله کارهاي اجتماعي دارد در محله خودش در شهر خودش، يک سلسله کارهاي سياسي دارد در کل کشور، همه را با اراده خودش با دست خودش انجام ميدهد. آن جايي که با اراده خودش چيزي را ميخرد چيزي را ميفروشد تحميلی بر او نيست خودش دارد انجام ميدهد، اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مسئله کار خودش است او خودش تعهد سپرده است. آن جايي هم که انتخابات ميشود اکثري يک طرف قرار ميگيرد اين اقلي يک طرف، نبايد بگويد حالا من چرا حرف آنها را گوش بدهم؟ نخير! تو حرف خودت را داري گوش ميدهي، نه حرف اکثري را. درست است که اکثري به آن آقا رأي دادند اقلي به منتخب شما رأي دادند، ولي داري حرف خودت را گوش ميدهي چرا؟ چون اين اکثري و اقلي که برای مجلس است مسبوق است به يک اصل کلي ميثاق بيناللملي و محلي که شما بستي بنام قانون اساسي. خودت در قانون اساسي رأي دادي که اگر انتخابات شد اکثريت هر چي گفت حرف اکثريت حجت است. حرف خودت است. ميثاق خودت است. مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است. ما خودمان رأي داديم به يک آقايي، کسي که به او رأي داديم او وکيل نشد، بسيار خوب. کسي که منتخب ديگري است وکيل شد، ما بايد حرف او را گوش بدهيم چرا؟ براي اينکه ما دو تا حرف داريم: يکي در انتخابات است يکي اقلي يکي اکثري.، يکي در قانون اساسي است که ميثاق همه ما است ما رأي داديم، اين به اجماع وابسته است اين که اکثري و اقلي نيست. اين اجماع است. اجماع يک ملتي بر اين است که حرف اکثريت حجت است. ما رأي داديم ما حرف خودمان را داريم گوش ميدهيم نه حرف ديگري را. نه اينکه حرف اکثري را گوش بدهيم بگوييم ما چرا گوش بدهيم؟ نخير. هم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ در قانون اساسي حاکم است در قيامت بايد پاسخ بدهيم، هم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ در رأيها حاکم است هم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ در خريد و فروش نان و گوشت و سبزي. اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ در سه مرحله حاکم است آنجا که نان ميخريم گوشت ميخريم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است. آن جايي که رأي ميدهيم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است. آنجا که ميثاق بينالملل است قانون اساسي است که کل مملکت، همه ما رأي داديم که هر جا اکثريت شد اکثريت حرفش حجت است ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است. پس تحميلي بر ما نشد! ما خودمان با عهد خودمان داريم خودمان را اداره ميکنيم؛ لذا فرمود که هيچ کسي حق ندارد کسي را امر بکند هيچ کسي حق ندارد کسي را نهي بکند. حالا امر پدر و مادر مسئلهاي ديگر است که آنها خير بچهها را ميخواهند.

غرض اين است که اين دين با اين اصل کلي که «كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع» کان مفيد استمرار است مکرر ميفرمود که اصل، آزادي است. اصل، آزادي است. اصل، آزادي است.

پرسش: دو قسم فرموديد يکی کلامی يکی فقهی ريشه هردو در واقع به الله برمی‌گردد ...

پاسخ: البته تمام احکام الهي - اول تا آخر قرآن - مربوط به ذات اقدس الهی است منتها بعضي اصول دين است بعضي فروع دين است بعضي کلامي است بعضي فقهي است.

پرسش: روايت حريت فقهی است و الا با ...

پاسخ: بله، اين فقهي است اين روايتي که فرمود «النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ» اين فقهي است، اما آن آيه نوراني آيه کلامي است. الآن تمام بحثها ي بحث فقهي است؛ از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، تا آن قانون اساسي. از قانون اساسي تا ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِي که مثال زديم همه يعني همه، همه فقهي بود پس ما چه ميگفتيم!؟ بنابراين اصل حريت اين است و در آن مسئله ولايت فقيه زبان ما نميگويد که بناي عقلا بر اين است که هيچ کسي بر هيچ کسي ولايت ندارد! بناي عقلا فهميدن و گرفتن بيان نوراني علي بن ابيطالب است، حضرت «كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يقُولُ» مکرر ميفرمود اصل، آزادي است. اصل، آزادي است. اصل، آزادي است. اين حرف حرف خوبي بود آنها هم گرفتند.

بنابراين چيز تازهاي ما از بشر نديديم. هر چه ديديم از علي و اولاد علي است. اينها گفتند و ديگران فهميدند و عمل کردند و ما هم ديديم که بله حرف خوبي است. پس بنابراين اگر کسي خواست رسالهاي بنويسد، در مقالهاي درمورد مسئله ولايت فقيه بحث بکند بگويد اصل عدم ولايت احدي است بر احدي، اين بناي عقلا است، خير! اين بيان علي بن ابيطالب است که داد ميزد که اصل، حريت است اصالة الحريه. آن وقت در بعضي از روايات ديگر هم که حالا إنشاءالله امروز نشد فردا ميخوانيم حضرت فرمود کسي حق ندارد ديگري را امر بکند، حالا پدر نسبت به فرزند يک حرفي ديگر است، کسي حق ندارد ديگري را امر بکند. ما اگر حرف اکثريت را گوش ميدهيم حرف خودمان را گوش ميدهيم. ما يک خريد و فروش داريم نان و گوشت و سبزي است ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، يک اکثريت و اقليت است که حرف اکثريت را حتماً بايد گوش بدهيم چرا؟ چون يک قانون اساسي داريم در قانون اساسي همه رأي داديم بالاتفاق که اگر انتخاباتي شد اکثريت به يک طرف رفتند حرف اکثريت حجت است. ما خومان تعهد کرديم اين ميثاق است ميثاق گاهي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است که انسان نان ميخرد با نانوا توافق ميکند. يک وقتي با دولت و ملت باهم توافق ميکنند. حالا 99 درصد يا کمتر و بيشتر جمع شدند و به قانون اساسي رأي دادند که بايد جمهوري اسلامي باشد اين مثل نان خريدن است. در ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ که ديگر فرقي نميکند که شما يک نفر باشي يا يک ميليون باشي. اگر يک ميليون باهم جمع شدند يک ميثاقي بستند ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِحاکم است، يک نفر هم رفته نانوايي ناني خريده ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِحاکم است، فرقي نميکند.

اين کلامي که نور است و قانون اساسي است براي همين جهت است. پس ما اگر حرف اکثريت را گوش ميدهيم حرف خودمان را گوش ميدهيم. اگر حرف اکثريت را گوش ميدهيم به ميثاق خودمان عمل ميکنيم. اين بيان نوراني که حضرت داد ميزد مکرر در مکرر بشر آزاد است بشر آزاد است، اين آزادي فقهي است. در مسائل اجتماعي در مسائل عقود هيچ کسي را نميشود فريب داد گول زد تبليغ کرد اين طرف و آن طرف کرد و از او رأي گرفت. بشر آزاد است. صلوات الله و سلامه علي علي و اولاده.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. وسائل الشيعة، ج‌23، ص184.

[2]. ر.ک: جواهر الکلام، ج40، ص253.

[3]. من لايحضره الفقيه، ج4، ص381.

[4]. سوره مائده، آيه1.

[5]. نهج البلاغه, خطبه1.

[6]. سوره بقره، آيه129.

[7]. سوره اسرا، آيه31.

[8]. سوره انعام، آيه140.

[9]. الاقبال بالاعمال الحسنة-ط الحديثة-، ج2، ص209.

[10]. الاقبال بالاعمال الحسنة-ط الحديثة-، ج2، ص214.

1. سوره بقره، آيه256.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق