03 12 2023 2088283 شناسه:

مباحث الفقه – القضاء و الشهادة– الجلسة 36

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

فصل اول مربوط به قضاء بود که «القضاء ما هو؟» که گذشت. در فصل دوم صفات قاضي و شرايط قاضي است که تقريباً اين ده شرط محور بحث است که بلوغ و عقل او اسلام و ايمان و عدل اين پنج تا وضعش روشن است. طهارت مولد و حرّيت و ذکورت و اينها هم روشن است گرچه درباره ذکورت يک مقداري بحث است. اما نهمي و دهمي که اجتهاد است و اعلميت، اين محل بحث است که قاضي بايد مجتهد باشد يا نه؟

وقتي گفتيم مجتهد باشد محور بحث همان مسائل شرعي است. اما در صورت گسترش دستگاه قضاء از آسمان تا اعماق درياها رشتههاي فنّي پيش آمده که اينها به حسب ظاهر جزء علوم ظاهر و علوم جديد و امثال ذلک است. در همه اين موارد هم اختلاف راه دارد و دستگاه قضاء بايد اختلافها را حل کند. هيچ کدام از اينها در صدر اسلام سابقه نداشتند، نه نمونهاش بود نه خودش که در عمق درياها اين کشتيهايي که زير دريا هستند سيرشان چگونه است؟ تقدم و تأخرشان چگونه است؟ اگر کسي از راه خودش تجاوز کرد حکمش چگونه است؟ و همچنين زمينها و معادن تا اوج آسمانها، اين هواپيماها حساب و کتاب دارند، وقتي چند تا هواپيما از يک آسماني ميخواهند عبور بکنند سرعتشان بايد مشخص باشد سبقتشان بايد مشخص باشد، اگر کسي جلوتر رفت سرعت گرفت و تصادف کرد چکار بايد بکند؟ اگر گفتند اجتهاد، يعني تخصص در آن رشته بايد داشته باشد.

بنابراين با ديدي که فعلاً جهان انسانيت نه تنها اسلام با آن روبرو است اگر ما گفتيم قاضي شرع بايد مجتهد باشد يعني در هر کدام از اين رشتهها متخصص باشد.

بالاخره آنچه که به خودمان بر ميگردد که احکام شرعي است اين نهمي و دهمي محل نظر است که بايد مجتهد باشد يا غير مجتهد کافي است؟ اگر مجتهد بود آيا تجزي کافي است يا بايد مجتهد مطلق باشد؟ اگر مجتهد مطلق بود اعلميت شرط است يا نه؟ «هاهنا امور ثلاثة»: يکي اينکه اصل اجتهاد شرط است يا نه؟ اگر اجتهاد شرط بود آيا تجزي کافي است يا اجتهاد مطلق لازم است؟ سوم: اگر اجتهاد مطلق لازم بود آيا اعلميت شرط است يا نه؟ آيا وزان قضاء مثل وزان مرجعيت تقليد است که آنجا اعلميت لازم است يا نه؟ بايد در اين هماهنگي، کاملاً در نظر بگيريم که ممکن است در اسلام براي مرجع تقليد اعلميت شرط باشد اما مرجع قضايي نميتواند اعلم باشد، براي اينکه اعلم در مسئله فتوا يک مطلبي را در رساله مينويسد و مردم عمل ميکنند. اگر قاضي بايد اعلم باشد آن وقت تمام مراجعات به اين يک نفر چگونه خواهد بود؟ اعلميت قضاء يعني تمام شکايتها به يک نفر برگردد و اين مقدور يک نفر نيست.

پس شرط اعلميت در باب مرجعيت سهل است اما شرط اعلميت در باب قضاء صعب مستصعب است که تمام افراد کشور به يک نفر مراجعه کنند. اين دو سه امر در اين مطلب نهم و دهم محل بحث است.

اگر خواستيم از آن نصوص فصل اول که دارد احکام بايد مطابق با اسلام باشد مطابق با شرع باشد اگر مطابق با شرع نبود کذا و کذا، از اينها استفاده کنيم، اين يک قدري دشوار است زيرا نصوص مربوط به فصل  قضاء محور بحثش اين است که حکم بايد مطابق حق باشد، في الجمله از اين برميآيد که حاکم بايد عالم به حق باشد، اما آيا بايد مجتهد باشد يا نه؟ از اين طايفه فصل اول بر نميآيد، براي اينکه اين نصوص در صدد شرايط قضاء هستند نه قاضي. قضاء بايد عدل باشد باطل نباشد رشوه نباشد اينها درست است. از اين طايفه فصل اول بيش از اين بر نميآيد که قضاء بايد به حق باشد قهراً بايد علمي باشد، تا کسي عالِم نباشد که نميتواند برابر حق باشد(نظر بدهد).

في الجمله نه بالجمله بر ميآيد که اين شخصي که قضاء از او نشأت گرفته عالمانه داوري کرده است و برابر واقع داوري کرده است، همين! اما بيش از اينکه عالم باشد يعني بايد مجتهد باشد از نصوص فصل اول برنميآيد اما از نصوص فصل دوم که فرمودند: «وَ نَظَرَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا»[1] که اشاره شد نظر بدهد يعني نظريهپردازي کند اهل نظريه باشد، نه اهل مطالعه و درس و بحث عادي، اين درست است که از اين ممکن است انسان استفاده بکند او بايد صاحبنظر باشد. صاحبنظر کسي است که حداقل اجتهاد را داشته باشد. حالا اجتهاد مطلق را از آن نتوانيم استفاده کنيم ولي در رشته خودش بايد اهل نظر باشد. پس بنابراين اين تجزي را ميشود از آن کاملاً استفاده کرد.

آن روزها هم به عرضتان رسيد اين چند جملهاي که در قرآن آمده ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ،[2] يعني چرا نظريهپردازي نميکنند؟ حالا اگر کسي زمينشناس خوبی بود، آسمانشناس خوبی بود، فضاي بين ارض و سماء را خوب بداند، هر روز بتواند ماهواره ببرد آسمان و بياورد، مسافرکشي بکند، اين را قرآن کور ميداند، براي اينکه نظريه نداد.

اينگونه افرادي که موحد نيستند خداشناس نيستند ميگويند همين است و بس، اين در قيامت ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي‎‎[3]. در بخش پاياني سوره «طه» اين جمله نوراني ثبت شده که اين شخص دانشمند بود هر روز آسمان و زمين را طي ميکرد، مسافر ميبُرد و ميآورد، او ميگويد: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمي‏[4] خدايا تو که عادلی، من در دنيا چشم داشتم چرا مرا کور محشور کردي؟ جواب نوراني اين آيه اين است که ﴿كَذَالِكَ، ما کاري نکرديم تو همينطور بودي. تو نظريهپرداز نبودي فقط نظر کردي آسمان ديدي زمين ديدي، اما چه کسي خلق کرد چرا خلق کرد؟ چگونه خلق کرد؟ اينها را نديدي. در اين دستگاه باعظمت هر روز مسافر ميبُردي و ميآوردي، اما نظر نکردي در ملکوت اينها که اين نظم دقيقي رياضي را چه کسي خلق کرد؟ فرمود: ﴿كَذَالِكَ ما کاري نکرديم. هر طور بودي همانطور تو را محشور کرديم.

غرض اين است که «نظر» يعني نظريهپردازي کند. حداقل اين جمله نوراني که فرمود «وَ نَظَرَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا»يعني اهل نظريه باشد و حداقلش اين است که اجتهاد تجزي بله لازم است، اما بيش از اين مقدار، در جميع ابواب فقه اجتهاد مطلق داشته باشد محل ابتلاي او نيست. اين کار قضاء ميخواهد انجام بدهد، چکاري به جهاد دارد؟ چکاري به زکات و خمس و ساير احکام دارد؟ اين در مسئله قضاء بايد نظريهپردازي بکند. در اين رشته مجتهد است يعني متجزي است. از اين تعبيرات بيش از تجزي در اجتهاد برنميآيد. اما از مقبوله خواستند، اجتهاد مطلق را استفاده کنند. اگر اينها اختلاف داشتند دو تا قاضي بودند اختلاف کردند، فرمود: «آنکه افقه است آنکه اعلم است»[5]  شايد از آن بتوان مسئله اجتهاد مطلق را بدست آورد. آنجا شايد ممکن است. اما دقت بکنيم از آنها بيش از اعلميت نسبي در نميآيد؛ يعني هر دو در رشته قضاء صاحبنظرند اما اين در فنّ قضاء و در کتاب قضاء و داوري و محاکمات، شاهدشناسي، قَسمشناسي، کيفيت اقامه دعوا، کيفيت منکر و مدعي، در اين رشته اعلم است، اما حالا در ابواب ديگر - چون مناسب با ابواب ديگر نيست - آنجا هم اعلم باشد اين بعيد است.

قدر متيقنش اين است که در رشته قضاء بله بايد اعلم باشد. اما حالا در رشتههاي ديگر اعلم باشد يا نه، لازم نيست.

پرسش: ... قضائی در مورد معاملات به معنی الاعم به معنی الاخص در امور کيفری ...

پاسخ: بله، مطلق است، اما همه اينها را شما جمع بکنيد نسبت به آنچه که فعلاً در جامعه رائج است «بضعة من العلم». آن روز سخن از عمق دريا و کشتيهاي دريايي نبود. آن روز هواپيما و سفرهاي آسماني نبود. آن وقت سخن از «بين الارض و السماء» نبود، امروز الآن مثل کوچه پسکوچههاي محل شما اينها در آسمان برنامه دارند. اين همه هواپيماهايي که در آسمان رفت و آمد ميکنند همهشان بايد با نظم باشد سرعتشان مشخص باشد که اگر يک وقتي کسي از مسير خودش تجاوز کرده تندروي کرده تصادف کرده بايد خسارت بدهد. همانطوري که دو تا تاکسي در کوچه ميروند چگونه بايد نظم داشته باشد دو تا هواپيما در آسمان، دو تا کشتي تحت البحري در دريا ميروند آنها هم نظم دارند.

پرسش: موضوع است ...

پاسخ: بله موضوع است «و له احکام». ما يک کشتي داريم، يک کشتيراني داريم، يک احکامي داريم. اگر در دريا تصادف شد در آسمان تصادف شد «بين الارض و السماء» تصادف شد، در بينالملل همه برنامه دارند. چه کسي تصادف کرد؟ چه کسي بايد خسارت بپردازد؟ چه کسي جلوتر رفت؟ چه کسي سرعت گرفت؟ از آسمان فلان شهر ميگذريد بايد سرعت اين باشد! يک کسي زودتر رفت جلوتر رفت تصادف کرد بايد خسارت بپردازد. اين مثل همين تاکسيهاي کوچه پسکوچه خودمان است دنيا يعني دنيا! کسي در قم بنشيند جهاني حرف بزند ولي قمي فکر بکند اين حل نميشود يا ايراني فکر بکند حل نميشود. جهاني حرف زدن جهاني فکر کردن ميطلبد.

غرض اين است که در اين بخشها فرمود که ما گفتيم نظر بکنيد شما نظر نکرديد، خب کور هستيد.

در بعضي از کشورها بيشتر محل ابتلاء است در بعضي از بخشها کمتر محل ابتلاء است اما در روابط بينالملل همه حساب دارند کتاب دارند. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد امام را صريحاً ميگفت: در قاعده «يد» اين قاعده تنها اين نيست که انسان آنچه در دست اوست علامت ملکيت است. شما که مسئول اين کشور هستيد اين آسمان در تحت يد شماست مِلک شماست هيچ هواپيمايي حق ندارد از آسمان ايران بگذرد مگر اينکه از شما اجازه بگيرد. تحت يد شماست. شمايي که والي و ولي و مسئول اين مملکت هستيد اعماق اين سرزمين تحت يد شماست، مِلک شماست، اگر چيزي از تحت اين زمين درآمد شما خواستيد بفروشيد حق شرعي شماست شما ذو اليد هستيد. از آسمان ايران کسي خواست پرواز بکند بدون اجازه شما حق ندارد، چون تحت يد شماست.

خدا غريق رحمت کند، می­فرمود الآن شما وقتي جهاني شديد بايد جهاني فکر کنيد. اين تحت يد شماست، وقتي تحت يد شماست هيچ هواپيمايي حق ندارد از کشور شما بدون اجازه شما حرکت کند. مثل اينکه هيچ اتومبيلي حق ندارد  از کشور شما بدون اجازه شما حرکت کند. هر کشوري هم همينطور است، ميفرمودند تا آنجايي که بناي عقلاء و اعتبار مساعد است؛ البته اعماقش که بگذرد برسد به کرات ديگر، بله، تحت يد انسان نيست خارج از تحت يد انسان است، ولي تا آنجايي که بناي عقلاء است و در دسترس مسير هوايي هست مِلک شماست و در دسترس شماست، شما هم حق تصرف داريد، يک؛ هم قدرت داريد و مجاز هستيد شرعاً که ديگران را راه ندهيد، اين دو؛ و اگر کسي خواست از آسمان شما عبور کند بايد به شما يک چيزي اجاره بدهد، اين سه. اينها حق شرعي شماست چون يد توسعه دارد براي اينکه وضع زندگي توسعه پيدا کرد.

غرض اين است که اگر کسي بگويد اعلميت شرط است، اعلميت در مرجعيت شرطش سهل است چون ديگران ميخواهند برابر رساله عمل بکند، اما اعلميت در باب قضاء که همه به يک نفر مراجعه کنند اين کار آساني نيست.

خدا غريق رحمت کند بعضي از اين نکتهها برای صاحب جواهر است. اگر کسي بگويد به اينکه اين بايد اعلم باشد براي اينکه در مقبوله دارد کسي که افقه است و امثال ذلک، ميفرمايد به اينکه بسيار خوب، گاهي ممکن است ما دو تا فقيه داشته باشيم يکي اعلم از ديگري است آنجايي که متحد باشند فتواي هر دو يکي باشد که نزاع ثمري ندارد، اما آنجايي که فتوا مختلف باشد، آيا رجوع به اعلم مطلقا لازم است؟ يا آن جايي که فتواي غير اعلم موافق با فتواي کسي است که مساوي با اعلم است، يک؛ موافق با فتواي کسي است که «اعلم من الاعلم» است، دو؛ در اين موارد رجوع به اعلم لازم نيست. اگر ما دو تا قاضي داشتيم يکي مجتهد اعلم بود يکي مجتهد غير اعلم، هر دو مجتهد مطلق بودند؛ اما يکي اعلم از ديگري بود، شما می­گوييد که الا و لابد بايد مراجعه کنيد به اعلم! در مرجعيت فتوا همينطور است، اما اينجا اگر فتواي اعلم و غير اعلم مساوي هم و مطابق هم باشد اينجا ثمره عملي ندارد.

آنجايي که فتواي اعلم با فتواي غير اعلم مخالف باشد و يک اعلم ديگري که اعلم از اين سومي است ولي مساوي با اوست فتواي اين عالم که اعلم نيست مطابق با فتواي آن اعلم است که آن اعلم مساوي علمي با اين اعلم است. دو تا اعلم داريم و يکي غير اعلم، اين غير اعلم فتوايش مطابق با آن يکي است مخالف با اين يکي است، اينجا هم باز رجوع به اعلم لازم نيست، چرا؟ براي اينکه فتواي اين يکي مطابق با همسان اوست. آن دو نفر که اعلماند نسبت به اين اعلماند فتوايشان مخالف هم است. اينکه عالم است فتواي اين مطابق با فتواي آن اعلم است نه فتواي اين اعلم، باز هم رجوع به اعلم لازم نيست و اگر موارد ديگري از همين قبيل بود که ثمره علمي نداشت رجوع به اعلم لازم نيست ولي به هر حال آن جايي که يک اعلمي است و يک غير اعلم فتوايشان مخالف با هم است و، و يعني و! فتواي اعلم گذشته از اينکه مخالف با فتواي عالم است موافق با احتياط هم هست محل نظر است، ولي اگر فتواي اين عالم که با فتواي اعلم مخالف بود موافق با اختياط بود، باز هم مراجعه لازم نيست.

غرض اين است که در چند مورد رجوع به اعلم لازم نيست. اگر فتواي عالم مطابق بود با فتواي «اعلم من الاعلم» باز هم لازم نيست. موافق بود با فتواي مساوي با اعلم باز هم لازم نيست. مخالف بود با فتواي اعلم ولي موافق با احتياط بود باز هم لازم نيست. در موردي که بله، موافق با احتياط هم نباشد مساوي باشد با فتواي اعلم از نظر احتياطي و غير احتياط و فتواي اعلم با اين مخالف باشد شايد از مقبوله بتوان اين را درآورد، ولي به هر تقدير مقبوله در قسمت مراجعه به روات احاديث است که باز هم ممکن است مراجعه بکنيم دوباره بخوانيم.

مطلب پاياني بحث اين است که اين اعلميت را بعضي از فقهاي متأخر(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) گفتند ما دو گونه اعلميت داريم: يک اعلميت زمان مرحوم ابن بابويه اول - و آن رديف سنها - را داريم، يک اعلميتي هم نظير صاحب جواهر و شيخ انصاري داريم. آن روز اعلم کسي بود  که از فتواهاي صادره از معصوم(سلام الله عليه) و شاگردان معصوم اطلاعات بيشتري داشته باشد چون رسالههاي عمليه عصر حضور امام يا قريب به آن عصر مختصر بود. شما الآن مقنعه مرحوم صدوق را ببينيد يک کتاب فقهي است اما اين «بضعة» از مکاسب و «بضعة من الجواهر» است. غالباً فتواي مراجع تقليد مقارن با عصر حضور همان صرف روايت بود که امام چنين فرمود امام چنين فرمود، زراره گفت امام چنين فرمود، محمد بن مسلم گفت امام چنين فرمود، ابن سنان گفت امام اين چنين فرمود، ابابصير گفت امام چنين فرمود. يک يا دو واسطه بود. فقه آن روز به کتاب حديث شبيهتر بود تا کتاب فقهي، و اگر کسي اطلاعات جامعتري داشت و بيشتر از شاگردان حضرت باخبر بود اين ميشد اعلم.

معيار اعلميت صدر اسلام اين بود که اين از شاگردانِ بيشتر باخبر باشد، حضورش مع الواسطه به بارگاه امام(سلام الله عليه) بيش از ديگران باشد، حافظهاش قويتر باشد. مرجع تقليد بودند حضرت به ابان بن تغلب فرمود برو آنجا بنشين در مسجد کوفه و فتوا بده. «أفت الناس». به قدري حضرت به شاگردانش احترام ميکرد که همين نجاشي نقل ميکند وقتي ابان بن تغلب رفت خدمت استادش وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه)، وجود مبارک امام صادق به خدمتگزارش فرمود «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان»[6] چه مقامي است؟ به خدمتگزارش حضرت فرمود آن بالشت را براي آقا پهن کن. اينطور بود. اين کم مقامي نيست!

نسبت به امام صادق واقع انسان تعجب ميکند. با زبان بسته و با دست بسته، خانه اينها بسته بود غالباً محاصره بود شاگردان آن چناني و حوزه آن چناني و اينها نبود اما شما ببينيد اين کتب نوراني اربعه محصول امام صادق است. اين بحار محصول امام صادق است. نود درصدش برای امام صادق است «قال الصادق، قال الصادق» شاگردانش هم دو نفر سه نفر و اينها بودند. اين جز معجزه چيز ديگري نيست. اين کتب اربعه کتب اربعه است، کتب اربع مأة است کتب أربع آلاف است اين از کتب عادي نيست. آدم هر حديث را که وقتي ميبينيد ميبيند جان کَندن ميخواهد تا بفهمد، در هر رشتههاي محققانه سخن گفتند و اينها محصول همين بزرگوار است. با دو سه تا شاگرد و چهار تا شاگرد، اين نيست مگر به عنايت الهي.

نجاشي ميگويد که وجود مبارک امام صادق به خدمتگزارش ميفرمود، وسادة يعني اين بالشت را پهن کن يا آن پشتي را بگذار که آقا درست تکيه بده «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان». به ابان بن تغلب ميفرمايد: «اجلس في مسجد الكوفة و أفت الناس»[7].اينها مرجع تقليد بودند او چطور فتوا ميداد؟ ميگفت «قال الصادق، قال الصادق»؛ اما الآن که چند قرن گذشته کسي اعلم است که قواعد اصولي را سايهافکن فقه بکند احکام فقهي را تحت قواعد اصولي، اطلاق و تقييدش را خوب بفهمد، تعارض را خوب بفهمد، تزاحم را خوب بفهمد، و تخصيص و تعميم را خوب بفهمد اين ميشود اعلم.

پس اعلم آن روز با اعلم اين روز خيلي فرق ميکند لکن ما در اين روز که زندگي ميکنيم اعلم اين روز مهم است. آن اعلم را ما دسترسي نداريم. آن عصر با يک واسطه يا دو واسطه به وجود مبارک حضرت ميرسيدند و اما امروز بالاخره با همين قواعد علمي بايد کار کرد. نميشود گفت که معيار اعلم آن عصر است يا اين عصر؟ اصلاً طرح اين سؤال روا نيست. اينکه بعضي از فقهاي متأخر(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) فرمودند آيا اعلم آن عصر معيار است يا اعلم اين عصر؟ معلوم است اعلم اين عصر معيار است. آن اصلاً محل ابتلاء نيست.

اگر چنين کسي بود و ما هم در آن عصر بوديم البته آن عصر معيار است، اما الآن کسي اعلم است که بتواند قواعد عامه را سايهافکن فروع کند و فروع را تحت قواعد عامه جمعبندي بکند و مانند آن.

فتحصل که  تجزي قدر متيقن است اما اجتهاد مطلق باشد فضلاً از اعلميت، لازم نيست؛ اما اين رواياتي که فرمودند شما مراجعه کنيد آن هم سؤالبرانگيز است، آيا از اول حضرت فرمود شما بخواهيد در محکمه قضاء برويد برويد پيش اعلم يا سائل سؤال کرد که اگر اين مراجع قضايي ما اختلاف نظر داشتند چکار بکنيم؟ فرمود در صورت اختلاف نظر آن وقت به اعلم مراجعه کنيم، نه اينکه از اول مثل تقليد رجوع به اعلم لازم باشد. در تقليد انسان ميخواهد يک مرجعي انتخاب بکند به فکر اعلم است، درست است، گرچه آنجا هم اين شبهه باز وارد است که اگر چند تا مجتهد بودند فتواهايشان يکسان بود گرچه بعضي اعلم بودند مراجعه به اعلم واجب نيست براي اينکه اعلم  در صورت اختلاف فتوا است در صورت اتحاد فتوا رجوع به زيد اعلم لازم نيست.

در مسئله قضاء، حضرت نفرمود ابتدائاً شما به هر حديثي که رسيديد يا در هر نزاعي که داريد فوراً به اعلم مراجعه کنيد، فرمود به کسي که «قَد رَوَی حَديثَنَا وَ نَظَرَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا»[8] به او مراجعه کنيد. بعد سائل عرض ميکند اگر اينها اختلاف داشتند چکار بکنيم؟ فرمود که به آنکه افقه آنها و اعلم آنها بود مراجعه کنيد. از اين حديث هم بيش از اين برنميآيد که «عند الاختلاف» و «عند التنازع» به اعلم مراجعه کنيد نه اينکه رجوع به اعلم براي اولين بار هم واجب باشد که صرف يک تعبد باشد.

حالا يک بحث داخلي است که اعلميت شرط است براي واجد يا مانع است براي فاقد؟ آن کسي که اعلم نيست مشکل دارد چون مانعي جلوي راه اوست چون اعلم نيست يا آنکه اعلم هست واجد شرط هست مشکل ندارد چون شرط لازم است؟ «هل الاعلمية شرط للواجد أو مانع للفاقد»؟ اين آقا نميتواند مرجع باشد يا محکمه قضائي درست کند چون اعلم نيست، آن آقا ميتواند محکمه قضائي باز کند چون اعلم است، آيا اعلميت شرط باز کردن محکمه است يا مانع باز کردن محکمه غير اعلم است؟ اين يک نزاع داخلي است.

حالا فرق نميکند در رشتههاي فقهي حدود و  قصاص و دماء و امثال ذلک که مربوط به شريعت است يا مربوط به علوم جديده است در آن رشته­ها هم لازم نيست که اعلم باشد، يک؛ لازم نيست مجتهد مطلق باشد که جميع فنون و شعب کشتيراني را هواپيماراني و رانندگيهاي اتومبيل را بداند، در رشته خودش متخصص باشد همين کافي است. الآن اين تخصصي هم که ميگيرند تخصص مقطعي است. در رشته خودش متخصص است. اين هم ميشود تجزي در اجتهاد. در همين رشته هم که باشد کافي است. اما البته آن عدل و شرايط ديگر سرجايش محفوظ است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . وسائل الشيعه، ج27، ص136و137.

[2] سوره غاشية، آيات١٧ ـ ٢٠. 

[3]. سوره طه، آيه124.

[4]. سوره طه، آيه125.

[5] . وسائل الشيعه، ج27، ص106. «الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا»

[6]. ر.ک: رجال النجاشي، ص11؛ «حدثنا أبان بن محمد بن أبان بن تغلب قال: سمعت أبي يقول‏: دخلت مع أبي إلى أبي عبد الله عليه السلام فلما بصر به أمر بوسادة فألقيت له و صافحه و اعتنقه و ساءله و رحب به‏».

[7]. کتاب الرجال (برقی)، ص10 ؛ رجال النجاشي، ص10«مسجد المدينة».

[8] . وسائل الشيعه، ج27، ص136و137.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق