04 12 2023 2088329 شناسه:

مباحث الفقه – القضاء و الشهادة– الجلسة 37

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مسئله قضاء در زمان سابق با زمان فعلي خيلي فرق کرده است. وقتي که به اذن امام(سلام الله عليه) يا بلاواسطه يا مع الواسطه کسي به سمت قضاء نصب ميشد، آنجا سخن از ولايت بود، چون از طرف وجود مبارک امام(سلام الله عليه) منصوب بود وليِ انسان محسوب ميشد؛ اما در زمان کنوني در جهانهاي اسلام و غير اسلام، مردم يک عده را به عنوان وکيل انتخاب ميکنند که وکلاي مردم ميشوند. آن وقت اينها از طرف مردم قاضي اجير ميکنند طبيب اجير ميکنند معلم اجير ميکنند مسئولين امنيتي اجير ميکنند. اينها بالوکالة اجيرهاي مردماند. هيچ سخن از ولايت و امثال ذلک نيست، چون اصل اوّلي که اين بزرگان در کتاب قضاء تأسيس کردند يا به ايشان رسيده است همان اصل عدم ولايت احدي بر احدي است؛ لذا در مورد هر شرطي که شک کردند گفتند چون اصل اوّلي عدم ولايت است، تا ما آن  شيء را احراز نکنيم اين شخص اين سمَت را ندارد، براي اينکه اصل عدم ولايت احدي بر احدي است.

اما معلوم خواهد ­شد که مسئله قضاء در زمان کنوني مسئله اجير است نه مسئله ولي، و ولي هرگز اجير مولّي عليه خود نيست البته از منابع بيتالمال استفاده ميکند، ولي به هر تقدير اجير موّلي عليه نيست.

پس يک تفاوت اساسي که بحثهاي قضاء در عصر کنوني با اعصار سابق دارد اين است که در اعصار سابقه شما به هر کتابي از کتابهاي فقهي که دست ميزديد، ميگويد اصل اوّلي عدم ولايت احدي است بر احدي «الا ما خرج بالدليل». اينجا اصلاً سخن از ولايت نيست سخن از اجيرِ وکيلِ موکلان است. مردم موکلاند يک عدهاي را وکيل قرار ميدهند که شما طبيب اجير کنيد، قاضي اجير کنيد، معلم اجير کنيد و مانند آن. اين مطلب اول است.

در جريان آن بحثهايي که قبلاً گذشت اين روايتهاي نوراني را نخوانديم، حالا به آن روايتهاي نوراني بايد اشاره کنيم.

مطلب دوم اين است که در بحث درباره متجزي اگر خود قاضي متجزي است به فتواي خود عمل ميکند. اگر فتواي او در همان محور تجزي اين بود که متجزي نميتواند قاضي باشد نميپذيرد. اگر فتواي او اين بود که متجزي ميتواند سمَت قضاء بپذيرد که ميپذيرد.

همچنين مدعي و منکر که جزء متداعيان هستند و طرف دعواي محکمهاند، آنها اگر مرجعي داشتند که آن مرجع ميگفت قاضي بايد مجتهد مطلق باشد و نه متجزي، به متجری مراجعه نميکنند. اگر فتواي مرجع آنها اين بود که متجزي ميتواند قاضي باشد، به او مراجعه ميکنند.

بنابراين مسئله براي دو طرف نفع دارد، البته اگر کسي بيگانه باشد و هيچ ارتباطي نداشته باشد نه از طرف مرجع و نه از طرف خود قاضي،  شايد مسئله براي او کمفايده باشد.

مطلب بعدي روايتهاي فراواني است. اين روايات يک قسمت مربوط به مرجعيت است، يک قسمت مربوط به قضاء. بخش ديگر مربوط به خود حوزههاي علميه است اين روايات بسيار نوراني است، کاري به مسئله مرجعيت ندارد، کاري به مسئله قضاء ندارد. ما اهل بيت(عليهم السلام) به وسيله پيغمبر از طرف ذات اقدس الهي معارفي آورديم که در هيچ جاي عالم نيست اين درست است؛ لذا در بعضي از روايات به دو نفر از اصحاب ميفرمايد که «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ‏ مِنْ‏ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[1] مشرق برويد مغرب برويد حرف صحيح اين است که ما ميزنيم، چون الآن غالب انسان­ها در همين محدوده فکر هستند که چه کنم که زندگي کنم؟ همين! اما بعد از مرگ چه ميشود؟ اصلاً اين به فکر اکثري مردم نيست! که آيا اينها مثل درختاند که خشک ميشود هيزم ميشود همين است يا مثل مرغي است که وقتي از قفسآزاد ميشود پر ميکشد و آزاد ميشود؟ اصلاً به اين فکر نيستند که بعد از مرگ چيست؟ لذا اين جريان غزه اينطور است جريانهاي بالاتر از غزه اينطور است پايينتر از غزه همينطور است. هيچ به اين فکر نيستند که بعد چيست؟

آن ملعون بنام فرعون يک نفر بود حالا ممکن است چند نفر هم کمک ميکردند فقط در محدوده ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ[2] بود، اما الآن غزه «يقتلون الآباء» است «يقتلون الأمّهات» است. اصلاً قابل قياس با فرعون نيست. سرّش اين است که ميگويند انسان تا مرگ است بعد هيچ خبري بعد از مرگ نيست! اين است که ائمه فرمودند حرفی صحيح است که از اهل بيت صادر شود و اينها چند طور دستور ميدهند، کاري به قضاء ندارد، کاري به مرجعيت ندارد، کار به حوزه دارد. ميفرمايد ما که حرف ميزنيم شما بايد مجتهد بشويد اما حالا بخواهيد قاضي بشويد يا نه! مرجع بشويد يا نه! آنها مسائل اجرايي است. خيلي اين بخش، روايات نوراني دارد منتها حالا مرحوم صاحب وسائل حقّش اين بود که براي اينها يک باب جدايي باز کند و اينها را در مسئله قضاء ذکر نکند.

در بخشي از روايات فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[3] اين دارد حوزه تربيت ميکند ميفرمايد شما اينجا نيامديد که مسئله ياد بگيريد برويد. ما مسئلهگو نيستيم. ما اصول اساسي استنباط را به شما ياد ميدهيم شما بايد مستنبط بشويد «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، شما بايد مجتهد بشويد برويد ديارتان. اگر کسي مجتهد بود و رفت در ديار خودش، مجتهدانه زندگي ميکند. مجتهدانه زندگي کردن يعني نه به اين بهاء ميدهد نه به آن أجر. حوزه را ما دو نفر داريم اداره ميکنيم: امام و امت. فرمود ما اهل بيت که امام هستيم «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ» شما که امت هستيد «وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، بايد فروع را از اين اصول خارج کنيد و بعد برگرديد به ديارتان.

اينگونه از روايات مفسر آن آيه نوراني سوره «توبه» است که يک عدهاي به حوزههاي علميه مراجعه کنند و فقيهانه برگردند تا قوم خود را انذار کنند. اين روايت تفسير ميکند که اينها که ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ[4] تفقّه در دين چيست؟ اينگونه از روايات مفسّر اين آيه است که ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ، تفقّه در دين چيست؟ فرمود تفقّه در دين يک استاد ميخوهد و يک شاگرد. ما چهارده نفر استاديم شما شاگردان ما هستيد «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع». غير از اين شد، ما وظيفهمان را انجام داديم، ما اصول اوليه را گفتيم همه را تبيين کرديم، اما شما وظيفه شاگردي را عمل نکرديد.

حالا ببينيد وقتي که از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند که ما به چه کسي مراجعه بکنيم؟ فرمود چند نفر هستند که حياً و ميتاً مورد علاقه من هستند زراره است، محمد بن مسلم است و بريد است و ابابصير است[5]. اينها کم مقامي نيست. حالا مگر اينها وقف زراره و محمد بن مسلم بود؟ چرا ما نباشيم؟ همان فرمايش که امام صادق(سلام الله عليه) نسبت به آن چهار تا شاگرد کرد الآن وجود مبارک حضرت نسبت به ما چرا نکند؟! اين راه باز است. اينها که نه امام بودند نه پيغمبر، نه امامزاده و نه پيغمبرزاده. اينها طلبه عادي آنها بودند. اما وجود مبارک حضرت ميفرمايد که من حياً و ميتاً به اينها علاقمندم. چرا ما نباشيم؟! اين راهي است که باز است و وجود مبارک حضرت اگرآن فيضي که برای حضرت است - ظاهراً براي ائمه ديگر آن فيض نبود ايشان بايد جهان را اصلاح کند - اگر آن فيض بيشتر نباشد کمتر نيست چرا ما بجايي نرسيم که حضرت بفرمايد که من به اين فلان آقاشيخ يا فلان آقاسيد حياً و ميتاً علاقمندم؟ چرا ما نباشيم؟! اينجا نه عصمت شرط است نه امامزاده بودن شرط است نه پيغمبرزاده بودن شرط است. اين مقام هست براي حوزه. آن وقت بازي اين و آن و لعب اين و آن،  حيف است که آدم خودش را ارزان در ارزان بفروشد. الآن اين چند تا روايت را ما بخوانيم معلوم ميشود که ما هم ميتوانيم مثل اين باشيم. اينطور نبود که اين بزرگان حالا امامزاده باشند. حالا يک وقت است که بعضيها امامزادهاند- لطفي است - خاندان آنها حسابشان جداست،  اما غالب اينها افراد عادي بودند چه زراره چه محمد بن مسلم چه ابا بصير و اينها.

غرض اين است که اين دو سه تا مطلب روشن بشود. در تدوين کتابهاي قضاء در سابق اصل اوّلي اين بود که اصل عدم ولايت احدي بر احدي است «الا ما خرج بالدليل» آن وقت به دنبال شرايط ميگشتند ميگفتند قدر متيقن اين است، بقيه اصل عدم ولايت است. اما حالا که ثابت شد که از آن قبيل نيست، نصب خاصي از طرف امام(سلام الله عليه) در کار نيست دستورهاي کلي دادند که اگر کسي واجد شرايط علمي و عملي بود ميتواند قاضي باشد. مردم وکيل انتخاب ميکنند اولاً، وکلاي مردم از طرف مردم اجير ميگيرند ثانياً، آن اجيرها که مستخدمين دولتاند خدمه دولتاند بعضي در دستگاه پزشکياند بعضي در دستگاه قضاء هستند، بعضي در تشکيلات فرهنگاند بعضي در دستگاه امنيت و حفظ راهاند بعضي در دستگاه کالاي تجاري و اقتصاد هستند و مانند آن.

سخن از ولايت نيست تا ما بگوييم اصل اوّلي عدم ولايت است «الا ما خرج بالدليل» بعضي از فقهاي ما(رضوان الله عليه) اعلميت را به عنوان شرط حداقل احوط لازم دانستند که قاضي نه تنها مجتهد بلکه بايد اعلم باشد، چرا؟ براي اينکه اصل عدم ولايت احدي است بر احدي «الا ما خرج بالدليل» ما اينجا فقط يقين داريم. از اين قبيل نيست. ميبينيد اينکه گفتند: «لا تقسروا أولادكم على آدابكم»[6] براي اينکه اينها برای زمان ديگري هستند براي ما هم همينطور است. «لا تقسروا آبائکم و امّهاتکم علي اخلاقِ» گذشته، براي اينکه الآن وضع اينطور نيست. بله اگر وجود مبارک حضرت بود و دستور ميداند و اينها «علي الرأس»؛ اما وضع قضاء در شرايط کنوني «علي وجه الارض» اينطور است - اختصاصي به ما ندارد - که يک عده وکيل ميگيرند اين وکلاي مردم براي تأمين امنيت مردم تأمين درمان مردم درمان قضائي مردم يک عدهاي را اجير ميگيرند حالا آن اجيرها و مستخدمين دولت نامهاي مخصوصي دارند.

غرض اين است که «هاهنا امران»: يک سلسله بحثها مربوط به قضاء و مرجعيت و اينهاست که آنها رواياتش جداست. يک سلسله بحث­ها در اين باره است که حوزه چگونه اداره بشود؟ آن روايتها را هم مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در ضمن همين روايات ذکر کرد، کاري به مسئله قضاء ندارد کاري به مسائل ديگر ندارد، اين روايت هيچ ارتباطي با مسئله قضاء ندارد، فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، اين کاري به قاضي ندارد کاري به مؤسسات ديگر ندارد.

جلد بيست و هفتم صفحه 61 و 62 اين روايتهاي نوراني را ملاحظه بفرماييد. صفحه 61 اين جلد روايت 51 است که اين جزء مستطرفات سرائر است که ابن ادريس آن روايتهاي نخبه را در پايان سرائر ذکر ميکند. طُرفه طُرفه يعني يک چيز نوبر. يک روايتهاي نوبر و روايات نخبه و روايات لطيف، اينها در مستطرفات سرائر ابن ادريس است. «مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ‏ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا» اين هيچ کاري به باب مرجعيت ندارد، هيچ کاري به قضاء ندارد. حالا ايشان چون در باب قضاء اين روايتهاي نوراني را ذکر ميکنند اين را هم در کتاب قضاء ذکر کردند.

يک وقتي وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد که «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه‏»؛[7] کشوري که زمين دارد آب دارد خاک دارد دستش به سوي ديگري دراز ميشود خدا او را از رحمت خود دور کند. اين يعني چه؟ اين کاري به قضاء ندارد اين کاري به مرجعيت ندارد. اين کار به اقتصاد دارد. آدم بايد بفهمد در اين کشوري که زندگي ميکند وسعتش چيست؟ چقدر آب دارد چقدر خاک دارد بايد چکار بکنند که ديگر اينطور گراني بر مردم تحميل نشود. اين حرف که از جاي ديگر نيامده است. فرمود: «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه‏» اينها کاري به قضاء و مرجعيت و اينها ندارد.

اين بيان نوراني حضرت هم کاري به مرجعيت و قضاء و اينها ندارد. فرمود وقتي وارد حوزه شدي، مجتهداً برگرد. وقتي مجتهد شدي آن وقت منطقهاي را آباد ميکني زنده ميکني. وقتي منطقهاي را آباد کردي ملت آباد و آزاد ميداند چکار بکند. فرمود: «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ‏ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا».

وقتي کسي مجتهد شد برنامهريزي هم ميکند. اصل برنامه است. آن مجتهد که فهميد اين کشور چقدر آب دارد چقدر خاک دارد چگونه بايد تأمين بشود آن وقت او طرح ميدهد آنها اجرا ميکنند. اين ميشود برنامه، آن هم طرح، آن هم ميشود اجرا.

فرمود: «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه‏»، ما منتظريم ديگري سفره ما را پُر کند. همه ما اينطور هستيم، همه ما اينطور هستيم يعني موظفيم که اصول را از اهل بيت ياد بگيريم و فروع را از اين اصول استنباط بکنيم کشورمان را اداره کنيم. حداقل بايد مسائل دينيمان اينطور باشد. اين در صفحه 61 بود.

در  صفحه 62 ميفرمايد: «وَ نُقِلَ مِنْ كِتَابِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع» اين ابي نصر بزنطي روايات فراواني از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) نقل ميکند. امام رضا امام رضا امام رضا! ميدانيد خيلي مقام است، در وضع نامگذاري وجود مبارک حضرت به رضا است که احدي در عالم نيست که چيزي به او برسد و او راضي بشود الا به وساطت علي بن موسي الرضا. اين چيست؟ چرا گفتند رضا رضا رضا رضا!؟ اين اسمش رضا بود؟ اين چه مقامي است؟ سؤال ميکنند که چرا علي بن موسي را رضا گفتند؟ خيلي مقام است. يک وقت است انسان به مقام فرزند خوبي پيدا ميکند، کار خوبي پيدا ميکند مقام خوبي پيدا ميکند نعمتي به او ميرسد، از بيماري شفا پيدا ميکند بالاخره همه ما همينطور هستيم، اگر يک وقتي يک مشکلي داشتيم آن مشکل حل ميشود، فرمود احدي به مقام رضا نميرسد الا به وساطت علي بن موسي الرضا. اين چه عظمتي است؟!

عن الرضا عليه السلام : «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»، فرمود شما که آمديد حوزه فرزندان ما شديد بايد مجتهداً بگرديد. وقتي کسي خوب درس بخواند، حالا لازم نيست چهل سال درس بخواند کمتر يا بيشتر، بالاخره درسي که ميخواند ريشهاش را  ببيند که اين ريشهاش را ائمه از کدام آيه استفاده کردند و تا کجا پيش رفتند؟ من چگونه از اين منبع آب بگيرم؟ همه ما چشمه بشويم و به ديار خود برگرديم نه استخر. استخر شدن هنر نيست. هيچ باغي هم با استخر تأمين نميشود. اين باغبانهاي بيچاره که چشمه ندارند از جاي ديگر آب ميگيرند وقتي باران نيايد استخرشان خشک است؛ اما آن باغي که چشمه از خود دارد ولو کم، اين هميشه جوشان است. فرمود چشمه بشويد و برگرديد که از خودتان بجوشد نه اينکه از جاي ديگر آب بگيريد از اين و آن آب بگيريد. «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ».

بعد مرحوم صاحب وسائل ميفرمايد: «أَقُولُ: هَذَانِ الْخَبَرَانِ تَضَمَّنَا جَوَازَ التَّفْرِيعِ عَلَى الْأُصُولِ الْمَسْمُوعَةِ مِنْهُمْ وَ الْقَوَاعِدِ الْكُلِّيَّةِ الْمَأْخُوذَةِ عَنْهُمْ ع» اين را اصل قرار بدهند؟ «لَا عَلَى غَيْرِهَا وَ هَذَا مُوَافِقٌ لِمَا ذَكَرْنَا» چون بعضي از اخباريها مشکل استنباط داشتند و مثلاً اجتهاد را يک مقداري تخطئه ميکردند، فرمود اين حرف را ميخواهد بزند که شما بايد مجتهدانه برگرديد.

به هر تقدير اين چند تا روايت نوراني است که در اين باب است، هيچ ارتباطي به قضاء ندارد هيچ ارتباطي با مرجعيت ندارد، اين حوزهسازي است که اينها را حالا فرصت نکرديم بخوانيم، ولي حيف است که شما مطالعه نکنيد اين روايتهاي اين باب جلد 27 را. در اين بخشها ملاحظه بفرماييد.

اما حالا آنچه که مربوط به بحثهاي خود ماست که بايد به اعلم مراجعه بشود يا مثلاً غير اعلم کافي است؟ در آن روايت که فرمود اگر منازعه کردند به چه کسي مراجعه کنيم؟ در باب نُه اين روايت است در باب يازده هم هست. در باب نُه مرحوم کليني «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ» منتها مشکل در قبل از عمر بن حنظله نيست در خود عمر بن حنظله است! «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ»[8] دو نفر از اصحاب ما هستند شيعه هستند اينها يک مشکل مالي داشتند.

ببينيد اين را در پرانتز عرض کنم اين را مرحوم کليني نقل ميکند. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) ضمن اينکه حوزه داشت و تربيت ميکرد، شاگردان اجرايي همه تربيت ميکرد يکي از اينها حالا نام شريفش هم در همين کافي هست. ايشان ميگفت من يک روزي داشتم از يکي از کوچههاي مدينه عبور ميکردم ديدم يک سر و صدايي در يک خانه است. بررسي کردم ديدم دو نفر باهم اختلاف و منازعهاي دارند. اينها داماد با پسر متوفّي هستند. بررسي کردم گفتم مشکل شما چيست؟ گفتند ما درباره ارث اختلاف داريم. ايشان راهنمايي کرد بررسي کرد ديد که کارساز نيست. بعد از يک مدتي بالاخره گفت که مشکل مالي شما چقدر است؟ گفتند فلان مقدار است. اومال را تهيه کرده بود و به اين دو نفر داد. در ارث آن متوفّي، يا آن داماد از راه دخترش که ارث ميبُرد مدعي بود که به ما کم رسيد يا آن پسر ميگفت به من کم رسيد، بالاخره اين اختلاف بود. اين بزرگوار با مال مشکل اينها را حل کرد و اينها که باهم دعوا داشتند مصافحه کردند و ايشان هم داشت از منزل خارج ميشد خيلي از او تشکر کردند. گفت نه! من يک وظيفهاي داشتم، اين مال براي من نيست، اين مال براي امام صادق(سلام الله عليه) است. حضرت به من گفته اين مال و اين بودجه را داشته باش، در مدينه فحص کن هر جا اختلافي هست مسئله مالي هست با مال مشکل حل ميشود نگذاريد اين شيعيان ما به جان هم بيفتند وگرنه اين مال، مال من نبود[9].

اولاً مديريت وجود مبارک امام صادق که چگونه مشکل هر جامعه را حل کند؟ اين يک. ثانياً اينکه کارمند امام صادق بود مستور بود کسي او را نميشناخت و ثالثاً اين کارمند هم وظيفهشناس بود گفت من وظيفهام را انجام دادم، هم از شما پول بگيرم هم از امام صادق پول بگيرم که نميشود. اين مديريت جامعه به وسيله امام صادق(سلم الله عليه) از همين راهها حل ميشود. اين هم جزء «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» است. تنها اين نيست که نماز احتياط خودتان را چگونه بخوانيد! اين هم جزء «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» است. کشورداري چگونه است، جامعهداري چگونه است، امتداري چگونه است، هر کسي در حيطه خودش خوب باشد.

مطلب ديگري که من بارها به عرض دوستان رساندم هر کدام از ما در حوزه بالاخره يک سنّي از ما گذشته است يک ناني داريم يک نامي داريم، اما آن اساس کار که حيات و ممات در آن است آن در آخرت مشخص ميشود در قيامت مشخص ميشود. اين جمله را هم من بارها به عرض دوستان رساندم در اين فيلمها - گويا ايام محرم بود - من ديدم يک آقا طلبهاي که حالا هر بزرگواري که هست حشرش با اهل بيت(عليهم السلام) اين مثل اينکه برای آن روستا بود يا به آن روستا ميرفت. يک روستايي بود که وضع ماليشان ضعيف بود يک رودخانه کوچکي در ورودي آن روستا بود هر وقت آب کم بود همينطور عبور ميکردند وقتي آب زياد بود، اينها يک کابلي گذاشته بودند از اين طرف رودخانه به آن طرف رودخانه با اين کابل عبور ميکردند، من ديدم اين طلبه بزرگوار عبايش را کنار گذاشته - اين را در رسانه نشان ميداد - اين کابل را گرفته خودش را به آن طرف رسانده - البته عمامه سرش بود - آن طرف هم زير يک درخت چهار پنج تا بچه است اين رفته با آنها يا حسين يا حسين ميگويد! بارها با خداي خود گفتم که معلوم نيست ما بهتر باشيم يا او بهتر باشد!.

«إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»،[10] اين از بيانات نوراني ائمه است. فرمود چه کسي ميرود، چه چيزي ميبرد، چه چيزي نميبرد، آنجا معلوم ميشود. اينجا حالا يک نان و نامي هست بله! فرمود: «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»، هيج معلوم نيست که آن بزرگوار از ما جلوتر نباشد. اين را من نگاه کردم ديدم مشتري آن­چنانی ندارد، چهار پنج تا بچه بود زير درختي يا حسين يا حسين ميگويد همين! تا که را بخواهند و که را نخواهند به آن خلوص وابسته است؛ اما موظفيم در رشتهمان مجتهد مسلّم بشويم و برگرديم. فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» اين هيچ ارتباطي به باب قضاء ندارد، هيچ ارتباطي به باب مرجعيت ندارد. فرمود حوزه بايد اينطور باشد.

حالا اين دو تا روايت نوراني را صاحب وسائل در باب قضاء ذکر کرده، وگرنه بايد يک باب جدايي داشته باشد که اصلاً حوزه وظيفهاش چيست؟ حوزه چهطور بايد درس بخواند؟ اينها که ميروند چگونه درس بخوانند؟ درست است که فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ، اما با چه دستمايهاي برگردند به شهر خودشان؟ بروند فقط نقليات را بگويند يا عقليات را بگويند يا عقليات و نقليات را باهم بگويند. بالاخره بايد از خودشان چيزي داشته باشند.

حالا بقيهاش براي فردا.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. الكافی، ج1، ص399.

[2]. سوره بقره، آيه49.

[3]. وسائل الشيعه، ج27، ص62.

[4]. سوره توبه، آيه122.

[5] . .رک: الاختصاص، ص66 ؛ وسائل الشيعه، ج27، ص145.

[6] . شرح نهج البلاغه لإن أبی الحديد، ج20، ص267.

[7] . وسائل الشيعة، ج17، ص41.

[8] . وسائل الشيعة، ج27، ص136و137.

[9] . ر.ک: الکافی، ج2، ص209.

[10]. نهج البلاغة، حکمت452.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق