06 10 2024 4813022 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 105 (1403/07/15)

دانلود فایل صوتی

پرسش: حضرت استاد! راجع به فرمايش ديروز حضرت عالي ... اومدند ... مصالحه کردند ديه آن دو نفر را هم دادند. فرمايش حضرت عالی در همه جا کامل نيست ...

پرسش: اگر مصالحه کنند ديگر قاضی سمتی ندارد ...

پاسخ: اگر خودشان صلح کردند، باهم دعوايي ندارند که به محکمه بروند.

پرسش: ... قاضی حق ندارند، حکومت حق ندارد ...

پاسخ: اگر صلح کردند دعوا ندارند، محکمه نميروند. حق طرفين است. اگر حق طرفين است، خود طرفين صلح کردند، ديگر به محکمه نميروند.

پرسش: جنبه عمومی جرم چه می­شود؟ ...

پاسخ: ... يک وقت است که يک چيز جدايي از حق شخصي است برای حقوق جامعه است در مورد آن حکومت دخالت ميکند، اما آن جايي که به جامعه آسيب نميرساند امنيت را به هم نميزند، حق شخصي است.

پرسش: به طور مطلق نيست، استثناء دارد؟

پاسخ: نه، موضوع محدود است. مطلق است هر وقت اينطور شد اين است، هر وقت آنطور شد آنطور است. هر وقت مصالحه کردند بالقول المطلق ديگر دعوايي نيست. هر وقت مصالحه نکردند بالقول المطلق محکمه است.

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در جريان محکمه همانطوري که ملاحظه فرموديد غالب اين دستورهاي اسلامي امضائي است چه اينکه درباره معاملات هم امضائي است؛ يعني در بيع و تجارتها و اجارهها و عاريهها و حقوق، اين اقسام چهارگانهاي که در مسائل مالي مطرح است همه اينها امضائي است تأسيسي در کار نيست. اگر بيع است و مانند بيع که عين و مال نقل و انتقال ميشود، امضائي است. اگر اجاره و امثال اجاره است که عين نقل و انتقال نميشود منفعت نقل و انتقال ميشود، امضائي است. اگر عاريه و امثال عاريه است که نه عين نقل و انتقال ميشود نه منفعت، بلکه انتفاع جابجا ميشود، اين هم امضائي است و اگر حق کشف است حق تأليف است حق ابتکار است، اينگونه از حقوق علمي است که غير از اقسام سهگانه ياد شده است، اينها هم امضائي است. اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[1] و امثال ذلک امضائي است. در جريان قضا و داوري هم همينطور است. در جريان حجيت علم و امثال علم که در اصول مطرح است آن هم همينطور است؛ اگر شارع مقدس علم را حجت قرار داد يا بينه صادقه را حجت قرار داد در آن روايت معروف مسعده که فرمود: «الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ»[2] فرمود اصل اوّلي اين است، مگر اينکه شما علم داشته باشيد يا بينه شرعي اقامه شده باشد «الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ» علم پيدا کني يا «أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ» عدلين شهادت بدهند. در آنجا برابر با علم خود و برابر با محتواي بينه عمل ميکني. اين هم يک اصلي است که در اصول خيلي محل ابتلاء و استناد است و امضائي هم است.  در مسائل معاملات هم اينچنين است در مسائل قضا هم همينطور است.

بخشي از احکام قضا است که روي تعبد شارع مقدس است. آن بخش در اين اثنا روشن ميشود. اگر مدعي به محکمه آمد و دعوايي را مطرح کرد و مدعي عليه را حاضر کردند اولين کاري که وظفيه قاضي است دعوت به نصيحت و اصلاح طرفين و اداي حقوق است «بما عنده بينه و بين الله». از اين نصيحت که گذشت، وارد اصل قضا ميشود. اين قاضي بايد غير از آن نصيحت، تعليم بدهد که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[3] بعد هم بايد به اينها بفرمايد به اينکه اينطور نيست که مدعي فقط می­تواند از راه بينه ادعايش را ثابت کند بلکه او هم ميتواند يمين مردود را بپذيرد و حق خودش را ثابت کند و منکر لازم نيست که حتماً اقرار کند يا سوگند ياد کند بلکه او هم ميتواند بينه اقامه کند که اين دعوا و انکار به تداعي تبديل بشود.

اينها يک احکام علمي قضا است که بر قاضي لازم است به  اصحاب محکمه بفهماند که مدعي چند تا کار ميتواند بکند؛ هم بينه اقامه کند، هم يمين مردود را بپذيرد، هم براي تکميل بينه خود، يمين ياد کند. اين برای مدعي. به منکر هم بايد بگويد که شما تنها راهتان اقرار نيست ميتوانيد بينه اقامه کنيد ميتوانيد.حلف داشته باشيد و امثال ذلک. پس اينکه فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[4] تنها حصر را نميرساند اين حکم غالبي است که مدعي «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» وگرنه منکر هم ميتواند يمين ارائه کند چه اينکه ميتواند سوگند ارائه کند.

مطلب ديگر اين است که مدعيعليه يا اقرار دارد که «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»[5] که اين هم در شريعت آمده امضائي است؛ منتها امضاء بودن اقرار يا امضاء بودن بينه و امثال ذلک بخشي از اينها مخصوص به محکمه قضا است، در غير قضا اينطور نيست؛ مثلاً يمين ميتواند در محکمه مشکل قضا را حل کند، لکن اين يمين مسئله رؤيت هلال و امثال هلال را حل نميکند. يک کسي قسم ياد کند که من ماه را ديدم، اين سودي ندارد. حالا اگر به محکمه رفت، حرفي ديگر است. اگر شاهد بود يعني دو تا شاهد عادل گفتند ما ماه را ديديم، ثابت ميشود، اما اگر يک شاهد بود با سوگند خودش، اين اثر ندارد، يا فقط سوگند بود، اثر ندارد. سوگند چه ضميمه باشد چه مستقل، در محکمه اثر دارد، در غير محکمه براي اثبات رؤيت هلال يا طاهر بودن يک شيئي يا نجس بودن يک شيئي، قسم اثر ندارد بينه اثر دارد. محدوده قسم، محدود است چه اينکه لدي العقلاء هم همينطور بود؛ عقلاء شاهد را در غالب امور کافي ميدانستند، اما در مورد سوگند فقط براي اينکه به يک فرد ارتشي بخواهند سمَتي بدهند يا مسئوليت رسمي در مملکت بدهند يا آن را جزء قانونگزاران مجلس قرار بدهند در اينگونه از موارد مهم سوگند ياد ميکنند وگرنه براي امور جزئي سوگند ياد کردن در بين عقلاء هم رسم نيست اينطور نيست که حالا مثل بينه گسترش داشته باشد. همانطور که در بين عقلاء، قسم محدود است، در امضاي شريعت هم قسم محدود است، ولي اقرار عقلاء مطلقا نافذ است چه در محکمه قضا چه در غير محکمه قضا، بينه اينطور است چه در محکمه قضا چه در غير محکمه قضا، اقرار اينطور است چه در محکمه قضا چه در غير محکمه قضا، اما سوگند اينطور نيست، چه اينکه سوگند براي هر امري هم نيست.

قاضي اول اين امور را نصيحت ميکند، بعد تعليم ميدهد اگر نميدانستند يا يادشان رفته، خصوصيات مدعي را به مدعي ميگويد خصوصيات منکر را به منکر ميگويد. به منکر ميگويد شما يا اقرار داريد يا انکار داريد يا سکوت داريد يا تکذيب. چهار مسئله است برای توي منکر است. هر کدام از اينها احکام خاص خودش را دارد. بعضيها تو را وادار ميکنند به اينکه دين را بپردازي، مثل اقرار. بعضيها صرف انکار کافي نيست يا بايد بينه اقامه کنيد يا سوگند. بعضي از موارد که سکوت است هيچ خبري نيست کسي که ساکت است پيامي ندارد. يک وقت است که تکذيب است تکذيب غير از سکوت است تکذيب پيام دارد، تکذيب يعني اين دروغ ميگويد، يعني اين خبري که او ميگويد کذب است خلافش ثابت است. اين يک گزارش ضمني و يک نفي گزارش صريح است. تکذيب قسم چهارم کاملاً با اقسام سهگانه فرق دارد؛ با اقرار فرق دارد با انکار فرق دارد با سکوت فرق دارد. تکذيب خودش گزارش است، اما سکوت حرفي نيست، نه دليلي بر صدق است نه دليلي بر کذب، چون گزارش نميدهد. اگر تکذيب کرد يعني اين خبري که مدعي ميگويد اين دروغ است خلافش راست است. بنابراين خود همين به يک ادعا برميگردد. قاضي بايد احکام چهارگانه انکار را به مدعيعليه تفهيم کند که اگر اقرار کردي حکمش اين است. انکار کردي حکمش اين است. ساکت بودي حکمش اين است. تکذيب کردي حکمش اين است. بر قاضي محکمه تعليم احکام قضا لازم است، خودش هم که البته بايد بداند.

مطلب بعدي چه در مقبوله و چه در مشهوره به دو نظر عنايت دارند و آن دو نظر اين است که اگر مسئله قضا است کار انشائي است قاضي بايد حکم بکند - اگر اصلاح کردند که بسيار خوب - اگر حکم کردند، اجراي اين هم به عهده همين حَکم است. تاکنون حَکم است از اين لحظه به بعد حاکم است بايد دستور بدهد، زندان ببرند مالش را بگيرند او را تنبيه کنند، اين کارهايي که بايد بکنند، برای حاکم است، کار حکومت است نه کار حَکم. حَکم قاضي است بايد بگويد که فلان کس حق دارد فلان کس حق ندارد. اما حالا اين کسي که حق دارد مال او را چگونه بايد گرفت، اين يا حبس است يا غير حبس است به عهده حاکم است که «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيکُم حَاکِماً»[6] از اين به بعد قاضي ميشود حاکم، نه حَکم. کارش تمام شده است. حالا يک وقت است که امور کشور گسترده است آن بخش حکومت را حاکميت را دولت به عهده ميگيرد حرفي ديگر است. ولي به دستور قاضي بايد انجام بشود.

غرض اين است که احکام قضا براي منکر، اين امور چهارگانه است الإقرار الإنکار السکوت التکذيب اين احکام چهارگانه را قاضي بايد بلد باشد صاحبنظر باشد.

مسئله تنبيه و زجر دادن در اسلام با رأفت و مهرباني همراه است. وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) زندانيها را روز جمعه از زندان بيرون می­آوردند تا در نماز جمعه شرکت کنند[7] احکام و حِکَم را ياد بگيرند مصالح را ياد بگيرند که از اين به بعد نه بيراهه بروند نه راه کسي را ببندند. اين دستور رسمي حضرت امير بود که زندانيها را روز جمعه از زندان بيرون ميآوردند در نماز جمعه شرکت می­دادند که احکام را ياد بگيرند و مشکلي ايجاد نشود. اما اينطور نيست که همهاش بگير و ببند باشد.

اينطور نيست که آدم فقط بايد حرم و ضريح را ببوسد، گاهي هم وقتي آدم اين روايتها را ميخواند، تنها که هست بين خود و بين خدای خود اينها را ميبوسد. يک کسي آمده خدمت امام(سلام الله عليه) - يک بابي است که حالا يک روايت نيست يک بابي است که حالا اين روايت را ميخوانيم - به حضرت عرض کرد که يک کسي بدهکار است چه بکند؟ فرمود – معاذالله - اگر عمداً مال کسي را تلف کرده، بايد بپردازد. عرض کرد نه، يک کسي کارگر است از نظر مالی ضعيف است و بالاخره با يک مقدار قرض و يک مقدار کار آبروي منزلش را حفظ ميکرد بچهاش را تأمين ميکرد، اين شخص بدهکار است حالا طلبکار او را به محکمه برده يا ميخواهد ببرد محکمه، چکار بکند؟ فرمود به مقداري که دارد  ميپردازد، به مقداري که ندارد آن طلبکار بايد صبر بکند. عرض کردند که اينطور نيست بالاخره ما بدهکاريم او هم شايد صبر نکند، چکار بکنند؟ اين آقا تا کي صبر بکند؟ فرمود تا اينکه خبرش به پيغمبر برسد. زمان حيات پيغمبر بود، تا خبرش به حضرت برسد. حالا ممکن است دو ساعت طول بکشد، دو روز طول بکشد، خبر بايد به حضرت برسد که اين شخص بدهکار است. وقتي به حضرت خبر رسيد، برابر اين مصارف هشتگانه سوره مبارکه «توبه» که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ﴾ تا ميرسد به ﴿وَ الْغارِمينَ[8] می­پردازد. غارمين يعني بدهکارها. يکي از مصارف هشتگانه زکات چه زکات فطر چه زکات مال بدهکارها هستند. کسي که کاسب است کارگر هست کارش به معيشتش نميرسد بدهکار است، يکي از مصارف هشتگانه زکات مال و زکات فطر همين مسئله بدهکارها است. اين شخص سؤال کرد چقدر بايد صبر بکند؟ فرمود تا خبرش به پيغمبر برسد، وقتي رسيد از آن مصارف هشتگانه مي­پردازد.

آن شخص سؤال کرد که حالا که پيغمبر نيست! فرمود کفالت آن حضرت بعد الموت مثل کفالت آن حضرت است قبل الموت؛ يعني شخصی که جاي پيامبر نشسته بايد اين کار را بکند. آنکه جاي پيغمبر نشسته است بايد دين بدهکارها را بدهد. يک وقت است يک کسي عياشي کرده است مال مردم را خورده، آن حساب ديگري دارد. سرقت کرده مال مردم را گرفته حرف ديگري است ولي در اثر گراني يا کميابي و امثال ذلک، يک کاسب آبرومند يا مغازهدار يا کارگر، بدهکار شد فرمود تا خبرش به امام برسد طلبکار بايد صبر بکند وقتي خبرش به امام رسيد، امام ادا ميکند.

اين دين بوسيدني است. قبر اينها بوسيدني است اين روايتها هم بوسيدني است. آبروي مسلمان را تا آخرين لحظه حفظ ميکند. فرمود خدا حفظ ميکند. اگر خداي ناکرده - معاذالله - کسي عالماً عامداً مال مردم را گرفته، زندان را براي همين ساختند، اما اگر نه، در اثر گراني بيتدبيري اقتصاد، کميابي کالا، اين شخص بدهکار شد، فرمود تا خبرش به امام برسد طلبکار بايد صبر بکند. وقتي خبرش به امام رسيد امام ادا ميکند. بر امام لازم است که از مصارف الغارمين دين بدهکارها را عطا کند.

مطلب ديگري که حالا قبل از خواندن آن روايات بايد گفته شود اين است که حدود يک مقدار مشخص است که حد سرقت چيست؟ حد زنا چيست؟ حد فلان چيست، حد فلان چيست. بعضي از کارهاست که جزء معاصي هست و حدي براي او تعيين نشده است تعزير است. تعزير «بما يراه الحاکم» است. در اين بخشهاي مربوط به قضاء هم همينطور است. در قضاء يک سلسله عقوبتها و کارهايي است که در برابر جريمهها انجام ميشود قاضي همان را اجرا ميکند. چند ضربه شلاق بزند محدود است. بعضي از امور است که «بما يراه الحاکم» است همانطوري که حدود يک بخشي از آن معين است يک بخشي از آن نامعين است بنام تعزيرات که  تعيينش و مقدارش به يد حاکم است. در بخش قضا هم بشرح ايضاً. در بخش قضا يک سلسله تنبيهها مشخص است يک سلسله «بما يراه القاضي» است قاضي «أي الحاکم» نه قاضي يعني القاضي! قاضي مادامي که دارد حکم ميکند قاضي است، حَکم است، وقتي ميخواهد حکم را اجرا بکند «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيکُم حَاکِماً» است اينجا قضا و داوري نيست اينجا اجرا قضا است. «بما يراه الحاکم» يعني اين.

اين بخشي که شبيه تعزيرات است بايد در مملکت همگون و همسان باشد، آن هم بايد عالمانه و عادلانه باشد؛ لذا قاضي هم بايد درس حَکميت بخواند هم بايد درس حاکميت بخواند و هم بداند که مسئول اصلي اين دَينها امام مسلمين است. اگر کسي در اثر گراني، کميابي، گرفتار دَين شد، نبايد او را به زندان بُرد، دين او را بايد از سهم غارمين ادا کرد، نشد، از سهام ديگر.

پرسش: ... اينکه واجب است بر قاضی، دليلش چيست؟

پاسخ: حالا قاضي ميخواهد بين مدعي و منکر حکم بکند، وقتي مدعي و منکر عالم نيستند چهطور ميتواند حکم بکند؟ او اول بايد موضوع کار خودش را احراز، اين مدعي بيچاره نميداند که بايد قسم بخورد يا نه، اين منکر نميداند که حلف را ميتواند رد کند، آن مدعي نميداند که يمين مردوده را اگر انشاء بکند حکم ثابت ميشود. او خيال کرد که مدعي فقط بايد بينه اقامه بکند، اين را که نميداند، قاضي وقتي که مدعي و مدعيعليه احکام را نميدانند، چهطوري ميتواند احکام الهي را براي اينها اجرا بکند؟ اول بايد بگويد به اينها و آگاهشان بکند.

در بحث ديروز مسئلهاي که مربوط به «لَيُّ الْوَاجِدِ»  بود خوانده شد. اين روايت که معروف هم هست در جلد هجدهم صفحه 334 از وجود مبارک امام رضا «عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع» است که «قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيُّ الْوَاجِدِ بِالدَّيْنِ يُحِلُّ عِرْضَهُ وَ عُقُوبَتَهُ» که در بحث ديروز گذشت. اين لَيّ اجوف واوي است، «لَوَي» است گاهي يک واوي پيدا ميشود بجاي ياء، اين دو تا واو تشديد پيدا ميکنند ميشود ﴿لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ﴾[9]، گاهي يک يائي ضميمه اين ميشود، اين واو تبديل به ياء ميشود، ميشود: «لَيُّ الْوَاجِدِ». لَي يعني مماطله کردن، يعني بيخود سرگرم کردن. فرمود اين کار باعث عقوبت شدن اين شخص است: «لَيُّ الْوَاجِدِ بِالدَّيْنِ يُحِلُّ عِرْضَهُ وَ عُقُوبَتَهُ مَا لَمْ يَكُنْ دَيْنُهُ فِيمَا يَكْرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ» که آن حکم خاص خودش را دارد.

روايت بعدي را که هم مرحوم صدوق نقل کرد هم مرحوم شيخ(رضوان الله عليهما) نقل کردند، اين است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود: «أَلْفُ دِرْهَمٍ أُقْرِضُهَا مَرَّتَيْنِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِهَا مَرَّةً» من اگر هزار درهم داشته باشم دو بار، اين دو بار يعني بيش از يک بار، يعني مکرر، اين هزار درهم را مرتب به اين و آن قرض بدهم، بهتر از آن است که اين هزار درهم را به يک شخص صدقه بدهم. صدقه دادن آن حد نهايت ضعف کمک به مظلوم است. دين نميخواهد مردم با صدقه و کميته امدادي اداره بشوند ميخواهند آبرومندانه زندگي کنند. آبروي مردم چيزي ديگر است با کميته امدادي مردم را اداره کردن چيز ديگري است. انسان که نميخواهد شکمش سير باشد، ميخواهد آبرويش هم محفوظ باشد. اين پيغمبر است، ميگويد من صدقه بدهم؟ اين ثوابي دارد، اما قرض الحسنه بدهم براي من خيلي خوب است. من اين هزار درهم را، به اين آقا قرض بدهم بعد به من ميدهد به ديگري قرض ميدهم، اين کار براي من بهتر است تا يک دفعه به يک کسي صدقه بدهم. ثواب خوب است اما ثواب با حفظ آبروي مردم است. اين دين بوسيدني نيست؟! فرمود: «أَلْفُ دِرْهَمٍ أُقْرِضُهَا مَرَّتَيْنِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِهَا مَرَّةً» ما نميخواهيم مردم شکمشان سير باشد ميخواهيم شکمشان سير بشود، يک؛ آبرويشان محفوظ باشد، دو. «وَ كَمَا لَا يَحِلُّ لِغَرِيمِكَ أَنْ يَمْطُلَكَ» مَطل ثلاثي مجردش متعدي است. «وَ هُوَ مُوسِرٌ فَكَذَلِكَ لَا يَحِلُّ لَكَ أَنْ تُعْسِرَهُ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ مُعْسِرٌ»[10] همانطوري که بدهکاران تو حق ندارند مماطله بکنند تو هم حق نداري فشار بياوري. اگر ندارند برای چه چيزي ميخواهي فشار بياوري؟ تو هم حق نداري.

باب بعدي باب نهم است باب اين است که بدهکاريها را چه کسي بايد ادا کند؟ يک وقت است در اثر گراني و کميابي و امثال ذلک اين کارگر يا اين کارمند حقوقش کم است نميرسد. باب نهم: «بَابُ أَنَّهُ يَجِبُ عَلَى الْإِمَامِ قَضَاءُ الدَّيْنِ عَنِ الْمُؤْمِنِ الْمُعْسِرِ مِنْ سَهْمِ الْغَارِمِينَ» اگر از سهم غارمين چيزي ماند به او ميدهد. نشد، از مال ديگر. اين «و الغارمين» يعني بدهکارها. يکی از مصارف هشتگانه زکات مال و زکات بدن ، زکات فطر هم همينطور است - مصرف زکات فطر با زکات مال يکي است - يکي از مصارف هشتگانه زکات فطريه پرداخت دين بدهکارها است. در اولين روايت امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» ادعا ميکند که «الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ» طلبي دارد «وَ قَالَ ذَهَبَ بِحَقِّي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ذَهَبَ بِحَقِّكَ الَّذِي قَتَلَهُ ثُمَّ قَالَ لِلْوَلِيدِ قُمْ إِلَى الرَّجُلِ فَاقْضِهِ مِنْ حَقِّهِ فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُبَرِّدَ عَلَيْهِ جِلْدَهُ الَّذِي كَانَ بَارِداً»[11] دستور داد که بالاخره قرضش را ادا بکنند.

در روايت دوم اين باب هم اين است که «قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع مَنْ طَلَبَ  هَذَا الرِّزْقَ مِنْ حِلِّهِ لِيَعُودَ بِهِ عَلَى نَفْسِهِ وَ عِيَالِهِ كَانَ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» کسب به منزله جهاد است که آدم کسب حلال بکند آبروي خودش را حفظ بکند. «فَإِنْ غُلِبَ عَلَيْهِ» اگر کسي در اثر گراني يا علل و عوامل ديگر، درآمدش به هزينهاش نميرسد «فَلْيَسْتَدِنْ عَلَى اللَّهِ» قرض بگيرد به عهده خدا. بگويد من قرض ميگيرم خدا بايد بپردازد «فَلْيَسْتَدِنْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ص مَا يَقُوتُ بِهِ عِيَالَهُ» به آن اندازهاي که آبروي خودش را حفظ بکند. «فَإِنْ مَاتَ» اگر مُرد و نتوانست دينش را ادا بکند «وَ لَمْ يَقْضِهِ كَانَ عَلَى الْإِمَامِ قَضَاؤُهُ» امام مسلمين موظف است که دين اين بدهکارها را که اينطور در اثر گراني و کميابي و امثال ذلک بدهکارند دينشان را ادا بکند. «فَإِنْ لَمْ يَقْضِهِ» اگر معاذالله امام مسلمين دين اين شخص را ادا نکرد «كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ﴿ِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها إِلَى قَوْلِهِ وَ الْغارِمِينَ فَهُوَ فَقِيرٌ مِسْكِينٌ مُغْرَمٌ»[12] بدهکار است شما بايد دينش را ادا بکنيد.

در روايتهاي ديگر هم همينطور است. در روايت سوم اين باب به اين صورت آمده است که اگر کسي مُرد و بدهکار است «نَعَمْ يُنْتَظَرُ بِقَدْرِ مَا يَنْتَهِي خَبَرُهُ إِلَى الْإِمَامِ» عرض کرد طلبي داريم تا کي صبر بکنيم؟. فرمود تا خبرش به امام برسد. امام وقتي که خبر را شنيد دينش را ادا ميکند. اين شخص در پايان روايت سوم ميگويد که «فَمَا لِهَذَا الرَّجُلِ الَّذِي ائْتَمَنَهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فِيمَا أَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ»[13] درباره خود پيغمبر هست، اگر پيغمبر رحلت کرد چه؟ فرمود حيات و مماتش يکي است. يعني آن شخصی که جاي پيغمبر نشسته است همين کار را بايد بکند. اين دين است. شخص گفت که آقا، پيغمبر رحلت کرد! فرمود حيات و ممات ندارد، دين منظور است. حيات و مماتش که دخيل نيست خودش باشد خودش، بعد از او هم کسي که جاي او نشسته است. اين در جريان دين است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

[1]. سوره مائده، آيه1.

[2]. الکافی، ج5، ص314.

[3]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، ص244.

[4]. الكافي، ج‏7، ص414.

[5]. وسائل الشيعة، ج‌23، ص184.

[6] . وسائل الشيعه، ج27، ص136و137.

[7] . مستدرک الوسائل، ج6، ص27.

[8]. سوره توبه، آيه60.

[9]. سوره منافقون، آيه5.

[10]. وسائل الشيعه، ج18، ص334.

[11] . وسائل الشيعه، ج18، ص335.

[12] . وسائل الشيعه، ج18، ص335و336.

[13] . وسائل الشيعه، ج18، ص336و337.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق