جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی؛ شرح حکمت 130
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
اعياد پربرکت شعبانيه براي همه ما ذخيره دنيا و آخرت است. اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق را عطا بکند که اين راه وسيع و بيمزاحمت را ما به خوبي طي کنيم. اين دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که صلوات خاصهاي است، خواندن آن «عند الزوال» مستحب است. در اين صلوات خاصهاي که امام سجاد به ما آموخت که «عند الزوال» هر روز در ماه پربرکت شعبان بخوانيم، فرمود راه هم وسيع است هم روشن است هم بيمزاحمت. اين سه عنصر در هر راهي نيست. بيان نوراني حضرت اين است که خدايا، پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را براي همه «مَهيعه» قرار بده[1]. اين در دعاي نوراني - همين صلوات - هر روز ماست.
مهيعه به معنی راه شوسه و آسفالت نيست. مهيعه يک ريشه تاريخي دارد؛ وقتي مسافران در جدّه از کشتي پياده ميشدند، منطقه عربستان منطقه وسيعي است آباد نيست مزرعه نيست ولي راه وسيع است، از آنجا اگر کسي ميخواست مدينه برود و به حضور حضرت برسد از هر طرف ميرفت به مقصد ميرسيد چون راه وسيع بود و هيچ مزاحمتي در آن نبود. اين راه وسيع آسانِ بدون سنگلاخِ بدون مزاحم را ميگويند مهيعه. اين راههاي اتوبان و اينها که مهيعه نيست. ما آن سالي که وارد قم شديم - تقريباً هفتاد سال قبل - وقتي ميخواستيم جمکران برويم، براي ما مهيعه بود؛ يعني از هر راهی ميرفتيم باز بود، خيابان و خانه که نبود. يک چنين راهي را ميگويند مهيعه.
يک سيل سختي آمد به بخش وسيعي از اين زمين آسيب رساند، به اين زمين - به قول عرب زبانها - اجحاف شد، از آن به بعد اين منطقه شده جحفه يعني اجحاف که يکي از مواقف إحرام مدينهبعديهاست. اينها که وارد جدّه ميشوند به جحفه ميآيند مُحرم ميشوند برميگردند. جحفه يعني سرزمين اجحاف شده که اصلش مهيعه بود بعد شده جحفه. نام اوليه و نام اصلی اين زمين، مهيعه بود حالا چون سيل آمد و اجحافي رخ داد، شده جحفه.
دعاي نوراني حضرت اين است که خدايا پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) براي همه ما مهيعه است، اين ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[2] است. هيچ کس نميتواند بهانهاي بگيرد او براي همه است. آن روز هنوز آن منطقه جحفه نشده بود. بعدها زمان امام صادق و امام باقر و اينها جحفه شده، ولي ظاهراً در عصر امام سجاد به همان حالت مهيعهاي مانده بود و وجود مبارک قمر بنيهاشم نسبت به سالار شهيدان صدر مشروعش مثل مهيعه بود. اين قدر باوفا بود. اينکه وجود مبارک حضرت رفت وارد شريعه فرات شد کار آساني نبود. شريعه يعني «مورد الشاربه». اين رود بزرگي که در شمال کربلا ميريزد، از هر جاي آن نميشود آب گرفت. آنجا که يک شيب نرمي دارد که مورد شاربه است آب گرفتنش آسان است ميگويند شريعه فرات، وگرنه اين رود سنگين که دارد ميرود کسي نميتواند از آن آب بگيرد. يک جاهايي که يک شيب نرمي دارد عبورش آسان است رفت و آمدش آسان است گودياش کم است اين مورد شاربه را ميگويند شريعه فرات. اين يک بخش محدود را اموي با چندين تيرانداز آنجا را محاصره کرده بودند و عبور وجود مبارک حضرت قمر بنيهاشم در بين همه اين تيراندازها در يک منطقه سنگين فقط کار پسر علي بود که وارد شد. آنجا در شريعه فرات کسي نبود که بگويد: دست زير آب بُرد خواست بنوشد «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن»؛[3] کسي آنجا نبود، خود حضرت هم براي احدي برای کسي نقل نکرد، اين را امام صادق که به اذن الله عالم به غيب است، فرمود. امام صادق که در آن زمان به دنيا نيامده بود. اين حديث از وجود مبارک امام صادق است، اين علم غيب برای امام صادق است وگرنه خود قمر بنيهاشم(سلام الله عليه) که براي کسي نقل نکرد. کسي هم آنجا نبود تا ببيند که حضرت براي چه اين آب را روي آب ريخت؟! اين را وجود مبارک امام صادق فرمود به ياد تشنگي ابي عبدالله افتاد: «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن».
همه اينها هر کدامشان نسبت به همه ما مهيعهاند. راه براي همه باز است. بنابراين اين فرصتهاي طلايي را ما از دست ندهيم. آن تبريکگفتنها آن نشاطها آن شعفها آن شوقها آنها همه سرجايش محفوظ است، ولي اين توسلها که اساس کار است و هيچ بهانهاي براي ما نيست چون کسي بخواهد راه اينها را طي کند مهيعه است. صدها نفر از همان بيابان ميخواستند بروند میتوانستند چون کسي مزاحم کسي نبود. راه وسيع است صاف است رونده ميخواهد و اين رونده شما بزرگان هستيد.
بهترين راه در تفسير نهج البلاغه همان روش تفسير قرآن کريم است. در تفسير قرآن کريم با راهنمايي قرآن ناطق يعني خود ائمه(عليهم السلام) اولاً کلمات مفرده را باهم رديف ميکنند، نتيجه ميگيرند؛ ثانياً محتواي اين آيه يا اين بخش از آيات را با بخشهاي ديگر هماهنگ ميکنند؛ تفسير قرآن به قرآن تنها به اين نيست که در اين آيه فلان کلمه استعمال شده است، ما ببينيم اين کلمه در ساير موارد چگونه استعمال شد و به چه معناست؟ اين يک راه ابتدايياش است؛ عمده اين است که خود اين آيه محتوايش براي ما روشن بشود اين محتوا در موارد ديگر هم بازگو شده آنها هم روشن بشود بعد جمعبندي بشود که سخن از لفظ و سخن از کلمه و سخن از لغت و امثال ذلک نيست. خطبههاي نهج البلاغه هم همينطور است. خود حضرت فرمود که قرآن آمده براي هدايت «فَاسْتَنْطِقُوهُ»با او حرف بزنيد «وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ»، با شما که حرف نميزند «أُخْبِرُكُمْ عَنْه»[4] ، بله شما ظاهر قرآن را ميفهميد آن مقداري که ميفهميد حجت خدا بر شماست، اما اين از کجا آمده به کجا ختم ميشود، پيام اصلياش چيست، گيرنده پيام چگونه اين را گرفته؟ «فَاسْتَنْطِقُوهُ» اما «وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه». اينکه گفتند قرآن بدون اهل بيت شدني نيست براي همين است. ممکن است کسي ترجمهاش را بفهمد، اما رمز قرآن، راز قرآن، پيام اصلي قرآن به برکت اين روايات حل ميشود. همانها به صورت نهج البلاغه درآمده است. اين فرمايشات حضرت امير تقريباً تفسير قرآن کريم است به زباني ديگر.
در اين جملهاي که در کلمات حکيمانه و کلمات قصار و نوراني حضرت امير اخيراً به او رسيديم، ايشان بعد از اينکه از صفّين برگشتنداين کلمه حکيمانه 130 را فرمودند. پشت کوفه که قبرستان بود به اهل قبرستان خطاب کردند: «يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا [وَ اللَّهِ] لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى». ايستاده با مردهها سخن ميگويد و اين نظير اينکه انسان به اطلال و دمن برسد و شعري بخواند يا شعري بسرايد نيست؛ او واقعاً ميديد و آنها هم حرفهاي حضرت را ميشنيدند و حضرت هم کاملاً حرفهاي آنها را ميشنيد. اين خطاب به زندهها بود، نه مردهها، چون اينها در قبر زندهاند حيات برزخي دارند، حيات دنيايي ندارند بلکه زندهاند؛ اگر زنده نباشند که عذاب قبر معنا ندارد يا روح و ريحان در قبر معنا ندارد؛ زندهاند يا متنعّماند يا خداي نکرده معذباند، با زندهها حرف زد. فرمود به اينکه ما باهم مسافر بوديم شما زودتر به مقصد رسيديد ما هم - إنشاءالله - به شما ميرسيم، اينطور نيست که ما شما را رها بکنيم يا شما ما را رها بکنيد. مثل يک گروهي که يک عدهاي زودتر به آب رسيدند به چشمه رسيدند «أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ» فَرَط يعني قومي ک پيش از ديگران به سرچشمه برسد «أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ» ما بعداً به شما ميرسيم. از دنيا گزارش بخواهيد، خانههايتان تقسيم شده(مورد سکونت ديگران واقع شده) و همسرهايتان تجديد فراش کردند، اموالتان تقسيم شده. گزارش دنيا اين است، اما شما بگوييد که آنجا چه خبر است؟ بعد حضرت به همراهانش خطاب کرد فرمود اگر آنها مجاز بودند که به زبان ما حرف بزنند اين جمله را ميگفتند؛ از ضمير آنها باخبر است، از آنجا چه ميگذرد با خبر است و خود حضرت امير دارد سخنگوي آنها ميشود، فرمود آنها اگر مجاز بودند اين جمله را ميگفتند که با دست خالي نياييد: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى﴾[5] اگر آنها مجاز بودند اين جمله را ميگفتند «ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا [وَ اللَّهِ] لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى».
زاد به معناي توشه راه نيست، چه مسافر در راه باشد چه شب يکجا بيتوته بکند، اين زاد است. بخواهد يک شب در يکجا بماند يا يک قرن در يک جا بماند آنچه که در دنيا به ما ميرسد اين زاد است اين توشه راه است. مسافر آنچه که ميگيرد زاد است. بنابراين اگر شبها در مسافرخانه بماند اين زاد راه است، در بين راه حرکت کند زاد راه است. فرمود اينجا که مسافرخانه است اينجا که جاي رسمي نيست، اين صغري؛ و هر چه در مسافرخانه و در بين راه به انسان ميرسد اين زاد اوست، براي اينکه آنجا هم که آمديد مسافر هستيد. در برزخ مسافر هستيد در ساهره قيامت مسافر هستيد تا به لقاء الله برسيد. اين سفر، سفر طولاني است. اين سفر سفري نيست که انسان وقتي وارد قبر شد تمام بشود يا از قبر درآمد وارد ساهره معاد بشود و تمام بشود. ايشان فرمود ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾[6] اين «تصير» با صاد است با سين که نيست، صيرورت است، نه سير. جا ندارد که انسان «سير الي الله» کند، بايد الهي بشود، تا الهي نشد در راه است و زاد ميخواهد. ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ﴾، با صاد است، نه «تسير» با سين. سير مکاني بکند و – معاذالله - به الله برسد که نيست. تا انسان الهي نشد زاد ميخواهد، وقتي الهي شد يک حساب ديگري دارد.
خدا نسبت به ما نهايت احترام را کرد. اين دين، دين فرشتههاست. خدا برنامهاي که براي ملائکه قائل شد براي ما قائل شد، اين فخر نيست؟! مگر آنها برنامهشان غير از برنامه ماست؟! فلان کار را بکن، فلان کار را نکن، فلان اطاعت را بکن. يک برنامهاي که برای ملائکه است همان برنامه را براي ما گذاشت؛ منتها نمازي آنها يک حسابي دارد روزها آنها يک حسابي دارد.
در سوره مبارکه «احزاب» دو تا صلوات است يک صلوات اين است که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ﴾[7] که برای پيغمبر است و يک صلواتي هم نسبت به خود ما است، اين خدا نسبت به ما صلوات ميفرستد - اين خداست - ما فقط خجالت داريم. در همين سوره «احزاب» دو تا صلوات است، يک صلوات که نيست. يک صلوات همين صلوات معروف است ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ﴾ که بعد فرمود شما اين کار را بکنيد. بسيار خوب! اما صلواتي که خدا براي ما ميفرستد: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾[8] اين است. خدا بر شما صلوات ميفرستد ملائکه بر شما صلوات ميفرستد. پس خدا ميگويد «اللهم صل علي فلان شهيد، علي فلان عالم، علي فلان خير، علي فلان کذا» اين کم مقام است؟ اين در همين سوره مبارک «احزاب» است.
فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ يک؛ ﴿وَ مَلائِكَتُهُ﴾، دو؛ ﴿لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾. آن برنامهاي که خدا براي ملائکه قائل شد ديني که براي ملائکه قائل شد همان دين را براي ما قائل شد؛ منتها ما نماز و روزهمان يک طور ديگري است آنها عبادتشان يک طور ديگري است. کيفيتش فرق ميکند. ما ميخواهيم فرشته بشويم همين! گفت:
«تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ـ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس»[9]
حرف سنايي اين است ميگويد مگر برگ توت را در سطل زباله نميريزند؟ اگر اين برگ توت را جمع نکنند - معمولاً جمع ميکنند ميريزند در سطح زباله - حيوان آن ميخورد، اما وقتي تربيت بشود و برود خدمت کِرم ابريشم و استادي بنام کرم ابريشم بگيرد همين برگ توت ميشود اطلس، که گرانترين فرش دنياست. ما فرشي روي کره زمين گرانتر از فرش ابريشم که نداريم. حرف سنايي اين است که:
«تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ـ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس»
وقتي درس ميرود، ميخواهد چيزي ياد ميگيرد به ياد گرفتهاش عمل ميکند، او را به ديگري تعليم ميدهد اين برگ توت سطله زبالهاي ميشود اطلس. ميگويد تو هم همين کار را بکن.
بهترين راه تفسير نهج البلاغه همان مراجعهاي اوليهای است که اين جملهها پيامش چيست، بعد اين جمله را در چند خطبه ما پيدا ميکنيم بعد مشترکش را اخذ ميکنيم. در چندين خطبه وجود مبارک حضرت امير ما را دعوت کرد که اولاً معرفي ذات اقدس الهي هستند که «هو الاصل»، بعد معرفي خود ماست، بعد معرفي دنياست، بعد معرفي برزخ است، بعد تشخيص راه و هدف را به ما ميفهماند که چه راه است و چه هدف؟ در دنيا چه کم بمانيم چه زياد، راه است نه هدف. برزخ هم راه است هدف معاد است آن هم قريب به مقصد. مقصد لقاء الله است. اگر مقصد لقاء الله است الهي شدن است، ديگر حالا نظير ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[10] برای آن حضرت است مراتب نازلترش برای پيروان آن حضرت است. اين اصرار وجود مبارک حضرت امير است که ما را به آنجا برساند. ميفرمايد پيام قرآن اين نيست که شما سير ميکنيد به طرف جهنم، بلکه صيرورت داريد.
در همين جا فرمود زاد راه ميخواهد. زاد راه چيست؟ آن چيزي که اين دو عنصر را داشته باشد: حُسن فعلي و حُسن فاعلي. هر کس در هر جايي که هست کار خوب «قربة الي الله»، حالا يا احسان به مردم است يا درس خواندن است يا کتاب نوشتن است يا کتاب گفتن است يا شعرهاي آييني گفتن است يا توليد اقتصادي است مشکلات مردم را حل کردن است درمان بيماري است آتش خاموش کردن است، کارهاي خير در عالم فراوان است که هر کسي از اين آقايان، به لطف الهي مشغول کار خودشان هستند. حُسن فعلي اولين شرط است، حُسن فاعلي که اين کار «لله» باشد هم دومين شرط است. يک وقت است که اين کار وسيله است براي اينکه خدا ناکرده خودش را نشان بدهد، يا اصلاً توجه ندارد که اين کار را براي چه ميکند. اين بيان نوراني امام(سلام الله عليه) است که «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَادِيَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة»[11] فرمود يک جايي آب آمده دارد خانه مردم را خراب ميکند يک جا آتشي آمده دارد خانه مردم را خراب ميکند اگر کسي جلوي تعدي آب را بگيرد جلوي تعدي آتش را بگيرد «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَادِيَةَ» يک جا سيلي آمده اين ماء عادي است يعني تعدي کرده است اگر آب يک مقدار کمي باشد که تعدي نميکند سيل نميشود، اگر آتش يک مقدار کمي باشد که عاديه نيست، «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَادِيَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة»، اين حُسن فعلي است.
حُسن فاعلي يعنی تلاش و کوشش بکنيم مشکلات مردم را حل کنيم، راه اقتصاد را باز کنيم نان به سفره مردم بياوريم، نگذاريم دست مردم به جاي ديگري دراز بشود. همه اينها کار خير است و اين کار خير هم «لله» باشد «الحسن الفعلي و الحسن الفاعلي» کار خوب از جان پاک، اين زاد راه است. اين بيانات نوراني را وجود مبارک حضرت امير در بسياري از خطبهها ذکر کردند که حالا به عنوان اجمال اشاره ميکنيم که بعد تفصيلش به عهده خود شما بزرگواران باشد.
در خطبه 111 هم اين فرمايشات آمده که فرمود: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» کساني که خيلي قدرتمند بودند وضع ماليشان خوب بود جسمشان خوب بود «حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلَا يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلَا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ» که در خطبه 111 است.
در خطبه 132 اينطور فرمود: فرمود اينها کساني هستند که «مَحْمُولًا عَلَى أَعْوَادِ الْمَنَايَا» يعنی همين چارچوبها و همين وسيله حمل و نقل قبرستان. فرمود اينها که رفتند در قبرستان جا گرفتند «أَ مَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يَأْمُلُونَ بَعِيداً وَ يَبْنُونَ مَشِيداً» خانههاي فراواني ساختند که بعد خبري نيست. اينها هم موعظهاند. با دست خالي هم نميشود اين مسافرت را رفت. «وَ يَجْمَعُونَ كَثِيراً كَيْفَ أَصْبَحَتْ بُيُوتُهُمْ قُبُوراً» بعضي هستند که در يک مقبره خانوادگي زندگي ميکنند. اين بيان نوراني حضرت امير است که قبر تنها برای قبر بهشت زهرا و فلان جا نيست، بعضي در قبور خانوادگي زندگي ميکنند پنج شش نفر هستند اعضاي يک خانواده که نه اهل نمازند نه اهل روزهاند نه اهل خير هستند نه اهل سعادت هستند، اينها در مقبره خانوادگي زندگي ميکنند. درباره اين يک عده فرمود به اينکه «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»[12] يک جنازه عمودي است که بعد از چند روزي جنازه افقي ميشود ميافتد. فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»، آن خانهاي که پنج شش نفر اينطوري زندگي ميکنند يک مقبره خانوادگي است. فرمود اينها هم در مقبرهاند منتها نميدانند که زنده نيستند. در اين بخش هم فرمود اينها در اين خانههاي هم زندگي ميکردند و هيچ سهمي هم از سعادت ندارند.
پرسش: رابطه حسن فاعلی با حسن فعلی چگونه است؟
پاسخ: بعد از تشخيص، عمده قصد قربت است. فعل را ذات اقدس الهي به وسيله انبياء و اولياء معلوم فرمود که چه بد است و چه خوب است و چه حلال است، اين که آسان است. اين خيلي آسان است، انسان چند سال درس ميخواند ياد ميگيرد - مثل همه ما - که چه حلال است و چه حرام است و چه بد است و چه خوب است، اما من اين کار را براي چه کسي دارم انجام ميدهم؟ براي اينکه اسمم را بنويسند، براي اينکه به فلان مقام نزديک بشوم، يا لله است؟ اين نسبت به آن يکي جهاد اکبر است. درس خواندن و مجتهد شدن جهاد اصغر است، اما طيب و طاهر شدن و انسان با نفس مبارزه بکند جهاد اکبر است. اين دشمني که نه شب خواب دارد نه روز خواب دارد مرتّب در حال اغواي ماست، همين نفس مسوّله است. اغوای نفس مسوّله گاهي طوري است که بد را به قدري خوب ميسازد که اين را به صورت يک بت در ميآورد. وقتي وجود مبارک موساي کليم به سامري گفت اين چه کاري بود که کردي؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾[13] وجود مبارک يعقوب در برابر سؤال فرزندانش فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[14] برادر را به چاه انداختن آن هم برادري مثل يوسف، اين تسويل نفس ميخواهد. اين قدر بازي ميکند که اين کار کار خوبي است بعد خير ميکني، بعد پيش پدر مقرب ميشوي، زندگي خوب پيدا ميکني، تا انسان را فريب ميدهد که حاضر ميشود يوسف را به چاه بياندازد. هم در جريان يوسف گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾، هم در جريان سامري گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾، اين نفس مسوله براي همه ما هست. اگر کسي اين را بشناسد و با او مبارزه کند، ميشود جهاد که از جهاد بيروني بزرگتر است. منتها جهاد اکبر از او هم باز فرض دارد.
بعد فرمود: «وَ أُوصِيكُمْ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلَالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ» خيلي به ياد مگر باشيد. مرگ نام بسيار خوبي است، کمتر از آن غفلت کنيد «وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ» او که هميشه به ياد شماست. مرگي که هميشه به ياد شماست چرا شما کم به ياد او باشيد؟ «وَ أُوصِيكُمْ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلَالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ» او که هميشه به ياد شماست «وَ طَمَعُكُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُكُمْ» شما در درازمدت و طولاني شدن و مهلت خواستن را طمع داريد ولي او مهلت نميدهد، او وقتي سر رسيد، کار خودش را انجام ميدهد «فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى»، «كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظا»[15] همين است. اين بيان نوراني پيغمبر است که در بيان نوراني حضرت امير آمده است. فرمود: «فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَايَنْتُمُوهُمْ» اينکه هر روز دارند يک عده را به قبرستان بدرقه ميکنند، اين موتي دارند که «كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظا». «حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَيْرَ رَاكِبينَ وَ أُنْزِلُوا فِيهَا غَيْرَ نَازِلِينَ فَكَأَنَّهُمْ [كَأَنَّهُمْ] لَمْ يَكُونُوا لِلدُّنْيَا عُمَّاراً»[16] مثل اينکه اصلاً در دنيا نبودند چند روزي هم که بودند اصلاً به حساب نميآيد.
در خطبه نوراني 198 هم آنجا هم به اين صورت آمده که: «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ» را مطرح ميکند. بعد ميفرمايد که اينها «وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ» اينها که هم حُسن فعلي را پيدا کردند هم حُسن فاعلي را، اينها اين توفيق را دارند.
در خطبه 221 هم آنجا هم اين فرمايش را دارند. اصل خطبه 221 با ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ ٭ حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾[17] شروع ميشود. اصل خطبه بعد از اينکه اين جمله نوراني قرآن را تلاوت فرمودند: «بعد تلاوته ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ ٭ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾» خطبه مبسوطي است تا به اين بند نهم که رسيديم ميفرمايند به اينکه اينها را وارد قبر ميکند قبر تمام اعضاء و جوارح اينها را ميخورد «فَأَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ فَأَصْبَحُوا فِي فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لَا يَنْمُونَ وَ ضِمَاراً لَايُوجَدُونَ لَا يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ» اينها در حال خودشان از عالم برزخي که دارند کاملاً باخبرند که جواب سؤال برزخي را بايد بدهند و مسئولاند، از آنها سؤال ميشود اينها چه فارسي بدانند و چه فارسي ندانند چه عربي بدانند و چه عربي ندانند بايد جواب بدهند «من ربّک» «مَنْ نَبِيُّك» همه اينها را خوب ميفهمند. زبان برزخي زبان مشترک است هر کسي در هر گوشه عالم با هر زباني بميرد تلقين را ميفهمد بايد پاسخ بدهد، کاملاً ميفهمند پاسخ هم ميدهند اگر خداي ناکرده آشنا نباشند زبانشان بند ميشود. اينها حيات خودشان را دارند. بعد به صورت خواب در ميآيند يا خوشخواباند يا بدخواباند تا صحنه معاد پيش بيايد.
غرض اين است که زاد فقط توراهي نيست، مسافر زاد ميخواهد. اين مسافر در دنيا اگر صد سال بماند هر چه دارد زاد و توشه است چون در راه است. در برزخ هم که هست در راه است و محصول بهشت را هم اينجا ميسازد وگرنه بهشت آنجا طوري نيست که خانهاي بسازند و انسان را بگويند وارد آن خانه بشود. خانه را انسان قبلاً در خود اين دنيا که هست دارد ميسازد. آنجا که رفت خانه آماده است. آنجا خانه آماده است.
چشمههاي آنجا چطور است؟ روايات اهل بيت(عليهم السلام) را درباره چشمههاي بهشت نگاه کنيد. فرمود چشمه مثل چشمه دنيا نيست که فلان دامنه کوه چشمه داشته باشد، هر جا خود بهشتي بخواهد چشمه ميجوشد، مثل دنيا نيست که شخص مجبور باشد يک جايي که چشمه است آنجا چادر بزند، هر جا او بخواهد چشمه ميجوشد و طوري است که در بعضي از روايات که مرحوم طبرسی(رضوان الله عليه) ذيل آن آيات نقل ميکند اين است که بعد از اينکه يک شربتي از اين چشمه نوشيد ديگر تشنهاش نميشود چنين آبي است، همه چيز از يادش ميرود الا توحيد.
غرض اين است که چشمه آخرت تابع اراده خود شخص است. ذيل اين آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[18] «يفجّرو» يعني اين باعث ميشود چشمه بجوشد. «فجّر العين» يعني چشمه باز کرد، وگرنه چشمه آنجا نيست که ما برويم کنار چشمه خانه بسازيم. دلمان ميخواست اينجا باشيم اينجا چشمه چشمه است، همين که خط کشيد آب ميجوشد. چنين عالمي است. اگر يک چنين عالمي است پس اين دو عنصر را ميطلبد: يکي کار طيب و طاهر، يکي نيت طيب و طاهر. خداي ناکرده انسان اين نيت را آلوده نکند به فلان کار و فلان هدف نازل. ذيل اين آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾؛ بيان امين الاسلام را توجه بفرماييد که خود مؤمن خط ميکشد چشمه ميجوشد و بعد ديگر هيچ عطشي در کار نيست[19] که اميدواريم نصيب همه شما آقايان و ما بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . مصباح المتهجد، ج2، ص829.
[2]. سوره انبياء، آيه107.
[3]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج45، ص41؛ مفتاح الفلاح في عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات(ط ـ القديمة)، ص177.
[4] . الكافي، ج1، ص61.
[5]. سوره بقره, آيه197.
[6]. سوره شوری، آيه53.
[7]. سوره احزاب، آيه56.
[8]. سوره احزاب، آيه43.
[9]. ديوان سنايي، قصيده90.
[10]. سوره نجم، آيه8.
[11] . الکافی،ج5، ص55.
[12]. نهج البلاغة، خطبه87.
[13]. سوره طه، آيه96.
[14] . سوره يوسف، آيات18 و 83.
[15]. مصباح الشريعه، ص113.
[16]. نهج البلاغه، خطبه188.
[17]. سوره تکاثر، آيات1و2.
[18]. سوره انسان، آيه6.
[19]. مجمع البيان، ج10، ص616.