أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در بيانات نوراني وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به کلمه طيبه 147 رسيديم که وجود مبارک آن حضرت دست کميل را گرفتند و به بيرون شهر رفتند و در يک فضای آزادی اين بيانات را فرمودند. فرمودند: «يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ! إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ». برخی از رهبران جهان معلم انسان هستند حالا هر رشتهای که باشد علم را ياد میدهند، اما حقيقت علم چيست و حقيقت عالم کيست؟ اين در گفتار و نوشتار ديگران نيست، وجود مبارک حضرت در اين جلسه خصوصی دو تا کار بيسابقه کرد: يکي اينکه حقيقت علم را معرفي کرد که علم چيست؟ دوم اينکه دل را که ظرف علم است معرفي کرد که دل چيست؟ آنگاه معلوم شد که هيچ عالمي در حوزه و هيچ دانشمندي در دانشگاه جاي کسي را تنگ نميکند و هر گونه اختلافي در جهان و جامعه رخ بدهد از مرکز علم نيست - از حوزه و دانشگاه نيست - چون حقيقت علم آن است که جا باز ميکند و حقيقت دل آن است که جا براي ديگران تهيه ميکند. اين را در چيزهاي ديگر نميبينيم.
ديگران آمدند دستورهاي اخلاقي دادند يا اگر عالم تجربي بودند گفتند زمين چيست آسمان چيست خورشيد چيست قمر چيست، اما وجود مبارک حضرت در آن جلسه خصوصي که دست کميل را گرفت از مسجد به بيرون شهر در يک فضاي آزادي بُرد، فرمود اين دل هرگز تنگ نميشود. اگر دانش در اين دل بيايد اين دل وسيع ميشود، يک؛ و خود دانش جا را توسعه ميدهد، دو؛ آن بيان نوراني را در جاهاي ديگر ثبت کردند که فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»[1]، فرمود کميل! در تمام دنيا هر مظروفي وقتي وارد ظرف شد به اندازه خود جا را تنگ ميکند مگر علم؛ وقتي علم وارد ظرف شد نه تنها جا را تنگ نميکند بلکه جا را وسيع ميکند. نمونهاش اين است که اگر يک طلبه حوزوي و يک دانشجوي دانشگاهي ظرفيت فراگيري ده مطلب داشت وارد کلاس شد حرفهاي استاد را شنيد، پنج مطلب را ياد گرفت اينطور نيست که حالا فقط ظرفيت پنج مطلب ديگر را داشته باشد، فردا ظرفيت يادگيری پانزده مطلب را دارد. اين پنج مطلبي که وارد دل شد خود علم جا را باز کرد و ديگر اين شخص - طلبه حوزه يا دانشجوي دانشگاه - اگر ديروز که روز اولش بود ميتوانست ده مطلب ياد بگيرد، الآن که پنج مطلب ياد گرفت فردا ميتواند پانزده مطلب ياد بگيرد و اين دل که جاي ده مطلب بود، فردا ظرفيت براي پانزده مطلب دارد.
هرگز اختلاف از حوزه نيست هرگز اختلاف از دانشگاهها نيست، هرگز تنگنظري از عالم نيست هرگز تنگنگري محدودهنگري جانبنگري بستهنگري کار حوزه و دانشگاه نيست و اگر – معاذالله - اينگونه از رذائل پيش آمده معلوم ميشود که اين علم نيست اين جهل است به صورت علم. اين حرفها حرفهاي تازه است. البته حرفهاي تازه ائمه(عليهم السلام) محصول قرآن کريم است. در اوايل بحث به عرضتان رسيد که ذات اقدس الهی هم به جامعه بشري خطاب ميکند هم به خود شخص پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء)، فرمود ما وحي فرستاديم، وحي يک چيز تازهاي است در هيچ جاي عالم نيست، ما يک چيزهايي آورديم که شما نه تنها نميتوانيد ياد بگيريد در زمين کسي نيست که اين چيزها را به شما بگويد.
ما در ادبيات فارسي و در ادبيات عربي اين تعبير را داريم يک وقتي ميگوييم اين مطلب را ما به شما گفتيم، حالا ممکن بود اين آقا جاي ديگر ياد بگيرد، اما يک وقتي ميگوييم ما مطلبي را به شما گفتيم که در هيچ جا نيست نميتواني ياد بگيري کجا ميخواهي ياد بگيري؟ اين تعبير ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[2] يک تعبير عادي است اين يک بخشي از آيات است اما در بخش ديگر در يک آيه هم به مردم و امت ميفرمايد، هم به شخص پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ميفرمايد: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[3] اين ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ پيام دارد؛ يعني کجا ميخواهي بروي ياد بگيري؟ تو اين توان را نداری که بدون ما بتواني وحي ياد بگيري. به جامعه بشري هم فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[4] اين ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا﴾ غير از «ما لا تعلمون» است.
فرمود ما يک حرفهاي تازه داريم. اين حرفهاي تازه را ائمه(عليهم السلام) از قرآن دارند و اگر به کميل(رضوان الله عليه) اين حرفها را دارد ميفرمايد حرفهاي تازه است. فرمود: «العلم ما هو»؟ يکي اينکه «العالم ما هو»؟ اين بيانات نوراني حضرت امير تنها در اين مسائل اخلاقي و عدل و امثال ذلک نيست که عادل باشيد و کمک بکنيد و اگر اقاليم سبعه را به من بدهند من به مورچه ظلم نميکنم[5]، اينها حرفهاي فهميدني است، اما آن حرفهايي که حقيقت علم چيست؟ حقيقت دل چيست؟ و حقيقت بهشت چيست؟ و حقيقت جهنم چيست؟ اينها حرفهاي تازه است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.
در بيانات نوراني اين قسمت، حضرت امير به کميل فرمود که مردم چند دسته هستند: بعضي عالم رباني هستند، بعضي متعلم هستند در سبيل نجات هستند و به آن عالم رباني نزديک ميشوند، بعضي هم «هَمَجٌ رَعَاعٌ». فرمود: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ» عالم رباني را هم معنا کردند هم مصداقش را بيان کردند. معنايش اين است که هم شديد الربط بالرب باشد که هر چه از رب رسيده است را خوب ياد ميگيرد، هم شديد الربط به مردم باشد که هر چه ياد گرفته است را به مردم برساند. رب گرچه مضاعف است و از سنخ ناقص نيست ولي بيارتباط با تربيت نيست. تربيت ناقص است «رَبَّي يرَبِّي» است اما رب مضاعف است. لطيفتر از تربيت، ربوبيت است.
بعد فرمود عالم رباني هم شديد الربط به معلم خودش است که هر چه خدا گفت ياد ميگيرد و هم شديد الربط به امت خودش است که هر چه لازم باشد به امت ميگويد. هم مربي مردم است رب است عالم رباني است، هم شاگرد خوبي است.
صغري را هم خودش در يکي از خطبهها بيان کرده، در خطبه 108 همين نهج البلاغه است که آنجا مشخص فرمود رباني کيست؟ فرمود: «أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ»، از رباني خودتان بشنويد که من چه ميگويم؟ خود حضرت منزه از آن است که در صدد تعريف خودش باشد ولي همانطوري که پيغمبر ميفرمايد من پيغمبر اين امت هستم اين تعريف نيست اين تکليف است، کسي که از طرف ذات اقدس الهی رسالت و نبوتي دارد بايد بگويد من پيغمبرم، کسي از طرف ذات اقدس الهی ولايتي نصيب او شد بايد بگويد که من رباني اين امت هستم.
در بخشهاي ديگر هم فرمود اينها جزء اولياي الهي هستند؛ هم شناسنامه عالم رباني را مشخص کرد، هم شخص خودش را معين کرد. درمورد شناسنامهاش در کلمه432 ميفرمايد که «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا» دنيا يک حقيقتي دارد که مؤلف از ظاهر و باطن است. اولياي الهي عميقنظر هستند هم ظاهر دنيا را ميبينند از تاريخ باخبر هستند هم باطن دنيا را ميبينند که باطن دنيا در قيامت ظاهر ميشود. «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا» ديگران سرگرم يک چيز دم دستي معجل و عجلهدار و نقد هستند، آنها به فکر آينده هستند که در آينده چه خواهد شد؟ آينده دنيا، آخرت است و آخرت را انسان در دنيا ميسازد و ساخت و ساز آخرت هم در دنيا، اين است که دنيا بسيار جاي عظيمي است. بهشت را دنيا ميسازد آخرت را دنيا ميسازد، مگر آخرت چيز کمي است يا به ذهن آدم عادي ميآيد؟! بارها به عرضتان رسيد اين وظيفه ما است تمام کوشش و تلاش را بکنيم ببينيم اين جهنمي که اينطور قرآن ما را ميترساند يا بهشتي که اينطور ما را ترغيب ميکند کجاست؟ ابزارش کجاست؟ آيا در هيچ جاي قرآن، روايت آمده است که ما از جنگل هيزم ميآوريم يا فرمود هيزم جهنم همين قاسطان هستند؟ همين دبشيها و اختلاسيها هستند همين سارقان هستند؟ فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[6] فرمود در جهنم يک هيزمي هست يک وقودي هست. شما بزرگان که سنّتان يک قدري بيشتر است شايد آشپزخانههاي هيزمي را ديده باشيد؛ همه ما يک هيزمي داشتيم اين درختهاي جنگلي را که پوسيده بودند به عنوان هيزم به شهر ميآوردند. اين شاخ و برگ نازک را ميسوزاندند براي همين چاي درست کردن و غذا درست کردن، آن بخشهاي درشت و سنگين اين درخت را نگه ميداشتند براي شستشو و رخت و اينهايي که ميخواستند يک آب بيشتري گرم بکنند. آن شاخههاي قوي درخت را که براي شستشو نگه ميداشتند آنها را ميگويند «وَقُودُ النَّار» وقود يعني «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار».[7] يعني اينکه در اجاق يک چيزي هست که آتشهاي ديگر را با آن روشن ميکنند آن ميشود وقود، اين ذغالي که با آن روشن کردند اين «توقد به النار» است. هم هيزم را مشخص کرد که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، هم وقود را که «ما توقد به النار» است مشخص کرد فرمود: ﴿وَقُودُ النَّارِ ٭ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾[8] فرعون را چون ريشه ظلم بود وقود ميداند ديگران که ظالم هستند اينها را هيزم ميداند.
آيا در جايي از جاهاي قرآن اين است که ما از درختي از جنگلي از جاهاي ديگر هيزم میياوريم؟ يا هيزم جهنم همين مردم هستند؟ يک عالَمي است که خود آدم ميشود هيزم نسوز، نه هيزم بسوز، اين بالاخره هيزم ميشود و تمام ميشود؛ اما او هيزم نسوز است. ميوه هم ميوه نسوز است؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم طبرسي را، ايشان در مجمع البيان ذيل اين آيه که ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[9] فرمود اينطور نيست که حالا يک چشمهاي باشد شما کنار چشمه برويد؛ بهشتي هر جا که رفت ميل داشت اينجا چشمه بجوشد دستي ميکشد اينجا «ينفجر» اين را معنا فرمود که چشمه را خود بهشتي ميجوشاند ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾؛. بخشهاي پاياني سوره مبارکه «إذا وقع» را نگاه کنيد فرمود: ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾[10] اگر ما يک دلل ديگري آيه ديگري روايت ديگري داشته باشيم ميگوييم اينجا «له» مقدر است اما وقتي هيچ دليلي نداريم، چرا اين ظاهر را نگيريم؟ فرمود اگر جزء مقربين بود، خودش بهشت است. خودش روح و ريحان است نه «له روح و ريحان». ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ﴾، اين «فروح» خبر است براي آن. نه اينکه «فله روح»! نعم اگر يک آيهاي روايتي چيزي باشد که اينجا «له»مقدر است بله. اما اگر نيافتيم چه؟ ظاهرش حجت است. فرمود خودش روح و ريحان و جنت نعيم است ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾، هر جا ميرود بهشت با خودش است و اما اگر کاذبين باشد ﴿فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيم﴾، آن هم همينطور است، نه «فله نزل من حميم»!
در اين بيان نوراني حضرت امير فرمود به اينکه اينها اولياي الهي هستند، اين اولياي الهي که رباني مردم هستند و مردم را تربيت ميکنند اينگونه هستند؛ درجمله نوراني 432 فرمود: «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا» باطن دنيا کجاست؟ باطن مالمردمخوری جهنم است. همين! باطن مال مردمخوري کنيف است. در جلسه قبل آن روز به عرضتان نرسيد که فرمود شما وقتي پيش محکمه قاضي ميرويد اگر قاضي عادل باشد که عدل ميگيريد(برايتان حکم عادلانه میشود) اما اگر قاضي عادل نباشد آدم پيش قاضي که ميرود مگر دلو ميبرد؟ مگر طناب ميبرد؟ مگر اين چاهکَن است که کنيف به همراهش ببرد يا دلو ببرد؟ اين کسي که ميرود زير ميزي ميدهد و روميزي ميگيرد فرمود ميدانيد چه چيزي همراهش ميبرد؟ فرمود اين کار را نکنيد ﴿و لا ... وَ تُدْلُوا بِها﴾[11]، اين مقاييس اللغه کتاب لغت در دست شما است فرمود «لا تدلوا» دلو نبريد! آدم ميرود پيش قاضي مگر دلو ميبرد؟ مگر طناب ميبرد؟ فرمود شما که رفتيد زيرميزي و روميزي ميدهيد ميدانيد چکار ميکنيد؟ دلوی را که همراهتان است در چاه سرويس بهداشتي انداختيد، اگر دلو را انداختيد در اين چاه چه چيزي در ميآيد؟ فرمود اين کار را نکنيد که مال مردم را بخوريد.
اين همان است که فرمود در هيچ جاي عالم نيست. بله در هيچ جاي عالم نيست. فرمود اين زيرميزي و روميزي دلو است، يک؛ اين قاضي مرتشي رشوهخوار چاه سرويس بهداشتي منزل است، شما نرويداز چاه آلودگي در بياوريد. در سوره مبارکه «بقره» آيه 188 همين بود که خوانديم فرمود که اين تدلوا مجزوم است نونش افتاده يعني «لا تدلوا»: ﴿لا ... و تُدْلُوا﴾ به قاضي ندهيد ﴿لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ﴾، دلو نيانداز که بخواهد چيزي گير تو بيايد چون هر چه گير تو بيايد بدبو است، او هم که آنجا نشسته که زيرميزي و روميزي ميگيرد اين آدم نيست اين چاه منزل شماست اين کار را نکنيد. اين حرفي است که فرمود هيچ جاي عالم نيست.
يک وقت است که ميفرمايد رشوه حرام است ﴿لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِل﴾، اينها سرجايش محفوظ است حکم فقهي است. امااين حکم فقهي نيست، اين بياني است که فرمود هيج جاي عالم نيست. در خيلي از جاها در ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[12] و امثال ذلک است که به عقد وفا کنيد «لا تأکلوا اموال الناس» اينها حکم فقهي است. اين حکم فقهي را انبياي ديگر هم فرمودند بشر هم به وسيله اينها فهميد ميداند که مال مردمخوري حرام است، اما اين مال مردمخوري و اين قاضي مرتشي، اين چاه سرويس بهداشتي منزل است اين کجاست؟ آدم دلو مياندازد براي چه؟ يک وقتي دلو مياندازيد در چاه آب زمزم بگيرد اينکه نهي ندارد. فرمود «لا تدلوا» دلو نيانداز اگر چشمه باشد انسان آب زلال بخواهد بگيرد که امر ميکند نه نهي، اينجا که نهي ميکند براي اينکه او دنبال چنين کاري است. فرمود اين آبروبر است. قسمت مهم اين است که ما بدانيم آنچه که عمل ميکنيم يا به صورت روح و ريحان در ميآيد، يا – معاذالله - به صورت چاه ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾ و اما اگر ضالّين بودند ﴿وَ تَصْلِيَةُ جَحِيم﴾، شعله آتش است.
پرسش: باطن دنيا برای همه مقدور نيست که ...
پاسخ: چرا، براي همه محفوظ و مقدور است. مثل حوزه علميه است؛ منتها بعضي اعلم و مرجع ميشوند، بعضي طلبه عادي و پيشنماز محل ميشوند. بالاخره يک چيزي ياد گرفته به اندازه خودش ياد گرفته است، به اندازه هر کسي حجت تمام است. اگر بهشت درجات دارد جهنم درکات دارد، هم درکاتش قابل فهم است هم درجاتش قابل فهم است. چهطور آدم خواب ميبيند؟ گاهي انسان خواب ميبيند دستش در آلودگي است، اين معنايش اين است که مبتلا ميشود. اين خواب صادق همين است. بعضي از چيزها را در عالم رؤيا به آدم ميگويند.
فرمود که: «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا» با همزه. «إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا» با عجله. «فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ» فرمود مردان الهي کساني هستند که ميدانند اين آلودگيهاي دنيا بالاخره او را از پاي در ميآورد، قبل از اينکه اين آلودگيهاي دنيا او را از پا در بياورد اين پاي خودش را از اين آلودگيها ميکشد بيرون. فرمود «فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ» اين دنيا آدم را ميميراند. آن روح انساني را ميميراند.
يک بيان نوراني حضرت امير در همين نهج دارد فرمود بعضيها جنازه عمودي هستند بعد افقي ميشوند. فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ» اما «وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»؛[13] بعضي از اساتيد به تعبير لطيف فرمودند اينها يک جنازه عمودي هستند بعد هم که مُردند جنازه افقي ميشوند. فرمود «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ ... وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»، او در بين زندهها مرده است منتها يک مرده متحرک است يک جنازه عمودي است بعد هم جنازه افقي ميشود. اين هم در نهج است که بعضیها را مرده ميداند.
اين قاعده کلي است؛ اولياي الهي را معرفي کرده و بعضي از اوصافشان را ذکر کرده بزرگواريشان را ذکر کرده بعد فرمود: «بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ [عُلِمُوا] عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ [كِتَابُ اللَّهِ تَعَالَى] الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا»؛ قرآن به وسيله اينها زنده شد. اينها با قرآن زندگي ميکنند مردم به وسيله اينها قرآني شدند. «بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ [عُلِمُوا] عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ [كِتَابُ اللَّهِ تَعَالَى] الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا لَا يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُون» نه بيش از آن مقداري که اينها اميدوارند چيزي هست که آنها اميدوار باشند اينها بيش از لقاء الله چيز ديگري نميخواهند بالاتر از آن فرض ندارد. از بُعد الهي و دوزخ ميترسند که از آنجا ترسناکتر ما نداريم. اولياي الهي را مشخص کرد رباني را مشخص کرد اما آن رباني کيست؟ در خطبه 108 آنجا فرمود به اينکه «أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ» کجا ميخواهيد برويد؟ «وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ» ببينيد رباني شما چه ميگويد؟ پس هم صغري را بيان کرده هم کبري را بيان کرده هم آينده را براي شما بيان کرده است؛ فرمود اينکه ميگويند انسان اين کار را بکند جهنمي هست و سوخت و سوز است اين حقيقت است «ما لا ريب فيه» اما بررسي کنيد اين از کجا ميآيد؟ نفت و گازوييلي هست؟ هيزم هست؟ ذغال هست يا نه، همين رشوه است؟ همين حرام است؟ همين مال مردمخواري است؟ اين مهم است.
پس بنابراين به کميل فرمود يک قسم از مردم عالم رباني هستند، بعد فرمود شناسنامه رباني اين است که عالم رباني قيام و قعودش به قرآن کريم است. اين بخش دوم. بعد فرمود: «فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ» که من هستم. اين کتاب بوسيدني نيست؟ مثل حضرت امير(سلام الله عليه) دومي نيامده است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين معجزه الهي است. انسان را ذات اقدس الهی روحي داده است که ظرفيت دارد. ببينيد از دوران کودکي ذات اقدس الهی او را تربيت کرده است. مادرش که رحلت کرد، براي حضرت دايه آوردند که حليمه سعديه بود. او در دوران کودکي شير پستان مادر را دارد ميخورد. مادرش که حليمه سعديه بود پستان ميگذاشت در دهن مبارک حضرت رسول، او پستان راست را ميگرفت. مادر است گاهي خسته ميشود، پستان چپ را در دهنش ميگذاشت، هر کاري ميکرد حضرت نميگرفت. هر وقت پستان راست را ميگذاشت ميگرفت. پستان چپ را هر کاري ميکرد نميگرفت. حليمه سعديه متوجه نشد که او براي چه اين کار را دارد ميکند؟ بعد کمکم کمکم در اثر مشورت با بزرگان و دودمان و اينها فهميد که او ميداند يک همشيري هم دارد؛ توي حلميه سعديه يک بچه شيري هم داري، يک پستان را براي او بگذار. اين آدم در دوران شيرخوارگي حامي عدل است ميگويد هر دو پستان که برای من نيست. من يک پستان را بگيرم آن يکي برای خواهر يا برادر من است. ايشان البته ميشود پيغمبر.
او را ذات اقدس الهی طرزي تربيت کرده است که پيغمبر بشود. آن علي بن ابيطالب با آن جلال و شکوه وقتي به حضرت ميرسد خضوع ميکند پيغمبر چيزي ديگر است. همهشان نور واحد هستند اما يک تفاوتي هم هست. بالاخره مراجعه کردند به بزرگترها به همان اهل بيت مثل حمزه و اين بزرگاني که جزء شخصيتهاي برجسته حجاز بودند و فهميدند. وجود مبارک حضرت امير بعد از جريان سقيفه فرمود شما بعضي از بستگان ما را نشناختيد. عمويم حمزه اگر زنده بود برادرم جعفر اگر زنده بود من که سقيفه را امضاء نميکردم. آنها ديدند آن عنصرهاي اصلي خاندان از ما گرفته شد تنها شدم دست مرا بستندم اگر حمزه زنده بود مگر من سقيفه را امضاء ميکردم؟ اگر جعفر زنده بود مگر امضاء ميکردم؟ خيليها رفتند جبهه دست و پا دادند، اما برادرم که رفت مثل فرشته دو بال پيدا کرد شد جعفر طيار. ما اين هستيم. خيليها در ميدان جنگ شهيد ميشوند ولي کسي سيدالشهداء نميشود. عمويم که رفت سيد الشهداء شد[14]. آن روز اصحاب خاص فراوان بودند اما حمزه کسي ديگر است جعفر کسي ديگر است. فرمود ما از اين خاندان هستيم. اين خاندان بودند و از انبياي سلف آگاهي داشتند. حليمه سعديه سؤال کرد اين رازش چيست که او پستان ديگر را قبول نميکند؟ بعد سؤال کردند که آيا يک بچه ديگري داري؟ گفت بله. گفتند همين است. او البته ميشود پيغمبر.
غرض اين است که اينها آدمهاي عادي نبودند آدمهاي معمولي نبودند که حالا سِمَت نبوت به اينها داده شده باشد ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[15] يک حساب ديگر است. اينجا وجود مبارک حضرت امير فرمود که بياييد ببينيد که رباني اين امت چه ميگويد«فَاسْتَمِعُوا». پس هم صغري را بيان کرده هم کبري را بيان کرده هم شناسنامه آن را بيان کرده (عليهم آلاف التحية و الثناء).
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. نهج البلاغه، حکمت205.
[2]. سوره بقره، آيه129.
[3]. سوره نساء، آيه113.
[4]. سوره بقره، آيه151.
[5]. نهج البلاغه، نامه224.
[6]. سوره جن، آيه15.
[7]. لسان العرب، ج3، ص466.
[8]. سوره آلعمران، آيه10و11.
[9]. سوره انسان، آيه6.
[10]. سوره واقعة, آيات88 و 89.
[11] . سوره بقره، آيه188.
[12]. سوره مائده، آيه1.
[13]. نهج البلاغة، خطبه87.
[14] . ر.ک: کتاب سليم، ج2، ص665 ؛ بحارالانوار، ج29، ص468.
[15]. سوره انعام، آيه124.