16 04 2025 5820039 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1404/01/27)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

به شماره 159 از کلمات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه رسيديم. وجود مبارک حضرت اين چنين فرمود: «مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَ‏». مستحضر هستيد که ممکن است گرچه برخي از اين کلمات را حضرت ارتجالاً يکجا فرموده باشد ولي غالب اين کلمات انتخاب شده از خطبهها و نامهها و توصيهها و ادعيه حضرت است و چون بخشهاي بلاغي و فصاحت آنها يک قدري بيش از ساير جملهها است آنها را مرحوم سيد رضي(رضوان الله عليه) جدا کرد.

مطلب اساسي اين جمله نوراني اين است که انسان همانطوري که در اصل هستي خود برده و بنده خدا است در همه شئون بنده خدا است. يک چيزي به عنوان مستقل در اختيار انسان باشد که شريعت در آنجا برنامه نداشته باشد اينطور نيست. اصل حيات شرف و آبرو و مال و حيثيت - هر چه که هست - گرچه خداي سبحان براي انسان مقرر فرمود ولي انسان موظف است اينها را امانتهاي الهي بداند و در محدوده اينها به اذن صاحب مال به قدر امانت اثر کند. اصل حيات همينطور است حيثيت و آبرو همينطور است مال همينطور است. درباره تکتک اينها هم جملههاي نوراني آمده است.

مستحضر هستيد که حکم فقهي روشني دارد کسي نميتواند به بدن خود آسيب برساند نميتواند غذايي که براي او ضرر دارد بخورد. در اينجا فرمود آبرو برای شما نيست. اين جمله بارها به عرضتان رسيد اينها جملههاي نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است که مرحوم کليني در جلد دوم کافي در بحث ايمان و کفر ذکر کرده است که آبروي مؤمن برای مؤمن نيست که هر جا بخواهد آبرويش را بريزد «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه‏»[1] بله مؤمن آزاد است اما حق ندارد يک کاري بکند که به حيثيت او بربخورد؛ همانطوري که ديگری حق ندارد هتک حيثيت مؤمن و آبرو مؤمن کند و حيثيت و آبروی او را ببرد، خودش هم حق ندارد. آبروي مؤمن امانت است و مؤمن امين الله است «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه‏» نه فرد حق دارد کاري بکند که آبروي او از بين ببرد نه جامعه بايد کاري بکند که آبروي امت اسلامي از بين برود؛ لذا به کسي که در معرض تهمت قرار گرفت فرمود، چرا آنجا رفتي؟ جايز نيست مؤمن يک جايي برود يک حرفي بزند يک غذايي بخورد يک مصاحبهاي بکند که مورد تهمت است. اگر يک کسي کاري بکند که عمداً باعث سوء ظن مردم بشود اين کار جايز نيست.

سرّش اين است که گرچه ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ[2] به حسب ظاهر جمله خبريه است اما اين بخش اخيرش جمله خبريهاي است که به داعي انشاء القاء شده است ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَيعني «ايها المؤمنون» شما امين الله هستيد حق نداريد کاري بکنيد که به عزت شما بربخورد، حق نداريد يک جايي برويد که متهم بشويد، نبايد بگوييد که من آزاد هستم، بله انسان آزاد است اما همانطوري که اصل هويت او برده و بنده خدا است، شئون او هم همينطور است؛ بخواهد کاري بکند که به بدنش آسيب برسد جايز نيست ولو به صورت روزه؛ روزهاي ميگيرد که براي او ضرر دارد اين را شريعت اجازه نداد؛ اگر يک صائمي بخواهد روزه بگيرد که اين روزه براي او ضرر دارد نه تنها صحيح نيست جايز هم نيست. درباره مال چطور است؟ گفتند اسراف در مال حرام است. همانطور که اسراف در سلامت، اسراف در مال و مانند آن حرام است اسراف در حيثيت و آبرو هم همينطور است. حالا يک وقتي انسان يک جملهاي ميگويد هم خودش يک لبخندي زد هم ديگري، اما بخواهد طنّاز ديگران باشد؛ يک گروهي هستند پنج شش نفر هستند هفت هشت نفر هستند فقط او کارش اين است که داستان خندهآور بگويد و بخنداند و بخندد اين کار را نکن، بله حالا يک وقتي يک داستاني گفتي ديگران خنديدند قسمتهاي ديگر را هم ديگران بگويند، اما شما يک کاري بکنيد که طنّاز و طنزپرداز يک جامعه باشيد همه منتظر هستند که شما چه ميگوييد آنها بخندند حق نداريد اين­کار را انجام دهيد، آبروي مؤمن برای خود مؤمن نيست؛ لذا براي اينکه آيات «يفسر بعضه بعضا» فرمود درست است که ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ اين يک آيه، اما ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا[3] يعني حواستان جمع باشد که اين آبروي شما برای شما نيست. شما امين الله هستيد.

بنابراين انسان حق ندارد هر حرفي بزند هر جايي برود. همانطور که حق ندارد هر غذايي بخورد حق ندارد هر لباسي بپوشد به حيثيت او بربخورد. پس ما امين الله هستيم خدا ما را عزيز کرد اين کم نعمتي نيست! ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ خدا مؤمن را عزيز کرد آبرويش را حفظ ميکند اگر خداي ناکرده کسي بخواهد به آبروي کسي تعدي کند خدا هم آبروي آن شخص را حفظ ميکند هم آبروي متعدي را از بين ميبرد؛ لذا فرمود درست است که گفتيم ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَاما اين تثليث بايد به آن توحيد برگردد ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا اين دأب قرآن کريم است اگر چند چيزي را به چند شيء نسبت داد در آخر جمعبندي ميکند ميگويد حواستان جمع باشد همهاش برای  خدا است ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[4] اين تثليث است. از خدا اطاعت کنيد از پيغمبر اطاعت کنيد از اولوا الامر اطاعت کنيد اين صدر آيه است. وسط آيه ميرسيم ميبينيم از اولوا الامر سخني نيست، فقط خدا است و پيغمبر، آخر آيه ميرسيم ميبينيم از پيغمبر خبري نيست ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾. ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ اگر امري پيدا شد اختلافي کرديد ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ ديگر سخن از اولوا الامر نيست؛ اول تثليث بعد تثنيه بعد توحيد. همه جا همينطور است. به خود پيغمبر هم فرمود حواست جمع باشد اگر به تو احترام ميکنند براي اين است که تو حرف ما را ميزني ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ اين تثليث. وسط آيه دارد ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ اگر در يک امري اختلاف کرديد برويد محضر قرآن و پيغمبر، ديگر سخن از اولوا الامر نيست چون اگر درباره خود اولوا الامر و سقيفه و امثال سقيفه اختلاف کرديد ديگر به آنها مراجعه نميکنيد. حالا اگر اختلاف درباره امامت بود چکار بکنيم؟ به الله و رسول مراجعه ميکنيم. اگر درباره خود رسول اختلاف بود چکار بکنيم؟ اطيعوا الله و لاغير. پس اول تثليث بعد تثنيه بعد توحيد. ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ تثليث. بعد ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا تا ثابت بکند آنچه که بر نظام حاکم است چه در تکوين چه در تشريع، توحيد است

بنابراين ما همانطوري که در اصل هويتمان بنده هستيم و بايد اطاعت کنيم و امين خدا هستيم بايد آن را حفظ بکنيم، بر ما حفظ سلامت بدن لازم است، يک؛ کاري که به اين سلامت آسيب ميرساند حرام است، دو؛ درباره غذا خوردن همينطور است درباره رفت و آمد همينطور است، درباره عزت همينطور است، درباره گفتگو با بيگانهها هم همينطور است. اينکه فرمودند ما از صحنه برابر گفتگو ميکنيم هيچ فشاري نميپذيريم همين است. انسان عزيزانه گفتگو ميکند عزيزانه حرف ميزند عزيزانه مصاحبه ميکند که عزتش محفوظ باشد. اين وظيفه ديني ما است که در همه موارد با عزت وارد بشويم. اين بيان نوراني امام صادق است که فرمود حواستان جمع باشد آبروي مؤمن امانت الله است؛ لذا اگر کسي خداي ناکرده آبروي برادر مؤمنش را ببرد چکار کرده؟ معصيت عادي است؟! اينکه براي غيبت اينطور دستور آمده براي چيست؟ براي اينکه دارد امانت خدا را از بين می­برد. آبروي مؤمن و حيثيت مؤمن امانت خدا است، نه خود او حق دارد اين امانت را از بين ببرد و نه ديگري؛ لذا اگر کسي خداي ناکرده آبروي مؤمن را برد خدا با او چه ميکند، معلوم نيست؛ وجود مبارک حضرت فرمود که کسي حق ندارد يک کاري بکند که در معرض تهمت قرار بگيرد. «مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَ‏»

مطلب ديگر که جمله 160 هست فرمود: «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ»، مطلب بعدي 161 اين است «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»، اين يک صغري و کبري است که صغرايش يک کلمه قرار گرفت کبرايش يک کلمه. فرمود طبع انسان اينطور است نه اينکه انسان بايد اينطور باشد، طبع خيليها اينطور است که اگر به قدرتي رسيد خودخواه است. در مسائل مالي مالي دستش آمد سعي ميکند استئثار کند نه ايثار. استئثار اين است که خود را برديگري مقدم بدارد. ايثار آن است که ديگري را بر خود مقدم بدارد. آنچه که طبع مردم است گرفتار آن نفس اماره و امثال ذلک هستند. فرمود طبع مردم اين است که اگر به قدرتي رسيدند به مالي رسيدند به جايي رسيدند به سمتي رسيدند خودرأي هستند ميخواهند مال خودشان باشد.

مردان الهي کساني هستند که بر نفس مسلط هستند عقلشان بر نفسشان حاکم است؛ عقل امار بالحسن است آن نفس است که امار بالسوء است ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ[5] اگر انسان تحت حکومت عقل بود اهل ايثار ميشود اگر تحت حکومت نفس بود که اماره بالسوء است اهل استئثار است. فرمود: «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ». حالا اگر کسي اهل استئثار شد چيست؟ گرچه اين دو جمله در نهج البلاغه کنار هم نيست اما آن جمله بعدي به منزله کبراي اين جمله قبلي است؛ جمله اولش اين است که «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ»، طبع مردم برابر آن اماره بالسوء اين است که اگر کسي مال قدرتي حيثيتي چيزي به دستش آمد اهل استئثار است خود را بر ديگري ترجيح ميدهد. جمله بعدي اين است که «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ»؛ استئثار همان استبداد است اين ميشود صغري، آن ميشود کبري. «من استأثر» يعني «من استبد»، «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ» جمله اولي صغري، جمله دومي کبري، نتيجهاش اين است که اهل استئثار اهل هلاکت هستند. «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ» اين صغري «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ» اين استبدّ همان معناي اسْتَأْثَرَ است، آن وقت اين ميشود کبري آن ميشود صغري، دو تا جمله يک قياس شکل اول را تشکيل ميدهند. هر کسي به جايي رسيد خودخواه است و هر خودخواهي هلاکت حکم او است پس هر کسي به جايي رسيده است و خودخواهي کرد گرفتار هلاکت ميشود.

«مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ» «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ» اين استئثار را تبديل به ايثار کردن هنر اسلام بود که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اين کار را انجام داده است. وجود مبارک حضرت چند تا کار که سبک کار کار اعجاز است، در آن هجرت انجام داده است. مستحضر هستيد ساليان متمادي در نظام قبيلگي حجاز بين اوس و خزرج زد و خورد و کشتار و امثال ذلک بود. اينها را طوري آشتی داد که باهم برادر و برابر شدند عقد اخوت بينشان بست و آن مسئله کينه را برطرف کرد. مردم  مدينه و مکه هم چون بيگانه بودند دشمنتر و مخالفتر و مبارزتر بودند اما پيغمبر طرزی اوس و خزرج را برادر کرد بين اينها عقد اخوت ايجاد کرد و عقد اخوت خواند و برادر شدند متحد شدند که نسبت به ديگري که از مکه ميآمد هم اين چنين بودند. اينها را باهم برادر کردند نسبت به مهاجران مکه هم اهل ايثار کردند اين دو تا کار را حضرت کرد هم اختلاف داخلي اوس و خزرج را برطرف کرد هم دست بخشندگي مردم مدينه را نسبت به مهاجران مکه باز کرد. مردم مکه بالاخره در فشار قريش بودند ميخواستند به مدينه مهاجرت کنند راهي نداشتند براي اينکه کسي خانه اينها را نميخريد؛ اموال غير منقول را که نميخريد اموال منقول را هم که حالا لباس بود فرش بود را هم اجازه نميدادند که اينها بردارند و به طرف مدينه بيايند. اينها بايد ناچار با دست خالي ميآمدند.

وقتي آيه نازل شد که از چه ميترسيد دستتان خالي است همان خدايي که اينجا دستتان را پر کرده آنجا هم دستتان را پر ميکند. اين را چهطور خدا به اينها فهماند؟ چهطور جا انداخت و آنها چهطور عمل کردند؟ فرمود سرتان را بلند کنيد - آن آيه را ميخوانيم - سرتان را بلند کنيد اين مرغهايي که دسته دسته از طرف قطب در زمستان به تالابهاي منطقههاي گرمسير ميآيند - در اصطلاح محلي به ميانکالههاي محلي ميآيند - اينها ساک و چمدان دستشان است؟ اينها فقط پر ميزنند ميآيند گرسنه هستند، اينها که ساکي ندارند چمداني ندارند اينها را چه کسي تأمين ميکند؟ اينجا آنجا که هستند جاي خودشان است سرسبز است و پرعلف است و زندگي ميکنند. وقتي برف آمد و راه بسته شد با دست خالي يعني دست خالي، اينها به تالاب قسمتهاي گرمسير ميآيند. اينها را چه کسي تأمين ميکند؟ شما بلند شويد برويد. اين آيه چه کرد با اين مردم؟ فرمود: ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ  برويد، مگر آن پرندگان که به تالاب ميروند با ساک و چمدان ميروند، شما هم با دست خالي به مدينه برويد من آنجا شما را تأمين ميکنم و همه آمدند، شدند مهاجر؛ لذا هجرت هجرت هجرت جزء مفاخر ايمانآوران صدر اسلام شد. اينها را همين آيه تربيت کرد. حالا آن آيه را بخوانيم. سوره مبارکه «عنکبوت» آيه 60  «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَااين ﴿لَا تَحْمِلُ جمله در محل جر است تا صفت باشد براي دابه. ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ اينها که دسته دسته پر ميکشند نه ساک دستشان است و نه چمدان دستشان است چه چيزي همراهشان است؟ اينها ميآيند در اين تالابها ما تأمينشان ميکنيم. اين آيه مهاجرين را راه انداخت ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَاکه اين جمله در محل جر است تا صفت باشد براي دابه ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْمهاجرين هم گفتند چشم. نه اجازه ميدانند اينها اموال منقولشان را حرکت بدهند نه غير منقول؛ غير منقول را کسي از اينها نميخريد، يک پارچهاي را لباسي را هم اجازه نميدادند ببرند، اينها با دست خالي از مکه به مدينه آمدند. فرمود شما برويد من آنجا شما را تأمين ميکنم. ﴿وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْاينها هم گفتند چشم.

شما اول تا آخر اين مهاجرت را بررسي کنيد که چه عاملي بود اينها با دست خالي پر کشيدند به مدينه آمدند روي سفره نشستند؟ چه کسي اينها را راه انداخت؟ چه قدرتي بود؟ وقتي اين آيه آمد گفتند چشم. اگر انسان با او اينطور معامله بکند و در واقع باور داشته باشد نه مسئله تحريم اثر دارد نه مسئله گفتگو اثر دارد، مؤمن را ذات اقدس الهی با جلال و شکوه اداره و آرام ميکند. ما هستيم و اين سرمايه. ما هستيم و اين قرآن.

و اما آن ايثار؛ حالا که مهاجران حرکت کردند پر زدند پر زدند با دست خالي آمدند مدينه، آيه 9 سوره مبارکه «حشر» اين است فرمود به اينکه ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ نه به عنوان صدقه، به عنوان دوست مثل مهمان. اگر براي ما مهمان بيايد با احترام پذيرايي ميکنيم، با محبت پذيرايي ميکنيم؛ اين هم شکم اينها را تأمين ميکند هم آبروي اينها را، به اينها صدقه نميدهند، محبوبشان را پذيرايي کردند. اين خدا است که بر دلها مسلط است ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ خصاصه يعني فقر. خودشان هم اگر احتياج داشته باشند اين را تقديم اين مهاجران از مکه ميکردند. اين خدا است. اين خدا است. ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ۚ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ اين قصه­ای نيست که بعداً انجام می­دهيم اين قصه­ای است که انجام داد؛ يک وقت است که وعده ميدهد بله شايد بشود شايد نشود. بر فرض بگوييم إنشاءالله ميشود، اما اين­جا دارد انجام شده­ها را ميگويد ما اين کار را کرديم اين کار را کرديم اين کار را کرديم اسلام را پيروز کرديم.

خدا فرمود اينها محبوبان مردم مدينه شدند ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ  با دوستي اينها را پذيرايي کردند که هم عزتشان محفوظ شد هم نيازهاي بدنيشان محفوظ شد. پس اينها اهل ايثار شدند در حالي که يک عده گرفتار، اهل استئثار بودند که آنها را ذات اقدس الهی در بخش پاياني سوره مبارکه «اعلي» مشخص کرد فرمود به اينکه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّىٰ * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّىٰ اما متأسفانه شما ﴿ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا شما بجاي ايثار گرفتار استئثار هستيد دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهيد در حالي که ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ[6].

بنابراين بازگشت همه تدبيرها به تدبير توحيدي الهي است. او است که دارد اداره ميکند او است که ميگرداند و ما هم واقعاً از هر نظر بنده خدا هستيم. هرگز احساس نکنيم حالا من آزاد هستم هر طوري ميخواهم مصاحبه بکنم مناظره بکنم گفتگو بکنم نه! ما بايد يک طوري گفتگو بکنيم که عزتمان محفوظ باشد، آبروي ما محفوظ باشد حيثيت ما محفوظ باشد. اين خدا هم اينطور به ما دستور داد و اينطور هم ما پيروز ميشويم. نگران نباشيم تصديق کردن و باور کردن کلمات الهي باعث نجات دنيا و آخرت است؛ لذا فرمود اگر اين کار را کسي انجام داد ذات اقدس الهی تأمينش ميکند و اگر تأمين کرد هيچ نگراني در آن نيست. در تلخترين موارد وقتي گفتند «من ينجيک»؟ الله. هيچ گوهري به اندازه گوهر ايمان مشکل آدم را حل نميکند لذا وجود مبارک حضرت اين جملهها را فرمود که «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ»، يعني استبدّ. جمله بعدي: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ» اما «وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»، فرمود مشورت کنيد ﴿ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ[7] البته مستحضر هستيد اين «امرهم» است نه «امر الله» چون در احکام و حکم و قضاياي الهي انسان بايد ببيند که معصوم و امام و پيغمبر چه فرمودند. نه در امر الله مشوت کنيد «امرهم» کاري که مربوط به خود جامعه است، در اين مورد را مشورت کنيد از رأي مردم از فکر مردم از انديشه يکديگر کمک بگيريد ﴿ وَأَمْرُهُمْ نه امر الله ﴿ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ  شوري و مشورت بکنيد اينجا هم فرمود «وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ»، از رأي آنها از حسن نيت آنها بهرهمند هستند. هم به اينها فرمود به اينکه بهرهمند هستند هم به مردم ميگويد بهرههاي خوب بدهيد. اگر کسي رأي خوب دارد ديگري خواست با او مشورت کند او خداي ناکرده بخل ورزيد مثل کسي که وضع مالياش خوب است بايد يک جايي کمک مالي بکند، نکند خدا ميگيرد؛ لذا در روايات هم هست که رأي او را فکر و انديشه او را خدا از او ميگيرد، چرا؟ براي اينکه فکر و انديشه خوبي خدا به او داد، يک؛ آن برادر مؤمن خواست يک کاري انجام بدهد با او مشورت بکند، دو؛ او عمداً مضايقه کرد، سه؛ خدا ميگيرد، چهار. در مسائل مالي همينطور است؛ در مسائل مالي اگر کسي مشکل مالي کسي را حل نکند عالماً عامداً آبروي کسي را حفظ نکند خدا ميگيرد، اينجا هم اگر کسي عالماً عامداً نظر ندهد فرمود خدا رأيش را ميگيرد. معلوم ميشود در همه امور انسان بنده خدا است.

آن بيان نوراني امام که مرحوم کليني در کافي ذکر کرد اصل حاکم است. اصل حاکم اين است که انسان در همه امور امين الله است. چرا مسافرت ضرردار حرام است؟ سفر حق آدم است. گرچه متأسفانه در اثر کوتاهي فقه ما کوتاهي اصول ما چه در بحث ولايت فقيه چه در بحث امامت قاضي و امثال ذلک تا حال آنچه که ما شنيديم خودمان گفتيم و خودمان نوشتيم و ديگران هم گفتند اين است که اصل اوّلي اين است که هيچ کسي بر هيچ کسي مسلط نيست، چرا؟ چون بناي عقلاء اين است. همين؟ شما در بحث ولايت فقيه در بحث اجتهاد و تقليد، هيچ جا شنيديد که فقيهي استادي به يک آيهاي به يک روايتي استدلال بکند که اصل اولي چيست؟ ميگويند اصل اولي اين است،  بناي عقلاء اين است که هيچ کسي بر کسي مسلط نيست «الا ما خرج بالدليل» و حال اينکه در کتابهاي فقهي ما در همين وسائل در بحث علم در روايت دارد که «كَانَ» حضرت امير مکرر اين جمله را ميفرمود« كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ»[8] ما اصالة الحلية را زياد گفتيم اصالة الطهارة را زياد گفتيم اما اصالة الحرية را از کسی شنيديد؟ آن اصالة الحلية «كُلُّ شَيْ‏ءٍ طَاهِرٌ»[9] ، «كُلُّ شَيْ‏ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ‏»[10] را بله ما شنيديم، اما اصل آزادي است اين را از کسي شنيديد ؟ با اينکه در روايات ما است دارد خاک ميخورد. بارها به عرضتان رسيد تقريباً حداکثر 25 درصد علم اهل بيت در حوزهها است بقيه نيست چون غالب فقهاي ما از اول طهارت شروع ميکردند تا آخر امر به معروف، در صلات فراوان است زکات فراوان است صوم فراوان است اعتکاف فراوان است خمس فراوان است مکرر گفتند و نوشتند دوره دوره دوره، اما به قضا و شهادت که ميرسيدند ميگفتند محل ابتلاء نيست، حدود را ميگفتند محل ابتلاء نيست، دماء را ميگفتند محل ابتلاء نيست، قتال محل ابتلاء نيست جهاد محل ابتلاء نيست، بخش وسيعي از فقه را ميگفتند محل ابتلاء نيست. چند سال مسئله جهاد مسئله قضا مسئله حدود مسئله دماء اينها در حوزهها تعطيل شد؟ در حالي که بسياري از روايات آنجا است.

مکرر در مکرر علي بن ابيطالب فرمود اصل آزادي است. اصالة الحرية «النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ» اين حرف بوسيدني نيست؟ اين اصالة الحرية زا ما تاکنون هيچ جا شنيديم هيچ جا خوانديم؟ ما اصالة الطهاري و اصالة الحلية شنيديم، آن  را ميگفتيم بناي عقلاء بر اين است، بله قبلاً به عرضتان رسيد که بناي عقلاء چيز خوبي است اما بناي عقلاء را ائمه راه انداختند، آنها گفتند و اينها ياد گرفتند. فرمود اصل آزادي است، هيچ کسي حق ندارد بر ديگري خودش را تحميل کند. «النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ» مکرر در مکرر علي بن ابيطالب اين فرمايش را ميفرمود اما اين آزادي به همين معنا است که بنده آزاد است اما او در آزادي بنده خدا است؛ همه صفتهايي که انسان دارد مثل خود موصوف يعني ذات، تحت رقيت ربوبيت ذات اقدس الهی است.  بنابراين هم استئثار و ايثار معناي خودش را پيدا ميکند هم اينکه حق ندارد آبروي خودش را ببرد اگر يک شخصي است که خانواده دارد بايد آبروی خانواده خودش را حفظ بکند. يک کسي در شهر يک سمتي دارد بايد آبروي آن شهر را حفظ بکند. کسي در کشور سمتي دارد بايد آبروي آن کشور را حفظ بکند که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه‏».

اميدواريم ذات اقدس الهی به همه شما بزرگان و اساتيد عزت دنيا و آخرت عطا بکند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. الکافي، ج5، ص63.

[2]. سوره منافقون، آيه8.

[3] . سوره يونس، آيه65.

[4] . سوره نساء، آيه59.

[5] . سوره حشر، آيه9.

[6] . سوره اعلی، آيات17-14.

[7] . سوره شوری، آيه38.

[8] . الکافی، ج6، ص195.

[9]. مستدرک الوسائل، ج2، ص583.

[10]. الکافي، ج5، ص313.

​​​​​​​


 

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق