21 05 2025 5983943 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1404/02/31)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

طبق برنامههاي قبلي روزهاي چهارشنبه از نهج البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) سخن گفته ميشود. به اين جمله نوراني آن حضرت رسيديم که فرمود: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏»؛ بيانات نوراني حضرت امير گاهي از قرآن است گاهي از بيانات وجود مبارک پيغمبر است و گاهي هم از خودشان ولي همهاش ريشه الهي دارد. فرمايشات ايشان گاهي به منزله قانون اساسي است گاهي به منزله قوانين فرعي؛ قانونهاي فرعي را بايد با قانون اساسي سنجيد؛ يک سلسله بيانات کلي است که در قرآن کريم است يا از خود اين ذوات مقدس آمده و خوشان فرموده‌اند کهند‌انداند کهکهحححححمتنلا اينها به منزله قانون اساسي است. اين «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏»، يک اصلي است که بر همه اصول و قوانين موضوعه حاکم است؛ يعني اگر کسي بخواهد در درون خودش درباره خودش تصميم بگيرد که «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏» علي انفسهم و «عَلَي أَمْوَالِهِم»[1] بخواهد با عهد، نذر، يمين، اينگونه از معاهدات ايقاعي يا مشابهات آنها انجام بدهد، درست است که خودش آزاد است درباره خودش ميخواهد تصميم بگيرد، ولي محدوده شرع و قانون را بايد رعايت کند. هر حکمي که از خارج به وسيله خدا روشن شد، حاکم بر تصميمهاي انساني است که مسلط بر مال خود و بر نفس خود است.

پس «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏» علي انفسهم و «عَلَي أَمْوَالِهِم» در عهدها، در نذرها، در يمينها اينگونه از ايقاعات که با خودش دارد، در معاملاتی که با مردم دارد در تعهدهايي که با حکومتها دارد، همه اينها محکوم اين قاعده هستند «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏». اين «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏»، حاکم يعني حاکم! حاکم بر همه ادله است. يک وقت است که کسي ميگويد ما تعهد سپرديم، يک وقت است که ميگويد ما اجير هستيم، يک وقت است که ميگويد ما کارمند هستيم، يک وقت است که ميگويد ما مأمور هستيم، کارمندي مأموري اجيري همه و همه اينها محکوم اين اصل هستند هيچ کس نميتواند بگويد که من اجير اين آقا هستم ايشان اينطور دستور داد که فلان چيز را بخر فلان چيز را بفروش، يا مأمور خريد فلان وزارتخانه هستم، همه اينها محکوم اين اصل کلي است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏». هيچ کس نميتواند بگويد که «المأمور معذور»! اين «المأمور معذور» از آن مغالطات بيّن الغي است، مأمور چه کسي هستي؟ فرمود هيچ امري هيچ حکمي چه درباره شخص آدم که من فلان کار را انجام بدهم فلان کار را انجام ندهم، يا درباره مال خودش که مال خودم را در فلان راه صرف بکنم يا نکنم، يا چون کارمند هستم هر چه مافوق من گفته است انجام بدهم، يا چون اجير هستم هر چه آن صاحبکار گفته است انجام بدهم، هيچ يک از اينها نه دليل است نه بهانه «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏». اين «المأمور معذور» سخن مغالطهاي است، چه عذري است؟! چه کسي حق دارد انسان را بر خلاف شرع امر بکند؟ اين از بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است که به منزله قانون اساسي است. اين روايت  از وجود مبارک پيغمبرهم نقل شده است «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏»[2].

لذا فقهاي بزرگ ما(رضوان الله تعالي عليهم) حواسشان جمع است فوراً در اينگونه از موارد اگر يک روايت مطلق بود تقييدش ميکنند اگر يک عام بود تخصيصش ميزنند؛ اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[3] از قواعد فقهي و اجتماعي و سياسي بسيار غني است يعني اگر يک ملتي يا يک قبيلهاي يا يک فردي تعهدي بست امضائي کرد، اگر ميخواهي ببيني اين آقا کجا است، پاي امضايش است. يک وقت است که ميگويند که «يجب الوفاء بالشرط» اين امر عادي است، يک وقتي ميگويند «اوفوا بالشروط» اين يک امر عادي است، اين مطلب عميق علمي را به همراه ندارد. يک وقتي ميگويند که «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» جامعه ايماني کجاست؟ آدرسش کجاست؟ مرد باايمان آدرسش کجاست؟ پاي امضايش است. اين چکار دارد به «اوفوا بالشروط»؟ چکار دارد به «يجب الوفاء بالشروط»؟ اين «أوفوا بالشروط، يجب الوفاء بالشروط» يک حکم فقهي عادي است، اما بگويند اين ملت تعهد سپرده است، اين آقا امضاء کرده است، اين آقا کجا است؟ پاي امضايش است «الْمُؤْمِنُونَ» جمله خبريه است به داعي انشاء القا شده است، مؤمن را ميخواهي پيدا کني مؤمن کجاست؟ پاي امضايش است. اين از بيانات لطيف ائمه(عليهم السلام) است جامعه اسلامي پاي امضايش ايستاده است. خيلي فرق علمي و دقيق ادبي است بين «اوفوا بالشروط» بين «يجب الوفاء بالشرط» و بين جمله نوراني «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» ملت مسلمان کجاست؟ پاي امضايش است. از پاي امضايش بيرون نميرود. از آنجا تکان نميخورد. اين است که کشور را اداره ميکند.

ببينيد در سوره مبارکه «توبه» ذات اقدس الهی فرمود که با کفار تعهد بستيد شما نقض نکنيد ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ[4] تا آنها خلاف نکردند شما نقض نکنيد. مشرکين بودند مسئله جنگ بود مسئله مسئله مهم است، يک؛ طرف مشرک است، دو؛ آيه سوره «توبه» ميگويد که امضا کرديد پاي امضايت بايست تا اين نظام بماند، جامعه بماند. يک کشور وقتي تعهد کرده است پاي تعهدش باشد. حالا يک کسي ميآيد آن نامه(توافق) را پاره ميکند و اينها، اينها سابقه بردگي دارند، اينها نه تنها انسان نيستند بل «أو أخس» براي همين جهت است، حيثيت مردانگي در آنها نيست.

يک وقت است که ميگويد تعهد کردي درباره خودت و بدن خودت مسلط هستي درست است اما محدود است. درباره اموال خودت وقف کردي نذر کردي، مسلط هستي اما محدود است. همه اينها محدود است به اينکه مخالف با قانون شرع نباشد. «الناس ملسطون علي انفسهم» يک؛ «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَي أَمْوَالِهِم» دو، مادامي که «اوفوا بالشروط»، سه؛ همه اينها محدود به اين قانون الهي است و قانون الهي هم فرق گذاشته بين مسائل مستحب و واجب، بين واجب و اوجب، بين مهم و اهم. فرمود به اينکه جامعه اگر بخواهد سامان بپذيرد روابط بينالملل اگر بخواهد بدون جنگ داخلي و خارجي سامان بپذير، بايد هر ملتي پاي امضايش بايستد. اگر يک وقتي بزرگان فرمودند به اينکه آمريکا آن شرف انساني را رعايت نميکند روي همين جهت است. اين دين بوسيدني است که ميگويد مرد که امضاء کرده است پاي امضايش ايستاده است.

خيلي فرق است بين «يجب عليکم العهد، يجب عليکم الوفاء، اوفوا بالعقود، اوفوا بالشروط» اينها نور هستند اينها جمله انشائيه است امر است که بايد به امضايتان عمل بکنيد بايد به تعهداتتان عمل بکنيد اين حرفي ديگر است اما اين جمله نوراني پيام سياسي اجتماعي اخلاقي دارد، فرمود مرد را کجا ميخواهي ببيني؟ پاي امضايش ببين. «الْمُؤْمِنُونَ» کجا هستند؟ «عِنْدَ شُرُوطِهِمْ». اين دين ميماند. اين دين ماندني است. ملت پاي امضايش ايستاده است. خيلي فرق است با «اوفوا بالشروط و اوفوا بالعقود» لذا اينگونه از امور که وجود مبارک حضرت امير فرمود اينها حاکم بر ادله ديگر هستند.

در همين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» آمدند گفتند الا شرطي که خلاف شرع باشد شرطي که حلال را حرام بکند شرطي که حرام را حلال بکند اما مردانگي مرد در اين است که پاي امضايش بايستد. اينها ميتوانستند بگويند که «يجب عليکم الوفاء بالشرط»، چه اينکه جملههاي ديگر هم دارند. اين جملههاي کوتاه حکيمانه حضرت امير گذشته از اينکه حکم فقه اصغر را بيان ميکند حکم فقه اکبر را هم بيان ميکند. چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است را بيان ميکند، مردانگي يک ملت را هم معين ميکند اين هم واجب است. «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» هم جمله اسميه است هم فرمان نيست شناسنامه است. مردان الهي پاي امضايشان ايستادهاند. اين يک فقه اکبري است به زبان فقه اصغر.

پس هيچ کس نميتواند بگويد «المأمور معذور»، من اجير بودم، من زيردست فلان وزير بودم، زيردست فلان وکيل بودم «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏» هيچ کارمند اداري هيچ اجيري هيچ کس نميتواند بگويد «المأمور معذور»؛ اين «المأمور معذور» ريشه علمي ندارد ريشه فقهي ندارد ريشه اصولي ندارد. آمر چه کسي باشد؟ اگر آمر ذات اقدس الهی است که بله، بنابراين اينکه فرمود «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏»، از آن بيانات نوراني جامعي است که به منزله قانون اساسي است و هيچ کس نميتواند بگويد «المأمور معذور» يا من کارمند بودم مجبور بودم و امثال ذلک. اين بيان نوراني حضرت است «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏».

کلمه نوراني بعدي: «لَا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ‏»؛ يک وقت است که انسان، بزرگواري ميکند عفو ميکند صرف نظر ميکند زود انتقام نميگيرد اين ننگ نيست، ننگ در مال مردمخوري است ننگ در اختلاس و دبش است. فرمود کسي فعلاً از حق خودش صرف نظر بکند بگويد حالا صرف نظر کرديم تا مثلاً ببينيم چه ميشود، چند روزي مهلت ميدهيم اين ننگ نيست، ننگ در دستدرازي به مال مردم است. «لَا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ‏»، دستدرازي به بيتالمال به حق مردم به وقت مردم و امثال ذلک اين عيب است اين ننگ است، اما آدم از حق خودش يک مقداري صرف نظر بکند تا ببيند چه ميشود، اين ننگ نيست. فرمود اين عيب نيست که انسان فعلاً از حق خودش صرف نظر بکند تا يک مقداري اوضاع آرام بشود، اما ننگ در اين است که به حق مردم و به مال بيتالمال و مانند آن، دستدرازي بکند

الآن متأسفانه در اين سالهاي اخير مثل اينکه انسان خودش را گم کرده است! اين رابطه خانوادگي ضعيف شد اين ارتباطات اخلاقي ضعيف شد. يک بيان نوراني حضرت امير دارد که قبلاً هم بحث شد فرمود به اينکه من از اين نگران هستم «عَجِبتُ لِمَن يَنشُدُ ضالَّتَهُ و قَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا يَطلُبُها»[5] يک وقت است که انسان يک خودکاري دستش است، دستمالی دستش است يا کتابي دستش است يک جايي جا گذاشته فوراً در اعلاميه مينويسد و به ديوار مسجد يا به دوستان ميگويد کتاب مرا نديديد؟ تسبيح مرا نديديد؟ دستمال مرا نديديد؟ اينها کار خوبي است بالاخره آدم چيزي را که گم کرده بايد فحص بکند. فرمود خودشان را گم کردند نميروند سؤال بکنند که من کجا هستم؟! من تعجب ميکنم اينها اين دستمال دستشان را گم کردند از اين و آن سؤال ميکنند خودشان را گم کردند نميروند بپرسند من کجا هستم. «عَجِبتُ لِمَن يَنشُدُ» اين انشاد ضالة که در فقه ملاحظه فرموديد در مسجدها مکروه است اين کار را قبلاً ميکردند الآن هم کم و بيش ميکنند يک کسي بين صلاتين بلند ميشود ميگويد من فلان چيز را گم کردم اگر پيدا کرديد به من بدهيد. اين انشاد ضالة است يعني دارد گمشده‌اش را داد ميزند هر کسي پيدا کرده به من بدهد. اين کار در مسجدها مکروه است، در جاهاي ديگر عيب ندارد. اين را ميگويند انشاد ضالة؛ يعني کسي بگويد من فلان چيز را گم کردم هر کسي پيدا کرد به من بدهد. حضرت فرمود که من تعجب ميکنم اينها لوازم دستشان را گم ميکنند اعلاميه ميکنند از اين و آن سؤال ميکنند، خودشان را گم کردند از اين و آن سؤال نميکنند. «عَجِبتُ لِمَن يَنشُدُ ضالَّتَهُ و قَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا يَطلُبُها» نميرود پيش استاد بگويد من خودم را گم کردم من کجا هستم؟ کجا بايد باشم؟

الآن ببينيد بسياري از ما خوشحال هستيم به اينکه مثلاً فلان جا رونمايي داريم يا فلان جا نام ما را ميبرند يا فلان جا عکس ما را ميزنند، خيال ميکنيم بعد از مرگ هم اينها براي ما نان و حلوا ميشود! انسان همين که مُرد، رفت کلاً از دنيا فاصله ميگيرد به اين اوضاع، اينکه چه کسي به احترام کرد، چه کسي به ما احترام نکرد، به اينها حواسش نيست. ما گم کرديم که آيا ميپوسيم يا از پوست به در ميآييم. الآن متأسفانه جامعه ما اينطور شد. سؤال: انسان ميميرد ميپوسد يا از پوست به در ميآيد؟ اين پوست را رها ميکند با آن بدن مثالي در برزخ هست تا ذات اقدس الهی دوباره همين بدن را با همين وضع احيا کند.

فرمود من در تعجب هستم که مردم اين ابزار دستشان را گم ميکنند از اين و آن سؤال ميکنند «عَجِبتُ لِمَن يَنشُدُ ضالَّتَهُ و قَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا يَطلُبُها» الآن خيليها همينطور هستند؛ بسياري از اين جوانهاي عزيز ما فرزندان ما که خدا به حق پيغمبر آل پيغمبر به اينها فرصت بدهد امکانات بدهد مال بدهد زندگي بدهد همسر بدهد شاداب زندگي کنند، اينها عزيزان ما هستند بچههاي ما هستند اما بالاخره تا پاسي از شب اينطور بيدار هستند، نه نمازي نه حسابي نه کتابي! اين معنايش اين است که خودش را گم کرده است. فرمود جامعه نبايد خودش را گم بکند. از آن طرف ميگويد که جامعه آن است که پاي امضايش بايستد، از اين طرف ميگويد که جامعه نبايد خودش را گم بکند. اينکه آدم اين حرفها را ميبوسد براي همين جهت است. فرمود: «عَجِبتُ لِمَن يَنشُدُ ضالَّتَهُ و قَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا يَطلُبُها». اينجا هم فرمود به اينکه ننگ در اين نيست که انسان موقتاً از حق خودش صرف نظر کند تا اوضاع آرامتر باشد اما ننگ در دستدرازي به مال مردم و حق مردم و بيتالمال است «لَا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ‏».

کلمه نوراني بعدي: «الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ [مِنَ الِازْدِيَادِ] الِازْدِيَادَ» يک کاسه مختصري که يک ليتر مثلاً آب جا ميگيرد اگر يک چند قطره بيشتر از ظرفيتش باشد سرريز ميکند، يک وقتي انسان ظرفيتش کم است حالا از نظر علمي به جايي رسيده يا از نظر مال به جايي رسيده است يا از نظر مقام به جايي رسيده است، ميگويد من! فرمود اين خودستايي و اين اعجاب و تعريف از خود و خودپسندي اين او را از بسياري از موقعيتها محروم ميکند «الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ [مِنَ الِازْدِيَادِ] الِازْدِيَادَ»، اين جلوي ترقي او را ميگيرد. از آن طرف به ما گفتند که تمام تلاش و کوشش را بکنيد که آني بيرشد نباشيد. خوابت بايد عبادت باشد ميشود، دستور دادند که پرخوري نکنيد، به اندازه کافي بخوريد موقع خواب اين دعا را بخوانيد رو به قبله بخوابيد. خواب يک مرگ موقتي است. مرگ يک چيز آسماني نيست. فرمود ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا[6] اين توفي توفي يعني آدم وفات ميکند. ما هر شب وفات ميکنيم. متوفي ما هم الله است. منتها يک وفات موقت داريم يک وفات دائم ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا يک؛ ﴿وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا اين دو؛ ما هر شب ميميريم. مرگ يک چيز آسماني و الهي نيست. همين است. انسان که مُرد يعني خوابيد؛ منتها اين خوابيدن که مرگ موقت است اما مرُدن مرگ دائمي است ما وقتي که ميخوابيم روح، بدن را يک مقداري رها ميکند يک بخشي نباتي ميماند وگرنه بخشهاي اساسي روح بدن را رها ميکند بخشهاي نباتي که مرحله ضعيفه روح است ميماند تا اين غذاها را هضم بکند و ما نفس بکشيم. ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَايک؛ ﴿وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا اين دو. ما هر شب ميميريم. مرگ يک چيز ماوراء طبيعي و اينها نيست؛ اين مردن موقت است آن مردن دائم، وفات ميکنيم. فرمود همه شما هر شب وفات ميکنيد منتها اين وفات موقت است _ نيمه تمام _ فقط بخشهاي نباتي ميماند که غذاها را هضم ميکند.

پس نوم هم «أَخُو اَلْمَوْت»[7] است ما هر شب مرگ را تجربه ميکنيم. يک وقت است که دائمي است يک وقت موقت است. اين مرگ که هميشه به سراغ ما می‌آيد، فرمود بايد به ياد اين باشيد. اگر يک کسي خودپسند بود خيال ميکند که دائماً ميماند «يخلد في الارض» است مرگي در کار نيست؛ درباره قارون تعبيرات اين چنيني دارد درباره فرعون تعبيرات اين چنيني دارد، او خيال ميکند دائم ميماند. فرمود اگر کسي خودپسند بود ترقي نميکند. اين همه علوم در عالم آمده بارها به عرضتان رسيد چيزي در جهان نيست مگر اينکه کتاب است چيزي در جهان نيست مگر اينکه کتابخانه است. چيزي در جهان نيست مگر اينکه موظف است در خدمت انسان باشد. فرمود آسمانها هر چه هست زمين هرچه هست فوق آسمانها هر چه هست تحت زمين هر چه هست مسخر يعني مسخر! مسخر شما است. هيچ موجودي در هيچ گوشهاي از آسمان و زمين نيست که گردنکشي بکند. فرمود «سخّر» يعني «سخّر»! ما يک فاعل بالتسخير داريم يک فاعل بالقسر. قسر با قاف و سين يعني فشار. هيچ موجودي در فشار نيست، همه موجودات آسمان و زمين از شمس و قمر گرفته تا بالا، همه اينها مسخر هستند، براي انسان کتابخانه هستند فرمود ياد بگيريد. فلان جا سياهچاله است بله سياهچاله است شما ميتوانيد بفهميد و اين را پر کنيد. چهطور پر ميکنند را ميتوانيد ياد بگيريد. يک چيزي در زمين يا تحت الأرض، در آسمان يا فوق آسمان باشد که انسان نتواند ياد بگيرد يا او گردنکشي بکند و به ياد انسان نيايد وجود ندارد. ﴿سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ[8] منتها عرضه ميخواهد و درس خواندن. بله اسرار غيبي و ملکوت عالم، وحي و اينها حساب ديگري دارد آن نصيب هر کسي نيست، اما موجودات آسماني و زميني، زميني و آسماني در تسخير انسان هستند. در چند هزار متري زمين فلان معدن است برو پيدا کن ميتواني، من براي شما مسخر کردم منتها عرضه ميخواهد. فرمود يک کسي که چهار کلاس درس خوانده بگويد من! اين ديگر ترقي نميکند. اعجاب مانع موفقيت و پيروزي است. آدم هر چه فهميدهتر و متواضعتر باشد زمينه براي ترقي بيشتر است.

قبلاً دستور در اين کتابها و دعاها بود الآن هم هست و يک چيز خوبي هم است که آدم وقتي سوار اسب ميشد مستحب بود اين دعا را بخواند: «﴿الحمد لله الذي سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنين» اين مضمون آيه را ميخواند اين يک آيه در قرآن است. مستحب است؛ البته اين در کتابهاي دعا نوشته شده و دستور خوبي هم هست و لازم هم هست. الآن حالا آن اسب و استر رفته کنار، هواپيما و اتومبيل و امثال ذلک آمده است. دعا همان دعا است «﴿الحمد لله الذي سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنين» يک «﴿و إنا الي ربنا لمنقلبون»[9] دو. يک مسافر که دارد سوار اتومبيل يا هواپيما يا کشتي ميشود اين را ميگويد. بعد در ذيلش ميگويد که ﴿و إنا الي ربناما يک سفر بعدي هم داريم آن را هم قبول داريم و آن سفر آخرت است «﴿الحمد لله الذي سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنين» بعد «﴿و إنا الي ربنا لمنقلبون» آن سفر آخرت هم هست. اين الآن هم مستحب است کسي سوار کشتي يا هواپيما ميشود اين دعا را بخواند. اين ديگر اختصاصي به آن اسب و استر ندارد. اينها را مسخر کرده است. خيلي از اين حيوانات درّنده هستند فرمود اينها را ما براي شما مسخر کرديم رام کرديم. شمس و قمر خيلي بالا هستند نور ميدهند ولي ما براي شما رام کرديم يک کسي بگويد نميشود آفتاب را شناخت، نه! اينطور نيست، کاملاً ميشود آفتاب را شناخت، آفتاب با همه جلال و شکوهش مسخر انسان است. انسان يعني انسان! اگر انسان انسان است ميتواند بر شمس و قمر مسلط بشود. اين «گرسنه چشمي ما کاسه گدايي کرد»[10] وگرنه انسان با جلال و شکوه خلق شده است. اگر آن گرسنه چشمه کاسه گدايي نميشد، ما ميتوانستيم بر شمس و قمر مسلط بشويم ﴿سَخَّرَ لَكُمْ هست ﴿سِيرُوا فِي الْأَرْضِ[11] است بر آسمان و زمين سوار بشويد، هست آن را رام بکنيد از او بهره بگيريد هست. فغان گرسنه چشمي ما کاسه گدايي کرد وگرنه اگر طبع گدايي ما نبود آسمان و زمين در اختيار ما بود الآن هم آسمان و زمين در اختيار ما هست. اين انسان با اين جلال و شکوه را که ذات الهي آفريد حضرت امير فرمود که شما شدي علامه دهر، بسيار خوب! خودت را با ديگران نسنج، خودت را با انبياء و اولياء بسنج که اصلاً علم تو نسبت به آنها قابل قياس نيست، فرمود اگر يک کسي به جايي رسيد به همين بسنده کرد، اين باعث عقبافتادگي او است، اما اگر شکر کرد گفت من در بين راه هستم راه خيلي طولاني است کمالات فراواني وجود دارد موفق ميشود «الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ [مِنَ الِازْدِيَادِ] الِازْدِيَادَ».

«الْأَمْرُ قَرِيبٌ وَ  الِاصْطِحَابُ قَلِيلٌ»؛ فرمود اينجا زودگذر است حالا يا هفتاد سال يا هشتاد سال يا صد سال، آنجا که بايد بروی نزديک هم هست خيلي هم دور نيست؛ يک نفس کشيدن اگر نفس بيايد و نرود آدم وارد آن عالم ميشود. مرگ و جريان آخرت و اينها خيلي دور نيست. فرمود اين امر نزديک است اينجا که بخواهيد در صحبت دنيا باشي کم است آن هم دائمي و نزديک است و جا براي غرور و امثال ذلک نيست. «الْأَمْرُ» يعني امر آخرت نزديک است «قَرِيبٌ وَ الِاصْطِحَابُ قَلِيلٌ»؛ و اين مصاحبت دنيا بسيار کم است.

«قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ‏»، صبح شده اگر کسي دو تا چشم باز داشته باشد آدم اين همه رفتنها را که ميبيند، دوستان را  همسفران را همسن و سالها را ميبيند رفتهاند معلوم ميشود براي همه است. فرمود اين بانگ رحيل هست. نزديک هم هست. اينطور نيست که فقط براي ديگري باشد براي ما هم هست نزديک هم هست. «الْأَمْرُ قَرِيبٌ» منتها دو تا چشمي که آدم دارد بايد اين را باز کند «الْأَمْرُ قَرِيبٌ»، براي «لِذِي عَيْنَيْنِ‏».

«تَرْكُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ [التَّوْبَةِ] الْمَعُونَةِ»، آدم گناه نکند بهتر از اين است که مدام کمک بخواهد و دنبال استغفار بگردد. آدم نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد اين خيلي آسانتر است تا عذرخواهي بکند و دنبال اين و آن بگردد. اگر کسي مسلط باشد بر خودش سلطان باشد، مسلط بر بطن باشد؛ اينکه ميگفتند ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِ[12] بعضي گفتند منظور همين است، ما وقتي به اين آيه رسيديم همين معني ظاهر را ميفهميم که خدا مخلوقاتي دارد بعضي پرنده فضا هستند بعضي روي چهار دست و پا هستند بعضي روي دو پا هستند بعضي روي شکم هستند. آن موجودي که روي شکم است مثل مار و عقرب و اينها است. ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِحرکت او و راه رفتن او روي شکم است. درست هم هست نه اينکه يک چيز خلافي باشد. آيه اين را هم دلالت دار اما آيه تنها اين نيست بعضيها ﴿يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِهستند مشي زندگي اينها فقط روي شکمشان است، اينها برده شکم هستند که ظهر چه بخورند شام چه بخورند يا آنچه به شکم ميگردد. فرمود بعضي از مخلوقات خط مشيشان شکم است. اين آيه تنها ناظر به مار و عقرب نيست که اينها روي شکم راه ميروند، برخي خط مشيشان روي شکم است. فرمود بعضي اينچنين هستند.

اما اين قسمت بعدي «كَمْ مِنْ أَكْلَةٍ [تَمْنَعُ‏] مَنَعَتْ أَكَلَاتٍ‏»، گاهي ميبينيد يک لقمه جلوي خيلي از لقمهها را ميگيرد. اگر يک بيماري مثلاً يک غذايي براي او خوب نبود، يک لقمه غذا را خورد جلوي خيلي از غذاها را ميگيرد و بيمارياش طول ميکشد. اين درست است؛ اما گاهي يک غذاي حرام جلوي خيلي از غذاها را ميگيرد. اينطور نيست که حالا حرام يک امري باشد هضم شده باشد. يک سخن حرام يک فکر حرام يک نگاه حرام جلوي خيلي از نعمتها را ميگيرد؛ البته آن يک مثال است.

«النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا»، طبع مردم اين است که چيزي را که نميدانند نه اينکه بگويند ما نميدانيم، نه دشمن آن هستند! سعي ميکنند که با رفتارشان و گفتارشان عليه او کار بکنند، چون اين علم را ندارند اين کمال را ندارند، در جنگ آن کامل و مترقي هستند. طبع مردم اين است نه اينکه بايد اين چنين باشند، طبع غالب مردم تحصيل نکرده اين است که دشمن علم هستند. اگر دشمن علم نبودند و دوست علم بودند سعي ميکردند عالم بشوند، يک؛ يا حرف علما را گوش بدهند، دو. بعضي از حکما مثل مرحوم خواجه نصير، اين روايت را در کتابهاي معقولشان آوردهاند؛ يعني مرحوم خواجه در پايان نمط نهم اشارات اين فرمايش حضرت امير را آورده که «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا».

«مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإ»، که إنشاءالله براي جلسه بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. عوالی اللئالی، ج1، ص222 ؛ تذکرة الفقها، ج 10، ص247.

[2]. عوالی اللئالی، ج1، ص444.

[3]. تهذيب الاحکام، ج7، ص371 ؛ عوالی اللئالی، ج1، ص218.

[4]. سوره توبه, آيه7.

[5]. غرر الحکم، حديث6266.

[6]. سوره زمر، آيه42.

[7]. عوالی اللئالی، ج4، ص73.

[8]. سوره جاثيه، آيه13.

[9]. سوره زخرف، آيه13و 14 ؛ تفسير نورالثقلين، ج4، ص593.

[10]. ديوان اشعار صائب، غزل شماره3787.

[11]. سوره عنکبوت، آيه20.

[12]. سوره نور، آيه45.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق