08 10 2025 6866447 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1404/07/16)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

به کلمه نورانی 181 از سخنان حضرت رسيديم؛ قال ع: «ثَمَرَهُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَهُ وَ ثَمَرَهُ الْحَزْمِ السَّلاَمَهُ» فرمود به اينکه انسان در آناء اليل و اطراف نهار وظيفه‌ای دارد مسئوليتی دارد، وقتی که عمر را که سنگينترين سرمايه او است می‌دهد بايد بازدهی داشته باشد اگر بجا مصرف کرده است ميوه‌اش سلامت است و موفقيت و اگر نابجا مصرف کرده است ميوه تلخ او پشيمانی است. يک وقت تلخی و شيرينی سلامت و ندامت را انسان به لحاظ دنيا بررسی می‌کند، ممکن است گاهی در خود دنيا اشتباه بکند اما در قيامت جا برای اشتباه نيست، کسی که محصولی در قيامت ندارد آنجا جا برای اشتباه نيست.

در دنيا ما يک سلسله معيارهايي داريم که با آن معيار عمر را می‌سنجيم، همسالان و همسنان خودمان را می‌سنجيم نيازهای جامعه را می‌سنجيم که ما می‌توانستيم در چه رشته‌ای موفقتر باشيم و مانند آن، ولی در مسئله معاد اينگونه از امور مطرح نيست؛ ميزانی که در مسئله معاد است حقيقت است، در دنيا ما يک همچنين ميزانی نداريم؛ در دنيا موفقيتهای ظاهری ميزان و ترازو است، ولی در در مسئله معاد ميزان حقيقت است؛ اين آيه سوره مبارکه اعراف که می‌فرمايد ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ[1] يعنی در قيامت وزن حقيقت است نه اصل ترازو. يک وقت می‌گوييم موت حق است سئوال قبر حق است وزن حق است يعنی در قيامت يک توزينی است، معنای اين جمله که ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ اين نيست که وزنی است کسی بگويد مرگی است سئوال جوابی هست برزخی است نفرمود وزن بدون الف و لام، حق است، سنجش حق است، فرمود وزن حقيقت است وزن حق است. ما در مسئله سنجش يک ميزان داريم يک وزن داريم يک موزون. اگر کسی خواست يک نانی را بسنجد، يک ترازويي لازم است يک سنگی لازم است با اين نان. آن ترازو می‌شود ميزان و آن سنگ يا آن آهنِ کيلو می‌شود وزن و واحد سنجش و اين نان می‌شود موزون. آيه نمی‌خواهد بگويد وزنی است سنجشی است می‌خواهد بفرمايد که ميزان سرجايش محفوظ است، موزون عقايد و معارف و اخلاق و اعمال شما است. آن واحدي که با آن واحد، سنجش انجام مي‌شود حقيقت است ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ نه «و الوزن حق» نه ترازويي هست و سنجشي هست. وزن مثل اين سنگ کيلو است، در دنيا نان را با اين سنگ کيلو مي‌سنجند در قيامت عقايد و اعمال را با حقيقت مي‌سنجند، حق مي‌شود وزن، آن عقيده مي‌شود موزون و در دستگاه خاصي که اينها را مي‌گذارند آن مي‌شود ميزان. پس ما يک ميزان داريم حسابش جدا است موزون داريم که عقايد و اخلاق و اعمال ما است وزن داريم که وزن حقيقت است. اگر يک ميزاني داشتيم که موزونش اعمال و عقايد ما بود، وزن حقيقت بود هرگز خلاف نمي‌گويد، هرگز بد نظر نمي‌دهد، هرگز نقصي در حريم او راه پيدا نمي‌کند  ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ نه «و الوزن حق».

بنابراين، يک وقت است انسان خود را با يک حقيقتي مي‌سنجد آن وقت سلامت و ندامتش مشخص مي‌شود. يک وقت است نه، با امور اعتباري مي‌سنجد. او همان‌طوري که تفريط کرده و گرفتار ندامت است هم‌اکنون که دارد خود را مي‌سنجد باز گرفتار ندامت است نمي‌داند خودش را با کدام ميزان بسنجد؟ خودش را با چه کسي بسنجد؟ چون درست نشناخت که چگونه از خودش استفاده کند؛ لذا بيان نوراني حضرت امير اين است که اول انسان بايد خودش را بشناسد وقتي خودش را شناخت، سعادت و شقاوتش را بشناسد بعد کارکرد خود را در سعادت و شقاوت ارزيابي کند تا معلوم بشود اهل سلامت است يا خداي ناکرده اهل ندامت. اينکه بايد خودش را بشناسد خيلي کار مهمي است ذات اقدس الهی فرمود اين يک کيفر تلخي است که اينها خودشان را فراموش کردند. خيلي‌ها به فکر همه چيز هستند اما به فکر خودشان نيستند؛ به فکر خانه وزندگي و زن و بچه هستند به فکر شغل و اينها هم هستند اما به فکر خودشان نيستند، چرا خودشان را فراموش کردند؟ چون خدا را فراموش کردند. اين يک صغري و کبرايي است ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ خدا را فراموش کردند انتقامي که خدا از اينها گرفت اين است که اينها را از ياد خودشان برد، خودشان را فراموش کردند. به فکر همه چيز هستند اما به فکر اينکه من از کجا آمدم کجا مي‌خواهم بروم چه مي‌خواهم بشوم، نيستند. فرمود ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ﴾. اگر طبق بيان نوراني سيدنا الاستاد مرحوم علامه اين آيه را با آن حديث معروف در کنار هم بگذاريم به منزله عکس نقيض آن در مي‌آيد «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2]‌ «من لم يعرف نفسه لم يعرف ربه» عکس نقيض آن است. پس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» اصل است «من لم يعرف نفسه لم يعرف ربه» عکس نقيض آن است، آن وقت اين آيه به منزله عکس نقيض آن حديث خواهد بود ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ[3].

فتحصل ما براي سنجش سلامت و ندامت دو تا راه داريم: يک راه اعتباري که آن هم با خسران همراه است با ناصواب‌گويي همراه است و مانند آن. يک راه هم داريم که با حقيقت بسنجيم؛ اين حقيقت نموداري از معاد است که ترازويي داريم، يک؛ موزوني داريم که عقايد و معارف و اخلاق و اعمال ما است، دو؛ واحد سنجش آن حق است. غرض اين است که ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ غير از «و الوزن حق» است. يک وقتي انسان مي‌گويد سؤال قبر حق است مرگ حق است برزخ حق است يعني وجود دارند. يک وقتي از حقيقت خبر مي‌دهد نه اينکه وزني هست. وزن حق است يعني حق، وزن است ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ نه «و الوزن حقٌّ».

جمله بعدي که وجود مبارک حضرت مي‌فرمايد درباره سکوت و نطق است؛ فرمود: «لاَ خَيرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ کَمَا أَنَّهُ لاَ خَيرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ»؛ يک وقتي انسان بايد حرف بزند اعلام بکند اعلاميه بدهد اعتراض بکند اگر در جايي که حکمت است و خير است انسان ساکت باشد اين سکوت اثري ندارد نفعي ندارد «لاَ خَيرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ» آنجا که سخن حق است بايد بگويد اگر ساکت شد خيري در آن نيست، چه اينکه «کَمَا أَنَّهُ لاَ خَيرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ» حرف‌هاي باطل که هم وقت خودش را صرف کرده هم وقت ديگران را گرفته خيري در آن نيست.

اينها زمينه است براي آن فرمايش بعدي حضرت؛ حضرت کلام الهي را که قرآن کريم است معرفي مي‌کند، بعد اهل بيت را معرفي مي‌کند پيغمبر را معرفي مي‌کند خودش را معرفي مي‌کند. آنچه که به منزله معرفي خود اهل بيت است همان چيزي است که به منزله معرفي قرآن است. شما اينها را کاملاً تطبيق کنيد، می‌‍‌بينيد براي قرآن يک سکوتي قائل شد يک کلامي قائل شد. براي اهل بيت يک سکوتي قائل شد يک کلامي قائل شد. اهل بيت را مثل قرآن معرفي کرده است. اگر قرآن آنجا که ساکت است به حق ساکت شد آنجا که سخن مي‌گويد به حق مي‌گويد، اهل بيت هم همين‌طورند آنجا که حرف مي‌زنند به حق حرف مي‌زنند، هم حق مي‌گويند هم حرف زدن حق است، آنجا که ساکت هستند به حق ساکت هستند. اينجا که فرمود: «لاَ خَيرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ» يعني ساکت بودن و صامت بودن که انسان مطلب علمي را در جامعه نگويد خير را نگويد مطلب اساسي را نگويد جريان غزه را نگويد بي‌حرمتي عده‌اي را نگويد بدرفتاري عده‌اي را نگويد، خيري در اين سکوت نيست «لاَ خَيرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ کَمَا أَنَّهُ لاَ خَيرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ»، حرف خلاف ‌زدن خير ندارد حرف حق را نزدن خير ندارد.

پس خير در گفتن حق و خير در نگفتن جهل است. اين اصل کلي است که به عنوان يکي از کلمات قصار است اما وقتي سيره خود اهل بيت را نگاه مي‌کنيم، حضرت در خطبه 96 وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را معرفي مي‌کند؛ بعد از مسئله توحيد در معرفي وجود مبارک پيغمبر اين چنين مي‌فرمايد که «وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً، أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ، كَلَامُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ» آنجا که فرمايش دارد بيان حق است، آنجا که ساکت است کلام الهي است؛ يعني معلوم مي‌شود که در کجا بايد ساکت بود در کجا بايد حرف زد. اين دو تعبيري که اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) درباره حضرت دارد مشابه همان دو تعبيري است که درباره قرآن دارد؛ قرآن آنجا که ساکت است به حق ساکت است آنجا که گويا است به حق گويا است. وجود مبارک پيامبر را به منزله قرآن معرفي مي‌کند که«كَلَامُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ».

همين تعبيري که درباره قرآن هست درباره وجود مبارک پيغمبر هم هست درباره اهل بيت(عليهم السلام) هم هست؛ در خطبه 147 وقتي مردان الهي مخصوصاً اهل بيت(عليهم السلام) را معرفي مي‌کنند مي‌فرمايند به اينکه  حکم آنها از علمشان حکايت مي‌کند «صَمْتُهُمْ» يعني ساکت بودن؛ آنجا که ساکت است معلوم مي‌شود که اينجا جاي سکوت است «صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، لَا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ» نه در برابر دين هستند و نه خودشان باهم اختلاف دارند. اين درباره ذوات قدسي اهل بيت است «فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِق» قرآني که در بين اهل بيت است مثل يکي از خود اين اهل بيت است؛ سکوتش حرف است نطقش هم حکمت است.

پس اولاً حقيقت قرآن را وجود مبارک حضرت مشخص کرد که قرآن چيست؟ کجا ساکت است کجا ناطق است سکوتش چگونه است نطقش چگونه است؟ بعد رسيد به خود پيغمبر(عليه و علي آله عليهم السلام) پيغمبر را معرفي مي‌کند که سکوت او حق است کلام او حکمت است. بعد مي‌رسد به اهل بيت(عليهم السلام) سکوت آنها حق است کلام آنها حق است. پس معلوم مي‌شود اينها قرآني زندگي مي‌کنند حيات اينها حيات قرآني است. ما _  البته به همه آنها عرض ارادت داريم _ به وجود مبارک حضرت حجت که رسيديم چکار مي‌کنيم؟ مي‌گوييم: «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ»[4] آن وقتي که پا مي‌شوي سلام بر تو. آن وقتي که مي‌نشيني سلام بر تو. آن وقتي که ساکتي سلام بر تو. آن وقتي که حرف مي‌زني سلام بر تو، اين يعني چه؟ در اين سلام خاصي که به حضرت داريم به تمام جزئيات حضرت سلام مي‌کنيم؛ يعني تو مثل قرآني. قرآن آن وقتي که ساکت است بجا ساکت است، آن وقتي که حرف مي‌زند بجا حرف مي‌زند. اينکه به ما دستور دادند به پيشگاه آنها عرض ادب کنيد؛ يعني شما همين راه را طي کنيد.

«فتحصل ان هاهنا امورا»، يک: قرآن تمام شئونش حق است پيغمبر تمام شئونش حق است اهل بيت تمام شئونشان حق است آن وقت سلام ما هم حساب شده است ما مي‌فهميم داريم چکار مي‌کنيم. ما در اين زيارت‌نامه به حضرت مي‌گوييم آن وقتي که پا مي‌شوي سلام بر تو. آن وقتي که مي‌نشيني سلام بر تو. آن وقتي که حرف مي‌زني سلام بر تو. آن وقتي که ساکتي سلام بر تو. اين يعني چه؟ ما هم بايد اين راه را طي کنيم. پس معلوم مي‌شود يک وقت است که قرآن ناطق است يک وقت است که قرآن صامت است قرآن جميع شئونش حق است اين ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفهِ[5]  اصلاً باطل در اين محدوده راه ندارد. وقتي خدا قرآن را معرفي مي‌کند که در اين محدوده باطل راه ندارد و اينها هم قرآني‌ هستند، آن وقت اين سلام ما هم مدرسه است. اين زيارت‌نامه‌هاي ما مدرسه است وگرنه تو پا مي‌شوي سلام بر تو، مي‌نشيني سلام بر تو، حرف مي‌زني سلام بر تو، ساکتي سلام بر تو، اين يعني چه؟ يعني جميع شئون تو قرآني است. جميع شئون تو آموزنده است. آن وقت خود ما را هم با همين تأمين مي‌کند؛ لذا وجود مبارک حضرت در اينجا فرمود: صمت و سکوت قرآن حق است، بيان قرآن حق است آن وقت به خود اهل بيت هم که رسيد چون اينها قرآن متحرک‌ هستند جاي ديگري حرفي ندارند.

بنابراين، آنچه که در خطبه 147 دارند که «فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِق» درباره خود اينها هم فرمود همين‌طور است. آن وقت دستورات ديني که داريم به اينها اقتدا کنيد هر جا اينها ساکت شدند شما هم ساکت باشيد هر جا اينها حرف مي‌زنند شما هم حرف بزنيد از همين قبيل خواهد بود. در خطبه 239 هم که اهل بيت را معرفي مي‌کنند فرمود: «هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ» تا اينها زنده هستند علم زنده است، تا اينها زنده هستند جهل مرده است چون جميع شئون اينها، حالات اينها علم است و ضد جهل. «هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ؛ يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ [حُكْمِ] مَنْطِقِهِمْ؛ لَا يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ» نه باهم اختلاف دارند نه در حق اختلاف دارند مثل قرآن کريم هستند؛ اگر قرآن «يصدق بعضه بعضا» اهل بيت هم اين‌طوري هستند؛ اينها الهي فکر مي‌کنند ذات اقدس الهی طرزي اينها را تربيت کرده که «لا يمسهم» کذا و کذا. گرچه بشر عادي مثل اينها نخواهد شد اما مي‌تواند به اينها نزديک بشود با عرض ارادت به پيشگاه اينها و عمل به دستور اينها، به اينها نزديک شود و خودش را بسنجد؛ به ما هم دستور دادند «زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا»[6] درست است که در قيامت ما را مي‌سنجند اما به ما گفتند قبل از قيامت خودتان را وزن کنيد. «زِنُوا» امر است يعني خودت را بسنج. به چه بسنجيم؟ با سنگ و ترازو و کيلو بسنجيم يا ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ با سنگ نمي‌شود انسان را سنجيد با حرارت‌سنج و تب‌سنج و امثال نمي‌شود سنجيد، با اين درجات اعتباري  _ فلان کس عالم است فلان کس اعلم است فلان کس کذا و کذا است _ نمي‌شود، با اينها نمي‌شود سنجيد. ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّآن وقت «زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا» قبل از اينکه ما را با وزن حق بسنجند فرمود خودت را بسنجد حق  روشن است، آن مقداري که برايش روشن نيست که مسئول نيست.

بنابراين، اينکه مي‌بينيد اينها در طول روزگار مي‌مانند و هيچ وقت نام اينها فراموش نمي‌شود همين است. زينب کبري(سلام الله عليها) با چه سوگند جدي فرمود «فوالله لا تمعون ذكرنا، و لا تميت وحينا» قسم به خدا ما زنده‌ هستيم. آن روز اصلاً خبري از اربعين و امثال اربعين نبود. فرمود «فوالله لا تمعون ذكرنا، و لا تميت وحينا» چون حق است. حق محض قابل مرگ نيست مثل خود قرآن است.

شما جريان حمله مغول را در خود ايران شنيديد. اين تاريخ جهانگشاي جويني را ملاحظه بفرماييد معاصر مغول بود. مگر مغول در اين سرزمين کم جنايت کردند. بعضي از سران نظامي را کشتند، يک؛ آن روزها که رابطه اتومبيل و اينها نبود، اين افسر بنام ايران را چهار تکه کردند در دروازه چهار کلان‌شهر ايران نصب کردند، اين دو؛ دو تا دست را به دو تا کلان‌شهر، دو تا پا را به دو تا کلان‌شهر فرستادند دم دروازه آويزان کردند بعد به طنز شعر گفتند که: «جمله به يک هفته جهانگير شدي» در همين ايران. اينها در تاريخ دفن شد؛ اما آنکه مي‌ماند و دفن شدني نيست و قابل اماته نيست آن وحي است و اهل وحي. به ما هم گفتند اين راه باز است. کسي توقع ندارد مثل آنها بشود ولي شاگرد آنها شدن که ممکن است. فرمودند: «زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا» بهترين راه اين است که خودمان را بسنجيم و اگر إن‌شاءالله به جايي رسيديم، به مقام عاليه علمي و عملي رسيديم «طوبي لنا و حسن مآب»[7] و اگر خداي ناکرده کمبودي داريم بتوانيم جبران کنيم. اميدواريم ذات اقدس الهی جهان اسلام را نظام اسلامي را مردم غزه را در سايه قرآن و عترت به جلال و شکوه برساند و خداي سبحان، عزت و جلال و شکوه دنيا و آخرت را به شما علماي بزرگ و بزرگوار، اساتيد بزرگ و بزرگوار که مفاخر ايران هستيد مرحمت کند.

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. سوره اعراف، آيه8.

[2]. مصباح الشريعة، ص13؛ متشابه القرآن و مختلفه(لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص44؛ عوالي اللئالي, ج4, ص102.

[3] . سوره حشر، آيه19.

[4]. المزار الکبير(لابن المشهدی)، ص569.

[5]. سوره فصلت، آيه42.

[6]. نهج البلاغه، خطبه90.

[7]. اشاره به آيه29 سوره رعد.

​​​​​​​

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق