أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث در شهادت، در جريان قضا بود. ملاحظه فرموديد که قرآن کريم ارکان اوليه را به خوبي تنظيم کرد که در کارهايتان سند تنظيم کنيد مگر برای يک کارهاي جزئي که روزانه انجام ميدهيد که تنظيم سند براي آن حوائج جزئيه لازم نيست؛ ولي خانهاي ميخريد زميني ميخريد يک تجارت مهمي داريد سند تنظيم کنيد. آن وقت ﴿وَ لْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾[1] و اگر خودش قدرت نوشتن ندارد يک کاتب اميني بگيرد که سند تنظيم بشود و در هنگام تجارت و مانند آن که کارهاي مهمی است استشهاد هم بکنيد؛ يک عده هم شاهد باشند تا صحنه را ببينند. اين زمان تحمل شهادت است نه اداي شهادت. هم تنظيم سند قبل از قضا و داوري است، هم استشهاد _ يعني کسي زير اين سندها را امضاء بکند و صحنه را ببيند _ قبل از قضا و داوري است که اينها را در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «بقره» مشخص کرد. تعداد شهود هم دو تا مرد باشد يا يک مرد و دو زن باشد و مانند آن. بعد هم استثناء فرمود، فرمود امور جزئيه و خريد روزانه قباله و سند نميخواهد؛ ولي اگر خانهاي ميخواهيد بخريد زميني ميخواهيد بخريد مزرعهاي ميخواهيد جابجا کنيد برای اينها سند تنظيم بشود، استشهاد بشود شاهد زير قباله و سند را امضاء بکند و مانند آن.
پرسش: امر ... مولوی است
پاسخ: بله، البته يک وقت است اول عقل را ارشاد ميکند بعد حکم شرعي ميآيد، يک وقت است که حکم ارشادي محض است؛ يعني اين کار را شما انجام ندهيد عقاب ندارد ولي انجام بدهيد براي شما بهتر است يک راهنمايي است، آنطور امر ارشادي نيست. حکم قطعي است حالا يا حکم تکليفي است يا حکم وضعي؛ اگر کسي سند نداشته باشد حرفش مسموع نيست، شاهد نداشته باشد حرفش مسموع نيست. تمام زحمتهاي او هدر است.
فتحصل ان هاهنا امورا ثلاثه: يکي ثواب و عقاب است فلان کار را انجام بدهي ثواب ميدهند فلان کار را ثواب نميدهند. از اين قبيل نيست. يکي حرمت است از اين قبيل هم نيست. يکي صحت و بطلان است. اين معامله را که چيزي خريدي پول هم دادي اما چون سند نداري شاهد نداري کسي حرف تو را گوش نميدهد، اين ميشود غير عاقلانه.
پرسش: ... يا اينکه نمیتواند ...
پاسخ: نه، نميتواند ثابت کند اين يعني اتلاف عمر،اتلاف مال، يعني بيعقلي کردن. پس يک وقت حکم وضعي يعني حکم وضعي. يک وقتي حکم وضعي است بدون دليل قبول نيست باطل است ميگويند برو دنبال کار خودت. يک وقتي حکم تکليفي است جهنم است و عذاب است. يک وقتي نه آن است و نه اين، حکم ارشادي است ثواب بيشتري ميبري اين از آن قبيل نيست. يا ميگويند حالا چون مال باختي بايد بروي دنبال کارت. يا ميگويند عذاب جهنم است اين ميشود تکليف آن ميشود وضع. يا نه، يک امر ارشادي است ثوابي خواستي ببري نبردي. اين از قبيل ثواب ميبري نيست، ارشاد محض نيست کار تکليفي است کار و امر لازم است؛ يا تکليف يا وضع.
اگر مسئله طلاق و مانند آن باشد اصلاً بدون شاهد باطل است. اگر مسئله تجارت باشد باطل نيست ولي در محکمه قضا دستتان خالي است. اصل محکمه را، قانونگزاري را در سوره مبارکه «بقره» و ساير سور مشخص کرده ضابطه را معين کرده عدد شهود را مشخص کرده، بعد به فقهاء داده و فرمود به اينکه شما از روايات حدود و صغور و شواهدش را پيدا کنيد. هذا اولاً. اما در جريان ثاني؛ شما ببينيد همين فقهاي بزرگ که از همين منابع ميخواهند استنباط کنند دو طور ميفهمند و حق هم با اينها است نه اينکه اينها باهم اختلاف دارند؛ همه اينها دو طور ميفهمند؛ در معاملات خريد و فروش و تجارت يکطور ميفهمند، در مسئله قضا و داوري که خون مردم جان مردم آبروي مردم مطرح است طور ديگري ميفهمند. از اين آيه که دارد ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ يا ﴿وَ اسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ﴾ يا ﴿أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِّنكُمْ﴾[2] دو تا شاهد عادل بياوريد، از اينها وجوب ميفهمند يا حکم تکليفي يا حکم وضعي ميفهمند. اينها درست است؛ اما حالا کجا نوشته که اين بايد عاقل باشد و طهارت مولد داشته باشد؟ اين را به وسيله روايات ميفهميم. اين هم درست است. اما عمده در آن فقاهت تفطني و عاقلانه که جامعه را بتواند اداره کند از اينجا شروع ميشود ميخواهي تجارت کني بايد عاقل باشي، ميخواهي قاضي باشي عاقل بودن کافي نيست؛ سنگينترين تجارت را ميخواهي انجام بدهی همين که عاقل باشي کافي است، اما بخواهي با خون مردم و آبروي مردم تماس مستقيم داشته باشي عاقل بودن کافي نيست، کمال عقل شرط است. اين ميشود محقق. محقق يعني اين.
پرسش: ... مقام تحمل است يا مقام ادا است؟
پاسخ: اولش تحمل است در محکمه ادا است.
پرسش: آنجا عدالت شرط است يا شرط نيست؟
پاسخ: در شاهد عدالت شرط است.
پرسش: ... عدالت شرط است.
پاسخ: بله، آنجا ﴿أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِّنكُمْ﴾ غالباً در شاهد عدالت شرط است؛ در عدالت فرقي نيست بين بيع و تجارت و نکاح و طلاق و مانند آن و اما در مسئله عقل در کتاب شريف شرايع در باب تجارت که ميخواهد تاجر بشود تجارتهاي سنگين هم بکند، در اينجا بلوغ شرط است و عقل است و اختيار. جلد دوم شرايع «و اما الشروط فمنها ما يتعلق بالمتعاقدين و هو البلوغ و العقل و الإختيار»[3] شما اول تا آخر متاجر را نگاه بکنيد ميگويد همين تاجر عاقل باشد بايع و مشتري عاقل باشند در تجارت کافي است، اما وقتي به مسئله قضا رسيديد، يک؛ و مسئله شهادت رسيديد، دو؛ ميگويند کمال عقل شرط است. در تجارت با مال مردم سروکار دارند، در قضا در شهادت با جان مردم و با آبروي مردم سروکار دارند. همين محققي که در کتاب البيع آنجا ميگويد عاقل بودن کافي است وقتي به مسئله قضا رسيد گفت عاقل بودن کافي نيست، کمال عقل شرط است. به مسئله شهادت رسيد ميگويد عاقل بودن کافي نيست کمال عقل شرط است.
پس جلد دوم مسئله تجارت که مطرح است ميگويد همين که عاقل باشد براي تجارت کافي است، ولي در جلد چهارم که مسئله قضا و شهادت مطرح است در آنجا صحبت از شرايط قاضي است دارد «و يشترط فيها البلوغ و کمال العقل»[4] قاضي اگر عاقل باشد کافي نيست، بايد خردمند سياسي اجتماعي باشد «و يشترط فيه البلوغ و کمال العقل» اين برای قاضي است.
پرسش: کمال عقل، کمال نسبی است يا واقعی
پاسخ: نسبي در مقابل مطلق است. کمال در برابر اصلش است. کمال عقل داشته باشد يعني عقلش خيلي کامل باشد نميشود او را فريب داد.
پس در مسئله القضا و در مسئله الشهادة ميگويد عاقل باشد کافي نيست؛ «يعتبر فيه کمال العقل» درباره اصل قضا بود اينجا دارد که «الثاني: کمال العقل»[5] کسي بخواهد شهادت محکمه به عهده او باشد بايد اصل صحنه را هم خوب بفهمد، عاقلانه بفهمد که کجا خلاف ميکنند کجا توطئه ميکنند کجا فلان کار ميکنند. در موقع اداي شهادت عاقل باشد کافي نيست کمال عقل شرط است. پس درباره تاجر که ميخواهد تجارت بکند عاقل باشد کافي است. درباره قاضي که بخواهد داوري بکند کمال عقل شرط است. درباره شاهد که بخواهد شهادت بدهد کمال عقل شرط است. اين سه جاي شرايع است که دو طور حرف ميزنند در باب تجارت ميگويد همين که کسي عاقل باشد تجارتش صحيح است؛ انواع و اقسام تجارتش صحيح است، ولي در باب قضا ميگويد اگر عاقل باشد کافي نيست، کمال عقل شرط است؛ اينجا با آبرو و جان مردم سروکار دارد، يک؛ فريب زيرميزي و روميزي زياد است، دو؛ او بايد خيلي عاقل باشد.
پرسش: سند عقلی و نقلی هم دارد
پاسخ: بله، ﴿ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا﴾[6] اينجا نگفتند کسي مال يک نفر از مردم را ببرد کأنه مال همه را برده است. اين هم سندش است. مال مردم را برد ميگويند مال مردم را بردي، اما اگر خون کسي را ريختي ﴿فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا﴾ اين يعني بفهم يعني بفهم! پس بنابراين اينکه شارع مقدس گفته ﴿ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا﴾ به دستگاه فقه فرمود بفهم، اينجا کسي عاقل باشد کافي نيست، اينجا بايد کمال عقل را داشته باشد که مبادا توطئه قبلي باشد توطئه بعدي باشد و مانند آن. اينکه ﴿وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ﴾[7] اينکه ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ اينکه ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[8] اين سه طايفه از آيات درباره شهادت است يعني عاقلانه شهادت بده عاقلانه بفهم عاقلانه امضاء بکن که اين کمال العقل براي حفظ جان و آبروي مردم باشد وگرنه همان شخصي که در محکمه نشسته، دارد تجارت و اين پرورندههاي مالي را انجام ميدهد به کمال عقل نياز ندارد همين که عقل متعارف باشد کافي است.
پس در اين سه جا که محقق دو طور حرف ميزند در باب تجارت ميگويد همين که تاجر عاقل باشد کافي است، در باب قضا ميگويد اگر عاقل باشد کافي نيست کمال عقل شرط است، در باب شهادت که قضا با اتّکا به شهادت شاهد است ميگويد اگر عاقل باشد کافي نيست کمال عقل شرط است تا آبروي مردم خون مردم حيثيت مردم محفوظ باشد اين ميشود دين. اين کتاب يعني قرآن کريم بوسيدني است.
بنابراين اصرار قرآن کريم اين است که يک کسي که صاحب شهادت بود نبايد بگويد که به من چه يا به تو چه! هم به من چه هم به تو چه(به هر ما مربوط است)، هر دو بايد در صحنه باشند ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾ ابا نکن، شما که ديدی بايد شهادت بدهي، بعد هم بخواهي کتمان بکني ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ حق کتمان هم نداري ميخواستي نباشي حالا که در آن صحنه بودي و شاهد بودی و حاضر بودي و ميداني مبادا کتمان بکني، چه در مقام ادا چه در مقام بعد از ادا ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ تا جان مردم خون مردم حيثيت مردم آبروي مردم محفوظ باشد.
لذا عِرض يک کسي، آبروي يک کسي خيلي بيش از مال فرد ديگر ميارزد. حالا همين خطوط کلي را که قرآن کريم مشخص کرده است اهل بيت آمدند جمعبندي کردند روايت کردند مرزبندي کردند گفتند قبل از ادا ممکن است کسي فاقد شرايط باشد يعني مثلاً بالغ نباشد و آن صحنه را ديده است. صرف اينکه بالغ نيست اين مانع نيست که در روز شهادت اگر بالغ شد شهادت بدهد. پس در ظرف تحمل بلوغ شرط نيست کمال عقل شرط نيست، عاقل باشد کافي است. در ظرف تحمل اگر عاقل باشد کافي است، ولي در ظرف ادا که خيلي مهم است آنجا کمال عقل شرط است، نهايت عقل شرط است تا از هر جهت ملاحظه بکند که آبروي کسي بدون دليل نرود جان کسي بدون دليل از بين نرود؛ لذا قبل از شهادت يعني در مقام تحمل، آن شرايط لازم نيست، بعد از تحمل يعنی در مقام ادا اينها لازم است.
پرسش: ... عاقل نمیشود کمال عقل را ندارد
پاسخ: بله درس ميخواند و اين حرفها را ميشنود عاقل ميشود.
پرسش: ... ديگری نشد
پاسخ: بعضي از امور تغييرپذير نيست مثل طهارت مولد طهارت مولد تغييرپذير که نيست، طهارت مولد نداشته باشد بعد طهارت داشته باشد اينطوری نيست، اما کمال عقل بله، کاملاً تغييرپذير است آن روز يک مقدار درس نخوانده بود اينطور توجيههاي جامعه را نشنيده بود بعد کمکم درس خواند و عاقل شد و عالم شد و شواهدي را ديد بعد به کمال عقل رسيد، پس زمان تحمل فاقد شرط بود مثل اينکه بالغ نبود و بعد عاقل شد.
پرسش: ... جاهايي که نياز هست شهادت بر قضاوت بده بر آبرو و جان مردم هست اينجا شاهد در تحمل ...
پاسخ: حالا يک وقتي در امور جزئيه است مثل اينکه تسبيح کسي اينجا گم شده او دارد پيدا ميکند
پرسش: ولي در جايي که قرار هست کمال عقل شاهد باشد بايد در تحمل هم اين شرط باشد.
پاسخ: در کجا؟ به چه دليل؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، بعد وقتي که درس خواند اينها را شناخت طرفين را شناخت خيلي اطلاعش بيشتر شد که او به کجا وابسته است به چه کسي وابسته است.
پرسش: در شهادتش دخيل است.
پاسخ: در زمان حادثه اين شخص عاقل بود کمال عقل را نداشت، اما بعد از چند سال ديد که او با خيليها مرتبط است.
پرسش: قضاوت بيرونياش را ميخواهد دخالت بدهد.
پاسخ: نه، قضاوت بيروني نيست او خودش کامل شد. اين شخص در زمان حادثه يک جواني بود که ديد اين گفته او را شنيده، اما او به کجا مرتبط است به کدام گروه مرتبط است به کدام حزب مرتبط است اينها را نميدانست، بعد از چند سال همه اينها را شناخته، روابط سياسي را شناخته احزاب را شناخته، به کمال عقل رسيده است. آن روزي که حادثه را تحمل کرد عاقل بود اما کمال عقل را نداشت. آن روز که شهادت نميداد، امروز که بايد شهادت بدهد واجد شرايط است کمال عقل را دارد. اين حرف خوبي است.
پرسش: ... به چه چيزي ميخواهد شهادت بدهد؟
پاسخ: به همان حادثه قبلي.
پرسش: ... ميخواهد دخالت بدهد در شهادت يا واقعاً آنچه را که شاهد بوده ...
پاسخ: آنطوري که آن را خوانده الآن تحليل ميکند مثل اينکه پنج سال قبل شش سال قبل يک کسي را آورده بودند پيش اين آقا، اين آقا بررسي کرده ديد که فلان بيماري را دارد، الآن خودش رفته تخصص پيدا کرده عاقل شده ميبيند که نه، آن اگر باشد چندين اثر را دارد. اين ميشود کمال عقل در مقام عمل کردن و جراحي کردن. پس موقع مشاهده کردن آن وقت دانشجو بود يک مقداري اطلاع داشت، الآن همان سرمايهها را بررسي کرده تجزيه و تحليل کرده شده کمال عقل.
فتحصل؛ ممکن است در زمان تحمل عاقل باشد اما کمال عقل را نداشته باشد اما در زمان ادا کمال عقل را داشته باشد و شهادت مقبول باشد.
غرض اين است که اگر در ظرف تحمل متوجه نشود، عقل داشته باشد ولي کمال عقل نداشته باشد مثل يک دانشجويي است که هنوز متخصص نشده است ولي او را در آن وضع ديده بعد زمان تخصص ديده که همان به چندين جا وصل است. عمده ظرف ادا است، قاضي اينطور است شاهد اينطور است. اگر در زمان قضا بعد از پيدا کردن اطلاعات اوليه عاقل بود نه اينکه کمال عقل را داشته باشد، ولي وقتي بخواهد داوري کند به کمال عقل رسيده کافي است.
پرسش: ... تبيينهاي بعدي شاهد، دخالت دارد بر شهادتش؟
پاسخ: الآن علمش اين است. اين اضافات را که از جاي ديگر نياورده است همين را بهتر فهميد. همين غده را الآن خوب تشخيص ميدهد ميگويد اين بود و با اين خصوصيات، تکتک اين خصوصيات محفوظ است منتها لوازم زيادي دارد که امروز ميفهمد قبلاً نميفهميد. لوازم همين امر است جاي بيگانه نيست؛ اين شيء يک لوازمي دارد قبلاً به اين لوازم آگاه نبوده است الآن به اين لوازم آگاه شده است
پرسش: قضاوت لوازم بر عهده قاضی است
پاسخ: نه، اين شاهد ميخواهد شهادت بدهد لوازمش را هم ميگويد. ميخواهد بگويد اين برای کيست اين را از بيگانه که نياورده است.
پرسش: از بيگانه آورده
پاسخ: نه، لازمه همين شيء است.
پرسش: در آن صحنه اين نبود
پاسخ: اگر بيگانه باشد که کمال عقل نيست؛ کمال عقل براي اين است که بيگانه را دخالت ندهد. کمال عقل در اين است که قبلاً لوازم را متوجه نبود الآن لوازم را متوجه شد، نه اينکه بيگانه باشد، بيگانه باشد که کمال عقل نيست.
پرسش: مختار حضرتعالی در مسئله تمايز حکم عقل با سيره عقلاء ...
پاسخ: آن در مسئله حجيت عقل در اصول بايد مشخص بشود که اين سيره عقلا اگر فعل خارجي است _ معصوم که نيستند _ حجت نيست، اگر به برهان برسد که نظري به بديهي ختم بشود حجت عقلا است. عقلا اين کار را ميکنند. اگر معصوم باشند سيره معصوم حجت است، اما يک کاري است انجام میدهند، اين کاري که ميکنند بايد يک بياني باشد که اين بيان يا بيّن باشد يا مبين. اگر هيچ کدام از اين دو نيست حجت نيست. بيّن باشد يعني بديهي، مبين باشد يعني نظريای است که به بديهي ختم ميشود «کما في الأصول». اگر مطلبي بيّن نبود يعني بديهي، مبيَن نبود يعني به بديهي ختم نشد حجت نيست، چون عقلا معصومين نيستند که سيرهشان حجت باشد، اما اگر معصوم(سلام الله عليه) باشد که فعلش حجت است.
پرسش: حجت مشروط است نه مطلق
پاسخ: معني حجت اين است. اگر شما شرط کردي گفتي بيع يعني اين است، ديگر نميشود گفت بيع مشروط به اين است، اصلاً بيع معنايش همين است.
در جلد بيست و هفتم صفحه 309 «باب وجوب الإجابة إلي تحمل الشهادة» يک باب اين است که يک حادثهاي هست او دعوت ميکند ميگويد اين صحنه را ببينيد، دعوت ميکند بياييد ببينيد اين شخص دارد ميزند اين شخص دارد ميکشد اين شخص دارد فلان جسارت را ميکند. دعوت ميکند «إلي تحمل الشهادة» اين باب اول است که چند تا روايت است. باب بعدي در صفحه 312 درباره اداي شهادت است «باب وجود اداء الشهادة و تحريم کتمانها» يک وقت يک حادثهاي است دارند يک کسي را ميزنند ميگويند آقا بيا بيين، ميگويد به من چه! او نميتواند بگويد به من چه! يک مظلومي را دارند ميزنند تو ميگويي به من چه! خانه کسي را دارند غارت ميکنند ميگويد آقا تو بيا ببين اين شخص دارد ميبرد. ميگويي به من چه! هم به من چه هم به تو چه(به همه ما مربوط است).
اگر ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ يعني کساني که تحمل بايد بکنند ميگويند بيا ببين اين شخص دارد ميزند دارد ميبرد، او بايد بيايد و اگر کاري از دستش برميآيد کمک بکند که بايد کمک بکند. اما اين باب اول. باب دوم اين است که حالا او را دعوت کردند به اينکه تو که بودي و ديدي، بيا در محکمه قضا شهادت بده. اينجا براي اداي شهادت است. اينجا هم واجب است که بيايد شهادت بدهد که ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾.
پس هم در مقام اداي شهادت براي حفظ خون مردم جان مردم گفتند بياو صحنه را ببين، او بايد بيايد. حالا که ديد ميگويند بيا در محکمه قضا شهادت بده تا حق مردم ضايع نشود اينجا نبايد کتمان بکند، بايد شهادت بدهد.
پس بنابراين بعضي از امور است که در آنها زمان تحمل و زمان ادا فرق نميکند مثل طهارت مولد؛ طهارت مولد که عوض نميشود، اما بعضي کاملاً فرق ميکند اين شخص قبلاً که اين صحنه را ديده بود يا همسايهاش بود، دانشجو بود. الآن وقتي متخصص شد و استاد شد همان صحنه را که ميخواهد ببيند ميگويد اوه، اين آقا را که من ديدم ميآمد اين کار را ميکرد که وابسته به فلان گروه بود، الآن دارای کمال عقل شده است. آن روز فهميد که اين آقا دارد اين حرف را ميزند اما به کجا وابسته است و از طرف چه کسي آمده اينها را آشنا نبود، الآن که چند سال درس خوانده کمال عقل را پيدا کرده است. آن روز کمال عقل را نداشت ولي امروز که ظرف اداي شهادت است کمال عقل را دارد.
پس جان مردم و خون مردم و آبروي مردم آن قدر محترم است که قاضي اگر عاقل باشد کافي نيست و از آنجا که قضا هم به شهادت وابسته است، شاهد هم اگر عاقل باشد کافي نيست بايد کمال عقل را داشته باشد اما برای تجارت و خريد و فروش همين عقل معمولي کافي است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره بقره، آيه282.
[2] . سوره طلاق، آيه2.
[3] . شرائع اللاسلام، ج2، ص8.
[4] .شرائع الاسلام، ج4، ص59.
[5] . شرائع الاسلام، ج4، ص115.
[6] . سوره مائده، آيه32.
[7] . سوره طلاق، آيه2.
[8] . سوره بقره، آيه283.