25 10 2025 7024628 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه215 (1404/08/03)

دانلود فایل صوتی

 

بسم الله الرحمن الرحيم

اينکه مرحوم محقق در شرايع بسياري از شرايطي را که براي قاضي قائل است براي شاهد هم قائل است به خاطر اين است که قاضي به اعتماد شهادت شاهد حکم مي‌دهد؛ لذا اگر در قاضي کمال عقد را شرط کرد در شاهد هم کمال عقد را شرط کرد چون در حقيقت قاضي به استناد شهادت شاهد حکم خون يا مانند آن را صادر مي‌کند.

مطلب دوم اين است که: درباره فرمايش مرحوم ابن ادريس شما بزرگان جداگانه بايد کار بکنيد؛ هم شخصيت علمي ابن ادريس در حد عالي است که مورد اعتماد و احترام غالب فقها است _ چه معاصرين او چه بعد از او _ و هم اينکه اين حرف خيلي حرف سنگيني است؛ اين حرف که دين را غير از خبر واحد چه چيزی خراب کرد! خيلي سنگين است؛ مگر از غير او، اين حرف را قبول مي‌کردند؟ منتها ايشان خوب تحليل کرد. گفت اينها خبر واحد را توسعه دادند ظرفيت دادند، يک؛ بعد تا توانستند دروغ بستند، دو.

بيان ذلک اين است که: خبر واحد مفيد مظنه است. اعتقادات و اصول اوليه بايد جزمي باشد برهاني باشد؛ درباره خدا، پيامبر، معاد و مانند آن، در کل، اصول دين به وسيله خبر واحد ثابت نمي‌شود. فروع دين، احکام دين، اخلاق دين و مانند اينها ثابت مي‌شود. اينها آمدند به هر وسيله که بود اصول را مثل فروع کردند گفتند همان‌طوري که فروع با خبر واحد ثابت مي‌شود اصول هم با خبر واحد ثابت مي‌شود و به خبر واحد ظرفيت دادند و حرمت نهادند، بسياري از بحث‌ها و مسائل جبر و تفويض، بطلان يا حقانيت اينها به وسيله همين‌ها جعل شد. وقتي خبر واحد را ظرفيت دادند انبارش را پر کردند، کعب الأحبارها را راه‌اندازي کردند.

اين علي بن ابيطالب نخواست از خودش تعريف بکند ولي خواست برهان اقامه کند فرمود او پيامبر است براي اينکه من او را قبول کردم. شما ببينيد زير اين آسمان کسي جرأت مي‌کند اين‌طور حرف بزند؟ خودش را در حد قرآن قرار داد؛ فرمود او رسول الله است چون «أنا آية النبوة»[1] هستم. مگر در روي کره زمين کسي پيدا مي‌شود که معلم علي باشد؟ نمي‌شود. تنها کسي که معلم علي است او است پس او پيامبر است. اين حرف، خيلي مايه علمي دارد خيلي سنگين است. حالا حضرت مجبور شد اين‌طور استدلال کند؛ او پيامبر است چرا؟ براي اينکه معجزه آورد. معجزه چيست؟ کاري کرد که احدي نمي‌تواند بکند. چرا؟ براي اينکه معلم من است در روي کره زمين کسي نيست که بتواند معلم من باشد الا او. اين حرف، خيلي بلند است. حالا آن تتمه ديگر که چه‌طور ما با داشتن اين همه سرمايه بيست درصد شديم آنها هشتاد درصد، از همان به بعد معلوم مي‌شود که چه‌طور شد که ابن ادريس به ستوه آمد و گفت دين را خبر واحد نابود کرد. حالا اينها به خبر واحد ظرفيت دادند ظرفيت دادند بزرگش کردند بزرگ کردند و بعد کعب الاحبارها را راه‌اندازي کردند، چقدر خبر جعل شده خدا مي‌داند. لذا آنها شدند هشتاد درصد ما شديم بيست درصد. هيچ کس فکر مي‌کرد که جريان غدير که يک جريان بين‌المللي است مثل جريان مباهله و اينها که نيست، مباهله قداست خاص خودش را دارد، اما اين غدير يک جريان بين‌المللي است بايد در جريان مکه باشد بايد همه حاضر باشند رفته‌ها بايد برگردند، از تمام منطقه‌ها چهارگوشه دنيا بايد يکجا جمع بشوند پيامبر کار دارد. يک امر بين‌المللي است. سقيفه‌اي که نه اصل دارد نه فرع دارد اين را بر آن ترجيح دادند!

غرض اين است که اگر مرحوم ابن ادريس به ستوه آمده که دين را خبر واحد نابود کرد همين‌طور هم بوده است؛ لذا همه فقهاء هم به ابن ادريس احترام مي‌گذارند با اينکه اين حرف خيلي حرف سنگيني است. اين حرف را از غير او، کسي گوش نمي‌داد. فرمود «و لا أعرّج الى أخبار الآحاد، فهل هدم الإسلام إلا هي»؟[2] اولاً اين قدر به خبر واحد ظرفيت دادند ظرفيت دادند اين را باد کردند باد کردند باد کردند، اصول دين عقايد دين، مربوط به معاد مربوط به قيامت مربوط به نبوت، گفتند همه را خبر واحد ثابت کرد، آن وقت کعب الاحبارها را راه‌اندازي کردند. با اين نقشه شوم آمدند اين سقيفه کذا را بر آن غدير ترجيح دادند. اين‌طور بود که ابن ادريس به ستوه آمده گفته که دين را اين خبر واحد نابود کرده است. از اينجا معلوم مي‌شود که اشکال مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) به ايشان وارد نيست، براي اينکه ايشان فرمودند به اينکه دليلي ما نداريم که تحمل واجب باشد، اصل عدم وجوب است. مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايد که اين اجتهاد در مقابل نص است، براي اينکه حضرت امام صادق(سلام الله عليه) در روايت فرمود ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾[3]  برای ظرف تحمل است ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا[4] برای ظرف ادا است[5]. درست است از نظر فقهي حق با صاحب جواهر است و فقهاء هم همين‌طور فتوا دادند؛ اما اين اشکال به ابن ادريس نيست چون او قائل به حجيت خبر واحد نيست؛ اگر او قائل به حجيت خبر واحد باشد، اين فرمايش صاحب جواهر تام است که اين اجتهاد در مقابل نص است، اما او خبر واحد را حجت نمی­داند.

غرض اين است که اليوم هم که به لطف الهي اسلام بالاخره مطرح شده شما بزرگان حوزه بايد عنايت داشته باشيد که مبادا خداي ناکرده بنام دين بنام اهل بيت بنام قرآن چيزي کم بشود چيزي زياد بشود. شما بزرگان مسئول اينها هستيد.

به هر تقدير اين اشکال مرحوم صاحب جواهر نسبت به ايشان وارد نيست.

پرسش: غير از شيوخ ثلاث مرحوم شيخ الطائفه، ايشان هم در ما نحن فيه ...

پاسخ: احسنت غرض اين است که اينها دلشان خون است. خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند مي‌فرمود اگر در بين تمام متکلمين سني‌ها بگرديد الآن يک نفر معتزله در بينشان پيدا نمي‌گردد همه را قلع و قمع کردند. معتزله آزادانديش‌ هستند، منکر جبر هستند، نه منکر قضا و قدر الهي‌، قضا و قدر الهي حق است اما انسان هم مختار است. فرمود: ﴿ لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّين﴾[6]، اين﴿ لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّين﴾ ناظر به بطلان جبر است. انسان آزاد است. بد بکند کيفر مي‌بيند خوب بکند پاداش مي‌بيند، ولي خدا قهار است اما تمام کارها آزادانه انجام مي‌شود انسان مکلف است مختار است اجباري در کار نيست اما خداي سبحان مثل يک طبيب، راهنمايي مي‌کند؛ فلان کار براي بدن ضرر دارد فلان کار خوب است، اگر کسي ناپرهيزي کرد آسيب مي‌بيند اگر کسي گناه کرد آسيب مي‌بيند اين جبر نيست. غرض اين است که اصل کار اختياري است انسان مختار است يا بهشت است يا جهنم.

غرض اين است که ابن ادريس به ستوه آمد. تمام اين سني‌هاي معتزلي را که آزادانديش بودند جبر را انکار مي‌کردند _ غالب اينها الا ما شذ و ندر _ همين خلفاي عباسي قتل عام کردند.

پرسش: اينجا بحث ... اعتقادات نيست ...

پاسخ: احسنت ما هم مي‌خواهيم همين را بگوييم. آنها همين را آوردند در خبر واحد گذاشتند که خبر واحد اينها را ثابت مي‌کند، در حالي که خبر واحد اصول دين را ثابت نمي‌کند. در اصول دين ما با حجيت و اينها کار داريم. خبر واحد در امور ظني حجت است. آنها اول آمدند اين را انبار کردند، به او سِمت دادند، مثل اينکه يک کسي را سمت دادند خليفه کردند بعد از او چيزهايي را جعل کردند؛ اين خبر واحد را خليفه کردند بعد گفتند با خبر واحد، اسماء خدا اوصاف خدا، وحي و نبوت و قيامت و جبر و اختيار و تفويض همه چيز با خبر واحد ثابت مي‌شود بعد کعب الأحبارها را راه‌اندازي کردند. اين‌طور بود که اين ابن ادريس بيچاره يقه چاک زد گفت مگر دين را غير از واحد چيز ديگری خراب کرد؟! و همه آقايان هم ساکت شدند چون مي‌دانستند که اين حرف حرف حق است. تمام اين متکلمين معتزله که آزادانديش بودند همه اينها را بني‌اميه و مرواني‌ها اولاً و بني عباس ثانياً با توطئه، قتل عام کردند. الآن شما يک سني معتزلي نداريد هر چه داريد جبري هستند، اشاعره نوعاً جبري هستند، اين نتيجه فکر آنها است.

غرض اين است که اشکال صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در جاي خودش متين است در برابر روايت که آدم نمي‌تواند حرف ديگری بزند، اما اشکال ايشان نسبت به مرحوم ابن ادريس وارد نيست براي اينکه اگر ابن ادريس خبر واحد را حجت مي‌دانست بله اشکال صاحب جواهر اين بود که اين اجتهاد در مقابل نص است و وارد هم بود، اما وقتي او خبر واحد را حجت نمي‌داند اشکال صاحب جواهر در اين قسمت نسبت به ابن ادريس وارد نيست.

پرسش: ابن ادريس در عقائد حجت نمی­داند يا کلاً؟

پاسخ: اگر بگويد خبر واحد حجت است بايد در همه امور حجت باشد، اما ايشان مي‌گويد اين خبر واحد که همه چيز داخلش است را يک وقت است ما خودمان مي‌گوييم يک اطمينان شخصي داريم شواهد داريم بله، آن درست است، اما به صورت کلي فتوا بدهيم که خبر واحد حجت است همان محذور پيش مي‌آيد مثل يک آدمي که نالايق است اين را به جاي خليفه بنشانند و بعد همه چيز را از او بگيرند. ابن ادريس مي‌گويد اينها چنين کاري کردند.

پرسش: در بين فقها آيا کسی است که حجيت خبر واحد را در زمينه اعتقادات پذيرفته باشد؟

پاسخ: يادم نيست

پرسش: ... ديدگاهش همين است

نه، دو تا حرف است يک وقتي خبر واحدي محفوف به قرينه قطعيه است، اين حجت است، اما يک وقت است نه، يک خبر واحد عادي است آن وقت با اين ثابت بشود که خدا اين‌طور است پيامبر اين‌طور است مظنه هم هست در حالي که روايات فراواني داريم که می­فرمايند شما در اصول دين بايد يقين داشته باشيد برهان داشته باشيد.

مسئله سوم اين است که چرا در شاهد کمال عقل را شرط کردند؟ براي اينکه درست است که شاهد قاضي نيست اما تمام احکام قضا که از قاضي صادر مي‌شود به استناد شهادت شاهد است. اگر در شاهد شما کمال عقل را اعتبار نکنيد، آن وقت قاضي بيچاره به استناد اين شهادت دارد فرمان خون(قصاص) مي‌دهد.

پرسش: ... کمال را در جهت عمودی بيان می­کنند و تمام را در جهت افقی ...

پاسخ: حالا إن‌شاءالله به يک مناسبتي _ عيدي _ ممکن است بحث ولايت را عرض بکنيم اما در اين جهت هيچ فرقي ندارد آن کسي که حجة الله است را فقط خدا و ذات اقدس الهی بايد تعيين کند؛ در همان جريان ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾  برهان اقامه کرد که ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ ﴾[7] امروز کفار شرق و غرب نااميد شدند. قبل از اين _ دو سطر قبل _ آيه درباره حرمت أکل ميته و مانند آن است، بعد از آن دارد ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾؛  با آن آيه که دين کامل نمي‌شود معلوم مي‌شود که اين آيه جداگانه نازل شد. فرمود ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ يک؛ هم که ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ﴾ دو تا اليوم دارد: يکي اثباتي يکي نفي‌اي؛ از امروز به بعد کافر هيچ کاري نمي‌تواند بکند چون شما يک رهبر پيدا کرديد. ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ هيچ نقصي نيست ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ﴾ هيچ کسي نمي‌تواند آسيبي به دين شما برساند چون يک دين متحرکي بنام علي داريد. اليوم اليوم هم در اثبات، هم در سلب معلوم مي‌شود به اينکه نصاب دين با ولايت حل مي‌شود با نظام امامت حل مي‌شود و اين‌طور هم شده است.

آن وقت بيايند توطئه کنند و او را خانه‌نشين بکنند و يک کسي ديگر را روي کار بياورند. غرض اين است که بايد روی اين فرمايش ابن ادريس کار بشود و در اين قسمت به او حق داده بشود؛ البته خبر واحد حجت است؛ شما مستحضر هستيد در تمام احکام شرعي به همين خبر واحد عمل مي‌کنيم؛ در اين که مرحوم ابن ادريس و امثال اين بزرگان مخالف نيستند؛ آن‌طور به خبر واحد ظرفيت بدهند که هر چه بخواهند به وسيله خبر واحد ثابت بکنند، يک؛ خبرهاي جعلي را راه‌اندازي کنند، دو؛ ابن ادريس با اين مخالف است.

اما اين مطلب که سؤال فرمودند؛ اگر اينکه ديه بر عاقله است مال بدوي و قروي و اينها باشد پس ديه جنايت‌هاي غير عمدي دليل جدا مي‌خواهد آيه جدا مي‌خواهد، نخير! آيه جدا نمي‌خواهد همان اطلاقات اوليه کافي است. اطلاقات اوليه اين است که هر کسي کاري انجام داد مسئول است. در جريان جنايت‌هاي غير عمدي، نه عمد است نه شبيه عمد، اگر ما اين دليل استثنايي را نمي‌داشتيم همان اطلاقات اوليه‌اي که هر کسي جنايتي کرد ضامن است، کافي است. ديگر نيازي به دليل جدا نداريم.

مطلب بعدي آن است که در جريان صبي دو تا مطلب است: يکي اينکه در ظرف تحمل اگر صبي باشد عيب ندارد ولي در ظرف ادا حتماً بايد بالغ باشد؛ حالا در ظرف تحمل اين هر طوري تحمل کرد در حدي باشد کافی است؟ مي‌فرمايد نه، در ظرف تحمل فقط شرط بلوغ را ندارد اما درايت و هوشمندي و حافظه و اينها را کاملاً بايد داشته باشد.

حالا بقيه روايات را بايد بخوانيم تا اينکه اين بحث _ إن‌شاءالله _ به يک جايي برسد. در وسائل جلد بيست و هفتم صفحه 315 به بعد آنجا آمده به اينکه آيه دارد «فَأَقِمِ الشَّهَادَةَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى نَفْسِكَ- أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ» اقامه را واجب کرده فرمود ما هم دليل داريم بر اينکه اقامه شهادت واجب است هم دليل داريم بر اينکه تحمل شهادت واجب است. اين دو تا جمله از هم جدا هستند ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ براي ظرف تحمل ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَاکذا اين برای ظرف ادا است. خود اين آيه هم بين تحمل و ادا جدايي انداخت و تفکيک کرد لذا ما مي‌گوييم تحمل شهادت واجب است منتها واجب کفايي است؛ اگر در مقام ادا غير از اين آقا کسي ديگر نبود، مي‌شود واجب عيني، چون هر واجب کفايي با فقدان مماثل مي‌شود واجب عيني. اين باب سوم بود که مشابه باب اول است. در باب اول کتمان را تحريم کرده است که فرمود: «مَنْ رَجَعَ عَنْ شَهَادَتِهِ وَ كَتَمَهَا- أَطْعَمَهُ اللَّهُ لَحْمَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ»[8] اين قدر درباره خوردن مال مردم وارد نشده است. در قيامت او را وادار مي‌کنند که گوشت خودش را «عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ» بخورد. سرّ اينکه در شهادت و در قضا کمال عقل شرط است و در تجارت‌ها همان عقل کافي است براي اينکه او با خون مردم و آبروي مردم و ناموس مردم کار دارد؛ لذا اگر در قاضي معتبر بود در شاهد هم معتبر است چون قضاي قاضي به استناد شهادت شاهد است؛ لذا همان‌طوري که مرحوم محقق در شرايع فرمودند در تجارت عدالت شرط نيست در قضا عدالت شرط است، در آنجا کمال عقل شرط نيست در اينجا کمال عقل شرط است. براي شاهد هم همچنين است.

پرسش: شهادت مميز در صورتی که به حد رشد و تعالی نرسيده باشد طبق نظر مشهور ارزشی ندارد اما در يک مورد استثناء شده و آن درمورد قتل است

پاسخ: بله، آنجا هم به خواست خدا اشاره مي‌شود. در مورد قتل هم براي اهميت مسئله است که اگر ما شواهدي بر صدق داريم نبايد خون کسي هدر برود؛  چون شواهدي بر صدق داريم و نبايد خوني هدر برود، احتياط کردند گفتند آنجا مسموع است. آنجا هم يک راه صلح گذاشتند که صد درصد عمل نشود اما بالاخره خون هدر نرود.

در باب دوم هم اين‌طور فرمودند که «مَنْ رَجَعَ عَنْ شَهَادَتِهِ وَ كَتَمَهَا- أَطْعَمَهُ اللَّهُ لَحْمَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ وَ يَدْخُلُ النَّارَ وَ هُوَ يَلُوكُ لِسَانَهُ» در حالي که زبان خودش را مي‌جود!

در روايت هفتم هم دارد به اينکه ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ﴾ قَالَ مَنْ كَانَ فِي عُنُقِهِ شَهَادَةٌ- فَلَا يَأْبَ إِذَا دُعِيَ لِإِقَامَتِهَا»[9] اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ مي‌تواند مسئله ادا را هم شامل بشود ولي مسئله تحمل را طبق بيان صريح وجود مبارک امام صادق شامل خواهد شد. اگر در يک روايتي ما ديديم امام(سلام الله عليه) به اين ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ تمسک کرد براي بيان وجوب اداي شهادت، اين منافات ندارد که ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ اطلاق داشته باشد هم ادا را شامل بشود هم تحمل را. اگر يک روايتي اين آيه را بر ادا تطبيق کرد اين دليل بر حصر نيست، يک؛ مخالف آن روايتي که امام صادق فرمود ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ ناظر به تحمل هست هم نيست، دو؛ چون هر دو را شامل مي‌شود؛ يعني اگر کسي را دعوت کردند که شما بيا شاهد صحنه باش بر او واجب است حق ابا ندارد و اگر دعوت کردند شما که شاهد بودي بيا شهادت بده حق ابا ندارد.

پرسش: در نکاح که تحمل شهادتش مستحب است اگر دعوت شديم واجب می­شود و بايد برويم؟

پاسخ: نه، اينجا مستحب مستحب است واجب واجب است. حالا يک وقتي انسان احساس خطر بکند؛ يک جايي است که شهر غربت است و کسي نيست و دو تا شيعه هستند حتماً بايد شاهد داشته باشند آنجا با شواهد خاصه تحملش واجب مي‌شود وگرنه نه. ولي اگرحاضر شد و تحمل کرد، ادايش واجب است. در مسئله ابا چنين تهديدي نداريم که «و من أبا فکذا» اما درباره کتمان داريم چند تا روايت درباره کتمان داريم که «﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ يَعْنِي كَافِرٌ قَلْبُهُ»[10] قلبش کافر است يعني عقل عملي او.

اين بيان نوراني حضرت امير که در نهج البلاغه فرمود مرزبندي را جدا کرد. يک وقتي يک کسي حوزهی يا دانشگاهی است دارد درس مي‌خواند تا عالم بشود، بسيار خوب، اما يک کسي گذشته از اينکه درس مي‌خواند مسئله اخلاق را هم رعايت مي‌کند مسئله نماز جماعت و سحرخيزي و دعا و اعتکاف و اين چيزها را هم رعايت مي‌کند، اين غير از مسئله علم است؛ آنجا که حضرت فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ‏] لَا يَنْفَعُه»[11] برای عالم بي‌عمل است، اما در حوزه‌هاي علميه به برکت اهل بيت(عليهم السلام) هم علم است که «أَلْعِلْمُ نُورٌ يقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ يشآء» هم عمل صالح را دارد. در اينجا دارد که اگر کسي کتمان کرد عذاب جهنم دارد، اين مي‌تواند شامل کتمان کسي بشود که تحملش مستحب بود؛ درست است تحملش مستحب بود ولي الآن حق کتمان ندارد چون الآن حق و باطل به شهادت او وابسته است؛ لذا روايت‌هاي باب دو دارد که «عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فِي حَدِيثٍ وَ مَنْ رَجَعَ عَنْ شَهَادَتِهِ وَ كَتَمَهَا- أَطْعَمَهُ اللَّهُ لَحْمَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ- وَ يَدْخُلُ النَّارَ وَ هُوَ يَلُوكُ لِسَانَهُ» بعد دارد که او کافري است که گوشت خودش را دارد مي‌خورد، براي اينکه تحمل کرده الآن هم حق وابسته به شهادت او است؛ حالا خواه آن تحمل واجب باشد خواه آن تحمل مستحب. گاهي ممکن است که تحمل مستحب باشد، مثل جريان نکاح؛ اين دعوت کردن و آمدن در جلسه نکاح مستحب است مثل طلاق نيست که شرط باشد. نکاح مشروط به شهادت نيست او دعوت شده حالا مستحب است اين کار مستحب را انجام داده است. حالا  در محکمه که  مسئله طلاق و اينها مطرح شد لازم است او شهادت بدهد که اين خانم عيال اين آقاست اگر کتمان بکند همين خطر را دارد. اين «كَافِرٌ قَلْبُهُ»يعني قلبش کافر است يعني عقل عملي‌اش کافر است.

آن روز به عرضتان رسيد که ما دستگاهي داريم بنام عقل نظري که علم و انديشه و ادراک به عهده او است يک دستگاهي داريم بنام عقل عملي که تصميم و اراده و ايمان به عهده او است اينها مرزشان کاملاً از هم جدا است. اينکه در قرآن فرمود که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَٰؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[12] ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُم[13] فرمود صد درصد اينها يقين داشتند ولي انکار مي‌کنند، چون يقين داشتن، برای عقل نظري است، قبول و نکول برای عقل عملي است. دو قوه جداي از هم‌ هستند. روح اگر قوي باشد اينها را هماهنگ می­کند اگر ضعيف باشد اينها از دست او در مي‌روند. صريح قرآن اين است که اينها صد درصد يقين دارند اما منکر مي‌شوند براي اينکه يقينشان برای عقل نظري است انکارشانبرای عقل عملي است وگرنه يک قوه دو تا کار متناقض ندارد. اين تربيت براي آن است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[14]  برای همين عقل عملي است، وگرنه صرف علم «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» يعني اين «عالمٌ بالعقل النظري و جاهل بالعقل العملي»؛ اينکه حضرت در نهج البلاغه فرمود که بعضي از علما کشته جهالت‌ هستند براي اين است که جهل برای آنی است که بايد  انگيزه داشته باشد تصميم بگيرد تصميم‌سازي کند تصميم‌گيري کند؛ يعنی برای عقل عملي است و اين کاري با عقل نظري ندارد. اين تفکيک که در قرآن و در روايات است براي آن است که مشخص بشود که کجا جاي عقل عملي است و کجا جاي عقل نظري است.

پرسش: ... کسی که درک ندارد ...

پاسخ: اگر درک ندارد گرفتار وهم و خيال است. تحت تدبير وهم و خيال است. هر چه که وهم گفته او تصميم مي‌گيرد. هر چه خيال گفته او تصميم مي‌گيرد. بعضي‌ها گفتند که او متخيل است او خيال دارد، زعم دارد، اينکه در قرآن دارد ﴿وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ[15] علم ندارند، خيال نقشه‌بافي مي‌کند، وهم نقشه‌سازي مي‌کند، اين نقشه‌هاي صادر شده از قوه خيال و قوه وهم را عقل قبول دارد و برابر آن تصميم‌گيري مي‌کند، اما مردان الهي عقل عملي‌شان تابع عقل نظري است نه تابع وهم و خيال. گر چه «مختال» در باب تفعّل در قرآن بکار برده نشده اما باب افتعال کم نيست ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ[16] مختال باب افتعال است يعني آدمي که تصميم‌سازي‌اش به خيال است تصميم‌گيري‌اش به عقل است؛ اين عقل تابع آن است، اين شخص مي‌شود مختال.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. ر.ک: تمام النهج البلاغه، ص430: «الست آية نبوة محمد صلی االله عليه و آله و سلم، و دليل رسالته و علامة رضاه و سخطه».

[2]. سرائر، ج1، ص51.

[3] . سوره طلاق، آيه2.

[4] . سوره بقره، آيه283.

[5]. وسائل الشيعه، ج27، ص309.

[6]. سوره بقره، آيه256.

[7] . سوره مائده، آيه3.

[8] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.

[9] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.

[10] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.

[11] . نهج البلاغة، حکمت107.

[12] . سوره اسراء، آيه102.

[13] . سوره نمل، آيه14.

[14]. الکافي، ج1، ص11.

[15]. سوره نجم، آيه28.

[16] . ر.ک: سوره لقمان، آيه18.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق