أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در نصوصي که مربوط به شهادت بود ملاحظه فرموديد هم تحمل شهادت واجب کفايي است و هم اداي شهادت بعد از تحمل واجب کفايي است و اين آيه نوراني ﴿وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء﴾[1] طبق بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) مربوط به مرحله اول است ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾[2] مربوط به مرحله دوم است[3] همچنين حضرت روشن کردند که ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ مقام ادا را هم شامل ميشود[4].
فروعات فراواني مربوط به مسئله شهادت است که ممکن است يکي پس از ديگري نقل بشود. عمده آن است که گاهي حکم تکليفي و آن آثار وضعي باهم ذکر ميشود گاهي نميشود؛ گاهي صرف ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهَا﴾ ﴿وَ لاَ يَأْبَ﴾ و مانند آن است، گاهي هم در بعضي از نصوص دارد که ﴿وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ را حضرت تفسير ميکند که «يَعْنِي كَافِرٌ قَلْبُهُ»[5]؛ معلوم ميشود که قلب گاهي مسلمان است گاهي کافر و اين قلب همان عقل عملي است نه عقل نظري. گرچه اساس کار، برای اهل بيت(عليهم السلام) است ولي همانطوري که علماي فقه و اصول، روايات فقهي يا روايات اصولي را، تجزيه و تحليل ميکنند عام و خاص ميکنند مطلق و مقيد ميکنند نص و ظاهر ميکنند ظاهر و اظهر ميکنند ناسخ و منسوخ ميکنند و نتيجهاش همان احکام فقهي میشود، آنچه که مربوط به علوم عقليه است آن را هم ساير شاگردانشان بررسي ميکنند که عقل نظري چيست؟ عقل عملي چيست؟ حدود انديشه چيست؟ حدود انگيزه چيست؟ حدود جزم کجاست؟ حدود عزم کجاست؟.
در اين روايات، اگر کسي شهادت را کتمان کرد ﴿آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ را معنا کردند به «يَعْنِي كَافِرٌ قَلْبُهُ»، قلب کافر میشود يعني عقل نظري کافر ميشود يا عقل عملي؟ چون ايمان و کفر مربوط به عمل است؛ لذا در همين کتابهاي عقلي و کلامي و مانند آن آمده که، ﴿آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ را که حضرت تفسير کرده «يَعْنِي كَافِرٌ قَلْبُهُ» منظور عقل عملي است؛ چون انسان يک بخش انديشه دارد که متولي آن همان عقل نظري است، يک بخش انگيزه دارد که بايد تصميم بگيرد و عزم داشته باشد که متولی آن عقل عملي است. ايمان و کفر برای عقل عملي است يعني اينکه بايد بپذيرد يا خداي ناکرده نميپذيرد، اين قبول و نکول برای عقل عملي است. علم و جهل برای عقل نظري است عقل نظري عهدهدار مسائل علمي _ يعني جزم و علم و تصديق و مانند آن _ است. عقل عملي مربوط به اعتقادات و تصميمگيري و نيت و مانند آن است.
اينکه بعضي از آقايان مرقوم فرمودند عقل نظري آن است عقل عملي اين است، همه اينها حق است، اما همانطوري که مسائل مربوط به فقه و اصول را علماي ما ارزيابي ميکنند نتيجهگيري ميکنند، مسائل مربوط به عقل نظري و عقل عملي و کافر بودن عقل _ يعني چه که عقلشان کافر است قلبشان کافر است _ اينها را هم بررسي ميکنند که غرض اين است که آن قوهاي که مربوط به عمل است آن ميشود عقل عملي، آن قوهاي که مربوط به نظر و انديشه است، ميشود عقل نظري. اينکه در روايات دارد اگر کسي کتمان کرد «﴿آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ يَعْنِي كَافِرٌ قَلْبُهُ» مربوط به عقل عملي است؛ يعني اين قوهاي که بايد تصميم بگيرد اراده کند نسبت به ايمان _ معاذالله _ اين کفر را انتخاب کرده است، قلبش کافر است؛ يعني اين بخش از روح که عهدهدار تصميمگيري است اين کافر است.
بنابراين کاملاً ميشود آنچه که اصطلاحات فقهي و اصولي است را با آنچه که اصطلاحات کلامي و نظري است هماهنگ کرد؛ منتها در عقل نظري و عقل عملي اين تفاوت در تفسير هست که گفتند عقل نظري آن است که بايد و نبايد را درک ميکند عقل عملي آن است که بود و نبود را درک ميکند. آن عقلي که درک ميکند چه بايد چه نبايد آن عقل عملي است و آن عقلي که درک ميکند چه هست و چه نيست آن عقل نظري است و اين تفسير تفسير درستي نيست. عقلي که کار او علم است چه درباره بود و نبود چه درباره بايد و نبايد يعني چه درباره حکمت نظري چه درباره حکمت عملي، آن عقل نظري است که کار او انديشهورزي و بررسي علمي و تحقيق است. آن عقلی که تصميم ميگيرد، کراهت و اراده، ايمان و کفر، قبول و نکول به عهده او است، ميشود عقل عملي.
بنابراين اينکه در روايت دارد اگر کسي کتمان کرد قلبش کافر است يا قلبش عالم است يعني همين قلب عملي.
پرسش: ... ذو مراتب است
پاسخ: البته، اولين مرتبه کفر همين است. يک وقت است که حرفي ميزند روي قلب نيست روي نيت نيست آن يک درجه است. يک وقت است که نه، تصميم گرفته که خلاف بگويد، اينکه تصميم گرفته که خلاف بگويد بدتر از يک کار عملي است. ميدانيد ايمان و کفر گاهي مربوط به اعتقاد است گاهي مربوط به اوصاف است گاهي مربوط به عمل است. اين شخص در مقام عمل کافر است ممکن است اصل اعتقاداتش سرجايش باشد ولي کفر عملي دارد مثلاً بگويند اگر کسي صلات را _ معاذالله _ عمداً ترک بکند «فقد کفر» يا فلان کار را انجام بدهد _ معاذالله _ «فقد کفر» اين کفر در مقام عمل است، اما اين کفرهاي عملي از يک کفرهاي اعتقادي ريشه ميگيرد.
حالا تبرکاً بقيه روايات را بخوانيم. اصل اينکه بين بدوي و قروي با قاف، قروي و مدني فرق است، اين فرق را خود ائمه گذاشتند؛ در باب عاقله است در باب ديات است که اگر اين بياباننشين محض باشد حکمش اين است و اگر روستايي باشد حکمش اين است. اين اصطلاح بدوي و قروي با قاف و مدني، در روايات است که بعد به فقه آمده و از آنجا هم به امور ديگر سرايت کرده است. حالا اين در جريان عاقله مشخص ميشود.
حالا اگر فرصت کرديم اين روايتهايي که مربوط به شهادت است را ميخوانيم اما اين روايتی که چند روز وعده داديم را بخوانيم تا مشخص بشود که وجود مبارک حضرت امير میفرمايد من که هستم من که هستم! بعد مرحوم ابن ادريس آن نتيجه را گرفته که دين را غير از خبر واحد چيز ديگري نابود نکرد! چون ميدانيد ابن ادريس از فحول علما است؛ خلاصه حرفش اين است که آنچهکه اهل بيت را در خانهنشين کرده همين خبر واحد بود. چون اين امويها دو تا کار را انجام دادند: اولاً خبر واحد ظرفيت اصول دين و عقايد و معارف اعتقادي را ندارد خبر واحد مفيد مظنه است در جايي که کاربرد علمي و قطعي دارد آنجا قطع لازم است آنجا برهان لازم است، اينها آمدند گفتند خبر واحد چه اصول دين چه فروع دين، چه قطعيات چه ظنيات همه را ثابت ميکند. اين را جاسازي کردند، بعد گزارشگران کذب _ کعب الاحبارها _ را راهاندازي کردند، گفتند و گفتند و گفتند و گفتند آن غدير با آن جلال و شکوه بينالمللي را خانهنشين کردند و سقيفه را راهاندازي کردند.
حالا وجود مبارک حضرت امير اين فرمايشات را دارد. اين _ معاذالله _ اغراق نيست که بگوييم حضرت علي از خودشان تعريف ميکند. گاهي ممکن است انسان عادي يک اغراقي داشته باشد اما حضرت امير _ معاذالله _ اينچنين نبود؛ وجود مبارک حضرت امير وقتي خودش را معرفي ميکند که من کذا و کذا هستم، اينها مثلاً در حد علوم عادي است اما گاهي بالصراحة وقتي که ميبيند دين در خطر است ميفرمايد که من معجزه پيامبر هستم. مگر شما از پيامبر معجزه نميخواهيد؟ من معجزه او هستم. معجزه يعني چه؟ يعني پيامبر يک کاري بکند که احدي روي کره زمين نميتواند انجام بدهد. پيامبر معلم من است احدي در روي کره زمين نيست که بتواند مثل من تربيت کند. من آيت نبوت هستم. من آيت رسالت هستم من معجزه هستم. اين حرفها را حتماً همه ما مکرر بايد ببينيم و روي آن بحث بکنيم.
اينها در کتاب شريف تمام نهج البلاغه خطبه 44 در اين تکجلديها _ چون هم پنج جلدياش چاپ شده هم تکجلدي _ صفحه 430 است؛ اصل اين خطبه مفصل است حضرت وقتي ميخواست به طرف بصره برود اين خطبه را ايراد کرد «عند خروجه لقتال اهل البصرة» که مبادا آنها بگويند عايشه همسر پيامبر است و مانند آن که مثلاً در اين جنگ _ معاذالله _ حق با علي نيست. خودش را معرفي معرفي کرد، دو ورق که گذشت، ميرسد به اينجا «أ لست آية نبوة محمد» من دليل پيغمبري او هستم. او پيامبر است چرا؟ براي اينکه من شاگرد او هستم. احدي روي کره زمين چنين حرفي نميتواند بزند. «أ لست آية نبوة محمد و دليل رسالته و علامة رضاه» او پيامبر است چرا؟ براي اينکه او مرا تربيت کرد. احدي روي کره زمين چنين جرأتي دارد؟ پيامبر يک کسي است که بايد معجزه بياورد. روي کره زمين محال است کسي، شاگردي مثل من داشته باشد، چون او مرا تربيت کرد و من شاگرد او هستم پس او حتماً پيامبر است. اين را وقتي ميخواست به بصره برود که مبادا يک وقتي ديديد عايشه جلو افتاد و طلحه و زبير هم بودند در دين شک کنيد. در آن جريان قتال رسمي در حضور عده زيادي صريحاً گفت من معجزه او هستم «أ لست آية نبوته و دليل رسالته و علامة رضاه» شما اگر ميخواهيد بفهميد پيامبر کجا راضي است ببينيد من کجا راضي هستم؛ رضا و سخط پيامبر از رضا و سخط من کشف ميشود. اقبال و ادبار پيامبر از اقبال و ادبار من کشف ميشود امر و نهي پيامبر از امر و نهي من کشف ميشود. من اين هستم. روي کره زمين علي دومي ندارد، روي کره زمين پيامبر دومي ندارد، چون آن پيامبر اين شاگرد را آفريد. معجزه معنايش همين است. پيامبر يک کاري انجام بدهد که احدي روي کره زمين نميتواند مثل آن را بياورد و معناي معجزه اين است معناي نبوت اين است معناي ولايت اين است و پيامبر مرا تربيت کرد که احدي در روي کره زمين پيدا نميشود که بتواند معلم من باشد و مرا تربيت کند. اين ميشود علي.
اين کتابي خيل قيمتي است، اين کتاب بايد در خانه همه ما باشد و در کنار سجاده ما باشد. آن وقت اين علي را آنطور خانهنشين کردند؛ لذا ابن ادريس که از فحول علما است گفت همين خبر واحد بود که دين را به اين صورت درآورد. اول آمدند به خبر ظرفيت دادند. خبر واحد برای اصول دين نيست برای امامت نيست برای پيامبري نيست برای احکام است؛ نماز و روزه چهطور است؟ اينها با اخبار ثابت ميشوند، اما نبوت چيست رسالت چيست امامت چيست ولايت چيست؟ اينها که با خبر واحد ثابت نميشود اينها جزء اصول است بايد با قطع ثابت بشود. اينها را آوردند در خبر واحد جا دادند که خبر واحد ميتواند اين کارها را بکند بعد آمدند خبرسازي کردند مدام خبرسازي کردند، اين علی را خانهنشين کردند.
وجود پربرکت همين ابن ادريس يک مستطرفاتي دارد که اخبار ظريف و لطيف را که با قرائن و اينها همراه است آنها را در پايان يکي از مجلدات ذکر کرده است که آن را هم إنشاءالله يک وقتي ميخوانيم. ايشان آمده است از شيعه کاملاً دفاع کرده گفته شيعه روي کره زمين يک خصيصهاي دارد. اينها را بررسي کرده روايتهايي که تنها روايت نيستند با شواهد و قرائن و حالات ديگر تأييد ميشوند، چند تا روايت است به اين مضمون نقل کرده که حالا براي روشن شدن چشم شيعيان آنها را يک روزي نقل ميکنيم. ائمه(عليهم السلام) فرمودند که شيعيان ما کساني هستند که «من اليوم إلي لدن آدم سلام الله عليه» آباء و اجدادشان هيچ کدام آلوده نبودند. هيچ کدام، همهشان طيب و طاهر بودند. خيلي اميد است. اين روايات ثمربخش است که آدم اطمينان داشته باشد از الآن تا حضرت آدم حلالزاده است. اين برکت نيست اين مژده به شيعهها نيست؟ اين از وجود مستطرفات ابن ادريس است شيعه اين است. شناسنامه ما شيعيان اين است. کسي که از الآن تا آدم، آباء و اجداد ما را بشناسد غير از اهل بيت کسي ديگر نيست. اين چشم آدم را روشن ميکند زير اين آسمان کسي قدرت دارد که چنين حرفي را بزند بگويد که اين آقا از الآن تا حضرت آدم همه اجدادش طيب و طاهر هستند. اين مقدور کسي نيست.
شاخص همه اينها وجود مبارک حضرت امير است که شيعه در اثر آن اعتقادي که دارد پيرو علي و اولاد علي است کشف ميکنيم که حلال زاده است؛ البته خود آن ذوات مقدس ميدانند به صورت ضرس قاطع امام ميگويد که اينها از اين پدر و مادر تا حضرت آدم همهشان طاهر هستند. اين برکت شيعه است. حالا إنشاءالله آن روايات نوراني را از مستطرفات همين ابن ادريس ميخوانيم.
آن بيان صاحب جواهر را هم آن روز براي شما خوانديم باز هم اگر لازم باشد يک روز ميخوانيم که اين را از بزرگان فقهي ما نقل کرد تنها خودش نيست. او از بزرگان فقهي ما نقل کرد که عصر امام صادق عصر غيبت است[6]. امام اينجا نشسته ولي عصر عصر غيبت است. امام حاضر است ولي امامت غائب است. اين حرفها بوسيدني نيست؟ صاحب جواهر از بزرگان ما گفته است به اينکه اين امام صادق که اينجا نشسته الآن در عصر غيبت نشسته است براي اينکه نميتواند امامت کند. او همين احکام شرع را که چه چيزي پاک است و چه چيزي نجس است اينها را ميتواند بگويد. اينها را به اين روز آوردند، عصر حضور را عصر غيبت کردند. کار سقيفه يک کار کوچکي نبود. البته همه ما به عنوان به عنوان اينکه در يک کشور زندگي ميکنيم بايد هماهنگ باشيم ولي منظور اين است که کار سبکي نبود. الآن هم ما در اصول دين خيلي موظفيم و مواظبيم که مسائل کلامي ما مسائل اعتقادي ما مسائل قلبي ما با سند قطعي به ائمه برسد براي همين جهت است.
پرسش: ... خبر واحد را در اعتقادات حجت نميداند ...
پاسخ: آن در همه فرمايشات همه علما است اينکه علما ايشان را جزء مخالفين ميدانند
پرسش: ... حجت نمیدانند ...
پاسخ: منظور اين است که اگر محفوف به قرائن باشد که بله، اگر ميفرماييد که ابن ادريس فقط نظرش اين است که در اصول دين خبر .احد حجت نيست، همه علما نظرشان اين است، از اينکه ابن ادريس را مخالف قرار دادند معلوم ميشود که او درباره همين احکام هم ميگويد خبر واحد حجت نيست، مگر اينکه محفوف به قرائن باشد، وگرنه آن را همه علما ميگويند که خبر واحد در اصول دين حجت نيست.
پرسش: ديگر اصلاحاتی که برای خبر واحد ...
پاسخ: همه اينها را در همين کتاب تراجم و اينها مشخص کردند که اگر مستند باشد چه، مقطوع باشد حکمش چيست، مرفوع باشد حکمش چيست مرسل باشد حکمش چيست؟ همه اينها را که ملاحظه فرموديد در کتب رجال مشخص کردند؛ ولي خدا سيدنا الاستاد امام(رضوان الله تعالي عليه) را غريق رحمت کند ميفرمود که مرسلات دو قسم است: يک وقتي مرحوم صدوق ميفرمايد به اينکه «روي کذا» يا وسطها چند نفر اسمشان نيست اين يک مرسلهاي است که اعتبار ندارد مگر اينکه شواهد ديگري بيايد اعتبار را تضمين کند. يک وقت است که مرحوم صدوق دارد که «قال الصادق عليه السلام»؛ در مرسلات مرحوم صدوق اينطوري هم هست. اينکه صدوق ميگويد «قال الصادق»، مرسل است. اينکه خود صدوق به خودش اجازه ميدهد بگويد «قال الصادق عليه السلام» معلوم ميشود سند قطعي دارد منتها ايشان ذکر نکرده است؛ وگرنه اگر نظير مرسلات ديگر باشد که بعضي از افراد ناشناس ذکر بشود يا بعضي از افراد اصلاً ذکر نشود که آن را ميگويند مقطوع اين را ميگويند مجهول، اين حکم مرسل دارد و مرسل را حجت نميدانند، اما اينکه صدوق(رضوان الله عليه) به ضرس قاطع ميگويد «قال الصادق عليه السلام» آدم اطمينان پيدا ميکند به اينکه حتماً يک سند قوي دارد که ايشان حالا آن سند را ذکر نکرده و اينطور اسناد ميدهند.
غرض اين است که اين جمله نوراني را ملاحظه بفرماييد. در جريان شهادتها کمکم ميرسيم به کتمان بعد از ادا؛ حالا اگر کسي شهادت داد بعد آمده کتمان کرده، اين مشمول همين آيه است، چون روايات هم کتمان بدئي را شامل ميشود هم کتمان نتيجهاي(بعد از ادا) را. يک وقت است که شاهد هست ولي شهادت نميدهد، اين مشمول ﴿مَنْ يَكْتُمْهَا﴾ميشود. يک وقت است که شهادت داد بعد برميگردد، همين را هم کتمان شهادت ميدانند و به همين هم استدلال ميکنند که «وَ مَنْ رَجَعَ عَنْ شَهَادَتِهِ»[7] فله کذا؛ اين هم حرمت دارد و هم ضمان؛ اين شخص ضامن است، چون قاضي به استناد شهادت اين شاهد حکم کرده کسي مالي بايد بدهد يا کسي را حد بزنند يا کسي را ببندند، اين شخص ضامن اين خسارتها است. فتحصل که کتمان دو قسم است يک کتمان بدوي که اصلاً حاضر نيست شهادت بدهد يک کتمان ثانوي(بعد از ادا) است که بعد از اينکه آمده شهادت داده دوباره ميگويد من يادم رفت اشتباه کردم عدول بکند. روايات به هر دو قسم تصريح کرده است يک وقتي کتمان اوّلي است که اصلاً حاضر نيست شهادت بدهد، اين مشمول کتمان است. يک وقت است که نه، شهادت داده بعد بگويد اشتباه کردم نبوده، اين هم کتمان است. هر دو قسم کتمان است و هر دو قسم در روايات ما است؛ منتها در مسئله ضمان و مانند آن فرق ميکنند؛ آن جايي که کتمان شهادت کرده شهادت نداده درست است که حق کسي ثابت نشد ولي بعيد است ضامن باشد، اما اگر کتمان شهادت باشد قاضي حکم کرده مال را گرفته بعد او از شهادتش برگردد،اوضاع را برميگرداند احياناً او ضامن خواهد بود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره طلاق، آيه2.
[2] . سوره بقره، آيه283.
[3]. وسائل الشيعه، ج27، ص309.
[4] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.
[5] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.
[6]. جواهر الکلام، ج40، ص28. «حال الغيبة ما يشمل زمان الصادق عليهالسلام أيضا»
[7] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.