أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مطالب اين روايتهاي شريف تقريباً بازگو شد. قرائت و تلاوت اين احاديث مانده که تبرکاً بايد اينها را بخوانيم. در مسئله استصحاب ملاحظه فرموديد بين شک ساري و استصحاب خيلي فرق است. از حضرت سؤال کردند که ما قبلاً ميدانستيم و آگاه بوديم، الآن ميتوانيم شهادت بدهيم فرمود ميتوانيد به علم سابق شهادت بدهيد. غرض اين است که اينکه گفتند شاهد بايد عالم باشد، اين حق است، اما اينکه حضرت فرمود مثل آفتاب براي شما خيلي روشن باشد، آن مقدار هم نياز نيست، همين که حجت شرعي داشته باشد کافي است؛ البته اينکه مثل آفتاب براي آدم روشن باشد بهتر است، اما غرض اين است که حجت شرعيه بايد داشته باشد. روايات در اين زمينه سه طايفه است يکي نظير اينکه «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[1] اگر مطلب مثل آفتاب براي شما روشن است شهادت بدهيد، اين طايفه. يک طايفه اين است که در چند تا روايت دارد که اگر مطلب مثل کف دست تو است، اينقدر روشن است ميتوانيد شهادت بدهيد. اين طايفه ثانيه است. طايفه ثالثه هم که مقدم بر همه آنها است اين است که به حضرت عرض کردند که ما در زمان سابق يقين داشتيم الآن شک داريم، ميشود شهادت داد يا نه؟ فرمود ميتوانيد به علم سابق و به استصحاب شهادت بدهيد. کسي که به استصحاب سابق شهادت ميدهد، نه نظير رؤيت شمس است نه نظير کف دست، ولي غرض اين است که حجت است؛ منتها اين حجت بايد تام باشد. شک ساري بساط اين را به هم ميزند.
بيان مطلب اين است که اگر اين شخص دو سال قبل در محضري در محفلي حاضر بود ديد که زيد اين کالا را از عمرو خريد، در آن صحنه حضور داشت و عالم شد به اينکه زيد اين کالا را از عمرو خريد، الآن دو سال گذشته و آنها به محکمه رفتند. اين شخص اگر يقين داشته باشد که اين کالا را زيد خريد و به کسي نفروخت، احتياجي به استصحاب ندارد. يک وقت است که نه، شک دارد که آيا زيد به ديگري فروخته يا نفروخته؟ فعلاً مالک است يا نيست؟ در ظرف شک انتقال اين شيء از زيد، ميتواند به استناد به استصحاب شهادت بدهد که اين کالا برای زيد است؛ اما شک ساري اين است که اين وسطها ديد بعضي از معاملات صوري انجام ميشود که صورتاً معامله است و سيرتاً معامله نيست، بعد ميگويد نکند که آن داستاني که سال گذشته بين زيد و شريکش اتفاق افتاد آن هم صورت باشد نه سيرت. اين شک سرايت ميکند به آن مسئله سابق و آن مسئله قبلي هم براي او مشکوک ميشود. ديگر جا براي استصحاب نيست، چرا؟ چون همانطوري که الآن شک دارد در آن ظرف هم شک داشت منتها خيال ميکرد به اينکه اين معامله واقعي است؛ ديد که خيلي از معاملات صوري است، گفت نکند آن معامله پارسال هم صوري باشد، پس ديگر يقين ندارد چون يقين ندارد دستش خالي است؛ نه تنها «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» نيست و نه تنها مثل کف دستش نيست اصلاً اصل علم بساطش به هم خورده شد. اين ميشود شک ساري و جا براي استصحاب نيست.
پرسش: در استصحاب موضوع قضيه مشکوکه چيست ...
پاسخ: عين همان است منتها زمانش فرق کرده است. يقين دارد که اين زمين پارسال برای زيد بود در اين وسطها شک دارد که آيا زيد به ديگري فروخته يا نفروخته، ميتواند استصحاب بکند که برای زيد است. الآن ظرف شک است، سال گذشته يقين داشت که اين پسر آن متوفّا است ارث برده و زمين برای او است. الآن شک دارد که آيا به کسي فروخته يا نفروخته، ميتواند با استصحاب ملکيت شهادت بدهد.
مطلب ديگر اين است که همانطوري که فرمود: ﴿وَ ﻻَ ﻳَﺄْﺏَ ﺍﻟﺸُّهَدَﺍء إِذَا مَا دُعُوا﴾[2] آن روز چون حکومت در طليعه امر به دست اموي و مرواني و در ادامه امر به دست عباسيها بود اين بنيالعباس که: «يا ليت جور بني مروان عاد لنا ٭٭٭ و أن عدل بني العباس في النار»[3] اين بنيالعباس اکثر ائمه(عليهم السلام) را يا شهيد کردند يا زنداني کردند. اين بني العباس شيعيان را در رنج قرار ميدادند. روايات را بايد بخوانيم اگر رسيديم ميخوانيم وگرنه خودتان ملاحظه ميکنيد، روايات دارد که خودتان را ذليل نکنيد. اگر محکمه محترمانه از شما خواست، شهادت بدهيد، اگر برای شهادت شما ترتيب اثر قائل هستند و نميگويند اينها مثلاً کاظمي هستند يا رضوي هستند يا فلان، نه! خودتان را ذليل نکنيد. داعي نداريد که به محکمه برويد. درست است که اداي شهادت واجب است، درست است کتمان شهادت حرام است، اما آبروي مؤمن هم حفظش لازم است. شما بايد حيثيتتان را حفظ کنيد. درست است شهادت لازم است اما به شهادت شما حرمت نمينهند به شما احترام نميگذارند آبروي شما را ميبرند. اگر شهادت شما مسموع و مقبول نيست، در اين محکمهها حاضر نشويد. اين هم يک سلسله از طوايف است.
در مسئله اينکه شاهد اگر شهادت باطل بدهد نه تنها تکليفاً معصيت کرده است و گرفتار عذاب است، چون به استناد حکم به شهادت کاذبه اين شخص، حاکم حکم کرده است، او ضامن ميشود؛ منتها ضمانش در بحث ديروز اشاره شد که يا نصف است يا ثلث است يا ربع است، به عدد شهود برميگردد؛ اگر چهار تا شاهد بود يا دو تا شاهد بود يا سه تا شاهد بود برابر آن کسر مشاع يک سوم يا يک چهارم يا يک پنجم ضامن است، گاهي هم همه غرامت را او ضامن است چون «من اتلف مال الغير» همين است. اين قانون «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» اينگونه از موارد را هم شامل ميشود. اين هم اتلاف مال غير است.
پرسش: ... نه مالی، شلاق خورده، آبرويش رفته ...
پاسخ: عذاب الهي که شلاقش آماده است. اگر در اين دنيا محکمه به دست صاحب اصلیاش برسد او را تنبيه ميکند _ اگر به محکمه عدل برسد که او را تنبيه ميکند _ نشد، إلي يوم القيامة ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[4] و اين جهنم چقدر موجود عاقل و حکيمی است؛ از دور وقتي اينها را ميبيند نعره ميزند «أعاذنا الله منها». جهنم آخرت نظير جهنم دنيا نظير آتش دنيا نيست که درک نکند. از دور وقتي ميبيند کاملاً عصباني ميشود غضبناک ميشود و ميخواهد حمله بکند. اين ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾[5] چون آن آتشي است که جبار او را آماده کرده، آتشي نيست که از هيزم و از ذغالسنگ و اينها پيدا بشود. اين آتشي است که از مال مردمخوري حاصل ميشود.
بنابراين اصل علمي که در شهادت معتبر هست منظور حجت شرعي است. اگر به نحو «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» بود که خوب است و اگر نظير «بما في کفک و يدک» بود اين هم خيلي خوب است. نشد، در حد استصحاب هم خوب است. بالاخره منظور حجت شرعي است. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است که آن بيان در فرمايشات سيد الشهداء آمده و يک اصل کلي است. آنجا فرمود که مبادا به وسيله شهادت دروغ و مانند آن مالي بدست بياوريد. اين مال که از راه حرام بدست آمده ماندني نيست. از اين بيان نوراني وجود مبارک حضرت امير يک اصلي کلي را سيدالشهداء(سلام الله عليهما) استدلال کرد. اين اصل کلي اصل کلي عقلي و فلسفی است. فرمود: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ».[6] اين ناظر به آن است که هدف وسيله را توجيه نميکند. حرفي که ديگران ميگفتند که هدف وسيله را توجيه ميکند، هدف شما خوب است از هر راهي ميتوانيد برويد باطل است. «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ»، اگر کسي بخواهد برای رسيدن به هدفي از راه گناه وارد بشود، بخواهد به وسيله گناه به مقصد برسد، اين ممکن نيست. «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ»، يعني هرگز هدف وسيله را توجيه نميکند. هرگز خوبي هدف بدي راه را جبران نميکند. اگر هدف خوب است مقصد خوب است الا و لابد بايد از صراط مستقيم به آن مقصد برسد. «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ». اين حرف بعضي از فلاسفه غرب ماديون غرب و طرفدارانشان مثل منافقين و مانند آن است که ميگفتند هدف وسيله را توجيه ميکند از ديرزمان وجود مبارک حضرت فرمود هرگز هدف وسيله را توجيه نميکند. هدف خوب الا و لابد بايد از راه وسيله خوب پيدا بشود.
مطلب بعدي آن است که اين امور ششگانه؛ يعني بلوغ، عقل، عدل و متهم نبودن و ايمان و طهارت مولد، اين امور ششگانه همه در ظرف ادا شرط است نه در ظرف تحمل. آن امور پنجگانه ممکن است در ظرف ادا و ظرف شهادت(تحمل) فرق بکنند، اما در جريان طهارت مولد ظرف ادا و تحمل يکي است. اگر کسي کافر بود اين صحنه را ديد بعد مسلمان شد و عادل شد و عاقل شد، ميفرمايد کافي است. اگر در زمان تحمل کافر بود ولي خوب تحمل کرد بعد مسلمان شد و عاقل شد و مؤمن شد، شهادتش مقبول است؛ حتي کفر هم در زمان تحمل آسيبي نميرساند. پس اگر بلوغ نبود، عقل به اين معنا نبود، ايمان نبود و اتهام بود و در زمان ادا مثلاً هيچ کدام از اينها نبود، شهادت درست است. در جريان اتهام مثل اينکه دو نفر شريک هم هستند. اگر اين شخص بخواهد به نفع شريکش شهادت بدهد چون مال مشترک است، به او هم ميرسد، پس او متهم است لذا شهادت شريک به نفع شريک ديگر مسموع نيست براي اينکه در سود مشترک هستند متهم هستند، اما اگر شرکتشان تفريق شد اين شخص از او جدا شد او از اين شخص جدا شد، در زماني که تحمل کرده بود اگر شهادت ميداد مسموع نبود چون متهم بود، اما الآن که ديگر هيچ تهمتي ندارد و آن تهمت برطرف شد، شهادت او مسموع است. غرض اين است که اين امور ششگانه در مسئله متهم بودن هم هست چون يکي از امور ششگانه همين مسئله متهم بودن است.
پرسش: ... شهادت کافر قبول شد يا نشد ...
پاسخ: بله، منصوص است در مسئله وصيت و اينها اينچنين است. چون قرآن کريم در يک بيان نوراني ميفرمايد که حالا از شما کسي بود بود، نبود ﴿مِنْ غَيْرِكُمْ﴾[7] اگر کافري در آن صحنه حاضر بود ديد اين اينطور وصيت کرد شهادت داد مسموع است. غرض اين است که اگر مسلمان بود که شهادت کافر مسموع نيست، اما اگر مسلمان در کار نبود برابر صريح يعني صريح! صريح قرآن ميفرمايد ﴿أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾[8] مسلمان نشد، کافر شهادت میدهد، مگر اينکه اطلاع داشته باشيد که دروغ ميگويد. فرمود در مسافرت اگر مسلماني در کار نبود و دو تا کافر بود ﴿أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾ عيب ندارد. بنابراين در اينگونه از موارد که خرج بالدليل عيب ندارد چون منصوص است. امر داير است بين اينکه حق مردم ضايع بشود يا ما به اين اکتفا بکنيم. اين هم متهم نيست اين فقط مشکلش کفر است؛ بلوغ دارد عقل دارد عدالت ندارد چون کافر است، متهم نيست طهارت مولد دارد اينها سرجايش محفوظ است منتها حالا الآن کافر است ما اطمينان داريم که در اينجا هيچ نقشي ندارد، چه اين شخص وصيتش درست باشد چه نباشد او سودي نميبرد.
روايات در همين بخشها به صورت صريح دارد که«لا تجدوا علما الا من عندنا» اينکه اصرار يعني اصرار است که تا آخرش را ببينيد براي اين است که بعضي از امور فقط حکم فقهي دارد، آنها را بايد ببينيم، بعضي از آنها حکم کلامي دارد، دارد مسئله کلامي را ميگويد. حضرت فرمود کجا ميخواهيد برويد؟ مشرق برويد مغرب برويد علم اينجا است. اين مربوط به مسئله فقهي نيست يک مسئله کلامي است که منطقه علم امام تا کجا است؟ در بعضي از روايات که اينجا نيست البته، به دو نفر از اصحاب فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[9] به دو نفر اشاره کرد مشرق برويد مغرب برويد حرف همين است که ما ميگوييم، کسي غير از اهل بيت جرأت نميکند اين را بگويد. اينجا دارد که «لا تجدوا علما صحيحا الا ما خرج من عندنا اهل البيت» اين نورانيت را انسان بايد ببيند و حفظ بکند و نشر بدهد که يک بحث کلامي است در ضمن مسئله فقهي.
حالا به سرعت رد بشويم اين روايات از صفحه 310 شروع ميشود تا پايان اين جلد. در صفحه 319 دارد که «قال الصادق عليه السلام: الْعِلْمُ شَهَادَةٌ» اين حتماً در ذهن شريفتان باشد اين فرمايش خوبي است سيدنا الاستاد امام ميفرمود بالاخره مرسلات صدوق دو قسم است: يکي اينکه ميگويد «روي عن الصادق عليه السلام» اين روايت مرسله است، اما صدوق چگونه به خودش اجازه ميدهد ميگويد «قال الصادق عليه السلام»؟ معلوم میشود که يک امر قطعي است و براي او ثابت شده است. معتبر است که ميگويد «قال الصادق عليه السلام»، اين را نميشود جزء مرسلات حساب کرد. صدوق با اين احتياطش صريح ميگويد «قال الصادق عليه السلام»، آدم يقين دارد که اين سندش معتبر است که به او رسيده است «قال الصادق عليه السلام» اين را نميشود جزء مرسلات شمرد. «الْعِلْمُ شَهَادَةٌ إِذَا كَانَ صَاحِبُهُ مَظْلُوماً».
آن مسئلهاي که قبلاً از جلد اول سرائر به عرضتان رسيد حتماً يعني حتماً ببينيد که اين درد دل را آنجا باز کرد. چگونه شد که ميگويد «هل هدم الإسلام إلا هي»؟[10] فقيه نامي است دين با خبر واحد دارد اداره ميشود. اين چه فرمايشي است که ايشان ميگويد؟ خودش هم که در مستطرفات سرائر به بسياري از اين روايات عمل کرده است. چه ميگويد؟ دو تا مشکل جدي داريم يکي اينکه حرف ايشان و اين بزرگواران اين است که روزي که خبر صادر شد رجال بايد همراه او صادر ميشد؛ پنج قرن يعني پنج قرن، پانصد سال بعد شيخ طوسي و امثال شيخ طوسي آمدند رجال درست کردند. اين پانصد سال چگونه گذشت؟ اينکه شما ميبينيد اينطور يقه چاک ميکند ميگويد آيا اسلام را غير از خبر واحد چيز ديگري از بين برد يعني اصلاً هيچ قابل فرض بود که سقيفه بيايد جاي غدير بنشيند؟ اصلاً قبل فرض نبود. هيچ کس خيال نميکرد باور نميکرد سقيفه جعلي که نه اصلي دارد و نه فرعي دارد بيايد جلوي آن غدير را بگيرد. غدير يک جريان بينالمللي است در آن صحراي باعظمت دو تا معصوم حضور داشتند رفتهها برگشتند نيامدهها آمدند، علي خليفه من است، ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[11] اصلاً هيچ کسي فکر نميکرد که کسي عليه غدير حرف بزند.
پانصد يعني پانصد سال، بعد از پانصد سال ما ترازو درست کرديم. همان روزي که خبر واحد نشر شد بايد ترازو کنارش میبود. دست ما نبود، يا خانهنشين بوديم يا معزول بوديم بالاخره نبود. بعد از پانصد سال رجال و امثال رجال جعل شد که بايد صحيح باشد موثق باشد کذا و کذا باشد. منظور اين است که ابن ادريس خيلي بزرگ است فقيه بزرگی است دلش پر از درد بود يقه چاک زد، نه اينکه معاذالله او با خبر واحد مخالف باشد. اينکه گفت «هل هدم الإسلام إلا هي» يعني چه؟ شما که فقيه هستي با خبر واحد داري زندگي ميکني. ميگويد اينها خبر واحد را باد کردند باد کردند باد کردند گفتند با خبر واحد اصول دين، فروع دين، بهشت و جهنم و خدا و قيامت همه با خبر واحد ثابت میشوند، آنها اصول دين است جزم ميخواهد. حالا که به زعم اينها ثابت شد، خبر واحد بادکرده شد و خيلي بزرگ شد، هم اصول دين را ثابت ميکند هم فروع دين را ثابت ميکند، کعب الأحبارها را راهاندازي کردند. اين سقيفه آمد روي کار، علي خانهنشين شد. اين است که يقه چاک ميکند وگرنه هيچ فقيهي نميآيد بگويد خبر واحد بد است. خودش هم برهان اقامه ميکند ميگويد اينها خبر واحد را باد کردند باد کردند باد کردند خواستند تمام اصول دين را نبوت را امامت را ولايت را توحيد را با خبر واحد ثابت بکنند همه را هم به وسيله خبر واحد جعل کردند و راهاندازي کردند، کتابهايشان پر از اين حرفها است.
اين براي آن است که روشن بشود به اينکه چرا ائمه(عليهم السلام) ميفرمايند که حرف صحيح ميخواهيد پيدا کنيد بايد همين جا پيدا کنيد؟ براي اينکه دستگاه آنها اينطوري است. حالا الآن براي هر فقيهي لازم است، برای آنها نشد يا پانصد سال بعد شروع به تدوين رجال کردند، ولي ما به هر وسيله است الآن بايد پانصد سال جلوتر برويم که آن عصر _ ولو عصر امام صادق(سلام الله عليه) باشد _ اين روايت از چه کسي صادر شده است؟ چه کسي نقل کرده است؟ غرض اين است که الآن ما موظف هستيم که رجالمان را توسعه بدهيم تا به عصر صادقين(سلام الله عليهم اجمعين) برسيم.
اينجا اين فرمايش سيدنا الاستاد فرمايش بسيار متيني است که مرحوم صدوق در خيلي از جاها ميفرمايد «روي عن الصادق عليه السلام» اين جزء مرسلات صدوق است و بزرگان هم با آن حکم مرسل ميکنند. اما همه جا اينطور نيست در بعضي از موارد صريحاً ميگويد «قال الصادق عليه السلام» معلوم ميشود که به قدري روايت برايشان ثابت شده است که به طور جزم نسبت ميدهد.
در صفحه 320 دارد که وجود مبارک پيامبر فرمود: «وَ مَنْ رَجَعَ عَنْ شَهَادَةٍ أَوْ كَتَمَهَا- أَطْعَمَهُ اللَّهُ لَحْمَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ- وَ يَدْخُلُ النَّارَ وَ هُوَ يَلُوكُ لِسَانَهُ» اگر کسي شهادت داد بعد آمد کتمان کرد يا برگشت، محکمه با شهادت او حکم کرد. همانطوري که اداي شهادت واجب است، کتمان شهادت حرام است، رجوع از شهادت حرام است.
در صفحه 321 دارد که ميگويد من به امام صادق عرض کردم من خط خودم را ميشناسم امضاي خودم را ميشناسم برابر آن ميتوانم شهادت بدهم؟. الآن نميدانم و يادم نيست ولي امضاء امضاي من است خط خط من است ميتوانم شهادت بدهم؟ «قال: فقال لي: إِذَا كَانَ صَاحِبُكَ ثِقَةً وَ مَعَهُ رَجُلٌ ثِقَةٌ فَاشْهَدْ لَهُ» بله، اگر آنها هم ثقه هستند و گواهي ميدهند که اين خط شما است قبول دارند، ميتوانيد شهادت بدهيد ولي با صرف احتمال نخير.
در صفحه 322 علي بن غياث از وجود مبارک امام صادق دارد که «لَا تَشْهَدَنَّ بِشَهَادَةٍ حَتَّى تَعْرِفَهَا كَمَا تَعْرِفُ كَفَّكَ» اگر مثل کف دستت مطلب براي تو روشن است شهادت بده. اين احتياط در کار است نه اينکه اين حد از علم واجب باشد وگرنه نميشود با استصحاب آدم شهادت بدهد.
بعد دارد: «لَا تَشْهَدْ بِشَهَادَةٍ لَا تَذْكُرُهَا- فَإِنَّهُ مَنْ شَاءَ كَتَبَ كِتَاباً وَ نَقَشَ خَاتَماً»[12] فرمود يک کتاب و نوشتهاي داشته باشيد؛ اين آيه سوره مبارکه «بقره» براي تنظيم کار است. شما در کارهايتان در امور ماليتان در تجارتتان چيزي بنويسيد سند درست کنيد قباله درست کنيد ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾.[13] اگر شما نميتوانيد، يک نويسندهاي براي شما بنويسد. اين آيه سوره مبارکه «بقره» که طولانيترين آيه قرآن است نظامبخش است شما براي هر کارتان که کارهاي مهم است خريد و فروش داريد قباله تنظيم کنيد سند تنظيم بکنيد. اين روايت چهارم اين باب هشت هم همين را تنظيم ميکند.
بعد ميفرمايد که «الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى الْكِتَابَةِ»[14] فرمود ممکن است که يک چيزي از ياد شما برود، ولي وقتي بنويسيد قلب اطمينان دارد نوشته شما است خط شما است وقتي ببينيد اطمينان پيدا ميکنيد.ولي به حافظهتان بخواهيد تکيه کنيد يک مقداري آنطور شفاف نيست لذا بنويسيد هم براي خودتان خوب است هم براي شهادت دادن امور ديگر.
« اكْتُبُوا فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا»[15] اين روايت بعدي است که شما حرفهايتان را، اگر چيزهايي را بخواهيد شهادت بدهيد که مورد اعتماد شما است مورد عمل شما است آن را قبلاً بنويسيد که نوشتهتان باشد برابر آن نوشته انجام بدهيد.
بعد عبيد بن زراره ميگويد که امام صادق فرمود: «احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ» حرفهايتان را حرفهاي علميتان را با نوشتههايتان حفظ بکنيد «فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا»[16] يک وقتي مورد حاجت شما است. غرض آن است که مخصوصاً مطاب علمي را يادداشت کنيد خيلي از موارد است که مورد نياز شما است.
اين روايات را حتماً ببينيد مخصوصاً آن روايتها را يادداشت کنيد که حضرت فرمود علم فقط اينجا است و لاغير.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعة، ج27، ص342؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج3، ص528.
[2] . سوره طلاق، آيه2.
[3]. المحاسن و المساوي(بيهقي), ص186.
[4]. سوره حاقة, آيات30 و 31.
[5]. سوره ملک، آيه8.
[6]. الکافی، ج2، ص373.
[7] . سوره مائده، آيه106.
[8] . سوره مائده، آيه106.
[9]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص399؛ «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا».
[10]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج1، ص20؛ «و لا أعرّج الى أخبار الآحاد فهل هدم الإسلام إلّا هي».
[11]. سوره مائده، آيه3.
[12]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.
[13]. سوره بقره، آيه282.
[14]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.
[15]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.
[16]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.