أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث در شهادت اعم از شهادت کتاب قضا و غير قضا است که در بعضي از موارد مشترک بود بعضي از موارد مخصوص باب قضا يا غير قضا بود. اينکه نصوص تحمل شهادت و اداي شهادت، هر دو را واجب کرده است؛ البته واجب کفايي است، اين اختصاصي به باب قضا ندارد، در باب غير قضا هم هست؛ اگر تحمل شهادت واجب کفايي است چه اينکه اداي شهادت هم واجب کفايي است، در مسئله شهادتهاي غير قضا هم همينطور است. در مسئله غير قضا گاهي امر داير بين محذورين است که حتماً بايد يک عدهاي مسئله شهادت را پيگيري کنند نظير عيد فطر که امر داير بين حرام و واجب است که اگر فردا عيد باشد که روزه حرام است اگر عيد نباشد روزه واجب است؛ تشخيص اين به عهده کيست؟ اين واجب کفايي است که در بين مردم بعضيها بروند مسئله رؤيت هلال را به عهده بگيرند. اين تحمل شهادت است.
پس بحث در شهادت اختصاصي به باب قضا ندارد اولاً. تحمل هم واجب کفايي است ثانياً، و اختصاصي به باب قضاء ندارد در غير باب قضا هم همين است ثالثاً. در باب غير قضا اگر نسبت به ماه شوال باشد که امر داير بين محذورين است و خيلي مهم است براي اينکه داير بين حرام و واجب است و اگر در عيد قربان باشد که داير بين حرام و مستحب است آنجا به شدت عيد فطر نيست.
مطلب ديگر اين است که غير مسلمانان محکمه دارند و خودشان شاهد و قاضي دارند. شهادت مسلمان در محکمه غير اسلامي نافذ است اما شهادت غير مسلمان در محکمه اسلامي نافذ نيست چون ايمان شرط است؛ منتها از نظر محکمه اينطور است ولي از نظر شهادت در مقام تحمل که آن هم زمينهی ادا است، در باب خصوص وصيت نص داريم که اگر کسي در سفر بود و مسلماني آنجا حاضر نبود تا اينکه شاهد وصيت و تنظيم وصيتنامه و مانند آن باشد، اگر دو تا شاهد مسلمان نبود ﴿أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾[1]؛ اين ﴿أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾ اجازه ميدهد که غير مسلمان در مسئله تحمل شهادت حضور داشته باشد. وقتي در مسئله تحمل شهادت حضور داشت تحمل براي مسئله ادا است وگرنه صرف تحمل فايدهاي ندارد. تحملي که در مقام ادا اثر نداشته باشد که واجب نيست براي چه تحمل بکند؟ بنابراين آنچه که وارد شده است در مقام تحمل است.
اين روشن است که اگر تحمل واجب شد براي آن است که ادا مقبول است؛ اگر شهادت شاهد در ادا مقبول نباشد، تحمل براي چه واجب باشد؟ در مسئله عکس اينطور نيست؛ اگر دليل حالا چه آيه چه روايت، ادا را واجب ميدانست دليل نمیشد بر اينکه تحمل واجب است. تحملش ميشود مشروط، ادا ميشد منجز. اگر حضور در محکمه(تحمل شهادت) واجب شد ادا هم يقيناً واجب است وگرنه لغو است اصلاً تحمل براي ادا است. پس اگر آيهاي روايتي ادا را واجب بکند دليل نمیشود بر اينکه تحمل واجب است، اما اگر تحمل را واجب بکند يقيناً ادا واجب است چون تحمل بيادا لغو است. اينکه در آيه دارد که ﴿أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾، اگر کسي در يک مسافرتي بخواهد وصيت کند مثلاً مسلماني حاضر نيست دو تا غير مسلمان باشند کافی است. در بين غير مسلمانان هم فرق است بين اهل کتاب و غير اهل کتاب، در بين اهل کتاب هم بين يهودي و مسيحي از يک طرف و مجوس از طرفي ديگر فرق است، اگرچه در حکم هر سه شريک هستند يعني شهادت يهودي و مسيحي و زرتشتي هر سه مقبول است؛ در روايات دارد که وجود مبارک پيغمبر فرمود: «سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ»[2] يعني همان معاملهاي که با يهوديها و مسيحيها ميکنيد با مجوسها هم بکنيد و قرآن کريم هم وقتي طبقات مستقل را در قيامت ميشمارد مجوس را در کنار يهود و نصارا ميشمارد؛ اقوام و ملل در عالم زياد هستند ملل و نحل در عالم زياد هستند اما آنها را که قرآن به رسميت نميشناسد. قرآن اين اقليتهاي مذهبي را به رسميت ميشناسد؛ اين اقليتهاي مذهبي يهودي است و مسيحي، مجوس را هم در کنار اينها بالصراحه ذکر ميکند. در سوره «حج» ذات اقدس الهی مجوس را بالصراحه در کنار يهود و مسيحي ذکر ميکند. به استناد همين آيه سوره مباکه «حج» وجود مبارک پيغمبر فرمود: «سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ» يعني معاملهاي که با اهل کتاب ميکنيد با مجوسيها هم بکنيد گرچه فعلاً کتاب اينها در دسترس نيست.
غرض اين است که بحث در شهادت دو بخش دارد: يک بخشي مربوط به قضا است يک بخشي مربوط به غير قضا است. قبلاً هم به عرضتان رسيد که کتاب شهادت يک کتاب فقهي مستقل جدايي است؛ شهادت است و نذر است و کذا و کذا. بخشي از مسائل کتاب الشهادة در کتاب قضا است. قاضي چه کسي بايد باشد؟ بينه چيست؟ مدعي کيست؟ و منکر کيست؟ شاهد کيست؟ در کتاب قضا است. بحث شهادت گوشهاي از بحثهاي قضا است، وگرنه کتاب شهادت يک کتاب فقهي مستقل است که کجا شهادت واجب است و کجا شهادت واجب نيست؟ آنجا که شهادت واجب است چند نفر باشند؟ مرد باشد زن باشد؟ درباره نساء زنها باشند و درباره مردها مردها باشند. درباره شهادت يک کتاب فقهي مستقل است که هيچ ارتباطي به مسئله قضا ندارد. در بعضي از امور شهادت شرط فقهي است ربطي به قضا ندارد. در مسئله طلاق و ظهار شهادت شرط فقهي است در جاهاي ديگر شهادت مستحب است. آيا طلاق صحيح است يا نه؟ الا و لابد بايد در مقام تحمل شاهد حضور داشته باشد. در ظهار هم همينطور است.
غرض اين است که هيچ ارتباطي اين بخش شهادت با قضا ندارد. شهادت يک کتاب فقهي مستقل و جدا است که بخشهاي عميق علمي خودش را دارد. اين مسئله که اگر دو تا شاهد اهل ذمه در هنگام وصيت يک شخص، در مسافرت حضور دارند، اين ارتباطي به قضا ندارد، اما آثار قضايي هم ممکن است بر آن بار بشود. روايت مستقل و جدا هم دارد، اما چون اين دو تا آيه از قرآن کريم است اينها را تبرّکاً بخوانيم تا به روايات برسيم.
در سوره مبارکه «مائده» آيه 106 اين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ﴾ که مقام تحمل است کاري به مقام ادا ندارد، هيچ ارتباطي به محکمه ندارد. ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ﴾ شهادتش ﴿اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ﴾ دو تا شاهد عادل بايد باشند ﴿أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾ از شما مسلمانها يا ديگران اما چه موقع؟ ﴿إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَأَصَابَتْكُم مُّصِيبَةُ الْمَوْتِ﴾، که کسي در آنجا نيست ﴿تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الآثِمِينَ﴾. اين شهادت «من غيرکم» درباره غير مسلمان است، اما حالا غير مسلمان تا کجا توسعه دارد و سعهاش کجا است؟ آن را سوره مبارکه «حج» به کمک باب خاصي که دارد، حضرت فرمود: «سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَأَهْلِ الْكِتَابِ»، همان سنتي که درباره يهوديها هست درباره مسيحيها هست درباره مجوسيها هم باشد، مشخص کرده است؛ سوره مبارکه «حج» آيه هفدهم اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾، صابئين هم کساني هستند که پيروان حضرت يحيي و اينها بودند. غرض اين است که مجوس را به عنوان يک فرقه رسمي نظير يهود و مانند آن به شمار آورده است. از اينجا معلوم ميشود که مجوس مثل يهوديها جزء اقليتهايي هستند که ميشود با آنها معامله اهل کتاب انجام داد و اين ﴿أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾، ميتواند مجوسيها را هم شامل بشود.
در روايات دارد که «سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ» که آن روايت را هم ميخوانيم. فرمود که با مجوس طرزي رفتار بکنيد که با يهوديها و مسيحيها رفتار ميکنيد. اين را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) نقل کرد که اينها کتابي داشتند پيامبري داشتند. در قرآن دارد که ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾، ذات اقدس الهی چقدر پيامبر فرستاد و چقدر را همين مردم شهيد کردند ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾، جمع محلّي به الف و لام است ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾، ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[3] بعد فرمود: ﴿وَ كَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾.
دو جاي قرآن بالصراحه فرمود که ما قصه خيلي از انبياء را براي شما نگفتيم. ما براي شما مردمي که در اين منطقه زندگي ميکنيد دسترسي به خاور دور و باختر دور نداريد دسترسي به آن طرف آب و آن طرف آب نداريد اقيانوس غربي و اقيانوس شرقي در دسترس شما نيست چه بگوييم؟ ما پيغمبري را براي شما نقل ميکنيم که بتوانيم بگوييم: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾[4] برويد ببينيد، اما يک پيغمبري که آن طرف اقيانوس است اين طرف اقيانوس است نسلش هم منقرض شدند دسترسي نداريد قصه آنها را براي چه بگوييم. لذا در دو جاي قرآن فرمود ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[5] از طرفي اصل کلي اين است که ﴿وَ كَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾، خيلي انبياء آمدند ﴿إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾، خداي سبحان يک ملتي را در غرب يا شرق يا شمال يا جنوب بدون رهبر رها کند، اينکه شدني نيست. اين ﴿إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾، چه تعداد به عنوان انبياء آمدند، در خصال مرحوم مرحوم صدوق و اينها تا به هزار تا رسانده است. «علي أي حال» اين مقدار يقين است که هيچ ملتي بدون رهبر رها نشدند. براي اينکه حجت ميخواهند ﴿إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾.
پرسش: ... ما مثل اهل کتاب با آنها برخورد میکنيم
پاسخ: اگر ثابت بشود بله. فرقي نميکند اهل کتاب هستند. اگر ثابت بشوند که در فلان قسمت غرب فلان قسمت شرق پيغمبري دارند و کتابي دارند، اصلاً اهل کتاب هستند.
پرسش: ... شرط نيست
پاسخ: نه، اهل کتاب هستند، منتها آمار متنبّي کمتر از آمار انبياء هم نيست هر پيامبري که آمده چند نفر هم در کنار و گوشهاش متنبّي شدند. متنبّيان کمتر از انبياء نبودند و کذب اينها هم خيلي روشن است لذا فحص دقيق لازم است حجت بايد باشد تا ثابت بشود که اين شخص پيغمبر است.
اصل مطلب اين است که خداي سبحان فرمود ما براي هر ملتي پيغمبر فرستاديم ﴿إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾، اين يک. بعد در دو بخش از قرآن هم فرمود به اينکه انبياء فراوان بودند ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾؛ ما قصه برخي را در قرآن براي شما نگفتيم. نگفتيم سرّش روشن است که شما در اين خاورميانه در يک منطقه محدودي زندگي ميکنيد. قبل از کشف کريستف کلمب و مانند آن که کسي از آنها که الآن بدترين شرّ روي کره زمين هستند خبر نداشت، الآن همين آمريکا اصلاً تاريخ ندارد جغرافيا دارد. سرتاسر آمريکا را شما بشکافيد يک اثر باستاني پيدا نميکنيد. جغرافي يعني جغرافيا، جغرافيا ندارند؛ اما ما هستيم که اگر هر گوشهاي از ايران را بشکافيد يک اثر باستاني داريم. اين بومي يعني اينهايي که اينجا بودند. اين آمريکايي که ريشهاش آنجا بود از آنجا آمدند اينجا، نه تاريخ دارد و نه جغرافيا. سرتاسر آمريکا را شما بشکافيد يک اثر باستاني پيدا نميکنيد، برخلاف ايران عزيز است که هر جا را گوشهاي را بشکافيد يک اثر باستاني است سه هزار سال قبل چهار سال قبل دو هزار سال قبل. ما به اذن خدا ما هستيم، آنها بيحيثيت هستند لذا به هيچ چيزي پابند نيستند؛ انسان بايد به يک چيزي پابند باشد. شما ميبينيد خودش شروع به جنگ ميکند خودش آتشبس درست ميکند. اين اسرائيل را راهاندازي ميکند. هيچ شرفي براي اينها نيست. غرض اين است که خيلي از جاهايي که انبياء آمدند يک حيثيتي آوردند يک شرفي آوردند مردم را با ادب تربيت کردند. بين اينها خيلي فرق است.
به هر تقدير در قرآن فرمود: ﴿إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾، ذات اقدس الهی ملتي را بدون راهنما رها نميکند، يک؛ بعد فرمود: ﴿وَ كَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾، اين دو تا. از اينکه فرمود: ﴿إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾، معلوم ميشود خيلي انبياء آمدند. بعد دو جاي قرآن بالصراحه فرمود که ما قصه خيليها را براي شما نگفتيم. چه بگوييم؟ ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾، نه اينکه معاذالله از اين طرف بخل بود، ما بگوييم در آن طرف اقيانوس يا در اين طرف اقيانوس ملتي بودند پيغمبري داشتند، شما دسترسي نداريد که برويد آثارشان را ببينيد. آن روزي که اين آيات نازل شده است اينطور نبوده که توان بررسي داشته باشند.
پرسش: ... اينها بيشتر کتابهای تحريف شده هستند. اين هم آيا حکم همان اهل کتاب را دارد
پاسخ: اهل کتاب هستند. يک وقت است که اينها مسيحي هستند وجود مبارک عيسي را قبول دارند وجود مبارک موسي را قبول دارند؛ منتها ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ﴾، اگر بخواهيد به کتابشان استدلال بکنيد کتاب اصلي بايد به امضاي قرآن کريم باشد چون هر مطلبي که در آنجا باشد قرآن کريم مصحح آن است و همان مطلب را به احسن وجه دارد. بخواهيد به کتاب آنها هر چه هست تمسک بکنيد نه، چون ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ﴾، اما اين ملت ملتي است که پيغمبر دارد. اين امت امتي است که پيغمبر دارد. اين دين ديني است که به پيغمبر وصل و مرتبط است برخلاف بهائيت و امثال ذلک که جعلي و مانند آن است.
پرسش: مجوس ... الحادی هستند
پاسخ: نه، اينکه فرمود: «سُنُّوا بِهِمْ»، اينکه نظير ملحقات ادبي و امثال ادبي نيست. وقتي حجت خدا ميگويد اين را ملحق کنيد يعني حجت است. بالاخره اينها حکم اهل کتاب را دارند. حالا چگونه شد پيغمبرشان چه کسي بود و کتابشان چه بود چگونه کتابشان را تحريف کردند و پيغمبرشان را کشتند معلوم نيست اما روايات متعددي در همين باب است که «سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ». از اينکه قرآن کريم مجوس را مستقلاً در بين همه اين طوايف تاريخی جداگانه ذکر ميکند معلوم ميشود که مجوس يک حساب خاصي دارد. در اين سوره مبارکه «حج» فرمود ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ﴾، معلوم ميشود مجوس يک حساب خاصي دارد و مثل ملتي که کتاب نداشته باشد پيغمبر نداشته باشد، در رديف اممي که داراي پيغمبر هستند نيستند. در دو بخش از قرآن فرمود که يک عدهاي هستند که ما قصصشان را براي ما نقل نکرديم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾.
اما روايات همين کتاب شريف وسائل جلد بيست و هفتم رسيديم به اين قسمت که اين قسمت را ما به سرعت رد ميشويم چون مطالبش گذشت فقط رواياتش را تبرّکاً بايد بخوانيم که شهادت بايد عالمانه باشد و اگر کسي علم نداشته باشد مقبول نيست. منظور از علم، حجت است. پس اينکه دارد: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[6] که اگر مثل آفتاب ديدي مطلب آفتابي يود يا اگر مثل کف دستت بود شهادت بده يعني اگر اينطور شد که اين مصداق کامل است وگرنه همين که حجت داري کافي است؛ لذا در روايت آمده که شما ميتوانيد با استصحاب شهادت بدهيد. استصحابي که منزه از شک ساري باشد. استصحابي که ارکانش درست باشد اگر قبلاً چيزي را علم داشتيد، الآن ميتوانيد شهادت بدهيد.
خدا مرحوم محقق را غريق رحمت کند، مرحوم صاحب وسائل در صفحه 342 فرمايش محقق را به عنوان يک روايت نقل ميکند. محقق در شرايع دارد[7] که از رسول خدا رسيده است که فرمود: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»، مثل آفتاب اگر مطلب روشن است شهادت بده وگرنه نه. اين فرمايشي که محقق در شرايع دارد که از رسول خدا نقل شده است، اين را به عنوان يک مرسله ايشان تلقي کرده و در کتاب شريف وسائل نقل کرده که فرمود جعفر بن الحسن بن سعيد المحقق در شرايع، از پيغمبر نقل کرده است که حضرت فرمود: «هَلْ تَرَى الشَّمْسَ عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» محقق راوي نيست محدث نيست او فقيه است، همين که ايشان از بزرگان البته از راه صحيحش شنيده است همين را صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) روايت قرار داده است. اين خيلي احترامگزاري به صاحب شرايع است. عرض کرديم سيدنا الاستاد که خدا غريق رحمتش کند، ايشان ميفرمود به اينکه وسائل شرح روايي شرايع است. روي اين بيان نوراني ايشان ما هر وقتي مشکلي داشتيم نميدانستيم که اين را کجا وسائل پيدا کنيم، اين مربوط به کدام باب است، اول به شرايع مراجعه ميکرديم ببينيم محقق در شرايع اين مطلب را در کجا نقل کرده است، به استناد آن، به وسائل مراجعه ميکرديم و زود پيدا ميکرديم که اين مطلب مربوط به کدام باب از ابواب پنجاهگانه است؛ حداقل پنجاه باب است، اين مطلب مربوط به کدام باب از ابواب پنجاهگانه فقه است. به شرايع مراجعه ميکرديم، آنجا مشخص بود، بعد با نظم شرايع، وسائل را پيدا ميکرديم. خدا ايشان را غريق رحمت کند ميفرمودند که وسائل شرح روايي شرايع است. اگر کسي خواست يک مطلبي را در وسائل پيدا کند اگر يادش باشد که محقق در شرايع در کجا نقل کرده، برايش آسان است.
شهادت فاسق و مانند آن هم مقبول نيست که قبلاً رواياتش هم خوانده شد و بازگو کردن نياز نيست. طهارت مولد شرط است که در باب 31 صفحه 374 روايات متعددي هم دارد که مراجعه ميفرماييد.
اينجا روايت دوم اين باب دارد _ اين اضافهاي است نسبت به روايات باب قبلي _ وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) در ذيل روايات دوم دارد که «فَلْيَذْهَبِ الْحَكَمُ يَمِيناً وَ شِمَالًا- فَوَ اللَّهِ لَا يَجِدُ الْعِلْمَ إِلَّا فِي أَهْلِ بَيْتٍ» خيلي حرف است. فرمود مشرق برويد مغرب برويد حرف همين است که ما ميگوييم. سوگند ياد کرد قسم به خدا مشرق برويد مغرب برويد حرف همين است که ما ميگوييم. آدم تا با وحي آشنا نباشد که جرأت نميکند اين را بگويد. هيچ فقيهي هيچ حکيمي هيچ عارفي هيچ رياضيداني جرأت نميکند اينطور با ضرس قاطع بگويد قسم به خدا مشرق برويد مغرب برويد حرف اينجا است که ما ميگوييم. چه کسي ميتواند چنين حرفي بزند؟ (روحي له الفداء). فرمود: «فَلْيَذْهَبِ الْحَكَمُ يَمِيناً وَ شِمَالًا- فَوَ اللَّهِ لَا يَجِدُ الْعِلْمَ إِلَّا فِي أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ» اين است. حالا چقدر ما فيض ميبريم آن مطلب ديگری است.
در باب اهل کتاب باب سي و نهم «ان الكافر إذا اشهد على شهادة ثم أسلم فشهد بها قبلت» در ظرف ادا است. حالا يک فردی در ظرف تحمل کافر بود، تحملش که فعلاً سرجايش محفوظ است، شهادت در حال کفر هم مقبول نيست، بعد مسلمان شد دوباره شهادت داد، چون در ظرف ادا واجد شرايط است شهادتش مقبول است. اين روايت اين است که «عَنِ الذِّمِّيِّ- وَ الْعَبْدِ يُشْهَدَانِ عَلَى شَهَادَةٍ- ثُمَّ يُسْلِمُ الذِّمِّيُّ وَ يُعْتَقُ الْعَبْدُ- أَ تَجُوزُ شَهَادَتُهُمَا عَلَى مَا كَانَا أُشْهِدَا عَلَيْهِ قَالَ نَعَمْ- إِذَا عُلِمَ مِنْهُمَا بَعْدَ ذَلِكَ خَيْرٌ جَازَتْ شَهَادَتُهُمَا»[8].
روايت بعدي دارد که « فَيَهُودِيٌّ أُشْهِدَ عَلَى شَهَادَةٍ ثُمَّ أَسْلَمَ- أَ تَجُوزُ شَهَادَتُهُ» چون در ظرف ادا مسلمان بود «قَالَ نَعَمْ»[9].
روايت سوم « سَأَلْتُهُ عَنْ نَصْرَانِيٍّ أُشْهِدَ عَلَى شَهَادَةٍ ثُمَّ أَسْلَمَ بَعْدُ- أَ تَجُوزُ شَهَادَتُهُ؟» آيا شهادتش نافذ است؟ فرمود: «نَعَمْ»[10]. بعد سؤال کردند که بعد از اسلام آيا همان حرف را ميزنيد؟ گفت آري، او شهادتش مقبول است.
«وَ كَذَلِكَ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى إِذَا أَسْلَمُوا جَازَتْ» يعني نفذت «شَهَادَتُهُمْ»[11]غرض اين است که اگر در حال تحمل کافر بودند ولي در حال ادا مسلمان شدند کافي است.
روايت اول باب چهل هم همينطور است « هَلْ تَجُوزُ شَهَادَةُ أَهْلِ الذِّمَّةِ- عَلَى غَيْرِ أَهْلِ مِلَّتِهِمْ؟»[12] فرمود آري در صورتي که درظرف ادا آن شرايط اسلامي را داشته باشند کافی است.
روايت دوم اين باب اين است که «أحمد بن عمر» ميگويد: «سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ- أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَيْرِكُمْ «2» قَالَ اللَّذَانِ مِنْكُمْ مُسْلِمَانِ- وَ اللَّذَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ- فَإِنْ لَمْ يَجِدْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ فَمِنَ الْمَجُوسِ- لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ- وَ ذَلِكَ إِذَا مَاتَ الرَّجُلُ بِأَرْضِ غُرْبَةٍ- فَلَمْ يَجِدْ مُسْلِمَيْنِ يُشْهِدُهُمَا- فَرَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ»[13] با اينها معامله اهل کتاب بکنيد.
پرسش: ... کسانی که قائل به تثليث هستند باز هم ...
پاسخ: نه، دو تا حرف است يک وقت است که تثليثشان حق است يا نه؟ تثليثشان باطل است و معذب هستند، اما خود اين ملت اهل کتاب است که معامله اهل کتاب با اينها بکنيم يا اهل کتاب نيستند و کافر حربي هستند؟ نه، کافر حربي نيستند اهل کتاب هستند. روايت سوم اين باب هم همينطور است، چهارم هم که همين است، تقريباً آيه سوره مبارکه «مائده» را تشريح ميکنند. يکي دو تا روايت مانده که شايد در جلسات بعد بخوانيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره مائده، آيه106.
[2]. وسائل الشيعه، ج15، ص127.
[3]. سوره آلعمران، آيه181؛ سوره نسا، آيه155.
[4]. سوره آل عمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.
[5]. سوره غافر، آيه78.
[6]. وسائل الشيعة، ج27، ص342؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج3، ص528.
[7]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص121.
[8]. وسائل الشيعه، ج27، ص387.
[9]. وسائل الشيعه، ج27، ص387.
[10]. وسائل الشيعه، ج27، ص387.
[11]. وسائل الشيعه، ج27، ص389.
[12]. وسائل الشيعه، ج27، ص389.
[13]. وسائل الشيعه، ج27، ص390.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.