أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بحثهاي پاياني مسئله شهادت است. روشن شد که شهادت دو مرحله دارد يکي تحمل شهادت و يکي هم اداي شهادت، و هر دو مرحله هم واجب کفايي است؛ اگر هيچ کسي نباشد اين واجب کفايي واجب تعييني خواهد بود.
اما مطالبي که مانده اين است که اگرچه شهادت تحملش واجب کفايي است و ادايش هم واجب کفايي است، اما اين در امور مشروع است؛ اگر کسي بخواهد شاهد يک امر نامشروع باشد مثل بيع ربوي، قرض ربوي، در اينگونه از موارد، شهادت دادن محرّم است. منتها فرق اساسي حرمت و وجوب اين است که وجوب به کفايي و عيني تقسيم ميشود ولي ما حرام کفايي نداريم، حرام هميشه عيني است؛ در شهادت بر امور محرّم مثل بيع ربوي و قرض ربوي و مانند آن، هم تحملش حرام است هم ادايش حرام است و حرمتش هم عيني است نه اينکه حرمتش کفايي باشد، برخلاف وجوب که وجوب کفايي داريم اما حرام کفايي نداريم.
مسئله دوم اين است که حرمت گاهي حرمت شخصي و فقهي است گاهي حرمت سياسي است. در حرمت شخصي همين مثالهايي که زده شده اگر يک کسي در قرض ربوي در بيع ربوي در تجارت ربوي، تجارتهاي حرام کار حرام هر چه باشد، بخواهد تحمل شهادت کند تا در محکمه به نفع اين آقا شهادت بدهد کار محرّمی انجام داده است. يک وقتي حرمتش سياسي است شخصي نيست حرمت فقهي نيست نظير حرمت تحمل شهادت ربوي و مانند آن؛ بعد از اينکه بني العباس به بهانه بنيهاشم حکومت را از اموي گرفتند و مسلط شدند ظلم بني العباس کمتر از ظلم بني اميه نبود. اينکه گفتند:
يا ليت جور بني مروان عاد لنا ٭٭٭ و أن عدل بني العباس في النار[1]
همين بود، چون قسمت تعداد زيادی از ائمه را اينها _ اين بنيالعباس _ شهيد يا مسموم کردند. يکي از همين شيعيان به حضور امام شرفياب ميشود عرض کرد که درست است شهادت حالا يا تحملش واجب است يا ادايش واجب است، ولي اينها اعتمادي به ما نميکنند وقتي ما به محکمه اينها ميرويم شهادت ما را قبول نميکنند. حضرت فرمود شما حيثيت خودتان را حفظ کنيد، آبرويتان را حفظ بکنيد شرکت نکنيد. اينکه فرمود شرکت نکنيد اين حرمت سياسي است حرمتي نظير حرمت شرکت در حضور در بيع ربوي و قرض ربوي و مانند آن نيست. فرمود وقتی آبرويي براي شيعه در محکمههاي بني العباس نميماند چرا شرکت بکنند؟! اين روايات را ملاحظه بفرماييد که اينها گذشته از اينکه حکم فقهي اوليه دارند حکم سياسي هم دارند. حضرت فرمود که خودتان را ذليل نکنيد؛ وسائل، جلد 27، صفحه 412 عنوان باب را مرحوم صاحب وسائل عنوان کراهت گذاشته ولي معلوم نيست که اين فقط کراهت داشته باشد، وقتي آبروي مؤمن در خطر است آبروي شيعه از آن جهت که شيعه است در خطر است سخن از کراهت نيست. ايشان ميفرمايند: «باب کراهة تحمل الشهادة مع ظنّ عدم قبولها عند الأداء» يک وقت است که کسي آدم را نميشناسد بله، اينجا تحمل شهادت واجب نيست ادايش واجب نيست بگويد اين آقايان که ما را نميشناسند شهادت ما آنجا اثر ندارد چرا تحمل بکنيم يا در ادا شرکت بکنيم؟ اين امر سياسي نيست؛ اينجا ما را نميشناسند _ يا اصلاً نميشناسند يا اوصاف ما را از عدل و غير عدل نميشناسند _ لذا شهادت ما را قبول نميکنند. حق هم با اينها است ما چرا خودمان را به زحمت بيندازيم. اينجا حرمتي ندارد؛ اما اگر محکمه، محکمه عباسيها بود و اعتماد و اعتنايي هم به شيعه نداشتند اينجا شهادت دادن مشروع نيست. غرض اين است که اين کراهتي که صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) ذکر ميکنند يک امر جامعي است. «باب كراهة تحمل الشهادة مع ظن عدم قبولها عند الأداء» اگر شخصي و اينها باشد بله کراهت دارد، اما دستگاه حکومت عباسي اصلاً به شيعيان اعتنا نميکردند. «محمد بن أبي حمزة» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که «قُلْتُ لَهُ أَوْ قُلْنَا لَهُ إِنَّ شَرِيكاً يَرُدُّ شَهَادَتَنَا» حرف او را گوش نميدهند فرمود: «لَا تُذِلُّوا أَنْفُسَكُمْ» چرا خودتان را ذليل ميکنيد؟
مستحضر هستيد مال آدم خون آدم جان آدم اموال آدم حيثيت آدم چند مرحله دارد: بخشي مباح است که انسان در تصرفات آنها مباح است، بخشي را انسان مالک نيست امين است خون آدم هم همينطور است. يک وقتي بخواهد خون بدهد براي فلان بيمارستان، يا فلان شخص بله، يک وقت است که ميخواهد از يک مسلماني دفاع بکند، خونريزي لازم است، يک وقت است که نه ميخواهد خودکشي بکند يک آسيبي به خودش برساند اين خون برای شما نيست، چه کار ميخواهيد بکنيد؟ يا يک انسان فاسقي است که حيات او برای جامعه اسلامي ضرر دارد، انسان رفته به بيمارستان تا به او خون بدهد، اين خون دادن حرام است.
غرض اين است که ذات اقدس الهي خون را در محدوده خاص به آدم داد. آبرو اينچنين است جان اينچنين است مال اينچنين است. مال ملک طلق ما نيست آنجا که يا واجب است يا مستحب است يا مهماني است يا مباح است اينها بله جايز است، اما مال را که انسان در راه حرام صرف میکند نبايد بگويد مال من است، «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَي أَمْوَالِهِم»[2] آنکه به ما مال داد محدودهاش را مشخص کرد تا يک محدوده تمليک است، محدوده ديگر امانت است؛ از آن به بعد ملک ما نيست تا ما بگوييم مال خودمان است در آن تصرف ميکنيم. اگر انسان در راه حلال بخواهد مصرف بکند بله، مالک است، از مرز حلال گذشت به مرز حرام، انسان امين الله است مالک نيست.
از اينها روشنتر مسئله آبرو است يک بابي است که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در همين کافي اين باب را بيان کردند. آبرو چطور است؟ آبرو در اختيار انسان است گاهي آبروي انسان را براي حفظ اسلام ميخواهند از بين ببرند چهار تا فحش ميشنود چهار تا فلان ميشنود تا دين بماند، اينجا نه تنها جايز است بلکه ترغيب شده است. يک وقت است که امر مباحی است اگر اينجا يک مشکلي را حل بکند ممکن است به او يک تهمتي بزنند اما يک وقت يک کاري ميکند که آبروريزي است اينجا در اين بخش انسان امين الله است نه مالک. اين روايت نوراني را مرحوم کليني در کافي ذکر کرد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»؛[3] مؤمن حق ندارد آبروريزي کند يک کاري بکند که آبرويش برود يک معاملهاي بکند يک پيماني ببندد که آبروي يک کشوري آبروي يک ملتي برود، حق ندارد. حالا يا مسئول مملکت است که آبروي مردم در دست او است يا مسئول مملکت نيست خودش است فرمود تا اينجا ملک شما است کارهاي شخصي ميتوانيد انجام بدهيد از آن به بعد که بخواهيد حيثيت مملکت را حيثيت جامعه را حيثيت محله را حيثيت افراد خاص را، هم به خودتان آسيب برسانيد هم حيثيت آنها را ببريد، برای شما نيست، از آن به بعد شما امين الله هستيد «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه». مگر کسي حق دارد خودش را ذليل بکند؟ بگويد من پيمان فلان جا را يا پيمان فلان مؤسسه را امضاء ميکنم هر چه شد! هر چه شد يعنی چه؟ آبروي ملت دست مسئولين امانت است؛ کاري که خداي ناکرده حيثيت ملت را حيثيت مملکت را حيثيت سرزمين را حيثيت ايران را خدشهدار کند نبايد انجام بدهد؛ اگر خداي ناکرده يک مسئولي آسيب بزند در امانة الله خيانت کرده است، نه اينکه به مردم ظلم کرده باشد برای مردم هم نيست مگر خود مردم حق دارند خودشان را ذليل کنند؟! بيان نوراني حضرت اين است که انسان در يک بخشي مالک است در بخشي ديگر امين الله است «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه» مثل خون است؛ من خودم را به کشتن بدهم! خودکشي چرا حرام است؟ براي اينکه ما تا يک محدوده مالک حيات خودمان هستيم از آن به بعد امين الله هستيم؛ اگر تمام محدوده برای ما بود که خودکشي حرام نبود. همانطوري که خودکشي حرام است، آسيب برساند هم حرام است. ميخواهد برود فلان بيمارستان به فلان آدم فاسق خون بدهد کار حرامی است. خون تا يک محدوده برای ما است، از آن به بعد ما امين الله هستيم. جان همينطور است آبرو هم همينطور است. هيچ مسلماني حق ندارد کاري بکند که به حيثيت او بربخورد. يک جايي است که اگر برود مسلوب الحيثيه ميشود به او اهانت ميشود حق ندارد برود بگويد حالا ما ميرويم هر چه شد. نخير!
بنابراين حضور در کار محرّم هم تحملش حرام است هم ادايش حرام است. پس اين طور نيست که اگر گفتند تحمل واجب کفايي است يا ادايش واجب کفايي است همه جا اينطور باشد، نخير، در بعضي از جاها تحملش حرام است با اين فرق دقيق علمي که ما حرام کفايي نداريم؛ در فقه واجب کفايي داريم واجب تقسيم ميشود به عيني و کفايي، اما حرام که عيني و کفايي نيست. حرام، حرام عيني است. اگر کسي در يک جايي مثل بيع ربوي قرض ربوي کار ربوي بخواهد تحمل شهادت کند يا در محکمه شهادتش را ادا کند اين حرام عيني است نه حرام کفايي.
بنابراين، اينجا که حضرت فرمود خودتان را چرا ذليل ميکنيد؟ نشان ميدهد که مربوط به حکومت عباسي بود، يک؛ آنها هم در محکمهها به آبروي شيعهها احترام نميگذاشتند، دو؛ و به شهادت شيعيان اثر نميدادند، سه؛ فرمود اين هم سلب حيثيت است، چرا شما يک جايي ميرويد، در محکمهاي که حيثيت شما محفوظ نيست، چرا ميرويد آنجا که شهادت بدهيد؟ اين بيان نوراني حضرت حرمت فقهي نيست حرمت سياسي است؛ البته حکم فقه است، فرمود: «لَا تُذِلُّوا أَنْفُسَكُمْ» شما حق نداريد، اين نهي است، اين ارشاد نيست که ما بگوييم خودتان را کوچک نکنيد. يک وقت است که ميگوييم يک دوستي به دوست ديگر ميگويد آنجا که ميروي خودت را کوچک ميکني، اين ارشاد است، اما يک وقتي ولي الهي ميگويد خودتان را ذليل نکن؛ يعني آبروي چه کسي را ميخواهي مصرف بکني؟ آبرو که برای شما نيست. محدوده ملکيت مشخص است. خداي ناکرده از آن به بعد بخواهي کاري بکني که آبرويت ريخته بشود کار محرّمي است، نگو من مالک هستم، بگو من امين هستم.
مرحوم صدوق اين را باز کرده فرمود: «لأن إقامة الشهادة واجب، إنما يعني تحملها، يقول: لا تتحملوا الشهادة فتذلوا أنفسكم باقامتها عند من يردها» نه تنها ادايش جايز نيست تحملش هم جايز نيست. اين يک مسئله بود.
مطلب ديگر اين است که در صفحه 408 آنجا يک کسي از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميکند که «كَيْفَ صَارَ الْقَتْلُ يَجُوزُ فِيهِ شَاهِدَانِ- وَ الزِّنَا لَا يَجُوزُ فِيهِ إِلَّا أَرْبَعَةُ شُهُودٍ» چطور در قتل براي اثبات قتل شهادت دو تا عادل کافي است ولي در _ معاذالله _ حرمت ناموسي شهادت دو تا عادل کافي نيست حتماً چهار تا شاهد بايد باشند؟ فرمود در قتل بالاخره يک نفر مجرم است در مسئله زنا هر دو طرف مجرم هستند دو دستگاه است و براي دو نفر است لذا چهار تا شاهد لازم است. سؤال کرد که «كَيْفَ صَارَ الْقَتْلُ يَجُوزُ فِيهِ شَاهِدَانِ» اما «وَ الزِّنَا لَا يَجُوزُ فِيهِ» يعني لا ينفذ. جواز به معني نفوذ و حکم وضعي است. «إِلَّا أَرْبَعَةُ شُهُودٍ» در حالي که «وَ الْقَتْلُ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا؟» حضرت فرمود: «فَقَالَ لِأَنَّ الْقَتْلَ فِعْلٌ وَاحِدٌ وَ الزِّنَا فِعْلَانِ- فَمِنْ ثَمَّ لَا يَجُوزُ إِلَّا أَرْبَعَةُ شُهُودٍ- عَلَى الرَّجُلِ شَاهِدَانِ- وَ عَلَى الْمَرْأَةِ شَاهِدَانِ» اين است که در زنا چهار تا شاهد لازم است و در مسئله قتل دو شاهد.
مطلب ديگر تعداد زنها برای شهادت است. صفحه 355 روايت هفدهم آن باب که «عن حماد بن عيسى، عن حماد بن عثمان» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که فرمود: «لَا تُقْبَلُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ- وَ لَا يُقْبَلُ فِي الْهِلَالِ إِلَّا رَجُلَانِ عَدْلَانِ» همانطوري که قبلاً گذشت يک بخش شهادت مربوط به کتاب قضا است يک بخشش اصلاً هيچ ارتباطي به کتاب قضا ندارد، کتاب شهادت يک کتاب مستقلي است که کجا شهادت واجب است و کجا شهادت واجب نيست، کجا واجب کفايي است و کجا واجب عيني است. فردا اگر عيد باشد روزهگرفتن حرام است عيد نباشد روزه گرفتن واجب است. امر داير بين حرام و واجب است. بر مردم هم واجب کفايي است که بروند استهلال کنند. بعضي از موارد است که امر دائر بين حرام و مستحب است مثل عيد قربان و مانند آن. بعضي از روزها امر داير بين حرام و واجب است مثل عيد فطر، که اگر عيد فطر باشد حرام است و اگر ماه رمضان باشد واجب است. اينجا هيچ ارتباطي به کتاب قضاء ندارد. اين وظيفه مردم است واجب کفايي است که بروند استهلال کنند. ما احکام فراواني از اين قبيل داريم لذا کتاب الشهادة يعني کتاب الشهادة، هيچ ارتباطي با کتاب قضا ندارد؛ بخشي از مسئله شهادت «من التحمل و الأداء و العدد» و مانند آن مربوط به کتاب قضا است وگرنه کتاب شهادت در فقه يک کتاب جدايي است. حالا در مسئله کتاب شهادت، در شهادت هلال آنجا آمده است که شهادت زن مقبول و مسموع نيست. آنجا فرمود که «لَا تُقْبَلُ شَهَادَةُ النِّسَاءِ فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ- وَ لَا يُقْبَلُ فِي الْهِلَالِ إِلَّا رَجُلَانِ عَدْلَانِ». اين احکام فراواني که در مورد نساء است آيا اينها به عنوان قضيه خارجيه است يا به عنوان قضيه حقيقه؟
اصول قويترين و پربرکتترين علم است که بالاخره به وسيله آن خيلي از مسائل حل ميشود. اين به عهده اصول است که همانطوري که در باب مطلق و مقيد بحثهاي علمي فراواني دارد، درباره عام و خاص بحثهاي فراواني دارد در بحث مفهوم و منطوق و مانند آن بحث دارد، بحثهاي دقيق علمي دارد که از برکتهاي آن دقتها خيلي از خطابها روشن ميشود. اصول حتماً يعني حتماً! حتماً بايد اين بحث منطقي را بکند که قضيه شخصيه چيست قضيه خارجيه چيست قضيه حقيقيه چيست؟ آنچه که در اسلام وارد شده است به نحو قضيه حقيقيه است يا خارجيه است؟ اينکه ديه بر عاقله است بالاخره بايد روشن بشود که قضيه حقيقيه است يا خارجيه است؟ الآن همه ما همينطور هستيم نظر ما هم همينطور است؛ اگر اهل رساله هستيم که در فتوايمان در رساله است اگر نيستيم که در کتابها هست الآن به ما بگويند پسرعموي شما در فلان جاده با موتور تصادف کرده شما بياييد ديهاش را بپردازيد ما آسمان و زمين را نگاه ميکنيم! پسرعموي ما تصادف کرده من بپردازم يعنی چه؟ اين حرف همه فقها است يک نفر و دو نفر نيست؛ جنايت يعني جنايت، اگر عمدي باشد خود شخص ضامن است شبه عمد باشد خود شخص ضامن است اگر خطاي محض باشد عاقله ضامن است. عاقله «من يتقرب بالأب» است از برادر تا پسرعمو. ما آسمان و زمين را نگاه ميکنيم که پسرعموي من در جاده با موتور تصادف کرده من ديه بدهم؟ با اينکه حکم شرعي است همه ما گفتيم و در رساله همه ما هم هست؛ چون اين علمي يعني علمي بحث نشد که آيا اين عاقله برای نظام جاهلي يعني نظام چادرنشينها است يا برای الإنسان است؟ همه ما خيال کرديم که اين حکم برای الإنسان است هر کسي جنايتش اگر عمد باشد خودش مسئول است. شبه عمد باشد خودش بايد بدهد. اگر تصادف کرد يک سنگي از بالا آمده ياوسيلهاش ترمز بريده يا مانند اين که خطاي محض باشد به عهده پسرعمو يا برادر يا «من يتقرب بالأب» است. با اينکه در کتابهاي همه ما هم هست اما ما آسمان و زمين را نگاه ميکنيم.
يکي از همين فضلا و آقاياني که در دستگاه قضايي است به من گفت حاج آقا، شما که در اين کتابها نوشتيد فتوا را نوشتيد _ راست ميگفت آن وقتي که در شوراي عالي قضايي بوديم تدوين اين لوايح قضايي به عهده ما بود. در قم و در تهران يک بحث قضا شروع کرديم و اين مسائل هم مطرح ميشد. تهيه لوايح قضايي به عهده ما بود. آنجا مسئله جنايت عمدي و شبه عمد و خطاي محض ثابت شد مشخص شد نوشته شد بعد به شوراي عالي داده شد آنها هم قبول کردند بعد به مجلس فرستاده شد مجلس هم پسنديد و براي اجرا به دولت داده شد _ هنوز هم که هنوز است يکياش هم قابل اجرا نيست؛ رازش اين است که بحث نشد يعني بحث نشده است که اين روايتي که ميگويد «علي العاقله» است اين قضيه حقيقيه است يا قضيه خارجيه؟ يک نزاع معروف است بين فارابي و بوعلي، يک نزاعي بين ديگران است که متأخران هستند، خيليها هم قبول دارند که «القضية الخارجية القضية الحقيقية» شما اولين بار داريد ميشنويد، سرّش اين است که اين حرفها از منطق به اصول نيامده است که قضيه حقيقيه چيست قضيه خارجيه چيست؟ نشانهاش اين است که مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله تعالي عليه) که فحل اين علوم بود در عظمت علمي او حرفي نبود ايشان ميگفت «قتل من في العسکر» قضيه خارجيه است سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) _ تحرير الاصول اين درس هفتساله اصول پنج جلد چاپ شده، اين را مراجعه کنيد _ مکرر در مکرر به مرحوم آقاي نائيني ميفرمود به اينکه اين قضيه «قتل من في العسکر» که قضيه خارجيه نيست.[4] اين صد تا يعني صد تا قضيه شخصيه است که شما جمع کرديد خيال کرديد قضيه خارجيه است. قضيه خارجيه يک حد وسط ميخواهد واحد باشد قابل استدلال باشد اما «قتل من في العسکر» صد تا قضيه شخصيه است صد نفر مردند و صد جور مردهاند يکي با تير مرده يکي با شمشير مرده يکي با نيزه مرده يکي افتاده مرده. صد تا قضيه است اينکه قضيه خارجيه نيست. قضيه خارجيه آن است که يک حد وسط داشته باشد مثل اينکه زلزله آمده صد نفر مردند اين ميشود قضيه خارجيه. اين قابل استدلال است. اين زلزله آمده است هر جا زلزله بيايد هلاکت هست اين برهان ميخواهد اما «قتل من في العسکر» صد تا قضيه شخصيه است قضيه شخصيه را جمع بکنيد قضيه خارجيه نميشود.
اين روايت را من بخوانم براي شما تا روشن بشود که دين همينطور حرف نزده است. دين آمده مشخص کرده بررسي کرده متراژبندي کرده ميليمتر حرف زده دقيق، دقيق يعني اين. قبلاً هم اين روايت را به يک مناسبت خوانديم.
پرسش: ... نيروی تشخيص خوب و بد است ... و از طرفی کلما حکم به العقل حکم به الشرع ...
پاسخ: «علي أي حال» عقل بما أنه عقلٌ خودش ميگويد که امور تعبديه را من نميفهمم. عقل در يک محدوده خاصي راه دارد اما در ماوراي غيب و احکام غيبي و اسرار غيبي خود عقل فتوا ميدهد که من از اسرار غيبي خبر ندارم معصوم ميخواهم. نياز جامعه به معصوم براي اين است که از گذشته بايد خبر بدهد الآن اين کار در مرگ چه اثر دارد در برزخ چه اثر دارد در قيامت چه اثر دارد عقل بيچاره کجا اين را ميفهمد؟ خود عقل ميگويد وجود پيغمبر ضروري است مثل دو دو تا چهارتا است. خود عقل ميگويد وجود امام ضروري است مثل دو دو تا چهارتا. ميگويد من خبر ندارم. من مردم مردم، اما آنجا چه ميشود اينجا اين حرف را که بزنم اين غذا را بخورم اينطور معامله بکنم برزخ چه ميشود قيامت چه ميشود من چه ميدانم؟ خود عقل ميگويد الا و لابد من معصوم ميخواهم.
به هر تقدير در اين جلد بيست و نهم کتاب شريف وسائل، ابواب عاقله، صفحه 398 «باب أن دية الخطأ من البدوي على عاقلته البدويين، و من القروي على عاقلته من القرويين» دين آمده سه يعني سه، سه تا قضيه درست کرده سه بخش درست کرده سه قسمت درست کرده؛ البدوي، القروي، المدني. مدني برای کساني است که شهرنشين و مانند آن هستند. قروي يعني کسي که قريهنشين و روستانشين است. بدوي يعنی چادرنشين است. الان به لطف الهي و به برکت حکومت اسلامي چادرنشينان ما مثل روستاييان ما مثل شهرهاي ما هم از اصول باخبر هستند هم از مسائل سياسی باخبر هستند اين راديو و تلويزيون و ارتباطات هم دست چادرنشينها است هم در روستا است؛ اما آن روز آمده بين البدوي، القروي، المدني فرق گذاشت. بدوي يعني بَدوها؛ اينکه ميگويند بدواً بدواً يک غلط رايجي است. اين بدو يعني بيابان، مهموز نيست اين ناقص الواو است ناقص واوي است بايد بگويند بدئاً يا ابتدائاً نه بدواً. بدو يعني «جاء بکم من البدو» يعني از روستا آمدي. نه بدواً يعني ابتدائاً.
اينجا فرمود بدوي يعني چادرنشين. چادرنشينها يک حکم دارند. قرويها يعني قريهنشينها يک حکم دارند. مدنيها هم حکم ديگري دارند. مدني حکمش اينجا نيامده است. ما که داريم بحث ميکنيم بايد بفهميم که اين قضيهاي که وارد شده فلان کار را بکنيد فلان جا واجب است فلان حرام است اين قضيه قضيه خارجيه است که تقسيم کرده يا قضيه حقيقيه است نظير اينکه اين زن محرم و نامحرم دارد؛ اينکه چادرنشين و روستايي و اينها ندارد، نامحرم نامحرم است و محرم هم محرم است ميشود قضيه حقيقيه، اما اگر آنباشد ميشود قضيه خارجيه.
ما بايد بفهميم يعني بفهميم اين بحث بايد در اصول بيايد مثل عام و خاص و مطلق و مقيد، محققانه رويش بحث شود حالا آن بحثهاي عميق علمي که بين فارابي و بوعلي است لازم نيست، تشخيص آن هم با هر کسي نيست که در منطق بگويد و آنها را بحث بکند اما از اين روايتها هست تا معلوم بشود که آيا اين قضيه قضيه حقيقيه است مثل محرم و نامحرم، يا قضيه خارجيه است. اگر قضيه خارجيه باشد بين چادرنشين و بين روستايي و بين شهري فرق است، اگر قضيه حقيقيه باشد فرقي نيست.
خدا اين ابن ادريس را غريق رحمت کند، شما سرائرش را ملاحظه کنيد ميگويد عاقله نه يعني از عقل. اين بيان لطيف ابن ادريس است عاقله از عقل گرفته نشده، عاقله از عقال است. چون رسم جاهليت اين بوده است که «من يتقرب بالأب» جلوي شر را بگيرد يعني عقال کند، به او گفتند عاقله. همين را هم شارع امضاء کرده است که عاقله بايد ديه بپردازد. اين کجا آن کجا؟
غرض اين است که ما بايد بحث بکنيم که آيا اين قضيه قضيه خارجيه است يا قضيه حقيقيه؟ اين کار را در مرحله بعدي بايد انجام بدهيم؛ يعني نه مرحله بلافاصله، مرحله مع الفاصله؛ اول بايد بزرگان ما در اصول همانطوري که از عام و خاص و مطلق و مقيد بحث ميکنند، درباره قضيه حقيقيه و قضيه خارجيه بحث بکنند، يک؛ دو: ما مثل مرحوم آقاي نائيني اشتباه نکنيم صد تا قضيه شخصيه را قضيه خارجيه ندانيم. قضيه خارجيه قضيه خارجيه است صد تا قضيه شخصي صد تا قضيه شخصيه است. هرگز صد تا قضيه شخصيهاي که در «قتل من في العسکر» ميميرند اينها را نميشود گقت قضيه خارجيه، بله در زمين(عسکر) مردهاند اينکه قضيه خارجيه نيست. قضيه خارجيه آن است که يک حد وسط برهاني داشته باشد مثل اينکه زلزله ميآيد يا سيل ميآيد يا حوادث ديگر ميآيد صد نفر ميميرند اينجا قابل برهان است اين يک مطلب است اما «قتل من في العسکر» صد تا مطلب است. بارها سيدنا الاستاد مرحوم امام(رضوان الله عليه) عليه آقاي نائيني میفرمود: اين در اصولش هست که مجموع قضاياي شخصيه که قضيه خارجيه نميشود. براي مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله تعالي عليه) هم روشن نبود که مجموع قضاياي شخصيه يک چيز ديگري است قضيه خارجيه يک چيز ديگر.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. المحاسن و المساوي(بيهقي), ص186.
[2]. عوالی اللئالی، ج1، ص457.
[3]. الکافي، ج5، ص63.
[4] . تنقيح الأصول (الخميني، السيد روح الله)، ج2، ص383 و 384.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.