بسم الله الرحمن الرحیم
قال مولینا جعفر بن محمد الصادق: «لولا أن اللّه تبارک و تعالی خلقَ أمیرالمؤمنین(علیهالسلام) لفاطمةٍّ ما کان لها کفو علی ظهر الأرض مِن آدمَ و مَنْ دونه».[1]
1. گرچه هر موجودی به نوبه خودْ مظهر اسمی از اسماء حسنای خداوند سبحان میباشد و از آن جهتْ همانند ندارد، زیرا تکراری در نظام هستی نیست، لکن مظاهر جزئی، چون کثرت آنها آشکار و وحدت آنان نهان است، جهات مشترکی را میتوان در آنها یافت که آنان را همگنان سازد.
هرچه هستی چیزی محدودتر باشد، همتاهای فراوانی خواهد داشت و هرچه هستی چیزی وسیعتر باشد، همانندهای کمتری خواهد داشت تا به هستی محض برسد که نه همانند خواهد داشت: ﴿لیس کمثله شیء﴾[2] و نه همتائی برای آن وجود صرف فرض میشود: ﴿و لم یکن له کفواً أحد﴾.[3]
در قلمرو امکان، مظهر آن نام برتر (اسم اعظم)، وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است که اَحدی در محدوده امکان همانند او نیست؛ زیرا مظهر تام خدای بیهمتا را همتا نخواهد بود: ﴿ثمّ دنا فتدلّی ٭ فکان قاب قوسین أو أدنی ٭ فأوحی إلی عبده ما أوحی ٭ ما کذب الفؤاد ما رأی﴾ [4] و اگر ممکن در برابر وجود مبارک ختمی مرتبت قرار گیرد، ما دون او خواهد بود؛ نه همسان او؛ زیرا تحت لوای حمد او واقع شده و به شفاعت کبرای او نیازمند است و اگر موطنی فرض شود که دیگر انوار طاهره با حضرتش متحد باشند، باز سخن از همتایی نخواهد بود؛ زیرا در آن موطن، کثرتی نیست تا کلام از برابری یا برتری به میان آید؛ بنابراین، برای وجود مبارک پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) همتایی در پهنه امکان نمیباشد؛ خواه به عنوان سالبه به انتفاء محمول، چنانکه در فرض اوّل بیان شد و خواه به عنوان سالبه به انتفاء موضوع، چنانکه در فرض دوم اشاره شد.
هرگونه همسانی در بخش موجودهای مجرد یافت شود، راجع به اوصاف خارج از ذات آنهاست و هرگونه تمایز بیهمتایی در آنها یافت شود، راجع به درون ذات آنهاست: ﴿ما منّا إلاّ له مقامٌ معلوم﴾ [5] و مراد از مقام معلوم که همانند ندارد، هویت وجودی آنهاست؛ نه ماهیت مفهومی آنان که شرکت در آنها، نه نقصی برای موجود کامل و نه فضیلتی برای موجود ناقص محسوب خواهد شد.
2. اساس کمال هر چیزی، هستی همان شیء است که حقیقت او را تشکیل میدهد؛ نه چیزهایی بیرون از آن؛ همانند امور ماهوی یا مفهومی که خود سهمی از حقیقت اصیل ندارند و حصول آنها در اذهان است و نیل نیروهای ادراکی نسبت به آنها سهل میباشد.
هرچه هستی چیزی ضعیفتر باشد، ادراک شهودی آن آسانتر است و هرچه هستی چیزی قویتر باشد، نیل حضوری در آن دشوارتر خواهد بود تا برسد به هستی محض که نه ادراک حصولی حکیم بحّاث را به آن مقام منیع راه است: «لا یدرکه بعد الهمم»،[6] و نه ادراک حضوری عارف غوّاص را به عمق آن بحر بیکران، مجال میباشد: «لا یناله غوص الفطن».[7]
لذا در عرفان نظری مسئلهای که موضوع او هویت مطلقه و مقام لا تعین (همان مقام ذات) باشد، وجود ندارد.[8] گرچه ادراک مظاهر آن هستی محض، نه تنها برای عقل میسور است، که حسّ نیز از نیل به آنها محروم نیست، ولی ادراک ذات اقدس آن وجود صرف، نه تنها میسور حس نیست که مقدور عقل هم نخواهد بود: «و العقل کالحس قاصر عن الوصول إلی سرادق جلاله».[9]
آری، اصل علم به ذات اقدس و نه اکتناه به آن، بدیهی هر موجودی است که ادراکی دارد؛ زیرا او قبل از ادراک خود و لوازم ذاتی خود و حتی قبل از ادراک آگاهی خود، ذات آن هستی محض را ادراک مینماید؛ لذا وحی آسمانی، اصل آگاهی به آن ذات اقدس را فطری دانسته و درباره آن سخن نمیگوید: «... و اما الذات فستطلع ان القرآن یراه غنیاً عن البیان».[10]
در منطقه امکان شناخت حصولی یا حضوری، موجودی دشوارتر از شناخت وجود مبارک ختمی مرتبت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و انوار طاهره اهلبیت طهارت(علیهمالسلام) نمیباشد: «...الإمام واحد دهره؛ لا یدانیه أحدٌ و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثلٌ و لا نظیر... و هو بحیث النجم من ید المتناولین و وصف الواصفین؛ فأین الإختیار من هذا؟! و أین العقول عن هذا... ».[11]
3. گرچه کمال هر چیزی به هستی همان چیز است، نه امور مفهومی یا ماهوی آن، ولی معیار کمال هر چیزی همانا هستی اوّلی و ذاتی شیء است؛ نه هستی مادی ثانوی و عرضی آن؛ زیرا حقیقت هر چیزی را صورت نوعیه او ترسیم میکند که حاکی نحوه هستی اوست؛ نه اوصاف بیرونی او که ترجمان نحوه ارتباط او به خارج از حقیقت او میباشد و کمال ذاتی انسان که همان هستی آگاه و فعال است، به نحوه اندیشههای صحیح است که از مبادی عالیه دریافت میکند و به نحوه نیت و اراده تدبیر بدن و جهان طبیعت است که همان عقل نظری و عقل عملی او را تشکیل میدهند.
حقیقت انسان از لحاظ علم، همان اندیشه ناب خواهد بود و از لحاظ عمل، همان نیت خالص و کمیاب میباشد که در جهان آخرت به صورت آن علم کامل و این اراده خالص محشور خواهد شد و دیگر روابط و پیوندهای عَرَضی را به حریم حقیقت انسان، راهی نیست: «...قیمة کل امرء ما یحسنه»،[12] و همانطوری که در واقعیت آغازین انسان تأثیری ندارند، در ظهور حقیقت او، در انجام و پایان او هم سهمی نخواهند داشت: ﴿...فلا أنساب بینهم﴾.[13]
مشروط نبودن مقام ولایت به مرد یا زن بودن
چون حقیقت انسان را روح مجرد او تأمین مینماید و بدن در تمام مراحلْ تابع آن است و موجود مجرد نیز منزّه از پدیدههای ذکورت و انوثت است، لذا هیچ کمالی از کمالات وجودی برای انسان، نه مشروط به مذکر بودن اوست و نه ممنوع به مؤنث بودن او خواهد بود و از این جهت، کمال حقیقی که همان مقام شامخ ولایت است، نصیب هر انسان مطهر واجد شرایط خواهد شد.
آری، مناصب اجرایی به حسب نظام احسن، بین زن و مرد توزیع و هرکدام به وظیفه خاصْ راهنمایی شدهاند، لذا نام مریم در ردیف دیگر اولیای الهی قرار دارد: ﴿...ذکر رحمت ربّک عبده زکریّا﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب مریم... ﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب إبراهیم... ﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب موسی... ﴾؛ ﴿و اذکر فی الکتاب إسمعیل... ﴾؛ ﴿...و اذکر فی الکتاب إدریس﴾ [14]، و سرّش همانطوری که اشاره شد، آن است که کمال حقیقی انسان از آن روح مجرد اوست که از قید ذکورت و انوثت رهاست؛ چنانکه از بند نژاد سفید و سیاه آزاد و از حیطه زبان و زمان و اقلیم و دیگر پدیدههای مادی، بیرون است.
سیده زنان بودن حضرت فاطمه بر اثر کمال ذاتی او
4. اگر حضرت فاطمهٍّ سیده زنان جهانیان است و غیر از حضرت علی(علیهالسلام) احدی همتای او نمیباشد، تنها به لحاظ کمال وجودی آن بانوست؛ نه به لحاظ پیوندهای اعتباری او؛ زیرا ربط قراردادی، مایه کمال اعتباری است؛ نه حقیقی و تنها کمال ذاتی و هستی است که پایه هرگونه کمالهای حقیقی خواهد بود؛ لذا نباید کمال آن صدیقه کبرا را در اضافات عرضی او بررسی کرد.
زیرا دیگران نیز در آن پیوندهای عرضی با او برابر یا از او برترند، زیرا فرزندی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) منحصر در او نیست و همسری امیرالمؤمنین ویژه او نبود؛ که دیگران نیز فرزند نبیاکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و همسر حضرت علی(علیهالسلام) بودهاند و در این اضافات با او برابرند؛ و همچنین مادری امامان معصوم مخصوص آن حضرت نیست که فاطمه بنت اسد در مادری امامان معصوم(علیهمالسلام) از او برتر است؛ زیرا اگر آن حضرت مادر یازده امام معصوم است، این بانو نیز مادر دوازده امام معصوم میباشد؛ ولی هرگز به مقام منیع حضرت زهراٍّ نمیرسد و چون هستی اینگونه از اضافات اعتباری به هستی ذاتی و مستقل تکیه دارد، اگر تکیهگاه آنها یک هستی کامل باشد، شکوفایی اینگونه از اوصاف عرضی بیشتر خواهد شد.
خلاصه آنکه شناختِ حدّی یک انسانِ متعالی، همانا معرفت هستی اوست، و آگاهی از اوصاف عرضی او که به منزله شناخت رسمی و یا احیاناً شناخت اسمی میباشد، چندان عمیق و معتبر نخواهد بود.
ثقلین، ترجمان هستی حضرت فاطمه
5. بهترین روش شناخت حضرت فاطمهٍّ تحلیل ثقلین، یعنی قرآن کریم و سنّت معصومین(علیهمالسلام) میباشد که هیچ عاملی بهتر از این دو وزنه وزین، ترجمان هستی آن ذات مقدّسه نمیباشد.
آیه تطهیر
﴿إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً﴾ [15]؛ ارادهای که در این آیه کریمه به خدای سبحان نسبت داده شده، اراده تکوینی است که هرگز از مراد تخلّف نخواهد داشت: ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ [16] و امتیاز اراده از مراد، همان تغایر ایجاد و وجود است که با تمایز در نسبت و اعتبار از یکدیگر ممتاز میباشند.
سرّ ضرورت تحقق مراد در اراده تکوینی، آن است که در نشأه ملکوتی اشیاء تزاحم و برخورد وجود ندارند، لذا به مجرد اراده ﴿کن﴾، مراد ﴿فیکون﴾ متحقق میشود و ذکر حرف ﴿فاء﴾ در ﴿فیکون﴾ برای بیان ترتّب وجودی است؛ نه انفکاک زمانی و مانند آن.
جهت تکوینی بودن اراده در آیه فوق، این است که اراده خداوند به فعل خودش تعلق گرفته؛ نه به فعل غیر و نه به سبب شیء دیگر؛ زیرا اراده خداوند به طهارت انسانها از راه امتثال تکالیف، اراده تشریعی است که تخلّف آن از مراد محذوری ندارد.
زیرا معنای اراده تشریعی، آن است که خداوند سبحان اراده جعل قانون میکند که در حقیقت «ارادة التشریع» است و به نوبه خود، یک اراده تکوینی است؛ لذا قانون که مراد است حتماً جعل خواهد شد و تخلّف در تشریع و جعل او راه ندارد؛ یعنی به مجرد اراده قانونگذاری، قانون به عنوان یک امر دینی جعل میشود.
معنای جعل قانون، آن است که بین اراده قانونگذاری و بین تحقق آن شیء در خارج، اراده انسان مختار، فاصله است که یا با حسن اختیار خود انجام میدهد و یا با سوء اختیار خود آن را ترک میکند؛ بر خلاف اراده تکوینی که مستقیماً به مراد خارجی تعلق میگیرد که عین فعل خداست و تخلّف پذیر نخواهد بود.
بنابراین فرق آیه فوق با آیه ﴿و لکن یرید لیطهّرکم و لیتمّ نعمته علیکم لعلّکم تشکرون﴾ [17] روشن میباشد؛ زیرا در این آیه، خدای سبحان اقسام سهگانه طهارت (وضو و غسل وتیمم) را تشریح فرموده، تا انسان مختار با اراده خود، تکالیف یاد شده را امتثال نماید و از این راه، طاهر گردد.
گرچه در تیمّمْ گردآلود و غبارین خواهد شد، ولی از هرگونه غرور و خودخواهی و هواپرستی تطهیر میشود؛ چنانکه در آیه ﴿خذ من أموالهم صدقة تطهّرهم و تزکّیهم بها﴾ [18] پرداخت زکات که یک عمل عبادی و اختیاری است، سبب تطهیر و تزکیه شناخته شده است.
پس اگر خداوند سبحان اراده تطهیر و تزکیه انسانها را از راه تکلیف به خودش نسبت میدهد، همانا اراده تشریعی است و نه تکوینی؛ لذا نه با تخلّف مرادْ منافاتی دارد و نه با اراده تکوینی خدا به عدم تطهیر دلهای تبهکارانْ مخالف است و نه با جعل رجس و پلیدی بر متمرّدان بیایمان منافات دارد؛ زیرا نه اراده تشریعی به طهارت، نقیض عدم اراده تکوینی به طهارت است و نه ضد اراده تکوینی به جعل رجس و پلیدی میباشد؛ لذا در عین آنکه با اراده تشریعی نسبت به همه مکلفین فرمود: ﴿...یرید لیطهّرکم... ﴾ با اراده تکوینی نسبت به متمردان از دستورات الهی و شتابزدگان به سوی کفر و ... فرمود: ﴿...أُولئک الذین لم یُرد اللّه أن یطهّر قلوبهم... ﴾ [19] و در حالی که با اراده تشریعی فرمود: ﴿...ویذهب عنکم رجز الشیطان﴾ [20] با اراده تکوینی نسبت به نابخردان چنین فرمود: ﴿و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون﴾ [21]؛ ﴿کذلک یجعل اللّه الرجس علی الذین لایؤمنون﴾.[22]
خلاصه آنکه خدای سبحان با اراده تکوینی تخلف ناپذیر خود، موهبت طهارت از هرگونه رجس را خواه در اندیشههای عقل نظری و خواه در نیّت و ارادههای عقل عملی، به اهلبیت عصمت اعطاء فرمود و به مقتضای حصر، این تطهیر تکوینی را تنها به آن ذوات طاهره اختصاص داد و فقط برای آنان اراده نمود.
به مقتضای استمرار مستفاد از تعبیر به فعل مضارع ﴿یرید﴾، منظور همان دفع هرگونه رجس است؛ نه رفع آن؛ که اگر لحظهای پلیدی گناه به حرم امن آن ذوات پاک راه یابد، با دوام و استمرار فیض «اذهاب رجس» و تطهیر از هر «ناپاکی» سازگار نخواهد بود.
چون از هجوم هرگونه گناه جلوگیری به عمل میآید و هیچ ناپاکی را به مقام قداست آن پاکان الهی راه نیست، معلوم میشود که خطور انجام کار ناصواب را در دلهای متیّم آنان گذری نمیباشد؛ زیرا تعبیر آیه کریمه این نیست که اهلبیت(علیهمالسلام) را از رجس دور میدارم که با میل درونی آنان سازگار باشد، بلکه تعبیر آن است که رجس را از آنان دور میدارم و از آنان برطرف میسازم.
همانند تعبیری که درباره بنده مُخْلَص، حضرت یوسف صدّیق شده است: ﴿...کذلک لِنصرف عنه السوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلَصین﴾ [23]؛ یعنی بدی و زشتی را از حضرت یوسف(علیهالسلام) منصرف میکنیم؛ نه آنکه حضرت را از زشتی باز میداریم.
بنابراین، گناه اصلاً به کوی صداقت و اخلاص بندگان صدیق و مخلص راه ندارد و مستفاد از تعبیر ﴿لیذهب عنکم الرجس﴾ همان انصراف رجس از اهلبیت(علیهمالسلام) است؛ نه انصراف آنان از رجس؛ در نتیجه خیال پلیدی که به نوبه خود رجس نفسانی است، در صحنه عقل طاهر آنها راه ندارد.
چون تنها به اذهاب رجس اکتفا نشد و تطهیر مؤکّد را در تعقیب آن ذکر کرد، معلوم میشود، نه تنها هیچ پلیدی را به حرم عصمت و طهارت راهی نیست، بلکه هیچ اثری از آثار آن نیز به کوی اخلاص راه ندارد؛ زیرا پلیدی آنچنان از حریم هستی پاکان الهی دور است که غبار آن یا رائحه آن یا رنگ یا سایه و شبح و طیفی از آن هم به بلندای مقام مقدس آنان راه نخواهد داشت.
امام رازی را سخنی نغز در سرّ جمع بین اذهاب رجس و تطهیر آن ذوات است؛ بدین عبارت: «فیه لطیفة و هی ان الرجس قد یزول عیناً و لا یطهر المحل؛ فقوله تعالی ﴿لیذهب عنکم الرجس﴾ أی یزیل عنکم الذنوب ﴿ویطهّرکم﴾ أیْ یلبسکم خلع الکرامة»؛[24] یعنی، نه تنها صفات سلبیه را با اذهاب رجس تأمین فرمود، بلکه خلعت کرامت را که محور تمام صفات ثبوتیه است، با تطهیر که یک امر وجودی است، تضمین نمود؛ لذا هماره آثار طهارت از آن ذوات به دیگران میرسد و هیچ اثری از آثار پلیدی را به مأمن عصمت آنان راه نیست.
همانند مؤمنان خاص که از میعاد ویژه رحمت برخوردارند و نه تنها جهنم به سراغ آنها نمیرود و آنان از آتش دورند، بلکه صدای جهنّم نیز که اثری از آثار اوست به گوش آنها نمیرسد و روزی که همه موجودات آسمانی و زمینی هراسناکند[25] آنان از هراس نیز مصونند: ﴿إنّ الذین سبقت لهم منّا الحسنی أُولئک عنها مبعدون ٭ لا یسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت أنفسهم خالدون ٭ لا یحزنهم الفزع الأکبر... ﴾ [26]؛ «فبادروا بأعمالکم تکونوا مع جیران اللّه فی داره، رافق بهم رسله و أزارهم ملائکته وأکرم اسماعهم أن تسمع حسیس نار أبداً».[27]
و چون ادراک معارف قرآن، بدون طهارت ضمیرْ میسور نیست: ﴿إنّه لقران کریم ٭ فی کتاب مکنون ٭ لایمسّه إلاّ المطهرون﴾ [28] و تطهیر شدگان الهی با کتاب مکنونی که محیط به قرآنِ تنزّل یافته استْ در تماس و ارتباطند، اهل بیت عصمت(علیهمالسلام) نیز به همه مدارج و معارج قرآن آگاه و مطّلعاند.
چون درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است: «...فإن درجات الجنّة علی قدر آیات القرآن؛ یقال له: اقرأ و ارق، فیقرأ ثم یرقی... »[29]. نیل به درجه جنة اللقاء از آنِ کسی است که در اثر طهارت روح، حقیقت قرآن را که در اُمّ الکتاب نزد خداوند سبحان از اعتلاء و حکمت ویژهای برخوردار است، تلقی نماید: ﴿إنّا جعلناه قراناً عربیاً لعلکم تعقلون ٭ و إنّه فی أُمّ الکتاب لدینا لعلی حکیم﴾.[30]
ما دامی که انسان به هستی خود یا به وصف خود مانند علم و معرفت توجه دارد، به طهارت ناب راه نخواهد یافت: «...فمن رزق الطهارة حتی عن الإخلاص فقد مُنح الإخلاص... » [31] و در نتیجه، مساسی که با کنه قرآن نخواهد داشت و از جنة اللقاء نیز طرفی نمیبندد و چون تطهیر در آیه کریمه، مطلق است و از رجز و رجس خاصی سخن به میان نیامده است، پس هرچه سیئه و پلیدی شمرده میشود، گرچه حسنه ابرار باشد، از اهل بیت طهارت(علیهمالسلام) زدوده شده است حتی پلیدی توجه به هستی خود و وصف خود و....
این همان طهارت نایابی است که از مطهر ناب، حضرت جعفر بن محمد الصادق(علیهالسلام) در ذیل آیه کریمه ﴿وسقاهم ربّهم شراباً طهوراً﴾ [32] رسیدهست که مراد، طهارت از «ما سوی اللّه» است: «...یطهرهم عن کل شیء سوی اللّه إذ لا طاهر مَنْ تَدَنّسَ بشیء من الأکوان إلاّ اللّه»؛ رووه عن جعفر بن محمد(علیهماالسلام).[33]
سپس در بین مفسران اسلامی چون امام رازی و دیگران رواج یافت که در ذیل آیه کریمه یاد شده، گفته است: «...فإذا وصل الی ذلک المقام و شرب من ذلک الشراب انهضمت تلک الاشربة المتقدمة؛ بل فنیت؛ لأن نور ماسوی اللّه تعالی یضمحل فی مقابله نور جلال اللّه و کبریائه و عظمته و ذلک هو آخر سیر الصدیقین و منتهی درجاتهم فی الارتقاء و الکمال؛ فلهذا السبب ختم اللّه تعالی ذکر ثواب الابرار علی قوله: ﴿و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً﴾».[34]
در تفسیر اَبیالسعود بن محمد عمادی چنین آمده است: «هو نوع آخر... کما یرشد إلیه اسناد «سقیه» إلی رب العالمین و وصفه بالطهوریة؛ فإنه یطهر شاربه عن دنس المیل إلی الملاذ الحسّیة و الرکون إلی ما سوی الحق؛ فیتجرد لمطالعة جماله ملتذاً بلقائه باقیاً ببقائه و هی الغایة القاصیة من منازل الصدیقین و لذلک ختم بها مقالة ثواب الأبرار» [35] و مراد از ابرار در این بحث، مقابل مقربین نیست؛ بلکه جامع آنان هم خواهد بود.
مهتایی فاطمه(علیهاالسلام)با علی(علیه السلام)درهمه مراحل تطهیر از شهود غیرخدا
باری، تطهیر از شهود غیر حق در جنة اللقاء به صورت شراب طهور، ظهور خواهد نمود و همان تطهیر کننده در دنیا، ساقی عقبا خواهد بود و همان تطهیر شدگان در این عالم، نوشندگان جام طهور آن عالم خواهند بود که در همه این مراحل، از آغاز تا انجام، فاطمه زهراٍّ همتای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بوده و میباشد؛ چنانکه کمالهای یاد شده، کمال اوّلی انسان کامل خواهد بود؛ یعنی به منزله فصل مقوّم و صورت نوعیه او میباشد؛ نه کمال ثانوی که به منزله عرض و وجود نعتی او باشد.
آیه مباهله
﴿فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم ونسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین﴾[36]. گرچه مباهله به عنوان اعجاز پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و کرامت اولیای الهی، یک فضیلت شایان توجه است و گرچه حضور خصوص اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) در جریان مباهله با «وَفْد نجران»، یک منقبت شایان اهتمام است، لیکن آنچه از آیه کریمه استفاده میشود، آن است که اهل بیت از برجستهترین مظاهر جلال و جمال خداوند سبحاناند.
اما مظهر جلال، برای آنکه جعل و ایجاد لعنت و غضب الهی که فعلی از افعال جلالیه حق است، به آنها نسبت داده شده؛ همانطوری که گاهی به فرشتگان جلال و ملائکه غضب نسبت داده میشود.
معنای جعلِ لعنت بر شخص یا گروه، از بین بردن حیات و وجود اوست یا از بین بردن سلامت و وصفی از اوصاف وجودی او (لیس تامه یا لیس ناقصه)؛ چنانکه معنای جعل رحمت بر شخص یا گروه، افاضه نعمت وجود یا نعمت وصفی از اوصاف وجودی او خواهد بود (کان تامه یا کان ناقصه).
این واسطه فیض یا غضب بودن، گاهی به عنوان نیایش و درخواست است که خدای سبحان با هر سببی که صلاح میداند آن مورد خواسته را انجام نماید و برآورده کند؛ همانند دعای نوح سلام اللّه علیه: ﴿ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً﴾ [37] و دیگر ادعیه اولیای الهی که وسیله نزول رحمت یا حلول غضب شده یا میشود.
گاهی به عنوان وساطتِ نفسِ قدسی نیایش کننده که خود، مظهر اسم جلال یا جمال خواهد بود؛ زیرا همانطوری که ممکن است با دعای یک ولی از اولیای الهی مرده زنده شود یا زنده بمیرد، ممکن است با قداست همان نفس، کسی احیاء شود یا کسی مورد اِماته واقع گردد؛ همانند احیای مردهها به قداست حضرت مسیح روح اللّه.[38]
چون همه شئون یاد شده از اسمای فعلی خدای سبحاناند، نه از اسمای ذاتی حق سبحانه و تعالی و جمیع تصرّفات بیان شده به اذن خدای بیهمتاست، به طوری که در عین اسناد کارهای اعجاز یا کرامت به اولیای الهی، سلب اسناد هم صحیح است و در سراسر نظام توحید افعالی، این اصلْ حاکم است که: و ما فعلت إذ فعلت و لکن اللّه فعل، هیچ محذور عقلی در بین نیست تا به عنوان قرینه لُبّی متّصل یا منفصل، اسناد جعل لعنت خدا بر کاذبین را به اهلبیت(علیهمالسلام) «اسناد الی غیر ما هو له» بدانیم و چون بحث در کمالات وجودی است، جریان شرور و معاصی و نقایص و مانند آن، از مبحث بیرون است؛ چنانکه ﴿کلّ ذلک کان سیّئه عند ربّک مکروهاً﴾ [39]، و چنانکه ﴿ما أصابک من حسنةٍ فمن اللّه و ما أصابک من سیّئةٍ فمن نفسک... ﴾.[40]
خلاصه آنکه گرچه دعا جهت درخواست عذاب و حلول غضب و اجابت آن دعا، خود کرامتی از کرامتهای والای صاحبان نفوس قدسیه است که مستجاب الدعوةااند، لیکن برتر از آن، کرامتی است که خود انسان شأنی از شئون جلالیه حق سبحانه قرار گیرد و به اذن اللّه قومی را مورد غضب قرار دهد و ظاهر آیه کریمه ﴿...ثمّ نبتهل فنجعل... ﴾ [41] همین قسم اخیر است.
و اما اینکه این ابتهال و جعل لعنت و عذاب به هر دو طائفه که در مباهله شرکت داشتند، نسبت داده شده و اختصاصی به اهلبیت طهارت(علیهمالسلام) ندارد، لازم است به این مطلب عنایت شود که گاهی تأدّب و تواضع در تعبیر ومحاوره، ایجاب میکند که با جزم به حق بودن خود و قطع به باطل بودن طرف مقابل، اینچنین گفته شود که: ﴿...و إنّا أو إیّاکم لعلی هدی أو فی ضلالٍ مبین﴾،[42] و در آیه مورد بحث، خدای سبحان به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین فرمود: ﴿الحقُّ من ربّک فلا تکن من الممترین ٭ فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک من العلم... ﴾ [43]؛ یعنی حق از ناحیه پروردگار تو است؛ پس هیچگونه شک و اضطراب و نگرانی فکری را به خود راه نده و اگر کسی درباره حق قطعی که از پروردگارت به تو رسیده است، بعد از علم تو به آن احتجاج کرد،....
بنابراین، هیچگونه احتمالی برای تأثیر ابتهال طرف مقابل نخواهد بود؛ چه رسد به اینکه بتوانند لعنت خدای را بر فرد یا گروهی جعل کنند؛ پس تنها طایفهای که ابتهال و جعل عذاب به اذن اللّه به آنها نسبت داده میشود و این اسناد هم از قبیل «اِسناد اِلی ما هو له» میباشد، همانا اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) خواهد بود: و کفی بنا عزّاً أن نکون اُمّة لهولاء الائمة السادة. این، یک نکته راجع به مظهر جلال و شأن تعذیب.
نکته دیگری که در آیه یاد شده مطرح است، آن است که اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) مظهر جمال و شأن هدایت حقاند. بیانش این است که صدق و کذب خبری، از اوصاف متقابل خبراند که اگر چیزی عنوان خبر داشت یا صدق است و یا کذب و اگر چیزی خبر نبود مثلاً مفرد یا جمله انشایی بود، نه صدق خواهد بود و نه کذب.
همچنین صادق و یا کاذب بودن از اوصاف متقابل مخبراند که اگر کسی مخبر نبود، نه صادق است و نه کاذب؛ بنابراین، صادق یا کاذب بودن شخص یا گروه، فرع بر ادعای او یا دعوت و گزارش خبری اوست و چون در آیه مورد بحث، «کاذبین» جمع، ذکر شده است، لازمهاش آن است که در هر دو طرف مدّعیانی وجود داشته باشند که اگر صادق نبودند و کاذب بودند، مشمول لعنت فعلی حق تعالی قرار گیرند و اگر در بین اهل بیت عصمت(علیهمالسلام) خصوص پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) مدعی حق بود و دعوت به حقیقت میکرد و سایرین ناظر صحنه مباهله و تماشاگر محفل محاوره بودهاند، آنها نه صادق بودهاند و نه کاذب؛ زیرا صدق و کذب مخبری، فرع بر اِخبار است و در نتیجه، «کاذبین» مصداق پیدا نمیکرد و چون منظور از «کاذبین» دروغگویان مخصوص به مورد مباهله است، نه هر دروغگو، حتماً لازم است که در هر طرف محاوره و ابتهال، عدهای مدّعی حق باشند تا عنوان «کاذبین» مصداق داشته باشد؛ بنابراین، در طرف اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) دعوی حق و دعوت به حقیقت، اختصاصی به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نخواهد داشت.[44]
آری، رسالت و نبوت و دریافت وحی تشریعی و... مختص به وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت است؛ اما ولایت که بعضی از شئون او ادعای حقّ و دعوت به حقیقت است، در سایر اهلبیت(علیهمالسلام) نیز وجود دارد که نمونه آن را در خطبه «قاصعه» ملاحظه میفرمایید: «...و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلّی اللّه علیه وآله فقلت: یارسول اللّه! ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان قد أیس من عبادته؛ إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلاّ أنّک لست بنبیٍّ و لکنّک لوزیر و إنّک لعلی خیرٍ... ».[45]
یعنی از چهره ولایت (و نه نبوت)، حقایقی مشهود اهلبیت خواهد بود که هم در مشاهده آنها با پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) سهیماند و هم در دعوا و دعوت نسبت به آنها با آن حضرت مشارکاند؛ بنابراین دعوی حق و دعوت به حقیقت و هدایت انسانها با آنکه از شئون جمالیه خدای سبحان است، در اهلبیت(علیهمالسلام) ظهور تام نمود و اینان مظهر «هادی» و «داعی» و دیگر اسمای جمالی حق میباشند: و کفی بنا فخراً أن یکون هؤلاء أولیائنا و أئمتنا.
همتایی فاطمه(علیهاالسلام)با علی(علیه السلام) در همه مراحل جلال و جمال
در تمام این مراحل جلال و جمال، حضرت فاطمه زهراٍّ همتای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بوده است و اینگونه از کمالها همانطوریکه قبلاً بیان شد، کمال نفسیاند؛ نه نسبی و عرضی و به منزله فصل مقوّم حقیقت انسان به شمار میروند؛ نه کمال ثانوی و وجود نعتی.
تذکر: برای حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خصیصهای است که از او به عنوان نفس پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) تعبیر شده است.
همتایی حضرت فاطمه با امیرالمؤمنین(علیهما السلام)در کمالات
تبصره: هرگونه کمال عملی یا علمی برای اهل بیت عصمت(علیهمالسلام) به عنوان اهلبیت طهارت(علیهمالسلام) ثابت شود، مانند همتایی آنان با قرآن کریم حدیث ثقلین و همانندی آنها با سفینه نوح که حرکت و سکون آن با نام خدا بود؛ نه با علل و عوامل طبیعی؛ مَثَل أهل بیتی کمثل سفینة نوح و...، حضرت فاطمهٍّ همسان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مشمول آن مقامهای منیع خواهد بود.
محبوب تر بودن فاطمه وعزیزتر بودن امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)
چون قلب مطهر پیامبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) که نه تنها در نشئه مثال و نزول، میزبان فرشته وحی است: ﴿نزل به الروح الأمین ٭ علی قلبک... ﴾، بلکه در نشئه عقل و عروج هم میهمان لقای حق است: ﴿ما کذب الفؤاد ما رأی﴾ متیّم به محبّت خدای سبحان میباشد، جز مظاهر جلال و جمال الهی را دوست نخواهد داشت و چون اهلبیت(علیهمالسلام) مظاهر اسمای حسنی خداوند سبحاناند، محبوب آن حضرت خواهند بود؛ لیکن وقتی امیرالمؤمنین از حضرتش پرسید: «أیّنا أحب إلیک؟ أنا أو هی؟ قال: هی أحبُ إلیّ و أنت أعزّ علیّ» [46]، یعنی کدامیک از ما نزد شما محبوبتریم؛ من یا فاطمه؟ حضرت فرمود: فاطمه محبوبتر است و تو عزیزتری؛ زیرا هر کدام به نوبه خودْ مصداق کوثرند که خدای سبحان به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عطا فرمود و کوثر که عطای ویژه الهی است، هم محبوب است و هم عزیز.
قال رسولاللّهص: «فاطمة بضعة منّی، یسرّنی ما یسرّها و یغضبنی ما یغضبها» [47]؛ اگر انسانی مطهّر از هوا و معصوم از هوس نباشد، رضا و غضب او معیار حق و باطل نخواهد بود و ممکن است رضای او رضای خداوند سبحان در مقام فعل و غضب او غضب حق تعالی در موطن فعل نباشد؛ ولی اگر انسان کاملی از گزند هوا طاهر و از آسیبهوس مصون شد، هرگونه رضا و غضب او معیار تشخیص حق و باطل خواهد بود؛ چون مظهر اسم راضی و غضبان حق تعالی بوده و میزان اعمال و اوصاف دیگران خواهد شد.
عصمت عقل عملی و نظری حضرت فاطمه(علیهاالسلام)
چون پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) میزان اعمال امّت است و رضا و غضب او رضا و غضب خداوند سبحان است، هرگاه حضرت زهرا نیز دارای مقامی باشد که رضا و غضب او موجب رضا و غضب پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) گردد، معلوم میشود عقل عملی آن بانو همانند عقل نظریاش معصوم از باطل میباشد و همتای امیرالمؤمنین خواهد بود که آن حضرت نیز میزان اعمال امّت است و مظهر رضا و سخط خدای سبحان میباشد، زیرا «علی مع الحقّ و الحقّ معه و علی لسانه و الحق یدور حیثما دار علی» [48] و اگر انسان کامل حق مدار شد، تمام اوصاف او نیز بر محور حق تنظیم میشود؛ در نتیجه رضا و غضب او برمدار حقّ خواهد بود که این هم به نوبه خود نشانه کامل عصمت است.
همتایی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و صدیقه کبرا در تبیین معارف الهی
گرچه برای بندگان مخلص، مقاماتی است که دیگران را به آنها راهی نیست، مانند صیانت از گزند وسوسه اهرمن و اِغوای شیطان: ﴿لأغوینّهم أجمعین ٭ إلاّ عبادک منهم المخلَصین﴾ [49] و مانند سلامت از خزی احضار و جلب برای محاسبه: ﴿...فإنّهم لمحضرون ٭ إلاّ عباد اللّه المخلَصین﴾ [50] و مانند دریافت پاداش بیش از اندازه عمل: ﴿و ما تجزون إلاّ ما کنتم تعملون ٭ إلاّ عباد اللّه المخلَصین﴾ [51]، لیکن در بین آن مزایا میتوان برخی از آنها را به عنوان برجستهترین مقام اهل اخلاص یاد نمود و آن اینکه احدی حق توصیف خدای سبحان را ندارد، مگر مخلصین: ﴿سبحان اللّه عمّا یصفون ٭ إلاّعباد اللّه المخلَصین﴾.[52]
و از این جهت که اهل بیت(علیهمالسلام) از هر تعلّق بلکه تعیّن آزادند و قرب نوافل از مقامات بدوی آنان است، توان توصیف حق سبحانه را دارند؛ چون خود موصوف به زبان واصف، ذات خود را میستاید: «أنت کما أثنیت علی نفسک» و چون همه آنها از یک ساقی شراب طهور نوشیدند، معارف الهی به صورت یک کوثر سیال در سیره علمی و عملی آنان موج میزند و سرانجام به دریای بیکران احدی میریزد که: «...رکبت البحر و انکسر السفینة».
دیگران که محدود اندیشند، توان تعریف نامحدود را نخواهند داشت و اینان که فعلاً و صفة و ذاتاً به مقام شامخ فنا رسیدهاند، مأذون در توصیف خدای سبحاناند و چون در موصوفْ هیچگونه دوگانگی راه ندارد، در توصیفهای اینان نیز هیچگونه ناسازگاری راه نمییابد.
لذا معارف الهی را حضرت فاطمهٍّ طوری تبیین میکند که همتای گرانقدرش حضرت علی(علیهالسلام) تعریف مینماید که نمونههایی از آن ذیلاً یاد میشود:
1. نعمتهای خداوند نامحدود و فوق احصاء است: «الحمدللّه علی ما أنعم... جمّ عن الاحصاء عددها و نأی عن الجزاء أمدها و تفاوت علی الادراک أبدها... ».[53] این حمد ممتاز در کلام آن بانو، همسان حمد معروف حضرت علی(علیهالسلام) است که میفرماید: «الحمدللّه الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعمائه العادون و لا یؤدی حقّه المجتهدون... » [54] و ریشه هر دو کلام قرآن کریم است: ﴿ و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها... ﴾.[55]
2. معرفت خداوندی، میسور حواس نخواهد بود و تعریفش مقدور بنان و بیان نمیباشد و قلب را بدان پیوند خواهد بود و عقل را با نور او آشنایی میباشد: «و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، کلمة جعل الإخلاص تأویلها و ضمّن القلوب موصولها و أنار فی التفکر معقولها؛ الممتنع من الأبصار رؤیته و من الألسن صفته و من الأوهام کیفیته» [56] و این توصیف برجسته، معادل تعریف مشهور حضرت علی(علیهالسلام) است که: «...لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان؛ و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان... ».[57]
تحلیل عقلی از خلقت بدیع جهان در گفتار فاطمه و علی(علیهماالسلام)
3. آفرینش جهان، نه از ماده ازلی و نه بر مثال و الگوی از پیش ساخته و نه برای نیل به هدف خارج از ذات آفریدگار است؛ که هریک محذوری عقلی دارد: «ابتدع الأشیاء لا من شیء کان قبلها و أنشأها بلا احتذاء أمثلة أمتثلها؛ کوّنها بقدرته،... من غیر حاجة منه الی تکوینها و لا فائدة له فی تصویرها» [58] و این تحلیل عقلی از نظام آفرینش در کلام آن سیده زنان جهان، هماهنگِ تعلیلِ عمیقِ حضرت علی(علیهالسلام) است که: «لا من شیء کان، و لا من شیء خلق ما کان... ابتدع ما خلق بلا مثال سبق و لا تعب و لا نصب و کل صانع شیء فمن شیء صنع و اللّه لا من شیء صنع... بذلک أصف ربی... ».[59]
در این تعبیر الهام یافته از قرآن کریم، هم قدم ذاتی ذات اقدس اللّه بیان شد و هم این قدم ذاتی از هر چیز دیگر سلب شد و قهراً هر موجودی غیر از خداوند سبحان، حادث خواهد بود و هم احتمال ازلیت ماده را از بین برد و هم شبهه ارتفاع نقیضین را ابطال کرده و هم به نکات فراوان دیگری اشاره فرمود که در آن خطبه به طور گسترده مطرح است؛ زیرا با بیان اینکه خداوند از چیزی هستی نیافت: «لا من شیء کان»، ازلیت ذاتی حضرتش را تفهیم کرد و با بیان اینکه جهان را از چیزی نیافرید، توهّم قدم ذاتی هر موجود دیگری را برطرف نمود: «و لا من شیء خلق ما کان»، و با بیان اینکه آفرینش عالم، «لا من شیء» است، شبهه ارتفاع دو نقیض را از بین برد.
زیرا اساس شبهه، بر این است که اگر خداوند جهان را «من شیء» خلق کرده باشد، لازمهاش ازلیت ماده است که مبدأ قابلی عالم امکان را تشکیل میدهد و اگر عالم را «من لا شیء» آفریده باشد، لازمهاش آن است که عدم «لا شیء» مبدأ قابلی و به منزله ماده واقع شود؛ و اگر آفرینش نه «من شیء» است و نه «من لا شیء»، لازمهاش ارتفاع نقیضین است.
جواب شبهه آن است که نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست تا از ارتفاع هر دو محذوری لازم آید؛ بلکه نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است؛ نه «من لا شیء» و یکی از دو نقیض، صادق است و دیگری کاذب. یعنی «خلق من شیء» کاذب است؛ ولی «خلق لا من شیء» صادق میباشد؛ یعنی اصل جهان «مبدع» است و مسبوق به مبدأ قابلی نمیباشد و تنها به فاعل استناد دارد.
این نکته بدیع که در سخنان نغز این دو همتای معصوم است، همانند دیگر نکات عقلی عمیق، مرحوم ثقة الاسلام کلینی را بر آن داشته که بعد از نقل خطبه یاد شده، چنین بگوید: «... و هذه الخطبة من مشهورات خطبه(علیهالسلام)... و هی کافیة لمن طلب علم التوحید إذا تدبرها و فهم ما فیها؛ فلو اجتمع ألسنة الجنّ والإنس لیس فیها لسان نبی علی أن یبیّنوا التوحید بمثل ما أتی به بأبی و اُمّی ما قدروا علیه و لولا إبانته(علیهالسلام) ما علم الناس کیف یسلکون سبیل التوحید، ألا ترون الی قوله: «لا من شیء کان و لا من شیء خلق ما کان... ».[60]
به منظور حق شناسی از دقت نظر مؤلف کتاب قیِّم کافی، مرحوم محقق داماد(قدسسره) در شرح اصول کافی چنین فرمود: «...فقد بان و ظهر ان شیخنا الأفخم أبا جعفر الکلینیِ قد قوّم الفحص و دقق و سلک الصراط السوی فی تفسیر کلامه(علیهالسلام) حشره اللّه تعالی فی عصبة أئمته الطاهرین... ».[61]
مرحوم صدر المتألهین، ضمن بزرگداشت مقام منیع کلینیقدس اللّه نفسه الزکیة در توضیح کلام مؤلف چنین فرموده: «...و لیس فیها لسان نبی (الخ) أی من أعاظم الأنبیاء کنوح و ابراهیم و إدریس و شیث و داود و موسی و عیسی و محمدصلّی اللّه علیه وآله و علیهم اجمعین»؛ یعنی مراد مرحوم کلینی لابد این است که اگر جن و انس جمع شود و بزرگان انبیاء در آنها نباشد،گرچه دیگر انبیاء الهی در میان آنان باشد، توان تبیین چنین توحیدی را ندارند؛ آنگاه با بیان اجمالی و تفصیلی بلندای مقام آن انسان کامل، حضرت علی(علیهالسلام) را ترسیم کرده و سلسله ءعلوم و علماء را به ساحت قدس آن حضرت مرتبط نمود.[62]
4. ضرورت معاد، تأثیر بسزایی در تهذیب نفوس داشته، عدهای بر اساس شوق به بهشت و گروهی به استناد هراس از دوزخ، دستورات الهی را امتثال و از عصیان آن برحذرند: «ثم جعل الثواب علی طاعته و وضع العقاب علی معصیته؛ ذیادة لعباده عن نقمته و حیاشة لهم إلی جنّته» [63] و این بیان رسا در ضرورت قیامت، همسان بیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در حتمی بودن معاد است که با تعبیرهای گوناگون و حفظ درجات بیشمار آن از آن حضرت رسیده است: «...کفی بالجنّة ثواباً و نوالاً و کفی بالنار عقاباً و وبالاً! و کفی باللّه منتقماً و نصیراً! و کفی بالکتاب حجیباً و خصیماً».[64]
5. درباره ضرورت وحی و رسالت و گزینش پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) قبل از انتصاب به نبوت، به منظور اتمام فرمان الهی و امضای حکم خداوندی، چنین میفرماید: «...و أشهد أن أبی محمداً عبده و رسوله اختاره قبل أن أرسله،... و اصطفاه قبل أن أبتعثه؛ إذ الخلائق بالغیب مکنونة... ابتعثه اللّه إتماماً لأمره و عزیمة علی أمضاء حکمه، و انفاذاً لمقادیر رحمته؛ فرأی الاُمم فرقاً فی أدیانها، عکّفاً علی نیرانها، عابدة لأوثانها، منکرة للّه مع عرفانها؛ فأنار اللّه بأبی محمد ظُلَمها... » [65]؛ مردم در ادیان باطل به چند گروه منشعب شده بودند و در برابر آتش دینهای انحرافی، خواه در آتشکده خواه در بتکده عکوف و خضوع بندگی داشتند و خداوند سبحان را با آشنایی فطریشان انکار میکردند و خداوند به وسیله پدرم حضرت محمد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) همه آن تاریکیها را روشن نمود....
این سبک متین در ضرورت رسالت، هموزن بیان متقن حضرت علی(علیهالسلام) درباره اهمیت وحی و رهتوشه نبوت است: «...إلی أن بعث اللّه سبحانه، محمداً رسول اللّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) لإنجاز عدته و إتمام نبوّته... و أهل الأرض یومئذ ملل متفرقة و أهواء منتشرة و طرائق متشتّة بین مشبّه للّه بخلقه أو ملحد فی اسمه أو مشیراً الی غیره فهداهم به من الضلالة و أنقذهم بمکانه من الجهالة... »،[66] و همچنین درباره قرآن کریم و هدایتهای روشنگرانه اآن، بیان مشترک و متشابهی در کلمات این دو همتای معصوم یافت میشود.
6. راجع به اسرار فرایض و حکمتهای فراوان احکام الهی، آن حضرت چنین فرمود: « ...فجعل اللّه الإیمان تطهیراً لکم من الشرک و الصلاة تنزیهاً لکم عن الکبر و الزکاة تزکیة للنفس و نماءً فی الرزق و الصیام تثبیتاً للاخلاص و الحج تشییداً للدین و العدل تنسیقاً للقلوب و طاعتنا نظاماً للملة و إمامتنا أماناً من الفُرقة و الجهاد عزاً للإسلام و الصبر معونة علی استیجاب الأجر و الأمر بالمعروف مصلحة للعامة و برّ الوالدین وقایة من السخط و صلة الأرحام منسأة فی العمر و منماة للعدد و القصاص حقناً للدماء و الوفاء بالنذر تعریضاً للمغفرة... و حرّم اللّه الشرک إخلاصاً له بالربوبیة... ».[67]
همین اسرار آموزنده عبادات را در بسیاری از کلمات حکیمانه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مییابیم مانند خطبهای که در ارکان دین انشاء فرمودهاند[68] و همچنین بیاناتی که درباره اصل امامت و رهبری اهلبیت(علیهالسلام) فرموده است[69]: «...و هم دعائم الإسلام و ولائج الإعتصام؛ بهم عاد الحقّ الی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته».[70]
7. پیرامون ستم ستیزی و مبارزه با باطل و استرداد حق مهضوم، پرخاشگری مشترکی در بیان این دو همتای مطهر و معصوم یافت میشود که سراسر خطبه آن حضرت و همچنین بسیاری از خطابه و نامههای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) شاهد گویای آن است و بر اساس این خطبهها، اگر نظامی حامی حق محرومین نباشد، حکومت آن حکومت جاهلیت است؛ گرچه به نام اسلام باشد: «تزعمون أن لا إرث لنا؛ أفحکم الجاهلیة تبغون و من أحسن من اللّه حکماً لقومٍ یوقنون؟ أفلا تعلمون؟! بلی قد تجلّی لکم کالشمس الضاحیة أنّی إبنته(صلّی الله علیه وآله وسلّم) أیها المسلمون... » [71]؛ «أو أصبر علی طخْیةٍ عمیاء... أری تراثی نهباً... ».[72]
مسلمان آزاده، سنت فرسوده ستم پذیری فرومایگان را در تحت رهبری اهل بیت عزّت و کرامتْ محو مینماید؛ چون ستم را جز انسان خوار نمیپذیرد: «...لا یمنع الضیم الذلیل» [73]، و سیره پایدار ستم ستیزی آزادگان را در پرتو قیادت اهل بیت حریت و شجاعت تثبیت میکند: «...و طاعتنا نظاماً للملة و امامتنا أماناً للفرقة» [74]؛ «...حتی إذا دارت بنا رحی الاسلام»؛[75] «و إنّه لیعلم أن محلی منها محلّ القطب من الرّحی».[76]
همسانی سیره علمی و عملی حضرت علی و فاطمه(علیهماالسلام)
8. همانطوری که سیره علمی این دو همتای معصوم(علیهماالسلام) همسان بود، سیره عملی این دو نیز همانند بوده است. گستره این بحث را کتابهای مبسوط به عهده دارند و تمام جزئیات زهد و قناعت و صبر و ایثار و توکل و تسلیم و در پایان، تفویض محض این دو انسان کامل، در آنها مضبوط است و در این رساله کوتاه فقط به نیایش مشترک این دو عنصر آسمانی اشاره میشود.
گرچه دعا سپر و سلاح مؤمن و ستون دین و نور آسمانها و زمین است[77] و شفای هر درد است[78] و زمینه مساعدی برای اجابت میباشد: «...الدعاء کهف الإجابة کما أن السحاب کهف المطر» [79]، لیکن بهترین دعا آن است که از دل پاک و قلب پارسا و خالص صادر شده باشد[80] و مطلوب خواسته آن، کمال انقطاع به سوی کمال محض باشد: «...الهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک؛ حتی تخرق أبصار القلوب، حجب النور؛ فتصل إلی معدن العظمة و تصیر أرواحنا معلقة بعزّ قدسک... ».[81]
برای اینکه انسان شایسته ندای حق و لایق لحاظ خداوند شود تا از آن ندا و این لحاظ شائقانه مدهوش شود: «...واجعلنی ممن نادیته فأجابک و لاحظته فصعق لجلائک» [82] و تنها او را بشناسد و از غیر او پرهیز کند: «...فأکون لک عارفاً و عن سواک منحرفاً» [83]، راهی جز فنای از خودبینی نیست؛ بلکه فنای از غیربینی، تنها راه خدابینی است: «عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم[84] و آن که جمال محض را مشاهده کرد، مدهوش شد و دم بر نیاورد: «...فصعق همام صعقة کانت نفسه فیها» [85] و نشانه قرب کامل به خداوند سبحان، احساس ذلت و بندگی خالص در آستانه آن حضرت است.
لذا وقتی از حضرت علی بن محمد الهادی(علیهماالسلام) سؤال شد که چگونه از ارتحال حضرت ابیجعفر امام نهم(علیهالسلام) آگاه شدید؟ فرمود: چون ذلتی برای خدا در نفس من پیدا میشود که بیسابقه بود: «لأنه تداخلنی ذلّة للّه لم أکن أعرفها» [86] و همراه با این احساس ذلت و بندگی خاص، تصدی مقام امامت به او الهام میشود.
وقتی از حضرت امام رضا (علیهالسلام) سؤال شد: امام کِی میفهمد که به مقام شامخ امامت رسیده است؟ آیا لحظه ارتحال امام سابق یا لحظه وصول خبر ارتحال آن حضرت؟ مثل آنکه حضرت امام کاظم(علیهالسلام) در بغداد رحلت نمودند و شما در مدینه بودید امام رضا(علیهالسلام) فرمود: در همان لحظه ارتحال امام قبل، امام لاحق میفهمد که به مقام امامت رسیده است. سؤال شد: به چه چیز میفهمد؟ فرمود با الهام الهی: ...قال: «یلهمه اللّه».[87]
مطالب یاد شده پیرامون نیایش و شرایط استجابت و... در بسیاری از ادعیه این دو همتای در عبادت و دعا یافت میشود و چون مُهره مهم جریان نیایش احساس فروتنی در مقابل ساحت قدس خداوند است و این نعمت نیز همانند دیگر نعمتهای الهی از مبدأ هستی است: ﴿و ما بکم من نعمة فمن اللّه﴾ [88]، لذا صدّیقه کبراٍّ در این فضیلت هم همسان همسرش چنین میگوید: «...اللّهم ذلل نفسی فی نفسی و عظم شأنک فی نفسی و ألهمنی طاعتک و العمل بما یرضیک و التجنب لما یسخطک یا أرحم الراحمین».[89]
چون خودبینی حجاب است، این پرده پندار با احساس ذلت در برابر خداوند سبحان برداشته میشود؛ آنگاه جمال عظمت خداوندی ظهور میکند؛ در این حال انسان متواضع، اعتلای شأن الهی را در جان خود مشاهده مینماید؛ سپس به امتثال دستورات خدایی مبادرت میورزد و آنچه مایه رضای حضرت باری است، انجام میدهد و از آنچه موجب سخط خداوندی است، اجتناب میکند.
در پایان، بعضی از فرازهای دعای صدیقه کبرا که همانند نیایش همتای معصومش حضرت علی(علیهالسلام)[90] بعد از نماز ظهر خوانده میشد، تبرکاً و جهت حسن ختام نقل میشود: «سبحان ذی العزّ الشامخ... و الحمدللّه الذی بنعمته بلغت ما بلغت من العلم به و العمل له و الرغبة الیه و الطاعة لأمره و الحمدللّه الذی لم یجعلنی جاحداً لشیء من کتابه و لا متحیراً فی شیء من أمره و الحمدللّه الذی هدانی لدینه و لم یجعلنی أعبد شیئاً غیره».
بلندای این ثنا در پرتو علم به خدا و عمل برای او و رغبت به سوی او و امتثال فرمان او روشن میشود؛ به ویژه آنکه هرگونه تردد از ساحت قدس این عبد صالح، همانند انکار به دور است و مهمتر از همه، توحید ناب آن حضرت است که با نفی هر معبودی که غیر از ذات اقدس خداوند باشد، همراه است: «...لم یجعلنی أعبد شیئاً غیره».
و چون نکره در سیاق نفی مفید عموم است، هیچ امری غیر از ذات حقْ معبود او نیست؛ یعنی ثمره تحلیل عبادی آن حضرت نفی هراس از دوزخ و اشتیاق به بهشت است؛ بلکه تنها معبود او حق سبحانه و تعالی است: «فابعث معی یا رب نوراً من رحمتک یسعی بین یدی و عن یمینی تؤمننی به و تربط به علی قلبی... و تحلّنی الدرجة العلیا من جنتک و ترزقنی به مرافقة محمد النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عبدک و رسولک فی أعلی الجنة درجة و أبلغها فضیلة و أبرّها عطیة و أرفعها نفسة؛ مع الذین أنعمت علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أُولئک رفیقاً... و اخْتم لی بالسعادة... برحمتک یا أرحم الراحمین».[91]
نام گذاری فاطمه از سوی خدا
اکنون که با تحلیل کتاب و سنّت معصومین(علیهمالسلام) گوشهای از کمال وجودی این سیده زنان جهان ترسیم شد، میتوان به راز نامگذاری آن حضرت به «فاطمه» توجه نمود که حضرت امام باقر(علیهالسلام) فرمود: هنگام تولد آن بانوٍّ خداوند فرشتهای را با وحی سبب قرار داد که پیامبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن حضرت را به نام «فاطمه» بنامد.
فاطمه یعنی جدای از جهل و غفلت
سپس فرمود: من تو را به علم، «فطم» نمودم و امام باقر(علیهالسلام) فرمود: سوگند به خدا! خداوند او را با علم، فطم نمود[92]؛ یعنی از هر جهل و غفلتی جدا نمود؛ چنانکه رضاع او نیز با علم و معرفت شروع شد. و السلام علیها یوم ولدت و یوم استشهدت و یوم تبعث حیاً؛ اللّهم اهل بیت الوحی کما نحب فاجعلنا کما یحبون!
[1] ـ کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب مولد الزهراءٍّ، ص 461.
[2] ـ سوره شوری، آیه 11.
[3] ـ سوره توحید، آیه 4.
[4] ـ سوره نجم، آیات 8 ـ 11.
[5] ـ سوره صافات، آیه 164.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبه 1، ص 22.
[7] ـ همان.
[8] ـ مصباح الانس، ص 13 ـ 14.
[9] ـ تمهید القواعد، ص 188.
[10] ـ المیزان، ج 1، ص 13.
[11] ـ کافی، کتاب الحجة، باب جامع فی فضل الإمام (از حضرت امام رضا(علیهالسلام))، ص 201.
[12] ـ نهج البلاغه، حکمت 81.
[13] ـ سوره مؤمنون، آیه 101.
[14] ـ سوره مریم، آیات 2، 16، 41، 51، 54 و 56.
[15] ـ سوره احزاب، آیه 33.
[16] ـ سوره یس، آیه 82.
[17] ـ سوره مائده، آیه 6.
[18] ـ سوره توبه، آیه 103.
[19] ـ سوره مائده، آیه 41.
[20] ـ سوره انفال، آیه 11.
[21] ـ سوره یونس، آیه 100.
[22] ـ سوره انعام، آیه 125.
[23] ـ سوره یوسف، آیه 24.
[24] ـ تفسیر کبیر، ج 25، ص 210، ذیل آیه تطهیر.
[25] ـ سوره نمل، آیه87.
[26] ـ سوره انبیاء، آیات 101 ـ 103.
[27] ـ نهج البلاغه، خطبه 183.
[28] ـ سوره واقعه، آیات 77 ـ 79.
[29] ـ کافی، ج 2، باب فضل حامل القرآن، ص 606.
[30] ـ سوره زخرف، آیات 3 ـ 4.
[31] ـ پایان فصل چهارم مفتاح غیب الجمع و الوجود.
[32] ـ سوره انسان، آیه 21.
[33] ـ مجمع البیان، ج 10، ص 623.
[34] ـ تفسیر کبیر، ج 30، ص 254.
[35] ـ تفسیر ابی السعود، ج 5، ص 804.
[36] ـ سوره آلعمران، آیه 61.
[37] ـ سوره نوح، آیه 26.
[38] ـ سوره آلعمران، آیه 49.
[39] ـ سوره اسراء، آیه 38.
[40] ـ سوره نساء، آیه 79.
[41] ـ سوره آلعمران، آیه 61.
[42] ـ سوره سبأ، آیه 24.
[43] ـ سوره آلعمران، آیه 60 ـ 61.
[44] ـ المیزان، ج 3، ص 259 ـ 261.
[45] ـ نهج البلاغه، خطبه 192.
[46] ـ اعیان الشیعه، ج 1، ص 307، و خصائص، نسائی، ص 37.
[47] ـ اعیان الشیعه، ج 1، ص 307، به نقل از ابوالفرج اصفهانی در اغانی.
[48] ـ الغدیر، ج 3، ص 178، به نقل از مناقب مردویه.
[49] ـ سوره حجر، آیات 39 ـ 40.
[50] ـ سوره صافات، آیات 127 ـ 128.
[51] ـ سوره صافات، آیات 39 ـ 40.
[52] ـ سوره صافات، آیات 159 ـ 160.
[53] ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 255.
[54] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[55] ـ سوره نحل، آیه 18.
[56] ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 255.
[57] ـ نهج البلاغه، خطبه 179.
[58] ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 255.
[59] ـ کافی، باب جوامع التوحید، حدیث 1، ص 134 ـ 136.
[60] ـ اصول کافی، ج 1، باب جوامع التوحید، ص 136.
[61] ـ شرح اصول کافی (محقق دامادِ)، ص 330.
[62] ـ شرح اصول کافی (ملا صدراِ)، ص 342.
[63] ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 256.
[64] ـ نهج البلاغه، خطبه 83.
[65] ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 256.
[66] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[67] ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 258.
[68] ـ نهج البلاغه، خطبه 110.
[69] ـ نهج البلاغه، خطبههای 2 و 3 و 4 و 87 و 93 و...
[70] ـ همان، خطبه 239.
[71] ـ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 267.
[72] ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[73] ـ همان، خطبه 29.
[74] ـ احتجاج، ج 1، ص 258.
[75] ـ همان، ص 271.
[76] ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[77] ـ کافی، ج 2، باب «ان الدعاء سلاح المؤمن»، ص 468.
[78] ـ همان، باب «ان الدعاء شفاء من کل داء»، ص 470.
[79] ـ همان، باب «ان من دعا اُستجیب له»، ص 471.
[80] ـ همان، باب «ان الدعاء سلاح المؤمن»، ص 468.
[81] ـ مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
[82] ـ همان.
[83] ـ همان.
[84] ـ نهج البلاغه، خطبه 193.
[85] ـ همان، خطبه 193.
[86] ـ کافی، ج 1، باب «ان الامام متی یعلم انّلأمر قد صار الیه»، ص 381.
[87] ـ کافی، ج 1، باب «ان الامام متی یعلم ان الامر قد صار الیه»، ص 381.
[88] ـ سوره نحل، آیه 53.
[89] ـ اعیان الشیعه، ج 1، ص 323، به نقل از مهج الدعوات.
[90] ـ بحار الأنوار، ج 83، ص 64، به نقل از فلاح السائل درباره دعای امیرالمؤمنین(علیهالسلام).
[91] ـ بحار الانوار، ج 83، ص 66 ـ 68، به نقل از فلاح السائل درباره دعای صدیقه کبرا«سلام اللّه علیها».
[92] ـ کافی، ج 1، باب «مولد الزهراءٍّ»، ص 460.