دومین جلسه از مناظرات علم و دین دانشگاه تربیت مدرس، با موضوع «تمایز یا شباهت علوم انسانی با دیگر علوم در نسبت با دین» در سالن دکتر «میرحسنی» دانشگاه تربیتمدرس انجام شد. در این مناظره دکتر مقصود فراستخواه عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی و حجتالاسلام والمسلمین دکتر حمید پارسانیا عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و استاد دانشگاه تهران روبهروی هم قرار گرفتند. دبیر این سری نشستها دکتر علیمحمد حاضری است. آنچه می خوانید گزارشی از این مناظره است.
از «علم و دین» تا «علمِ دینی»
مقصود فراستخواه:
میخواهم با بیانی واقعگرایانه و انتقادی، کلیگوییها را کنار بگذارم. من منتقد «علم دینی» هستم، همچنین منتقد سایر مفاهیمی مثل علم بومی و اسلامیسازی علوم و مفاهیمی هستم، پس سهم ناچیز بنده اینجا پرسش از «علم دینی» خواهد بود.
من تأثیر فیالجملۀ امر دینی بر امر علمی را نیز میفهمم، این تأثیر میتواند مفید مطلوب یا مضر باشد، با توضیح «امر دینی» و «امر علمی» و رابطه میان این دو به این نتیجه خواهیم رسید که آنچه «علم دینی» خوانده میشود و در کشور ما تقویت و پشتیبانی میشود، علم نیست بلکه ناعلم یا شبهعلم است، این خلاصه عرض بنده است.
امر علمی
امر علمی معرفتی سیستماتیک معطوف به جهان طبیعی یا جهان انسانی و اجتماعی است. با این تعریف نمیتوانیم میان ماهیت علوم تمایز چندانی قائل شویم. شرط مهمی که در امر علمی وجود دارد «اعتبار میانذهنی» است؛ یعنی امر علمی در میان عموم، قابل نقد است.
فرایند امر علمی اینگونه است که از مسئله آغاز میشود و دو مسیر را میتواند طی کند: یکی مسیر پوزیتیویستی که در آن بعد از مسئله نظریه را انتخاب میکنیم، بعد فرضیهسازی میکنیم. سپس دادهها را جمعآوری میکنیم پس از آ« نوبت به آزمون فرضیه میرسد و تبیین و تحلیل میکنیم. این روش بیشتر در تحقیقات کمی و علوم پایه استفاده میشود. برخی علم یا ساینس را فقط در علوم کاربردی و پایه به کار میبرند و باقی علوم را دانش یا نالج مینامند؛ من چنین تلقیای ندارم همه اینها علم هستند حتی میتوان در علوم اجتماعی مانند جامعهشناسی و روانشناسی و سایر علوم میانرشتهای با این روشها کار کرد.
در مسیر دوم که بیشتر کیفی است، مسئله هست، اما بهجای اینکه مثل مسیر اول سراغ نظریه برویم، مستقیماً به سراغ دادهها، شواهد و اویدنسها میرویم. شواهدی از فرهنگ، انسانها و جامعه به دست میآوریم. سپس مفهومپردازی و نظریهپردازی میکنیم. مسیر اول از نظریه آغاز میکند اما مسیر دوم میخواهد به نظریه برسد. بعد از مفهومسازی باید موجهسازی و آزمون و اعتبار داشته باشد. در مسیر اول مسیر آنالیز و تبیین بود؛ اما اینجا بیشتر توضیح است، مشروط بر اینکه استدلال کافی و اعتبار بینالاذهانی داشته باشد و از انواع جاستیفیکیشن و موجهسازی مثل نقدپذیری، ابطالپذیری و گاهی تائیدپذیری حمایت شود.
امر دینی
امر دینی معطوف به عوالم متعالی، الوهی و دلنگرانیهای غایی بشر است مانند رستگاری، نجات و تعالی انسان. به تعبیر «پل تیلیخ» امر دینی درواقع دغدغههای نهایی ماست.
رابطۀ امر دینی و امر علمی
امر دینی هستیشناسی و معرفتشناسی دینی دارد. تعلیم و تربیت دینی، ارزششناسی دینی، اخلاق دینی زیباییشناسی
فراستخواه: وقتی میگوییم علم یعنی همین جامعهشناسی. حالا اگر بخواهیم با تعابیر خودمان علم را تعریف کنیم، این همان علمی نیست که وجود دارد
دینی، زندگی دینی، ایدئولوژی دینی و اقتدار و کنترل دینی دارد. «رگ رگ است این آب شیرین، آبشور». امر دینی خوب، بد، مفید و مضر دارد. جایی امر دینی سلطه و خشونت است و در جای دیگر عرفان ناب و عدالتخواهی و انساندوستی میشود.
در امر دینی چه گزارههایی هست که با علم ارتباط پیدا میکند؟ من گزارههای دینی را به دو قسمت تقسیم میکنم: گزارههای پایه و ثانوی. گزارههای پایه در ادیان تفاوت دارد. مثلاً در دینهای انسانمدار تعدادی گزاره پایه هست مثلاً گزاره پایهشان خدا نیست، معانی کائناتی حیات باطنی بشر انسان و چرخههای کلان هستی مثل کارما و چیزهای دیگر است. در دین های خدامدار نیز گزارههای پایهای هست مثل امر الوهی، سطح وجودی فرامادی بشر (روح داشتن انسان)، سرنوشت غاییِ نجات و عقوبت، بشارت و انذار رسولان و...
گزارههای ثانوی در امر دینی وجود دارد که تولید میشوند، تاریخی هستند و گاهی متضاد و متعارض میشوند. این گزارههای ثانوی دین گاهی رهایی بخشند و گاهی تمامیتخواه. گاهی انحصاریاند و میخواهند تکلیف علم و آموزش علم را تعیین کنند. صلحجو یا خشونتگرا هستند. برابرخواه یا نابرابرخواه، اقتدارجویانه یا غیر اقتدارجویانه، عقلگرا یا عقل ستیز، تعصبآلود یا تسامح آمیز، اخلاقی یا غیراخلاقی هستند.
مفروضاتی در امر دینی و امر علمی
امر دینی ناب نیست؛ آغشته به معرفتهای بشری مثل روانشناسی، جامعهشناسی است. امر دینی تاریخی، کثیر و متحول است. ادراکات دینی ما مرتب تغییر پیدا میکند، بااینهمه امر دینی گزاف نیست، دستور، روش و ضوابط دارد. کسانی که در این حوزه کار میکنند میتوانند تفسیری را بر تفسیر دیگر ترجیح بدهند و مانند این.
امر علمی هم ناب نیست. انواع متافیزیکها بر امر علمی سایه انداخته است. فضاهای پارادایمی بر امر علمی مسلط میشوند. امر علمی تاریخی است و کثیر است و تحول پیدا میکند. علم مدرن بخشی از طرح اجتماعی در جهت توسعه و رهایی است. پس از انقلابهای علمی از قرن دوازدهم تا امروز علم بخشی از پروسۀ بشر معطوف به رهایی و طرحی اجتماعی است. بااینهمه نیز برای خود روش و ضابطه دارد. علم نمیتواند به دیانت تقلیل پیدا کند. معتقدم تقلیل علوم انسانی به فرهنگ صحیح نیست. علم، علم است، سیاست نیست و برای خودش روش و منطق و آزمون، بررسی اعتبار وثاقت و موجهیت دارد و الا تبدیل به شبهعلم یا ناعلم میشود.
علم دینی که بهویژه پس از انقلاب تقویتشده است و همان اقتدار دولت دینی است که به این امر کمک میکند، این نوع علم دینی مرا نه بهعنوان یک مؤمن و نه یک دانشآموز، قانع نمیکند.
تأثیر امر دینی بر امر علمی
امر دینی در امر علمی فیالجمله میتواند تأثیر بگذارد و میگذارد اما این از نوع مبادله و دادوستد معرفتی است. ساحتهای این دو عرصه میتوانند با هم گفتوگو کنند و این امر مبارکی است. امر علمی ساحت شک و نقد و پرسشگری است. ساحت آزمون و استدلال و اعتباریابی است. درنتیجه تأثیر یکجانبه و خطی نیست. امر دینی نمیتواند تأثیر متعین بر علم بگذارد و امرونهی کند. علم چموش است و نمیتواند اهلیِ دین شود. علم برای خود حرف دارد و حتی میتواند دین را تغییر بدهد.
مهمتر از همه اینکه در علم یک بافت تفحص وجود دارد و یک بافت توجیه. مدلی قیفمانند که از طرفی شامل نظریهها و دادهها برای اکتشاف و تفحص است اما در طرف دیگر که استدلال و داوری و
فراستخواه: گفتمان علم دینی از واژگان و مفاهیم پسامدرن به نفع معانی پیشامدرن استفاده می کند و دعاوی پسامدرن را به نفع پیشامدرن مصادره به مطلوب می کند
آزمون است قیف باریک میشود و امر دینی کمترین تأثیر را در امر علمی میگذارد یا میتواند بگذارد؛ یعنی اگر امر دینی تأثیری در علمورز میگذارد بیشتر در انتخاب مسئلههاست، در فضای پارادایمها، متافیزیکها، فرهنگ و انتخاب دادهها و نحوه ورود به دادهها و انتخاب نظریههاست. همه این تأثیر در منطقه دیسکاوری است؛ اما وقتی وارد بررسی علمی میشویم، تأثیر امر دینی کنترل میشود.
دین نسبت به علم چه هست و چه نیست
امر دینی نسبت به علم چند ویژگی دارد:
۱. در نحوۀ اکتشاف معرفت بخش است
۲. مربی و راهنمای دانشمند. مثلاً اگر در تحقیقات علوم اجتماعیام به نتیجهای رسیدم که اگر بیان کنم، محدود میشوم و فرصتهای اجتماعیام گرفته میشود، اما چون دیندارم میگویم، چون مؤمن کتمان حقیقت نمیکند. درنتیجه دانشمند مؤمن ضوابط را رعایت میکند. چون به حقیقت تعهد دارد.
۳. مشوق و برانگیزاننده است: هو الذی سخر لکم فی البر و البحر. امر دینی بود که بسیاری از بچه مذهبیها را به خواندن دروس اجتماعی تشویق میکرد.
اما امر دینی نسبت به علم چه چیزی نیست:
دین جایگزین علم نیست. رقیب و حریف علم هم نیست. قاضی و مفتش علم هم نیست و کنترلکننده فرآیندهای علمی در مرحله آزمون نیست.
حجت الاسلام والمسلمین دکترحمید پارسانیا:
تعریف درستی از علم وجود ندارد
دربارۀ اینکه علم و دین چیست قاعدتا تعریف ما راجع به علم تعیینکننده است. آیا ما تعریف واحدی از علم داریم؟ ساینس از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه دوم قرن بیستم تقریباً هیمنهای داشت اما پسازآن تعاریف عوض شد. با این تعاریف متنوعی که در یک قرن و نیم گذشته به وجود آمده است نسبت علم و دین فرق خواهد شد. اگر با رویکرد پوزیتیویستی حلقۀ وینی با این مسئله مواجه شویم اصلاً گزارههای دینی مهمل و بیمعنا هستند و علم کاملاً مستقل است. رویکرد دیگر میتواند این باشد که علم دانش آزمونپذیر باشد آنگاه دیگر گزارههای دینی و ارزشی نمیتواند گزارههای علمی باشد.
آیا دین گزارههای متافیزیکی است؟ در رویکردهای پس از «حلقۀ وین» که به تعدد معناها و بازیهای زبانی و چرخشهای زبانی معتقد است دین مهمل نیست و حوزهای مستقل از علم است و کارکرد مستقلی دارند.
رویکرد مابعد تجربی تعریف دیگری از علمدارند آنها علم را به گزارههایی تعریف میکنند که خصلتا آزمونپذیر نیستند، این گزارهها از سنخ گزارههای متافیزیک هستند. پس باید دید تعریف ما از دین و نسبت آن با غیر علم مثل فرهنگ و متافیزیک و گزارههای ارزشی تفاوت دارد. ما میتوانیم تعریفی از علم ارائه دهیم اما اینکه بخواهیم تعریف واحدی از علم ارائه دهیم اینطور نیست. جامعه علمی هم امروز دیگر اینگونه بحث نمیکند. مباحث جدی فلسفه علمی معنا را به حوزه فرهنگ بازمیگرداند و اساساً برساخته اجتماعی میداند و علم با این تعریف پدیدهای تاریخی است لذا ممکن است چند سال دیگر این تعریف از علم نباشد، پیش از آنهم این تعریف نبوده است. اساساً پرسش از علم محض خود نیز تاریخی است. اینها مباحثی است که باید پیش از بحث مطرح شود.
دین چیست؟
از سنخ علم و آگاهی است یا تعهد؟ آدم متدین کسی است که چیزی را میفهمد یا کسی است که چیزی را میپذیرد؟ آیا خدا دین است یا باور به خدا دین است؟ آیا اسماء و صفات خدا دین است؟ آیا طبیعت دین است یا چگونگی تعامل با طبیعت دین است؟ این هم جای بحث دارد تا برسیم به بحث نسبت علم و دین. اصلاً مگر علم میتواند دین باشد و دین میتواند علم باشد؟ من اصلاً قائل
فراستخواه:با اصرار تکلفآمیزی مواجهیم که میخواهد ایدئولوژیای را به نام علم دینی که به نظر من صورتی از علمزدگی جدید، علمزدگی پنهان و وارونه است ارائه می کند
نیستم که علم دین است. علم میتواند دینی یا غیردینی باشد. علم شناخت است. یکی از مفاهیم کلیدی قرآن علم است. آیا مفهوم علم که در قرآن است به معنای علم در نیمه قرن بیستم است؟ مفهوم علم به همان معنایی که آمده است عین دین است؟ آیا کسی که علم دارد دین دارد؟ کسی که دین داشت و علم نداشت درست است؟ اینها باید روشن شود. «المتعبد بغیر علم کحمار الطاحونه یدور و لا یبرح من مکانه» کسی که عبادت میکند خر دوار و اسب عصار است دور میزند و راه بهجایی نمیبرد؛ بنابراین بحث بسیار متنوع است و باید در مفاهیم مقبول صحبت کرد. ما میتوانستیم نشستی راجع به چیستی دین بگذاریم.
دین مربوط به حوزه علم و اراده انسان است
به نظر میرسد دین مربوط به حوزه علم و اراده انسان است. در قلمرو اراده تشریعی خداوند است. دین مجموعه عقاید و رفتارهایی است که انسان میتواند طور دیگری آن را انجام دهد. آگاهی و اراده در آن مؤثر است. اگر به متافیزیک سعادت و فلاح و مانند آن معتقد بودیم، آنگاه دین ارادۀ امر متعالی داشتن است و بهسوی آن امر قدسی رفتن است. خود امر قدسی دین نیست. درواقع رویکرد دینی داشتن در مقابل رویکرد دینی و این جهانی داشتن است. اگر کسی معتقد باشد که هستی قدسی وجود ندارد و انسان امری این جهانی محض است حالا از او اعتقاد به امر قدسی را بخواهید یا اگر علم را به حس تقلیل دهد، با این نوع هستیشناسی نمیتوان دیندار بود؛ و اگر چنین است این چالش شخصیتی وجود انسان است. معرفت و علم هم دین نیست.
علم چیست؟
علم دارای مراتبی است. برای داشتن معرفت و علم داشتن به اینکه خدایی هست یا نیست، درواقع ایمان فعل انسان است و میتواند کور باشد، از روی تعصب باشد... درواقع علم ملاک صحتوسقم دین است. اینکه چه کسی دینش درست است و چه کسی دینش غلط است. درست و غلط بودن دین را با علم میشناسیم. نداشتن علم باعث میشود در قلمرو دین باید کور عمل کنیم. به تعبیر وبر در یک فرهنگهایی عقلانیتهایی وجود داشته که راجع به الههها سخن میگفت امروز در فرهنگ مدرن که عقلانیت ابرازی و علم آمده است چنین گزارههایی نداریم، این الههها اما از بین نرفتهاند بلکه از کوههای «المپ» به کوچهبازار آمدهاند. چهکار باید کرد. علم حق ندارد سخن بگوید. هرکس از شیطان خودش باید پیروی کند؛ یعنی دیگر در جهان مدرن علمی نداریم که راجع به اینها داوری کند چون علم را به دانش آزمونپذیر تعریف کردهایم و دانش را از ارزش جدا کردهایم. اینها علمی نیستند و دین فقط به انتخاب انسان بازمیگردد و چه کسی درست میگوید یا غلط هیچ معیاری در این مسئله نخواهیم داشت.
اگر سراغ آموزههای اسلام بهعنوان یک دین برویم اینگونه است که باید با علم دین را بشناسیم. علم هم غیر از حس و عقل و وحی است. حس و عقل و وحی منابع معرفت علمی هستند. لذا دین وحی یا عقل یا حس و علم نیست. بلکه دین چیزی است که بهوسیله عقل و وحی و حس آن را میفهمیم. وحی بودن وحی را هم باید علم بگوید. پس تعریف از دین نیز مربوط به عقلگرایی، حسگرایی یا وحی گرایی ما دارد.
پس علم غیر از دین است و دین و منبع معرفتی دیگری برای علم به نام عقل و وحی و حس داریم و شناخت حسی بدون معرفتهای عقلی اگر بخواهد در حوزه علم باقی بماند از رویکردهای پسامدرن سر درمیآورد و ارزش معرفتی و جامعهشناختی خود را از دست خواهد داد.
پس علم دین نیست و دین علم نیست. ما با علم دین را میشناسیم منتهی علم در معنای پوزیتیویستیاش توان داوری راجع به علم را ندارد. به جدایی دانش از ارزش میرسیم و رابطه بیرونی بین علم و دین برقرار میشود.
پارسانیا: تعریفی که دکتر فراستخواه از علم ارائه کرد، تعریف پوزیتیویستی نرم است. با این تعریف منطقاً نمیتوانیم دیندار باشیم و رواج این تعریف در حوزه فرهنگ اسلامی خودش چالشزاست
علم نقش ابزاری دارد. اینکه ارزشها چیست و چگونه از آن استفاده کنیم علم است؛ اما اگر تعریف دیگرگونه از علم داشته باشیم، دین هویتی انسانی خواهد داشت و در حاشیه اراده انسان تحقق تاریخی پیدا میکند و هویت متعالی خود را از دست خواهد داد و بهعنوان یک حقیقت نمیتوانیم از آن یاد کنیم یعنی اعتبارش به اراده انسان بازمیگردد و بس و چیز دیگری نخواهد بود. البته با یک رویکرد میتوان با چند لحاظ علم را دینی دانست نه دین: به لحاظ ساختار درونی، روش، موضوع، شخص عالم، فرهنگ، تاریخ و تمدن.
مقصود فراستخواه:با تحکم و از روی سلیقه نمیتوان واژهها را تعریف کرد
بخشی از این کلام دلالتهایی داشت اما من با کل ساختار بحث ایشان اختلاف دارم؛ یعنی اساساً با ساختار زبانی و انتخاب واژهها. من به این صورت نمیتوانم برای خودم وحدت ذهنی پیدا کنم و بحث کنم. در بحث علم و دین مخاطب همین انسان طبیعی و تاریخی و اجتماعی مخاطب دین است. این انسان، انسان واقعی است. انسان چند ساحتی است، ذهن و زبان و علمورزی و دین ورزی دارد، انسان ساحت فلسفی و زیباشناسی دارد، ساحت اخلاقی دارد و ساحت علمی هم دارد. نمیتوان با واژگان، تحکمآمیز و انتزاعی ارتباط برقرار کرد. منظورم از تحکمآمیز این است که ما نمیتوانیم بهطور سلیقهای واژهها را تعریف کنیم.
وقتی میگوییم علم یعنی همین جامعهشناسی. حالا اگر بخواهیم با تعابیر خودمان علم را تعریف کنیم، این همان علمی نیست که وجود دارد.
گفتمان علم دینی، خودستیز است
گفتمان علم دینی، پارادوکسیکال است، متناقض نماها و مهمل نماهایی در این گفتمان وجود دارد. این گفتمان از واژگان و مفاهیم پسامدرن به نفع معانی پیشامدرن استفاده می کند. دعاوی پسامدرن را به نفع پیشامدرن مصادره به مطلوب می کند. مثلاً اینکه میگوییم علم یک شناخت عینی نیست، بلکه تحت تأثیر جامعه و فرهنگ و تاریخ است. اینها بخشی از دعاوی پسامدرن است. قبول میکنیم؛ اما همین ادعا در مورد دین هم وجود دارد. اگر بخواهیم دعاوی گفتمان علم دینی را بر دعاوی پسامدرن سوار کنیم، در کبرای استدلال این دعاوی به دین هم منتقل میشود. پس شناخت عینی در مورد دین هم وجود ندارد. درک ما از دین تحت تأثیر جامعه، روانشناسی تفاوتهای فردی است. گاهی گفتمانهای قدرت اینها را به وجود میآورد.
اگر با همان دعاوی پسامدرن میخواهید گفتمان علم دینی را توجیه کنید و بر همین اساس کتاب جامعهشناسی دینی به آموزشوپرورش بدهید، این گفتمان از پایبست ویران است.
از سوی دیگر اگر پارادایمها در علم دخیلاند در دین هم دخیلاند. من نمیدانم ما چرا دچار چنین آشفتگیای شدهایم. میآییم از کتاب «Against method» فایرابند (Paul Feyerabend) را که جزء آنارشیستها در فلسفه علم است، در مقدمات بحث بهرهبرداری میکنیم و میگویند دیگر امروز روش معنا ندارد. ضد روش به وجود آمده است؛ اما ضد روش در دین هم وجود دارد. این بحثها در معرفت دینی هم جریان دارد. گفتارهای علم دینی خودستیزند.
علم دینی
صورتی از علمزدگی جدید اما پنهان و وارونه است
از سوی دیگر اینها میخواهند علم را با معارفی دینی کنند که این معارف هم دینی ناب نیستند، کلام دینی، یا فلسفه دینی هستند که یکی زمانی از یونان یا جاهای دیگر آمدهاند، حالا اینها میخواهند مبنای معارفی شوند که علم را دینی کند.
با اصرار تکلفآمیزی مواجهیم که میخواهد ایدئولوژیای را به نام علم دینی که به نظر من صورتی از علمزدگی جدید، علمزدگی پنهان و وارونه است ارائه می کند.
نقش مومنان در گسترش و غنای علم
اما بحث آخری که آقای دکتر پارسانیا مطرح کردند میتواند مفید باشد این است
پارسانیا: تعریف علم به لحاظ تاریخی متنوع است و این تعریف از علم عمر چندانی ندارد، بااینوجود سالهاست که این تعاریف به چالش کشیده شده است
که علم میتواند با ساختار، روش، عالم، فرهنگ و تاریخ میتواند دینی شود، من معتقدم در هیچیک از اینها علم دینی نمیشود. در همۀ اینها مبادله و اشتراکگذاری مؤمن و علم میتواند صورت بگیرد.
هرچه دینداران در علم با روشهای علمی بیشتر کار بکنند، نقش دغدغهها و درکها و معانی خودشان را بر ساحت علم نیز میزنند و این غناست و تنوع علم را در دنیا بیشتر می کند. کسی که مؤمن است میتواند در انتخاب مسئله در علم تأثیر بگذارد. هرچه مقالات و تحقیقات علمی از جانب مؤمنان مسلمانان با فرهنگهای متفاوتشان توسعه پیدا کند مطمئن باشید، اشتراک ما در علم بیشتر خواهد شد و علم جهانی غنا پیدا می کند. کسانی که در دنیا کار علمی میکنند نیز از این مسئله استقبال میکنند و معتقدند نباید انحصار و مونوکالچریزم وجود داشته باشد. نمیتوان به نام دین منطق علمی را گرفت، علمی که در هژمونی دین بر آن سیطره دارد دیگر علم نیست و لا علم است. برخی از کسانی که مثل لگنهاوزن و فرید العطاس که درگیر مسائل علم دینی هستند احتیاط میکنند. لگنهاوزن میگوید شما باید با این علم اجتماعی موجود آغاز کنید. مسلمانان نباید این علوم اجتماعی موجود را با انواع بحثها حاشا بکنند. باید بیایید کار علمی بکنید و به دنیا کمک کنید. ما چقدر میخواهیم نان دنیا را بخوریم. یک مقدار هم مسلمانان علم تولید کنند. دین هم ما را به فهمیدن مسائل بشریت تشویق می کند. برای تقلیل مرارتهای بشر تلاش کن. مسلمانها مدتهاست در تعطیلات تاریخی هستند و برای بشریت کاری نکردند. با این کار هم باری از دوش بشریت برمیدارند و هم علم را غنا میبخشند. بااینوجود باید قلمروها را باید تفکیک کرد. ما دچار خلط قلمروها هستیم. دین و دولت را خلط کردیم. دین و سیاست را خلط کردیم. دین و علم را نیز خلط کردیم. باید اینها را تفکیک کرد. اینها هرکدام قلمرو و ضوابط خاص خود را دارد و یکپارچگی اینها نیز باید در عین قبول کثرتها باشد.
حمید پارسانیا:با تعاریف پوزیتویستی نمیتوان دیندار شد
تعریف علم به لحاظ تاریخی متنوع است و این تعریف از علم عمر چندانی ندارد. بااینوجود سالهاست که این تعاریف به چالش کشیده شده است. آقای دکتر اشاره کردند که ما اگر تعریفهای پستمدرن را از دین بپذیریم دین روی هواست و من این را میپذیرم و از موضع رویکردهای پستمدرن وارد این بحث نمیشوم. دینی که آنها میگویند کاملاً تاریخی است و حقیقتی مقدس و متعالی نیست. البته من معتقدم با رویکرد پوزیتیویستی نیز نمیتوان دیندار بود. علمی که آزمونپذیر و ابطالپذیر است قبول دارم اما محدود کردن معنای علم به این معنا را که یک حادثه تاریخی است نمیپذیرم. اینیک بحث معرفتشناسی است که کدام تعریف درست است بحث دیگری میطلبد و اینجا موضعی اتخاذ نمیکنم.
تعریفی که دکتر فراستخواه از علم ارائه کرد، تعریف پوزیتیویستی نرم بود. من معتقدم با این تعریف منطقاً نمیتوانیم دیندار باشیم و رواج این تعریف در حوزه فرهنگ اسلامی خودش چالشزاست. در فرهنگ ما تعریفی از دین و علم وجود دارد، (البته این دلیلی بر درست بودن دین و فرهنگ ما نیست) باید تعریف مقبولی یافت تا با آن وارد بحث شد.
علم غیر از دین است. ما کاملاً نقادانه برخورد میکنیم. علم اگر به برخی حیثیات دینی شد، باعث نمیشود که موردنقد قرار نگیرد. حتی این نقد هم مقدس میشود. سطحی از علم را که میتوان قبول کرد، علم وحیانی است که در دست ما نیست و معصوم است و نقد نمیپذیرد.