اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلّ الله علي محمد و آله الطاهرين فرمايش مرحوم آخوند بسيار متين است در استوار بخشي به هر علمي خصوصاً علم اعتباري واقعاً اين نوع نگاهي كه مرحوم آخوند به اين علم داشتند با اين بيان مقدماتي واقعاً ستودني است به اين جهت كه در عين حالي كه بالأخره علم اعتباري در حد علم حقيقي نيست اما تلاش بسيار ارزشمندي را دارند ايشان انجام ميدهند كه علوم اعتباري را به علوم حقيقي نزديك بكنند زيرا علوم حقيقي از يك استواري استحكام و انسجام و وحدتي برخوردار هست كه به هيچ وجهي قابل شكستن نيست واقعاً علم عزيزي است و نفوذ ناپذير است و مرحوم آخوند هم با اين نوع ورود به اين بحث و بيان شاخصهايي كه در علوم حقيقي هست و راه دادن به اين شاخصها به علوم اعتباري دارند اين توانبخشي ميكنند و مقاوم سازي ميكنند در حقيقت اين علوم اعتباري را و اين واقعاً ارزش دارد حالا بعضي از آقايان به راحتي ميگويند اين حرفها خيلي شايد شنيدني نباشد اصلاً عرض ذاتي يا موضوع داشتن و امثال ذلك در علوم اعتباري خيلي جايگاهي ندارد به راحتي رمي ميكنند و طرد ميكنند اين را كه اصلاً اين طور سخن گفتن در ادبيات در بحث علوم اعتباري خيلي وضعي ندارد براي اينكه اصلاً نسبتي حقيقتاً بين موضوع و محمول در علوم اعتباري وجود ندارد تا ما بياييم اين حرفها را بزنيم اما حالا ما يك توضيحي بدهيم ببينيم كه آيا ميتوانيم يك نسبتي را ايجاد بكنيم اولاً و ثانياً واقعاً هر چه كه نگاه ميكنم كه اين فرمايش بسيار فرمايش متيني است در استوار بخشي و مقاوم سازي اين علم به هر حال ترديدي نداريم كه علم اصول مثل علم فقه و امثال ذلك علوم اعتبارياند و علوم اعتباري از جايگاه خود موضوع چيزي نميجوشد ما بياييم بگوييم كه در اين علم از عوارض ذاتي اصلاً ذاتي نيست كه مثلاً «الصلاة واجبةٌ» «الخمر محرمٌ» امثال ذلك اينها كه ذات ندارند كه اين احكام حالا امر خارجي خمر يك بحث ديگر است اما «الخمر محرمٌ» اين خمر اين به عنوان موضوع چه ذاتي دارد كه اين ذات اقتضا بكند يك حكمي را ذات ندارد كه اما اين تلاش انصافاً يك تلاش مشكوري است ارزشمند است و فكر ميكنم كه اگر اين مسير در تقويت علوم اعتباري ادامه و استمرار پيدا بكند اين علم را مقاومتر ميكند البته علوم حقيقي جايگاه خاص خودشان را دارند و ارزش و اعتبار خودشان را دارند خب اين تذكري است يك تنبهي است نسبت به اينكه با چه ادبياتي مرحوم آخوند وارد شده و گرچه بعضيها به اصطلاح از اعلام از بزرگان هستند حرف حقي هم هست اما نگاه متفاوت است يك وقت است ما ميخواهيم علم اعتباري را به مثابه علم حقيقي ببينيم گرچه علم حقيقي نيست به مثابه در حكم علم حقيقي ببينيم و احكام علم حقيقي را ميخواهيم برايش جاري بكنيم يك چنين نگاه و يك چنين بينشي داريم يك وقت به راحتي ميگوييم كه آقا علوم اعتباري اصلاً جايگاه اينچنيني ندارند كه ما بياييم بگوييم آقا علوم اعتباري موضوعاش چيست محمولش چيست عوارض ذاتياش چيست و امثال ذلك اصلاً اينها هيچ كدام ازاينها هيچ كدام از ويژگيهايي كه ما در علوم حقيقي داريم كه نداريم اينجا يك بينش اينچناني ممكن است اين هم حق هم هست درست است واقعاً مثلاً «الصلاة واجبةٌ» اين «الصلاة» اقتضاي وجوب داشته باشد مثل «النار حارٌ» يا مثل مثلاً فرض كنيد كه «الاربعة زوجةٌ» اين «الاربعة زوجةٌ» اربعه به اقتضاي ذات زوجيت را به همراه دارد آيا واقعاً احكام علوم اعتباري اين طوراند كه ذات موضوعاتشان به ذاته اقتضاي چنين احكامي را دارد اينها كه نيست بله ما به راحتي ميتوانيم اين حرف را بزنيم كه خب علوم اعتباري را مقايسه كردن با علوم حقيقي جايي ندارد اما اين بينش واقعاً ارزشمند است كه دارد نزديك ميكند تا آنجايي كه ممكن هست علوم اعتباري را به علوم حقيقي و مقاومت دارد به آن ايجاد ميكند و استواري لذا اين سه تا شاخصي كه بيان شد كه از شاخصهاي علوم حقيقي است كه يك: هر علمي موضوعي دارد دو: در آن علم از عوارض ذاتي موضوع بحث ميشود و سه: موضوعات مسائل آن علم هم از افراد و مصاديق موضوع كلي خود علم هستند اين سه تا از آن شاخصهاي زنده و پايدار علم حقيقي است و ايشان آمده به رغم اينكه علوم اعتباري اينگونه نيستند دارد اينها را ميآورد در اين حوزه راه ميدهد راجع به موضوع داشتن جلسه قبل سخن گفتيم گفتيم كه بالأخره در فرض كنيد كه علوم حقيقي موضوع حقيقي ميخواهيم و در علوم اعتباري موضوع اعتباري ميخواهيم كه آن موضوع اعتباري وحدت بخش است انسجام بخش است و علم را علم ميكند حالا ما انشاءالله در بخش بعد راجع به اينكه موضوع علم اصول چيست اين را خواهيم پرداخت كه چگونه اين موضوع علم اصول دارد نظام ميدهد انسجام ميبخشد و ترتيب ميدهد و يك علم را دارد ميسازد خود همين موضوع همان گونه كه در علوم حقيقي مثلاً موضوع علم طب كه بدن انسان است اين بدن انسان اقتضائاتي دارد صحت و سلامتاش اقتضائاتي دارد كه بحث پيرامون آن علم علم را ميسازد ديگر همان گونه كه بحث راجع به بدن انسان و سخن گفتن از صحت و سلامت و مرض او علم طب را ميسازد سخن گفتن از آن جامع انتزاعي كه در علوم اعتباري داريم مثلاً در علم فقه ميگوييم كه عمل مكلفين افعال عباد موضوع علم اصول علم فقه عمل عباد است افعال مكلفين است خب اين افعال مكلفين كجا هست چه هست اصلاً در خارج شما وقتي اين افعال مكلفين را ميخواهي ببري به يك فردي كه مثلاً فرض اصلاً ـ معاذ الله ـ بي دين است ميخواهي بگويي افعال مكلفين ميگويد يعني چه افعال عباد يعني چه اصلاً غير از اين كه شجر و حجر هست كه شجر و حجر يا بدن انسان را هر انساني در هر شرايطي كه باشد اين بدن انسان را ميشناسد اما افعال عباد را كه كسي اگر شارع مقدس هم نباشد ما كه افعال عباد نميشناسيم عمل مكلفين نميشناسيم كه اينها براي ما موضوع جعل ميكنند براي ما حكم جعل ميكنند و امثال ذلك ديگر بنابراين در عين حال ايشان ميفرمايند كه علم اصول هم مثل ساير علوم از اين حقيقت برخوردار است كه داراي يك موضوعي است حالا اين موضوع چون علم اعتباري است موضوع هم اعتباري خواهد بود طبعاً وحدت هم اعتباري ميشود انسجام و ترتيبي هم كه اين بحث پيدا ميكند اين هم اعتباري ميشود و همين طور اينكه ميگويد نتيجه تابع اخص مقدمتين است به اين معناست كه اگر يك موضوعي حقيقي بود خب آن علم حقيقي است احكامش حقيقي است اعراض ذاتياش حقيقي است عرضاش حقيقي است همهاش حقيقي است اما وقتي ما بحث را بهلحاظ موضوع آمديم در حد اعتباري قرار داديم گفتيم موضوع اعتباري است طبعاً همه اين مباحث هم به طبع اعتباري خواهد بود خب پس در علوم حقيقي ما موضوع حقيقي داريم قبلاً بحث كرديم كه علوم حقيقي همان است كه موضوعاً محمولاً حكماً نسبتاً ايجاباً سلباً اقساماً همه و همه جهاتش در خارج وجود دارد و عالم آن علم فقط كشف ميكند اما در علوم اعتباري همه اينها در حد اعتبار دارد ديده ميشود در حد لحاظ اعتباري است خب موضوع علم اصول حالا انشاءالله خواهيم رسيد اما علم اصول موضوعي دارد همانگونه كه علوم ديگر دارند همان طور كه علوم حقيقي دارد و اين موضوعش هم يك جامع انتزاعي است كه انشاءالله در بخش بعدي به اين بحث خواهيم پرداخت كه مشخصاً موضوع علم اصول چيست اما نكته دوم راجع به ركن دوم تشكيل دهنده علم كه ايشان با ضرص قاطع فرمودند كه در هر علمي از عوارض ذاتي آن موضوع بحث ميشود بحث امروز ما بحث عرض ذاتي است اول اين سؤال و پرسش را مطرح كنيم كه اصلاً به چه دليل عرض ذاتي مهم است و اين همه منطقيين حكما اصوليين و علما واقعاً در ارتباط با عرض ذاتي دارند بحث ميكنند چيست سرّش چيست راز و رمزش چيست كه اين بحث اينقدر مهم شده پاسخ از اين سؤال را با اين جواب ميتوانيم بدهيم كه ما در علم ميخواهيم كه واكاوي كنيم و حقيقت اين موضوع را بشناسيم و آنچه كه حقيقتاً به اين موضوع اسناد دارد را بيابيم و آنچه كه حقيقتاً به اين موضوع اسناد ندارد را بيابيم ما ميخواهيم اين را بشناسيم ديگر ما ميخواهيم راجع به به اصطلاح اصل هستي عالم شناخت پيدا بكنيم خب اگر بخواهيم يك سلسله احكامي را برايش قرار بدهيم جعل بكنيم برايش وضع بكنيم كه اين احكام اسناد حقيقي نداشته باشد به تعبيري اسناد الي ما هو له نباشد خب اين علم چه ارزشي دارد اين احكام چه ارزشي دارد اين عوارض چه ارزشي دارد چه مسائلي به اصطلاح ميتوانند اين مسائل چه ارزشي ميتواند داشته باشد ما ميخواهيم اين علم را بشناسيم شما نگاه كنيد گاهي اوقات دو تا امر به حدي به هم نزديك ميشوند كه ما واقعاً جدا كردن آن را جز به تحليل عقلي نميتوانيم «ان الوجود عارضٌ ... تصوراً و اتحدا هويتاً» وجود در ذهن عارض بر ماهيت است ميگوييم «الشجرة موجودةٌ» اما در خارج «و اتحدا هويتاً» خب ما يك سلسله احكامي را به تبع وجود به ماهيت اسناد ميدهيم يك سلسله احكامي را به تبع ماهيت به وجود اسناد ميدهيم آيا واقعاً تفكيك اينها لازم نيست ما ميخواهيم مثلاً وجود شناسي كنيم چون وجود با ماهيت آميخته است حكم يكي به ديگري سرايت ميكند الآن شجر ممكن است يا وجود شجر ممكن است چقدر فرق فلسفي است بين اينكه شجر ممكن است يا وجود شجر ممكن است اصلاً در نظام مثلاً حكمت متعاليه اصلاً ماهيت شجر وجود ندارد يا اگر هم باشد امكان وصف ماهيت است نه وصف وجود وجود يك امكان ديگري ميخواهد در عين حال ما ميگوييم «الشجر ممكنٌ» «الحجر ممكنٌ» خب اين امكان وصف كدام يكي از اينهاست حكم كدام يكي از اينهاست آيا حكم وجود شجر است يا حكم وجود ماهيت شجر است حالا اينها گاهي اوقات در اين حد تنگاتنگ ميشوند جنس و فصل اصلاً جنس و فصل ملاحظه بفرماييد وقتي ميگوييم «الانسان حيوانٌ ناطق» «الانسان ناطقٌ» «الناطق حيوانٌ» «الحيوان ناطقٌ» اينقدر به هم تنيده ميشوند كه به حمل اولي ما ميتوانيم همديگر را حمل بكنيم بگوييم «الناطق حيوانٌ» «الحيوان ناطقٌ» در حاليكه حيوان جنس است بخش مشترك است ناطق فصل مختص است ولي آنقدر به هم تنيده ميشوند در آن نوع انساني كه ميتوانيم به حمل اولي به حمل اولي آنجا كه مفهومها گره ميخورد مصداق به جاي خودش اينها با هم حمل ميشوند خب واقعاً اين اسناد ناطق به حيوان كه ميگوييم «الحيوان ناطقٌ» اين اسناد الي ما هو له است يعني واقعاً هر حيواني ناطق است هر ناطقي حيوان است ما ميفهميم چه قضاوتي بكنيم اينگونه از مسائل حالا دهها نمونه از اينها داريم چون به هر حال گاهي اوقات مثلاً يك مسئلهاي ممكن است صد تا واسطه بخورد صد تا واسطه بخورد و به موضع اصلي وصل بشود و در عين حال هم به عنوان عرض ذاتي محسوب بشود ولي ممكن است يك مسئلهاي بدون واسطه حمل بشود و عرض ذاتي نباشد ما چون ميخواهيم واقعاً واكاوي كنيم بررسي كنيم اين حقيقت را بشناسيم احكامش را بدانيم اقسامش را بدانيم بايد هر چه كه به اين اسناد ميدهيم بايد اسناد الي ما هو له باشد چون بايد اسناد الي ما هو له باشد بايد واقعاً با دقت تمام آن حكم را با ضرص قاطع برهاني بگوييم كه اين حكم مال اين موضوع است اگر گفتيم «الاربعة زوجةٌ» مال ماهيت اربعه است و الا وجود اربعه كه زوج و فرد ندارد كه وجود كه اصلاً زوج و فرد ندارد كه اين قدر تنيده شدن حقايق نسبت به همديگر يا به عنوان ذاتي ميشود يا به عنوان ارضي ميشود ذاتي كه شد ذاتي مشترك ميشود يا ذاتي مختص ميشود ارضي كه شد ارضي لازم ميشود ارض مفارق ميشود و خيلي از اين مسائل اينچناني و ملاحظه ميفرماييد كه آنقدر اينها به هم تنيده هست مثلاً شما يك حكمي را به اقتضاي اينكه حيوان است بر انسان حمل ميكنيد مثلاً ميگوييد «الانسان ماشٍ» اين «الانسان ماشٍ» واقعاً ماشي براي انسان است يا به اعتبار اينكه انسان حيوان است و حيوان ماشي است انسان ماشي است خب آيا ماشي ميتواند ارض ذاتي انسان باشد ميتوانيم مستقيماً حمل بر او بكنيم اسناد بدهيم اسناد الي ما هو له باشد به عبارت ديگر تمام تلاش در اين حوزه كه ميخواهند عرض ذاتي را تبيين بكنند روشن بكنند اين است كه اين اسناد احكام به موضوعاتشان اسناد حقيقي باشد و به تعبيري وصف متعلق به موصوف باشد نه وصف متعلق به عوارض موصوف باشد اين وصف متعلق به اصطلاح به موصوف نيست خاطرم آمد خدا غريق رحمت كند شهيد بهشتي آن زماني كه حاج آقا شوراي عالي قضايي بودند خب بعد از جلسه شورا تماسي از منزلشان گرفته بودند بعد آن آقازادهشان گفته بودند كه من حالا نوهشان بود كه من رفتم امتحان دادم و امتحان بيست گرفتم بعد حالا پشت تلفن شهيد بهشتي داشتند تشويق ميكردند كه آفرين كه بيست گرفتيد و اينها حاج آقا فرمودند وصف به حال متعلق موصوف است يعني به خاطر اينكه پدرش شهيد بهشتي هست به اصطلاح آن بيست از اين بابت است به هر حال وصف به حال متعلق موصوف است بسياري از احكامي كه براي موضوعي دارد ميرود به خاطر خود موضوع نيست به خاطر عوارضاش است به خاطر اوصافش است به خاطر لوازم ذاتي و امثال ذلك واقعاً بايد تلاش جدي كرد چون ما وقتي احكام را به موضوعات اسناد ميدهيم آن احكام بايد به حدي اين اسناد را الي ما هو له بداند كه در هر كجا كه رفتيم اين حكم بايد باشد اگر گفتيم «الانسان ناطقٌ» و با وضع انسان ناطق وضع ميشود و با رفع انسان ناطق رفع ميشود عرض ذاتي اين است متعلق به ذات است و از ذات هرگز جدا نميشود و اينكه شما ميبينيد در برهان بحث بسيار بحث جدي است و ميگويند هيچ قياسي به اندازه برهان ارزش ندارد چرا؟ براي اينكه برهان نسبت بين موضوع و محمول را به هم ميدوزد به گونهاي به هم ميدوزد البته در مقام اثبات ميدوزد ولي در مقام ثبوت كه دوخته شده هست وقتي ميگوييم «الاربعة زوجةٌ» اين دوخته شده هست اما در مقام اثبات برهان ميآيد چه كار ميكند ميگويد زوجيت لازم ذات اربعه است به گونهاي كه ذات اربعه اقتضاي زوجيت دارد مثلاً ميگوييم «النار حارٌ» اين «النار حارٌ» اين حرارت لازم ذات نار است يعني چه يعني به اقتضاي ذات نار حرارت همواره اوست هر جا كه نار بود حرارت هم هست خب حالا اين لازم لازم اعم است لازم اخص است و امثال ذلك بنابراين ميبينيم كه بحث بحث جدي است و لذا پرداختن حكما منطققين و حالا اصوليين را شما ملاحظه ميفرماييد كه چقدر بحث كردند جاي كافي دارد جاي لازم دارد و بسياري از مسائل هم كه ما گاهي وقتها يك مقالهاي ميبينيم روزنامه يا مجله يا كتابي ميبينيم كه اين نسبت برقرار نيست حكم را به يك موضوعي اسناد دادند اسناد الي غير ما هو له است وصف به حال متعلق موصوف است و امثال ذلك لذا برهان ميگويند كه خيلي كم است براي همين است كه نسبت بين محمول و موضوع را آن گونه مييابد كه موضوع علت محمول ميشود به اقتضاي ذات ميجوشد مثل زوجيت براي اربعه يا حرارت براي نار و امثال ذلك خب پس اين پاسخ اين سؤال كه چرا عرض ذاتي اينقدر مهم است و به آن دارند ميپردازند حالا بعد از شناخت اهميت عرض ذاتي ببينيم كه بالأخره عرض ذاتي يك معياري به ما بدهيد يك ملاكي به ما بدهيد كه ما به وسيله آن ملاك بفهميم كه چه عرض ذاتي هست و چه عرض ذاتي نيست مرحوم آخوند اينجا يك معيار دارند ميدهند ميفرمايند كه عرض ذاتي آن است كه بلاواسطه در عروض حمل بشود «أي بلاواسطة في العروض» يعني محمول بر موضوع حمل بشود در حاليكه هيچ واسطهاي در عروضي پيدا نكند خب اين واژه يعني اصطلاح واسطه در عروض را توضيح بدهيم و فرقش را با ديگر موارد هم اشاره بكنيم بعد عرض بكنيم كه چرا ايشان اين حرف را دارند ميزنند و عرض كرديم در راستاي استوارسازي اين علم بنده واقعاً اين طور معتقدم كه ايشان چون ميخواهد اين علم اعتباري را در حد علم حقيقي به آن وجاهت ببخشد به آن اعتبار بدهد در اين حد به آن ارزش بدهد اين واژه را دارد به كار ميبرد خب عرض ذاتي را عرض كنم كه اينگونه معرفي ميكنند آن محمولي كه آن حكمي كه مستقيماً و بدون واسطه عارض بر موضوع بشود و موضوع به اقتضاي ذات او را به همراه داشته باشد اين ميشود عرض ذاتي عرض ذاتي آن چيزي است كه ذات اصلاً كلمه ذاتي اين است آن عرض است كه و از ذات ميجوشد يك وقت ذاتي است مثل جنس و فصل است اين عرض نيست اين ذاتي است يك وقت يك عرضي است كه ذات او را دارد پشتيباني ميكند همراهي ميكند كه هر جا كه ذات بود آن عرض هم او را همراهي ميكند مثلاً فرض بفرماييد كه ذهن براي انسان تعجب براي انسان ذاتي نيست در حد ناطق و در حد حيوان نيست كه جزء جنس و فصل باشد در هويت و يا ماهيت يك شيء دخيل باشد اما اين ذات آن لازم را آن امر را به همراه دارد لذا ميگويند عرض ذاتي
پرسش: ...
پاسخ: جدا نيست بلكه ذات علت اوست مثل حرارت براي نار زوجيت براي اربعه و امثال ذلك ذهن براي انسان و امثال ذلك خب در چنين شرايطي اگر بخواهد يك چيزي بر امر ديگري حمل بشود بايد نسبت اينقدر قوي باشد چرا؟ چون اگر مثلاً اين ذات اين اقتضا را نداشت ذات اين اقتضا را نداشت ما آمديم به خاطر مثل همين فرض كنيد كه ماشي بودن براي انسان انسان بما أنه انسان كه ماشي نيست چون حيوان است اين مشي براي او ميشود لذا عرض ذاتي نميگويند به ماشي كه براي حيوان بله ممكن است عرض ذاتي باشد ولي آنقدر بايد تنگاتنگ اين رابطه باشد كه وقتي حالا شما الآن مثلاً ما تازه داريم حكم مرتبه اول را داريم نگاه ميكنيم شما حساب بفرماييد كه مسئلهاي مسائل فراواني در علم داريم مسئله صدم را ميخواهيم متفرع كنيم ما ميگوييم اين مسئله صدم محمول اين مسئله صدم به روي موضوع اول ما نشسته و عرض ذاتي اوست چقدر بايد اين واسطهها دقيق باشد كه بتواند آن نسبت را برقرار كند ميگوييم كه آن موضوع به ذاته اقتضا ميكند اين محمول صدم را چقدر اين نسبت بايد قوي باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه حالا اين را توضيح ميدهيم كه تساوي باشد يا اعم باشد يا اخص باشد اين است پس ما داريم همهاش داريم تأكيد ميكنيم كه اين ذات بايد از درونش اين عرض بجوشد و اين عرض همواره خودش را در پناه اين ذات ببيند كه هيچ وقت از او جدا نتواند بشود خب پس اين معناي عرض ذاتي است كه عرض ميكنم هر چه شما بيشتر راجع به آن فكر بكنيد تأمل بفرماييد تصور قويتر داشته باشيد آن وقت در اينكه بتوانيد برهان اقامه بكنيد همت بيشتري ميكنيد و الا از اينكه ما ميخواهيم يك محمولي را بر يك موضوعي حمل بكنيم شايد كار دشواري نباشد الآن بسياري از محمولات بر موضوعات عارض ميشود اما وصف به حال متعلق موصوف است واقعاً زوجيتي كه به اربعه نسبت ميدهيم اين زوجيت مال ماهيت اربعه است يا مال وجود اربعه است اصلاً وجود متصل به زوجيت و فرديت ميشود؟ نميشود ديگر در عين حال كه «و اتحدا هويتاً» ما بايد تفكيك كنيم بگوييم كه «الاربعةُ من حيث ماهيتها زوجةٌ» و الا ... خب آمدند يك شاخص معرفي كردند اين شاخص را البته شما اگر بخواهيد ملاحظه بفرماييد جلد اول تحقيق اين بحث حاج آقا در كتاب رهيق مختوم دارند همان جلد اول رهيق صفحات 220 تا 230 و 40 اينها كه اشارات آن فصل را هم تنظيم ميكنند اين بحثها اتفاقاً آنجا مطرح است خدا سايه حاج آقا را مستدام بدارد ما در اين بحثها بخشي از آنها در سفره ايشان هستيم خب اين مطلب را ايشان در آنجا دارند كه عرض ذاتي در مصطلح فلسفي چيست يك شاخص دارند مطرح ميكنند و ميفرمايند كه ... مرحوم صدرالمتألّهين هست كه محققين همه هم اين را پذيرفتند و اين مطلب مطلب حقي است گرچه پذيرش اين مطلب در علوم اعتباري جاي ان قلت براي آقايان دارد و الا بهلحاظ خودش در جايگاه خودش مطلب حقي است عرض ذاتي آن است كه يا مساوي باشد و يا اخص از موضوع باشد نه لأمر اخص يعني چه اگر موضوع ما شكن بردارد تعيّن بردارد خاص بشود و به خاطر آن ويژگي خاص يك امري عارض بشود اين عرض ذاتي نيست اما اگر نه اصلاً بدون اينكه يك شكن و تعيّني پيدا بكند ما مستقيماً حكمي را برايش عارض ميكنيم ولو اين حكم اخص باشد پس يا مساوي با موضوع باشد يا اخص از موضوع باشد نه لأمر اخصٍ بلكه اخص باشد اين به عنوان عرض ذاتي در ... صدرالمتألّهين وجود دارد مثلاً ميفرمايند كه ما در نوع انساني ميگوييم كه «الحيوان ناطقٌ» البته در موطن نوع انساني نه به صورت كلي و الا حيوان عرض عام بر ناطق است به صورت جداگانه كه ميبينيم «الحيوان الناطق» وقتي كه نگاه ميكنيم حيوان عرض عام است براي اين و ناطق هم عرض خاص ولي وقتي در موطن نوع انسان نگاه ميكنيم «الناطق حيوانٌ» ناطق براي حيوان حمل ميشود در حاليكه ناطق اخص از حيوان است مساوي كه نيست اما اخص از اوست و حمل ميشود و عرض ذاتي هم هست يعني ذاتي او محسوب ميشود خب اما فرمايش مرحوم آخوند در اينجا را ميخواهيم بيشتر تحصيل بكنيم چون اين بحثها بحثهاي طولاني است شما در تحقيقاتتان انشاءالله مراجعه خواهيد فرمود كه چقدر هست چون گاهي وقتها واسطه بهلحاظ اعم وقتي به صورت يك محمولي براي يك موضوعي حمل ميشود يا مساوي است يا به جهت يك امر اعم است مثلاً ماشي براي انسان يا به جهت امر اخص است مثلاً ميگوييم كه «الانسان ضاحكٌ» به خاطر اينكه او ناطق است به خاطر امر اخص از حيوان چون جزء مختص است يا اصلاً عرض لازم عرض مفارق عرض قريب عرض بعيد همه اينها واسطه ميتوانند بشوند براي اينكه يك محمولي براي يك موضوعي حمل بشود خيلي تنوع فراواني دارد اعراض فراواني دارد يك موضوع ذاتيات فراواني دارد لوازم فراواني دارد هر كدام اينها اگر در وساطت نقشآفريني بكنند مسئله ايجاد ميشود اما مسئله به عنوان عرض ذاتي ايجاد ميشود يا نه جاي بحث دارد آنجايي كه ما بتوانيم حد اين محمول را به عنوان معلول علت و ذات بدانيم و موضوع را به عنوان علت اين معلول و حكم بدانيم آنجاست كه عرض ذاتي شكل ميگيرد لذا عرض ذاتي پيدا كردنش خيلي كار دشواري است عمده ما احكامي را كه براي موضوعات حمل ميكنيم به عنوان واسطه در عروض واسطه در ثبوت و امثال ذلك اصلاً عرض ذاتي خيلي كم پيدا ميشود اما فرمايش مرحوم آخوند كه عرض ميكنم بسيار شريف است چرا اين را داريم عرض ميكنيم خب مطلب اول اين است كه اصلاً عرض ذاتي ما نداريم در علوم اعتباري اصلاً ذات ما نداريم كه بگوييم اصلاً اين ذات اقتضا ميكند اين حكم را مثل حرارت براي نار حتي زوجيت براي اربعه هم في الجمله اقتضا دارد اربعه ذاتاً اقتضا ميكند زوجيت را نار اقتضا ميكند حرارت را و عرض كنم كه مثلاً نفت اقتضا ميكند همراهي با ماده و امثال ذلك را اما در علوم اعتباري ما چه بگوييم مثلاً بگوييم كه كلمه اقتضاي چه دارد يا افعال عباد كه موضوع علم فقه است اقتضاي چه دارد يا مثلاً فرض بگيريم كه در علم اصول ميگوييم كه ظاهر كتاب اقتضاي حجيت دارد ظاهر خبر واحد اقتضاي حجيت دارد اقتضا يعني چه اقتضا جاي گاهي عليت است اقتضا يعني عليت يعني يك مقتضي داريم يك مقتضايي داريم يك اقتضايي كه اقتضا همان عليت است آيا واقعاً «الصلاة واجبةٌ» اين «صلاة» علت براي وجوب است وجوب معلول علت است يا اين اصلاً به يد معتبر است به يد شارع است آيا همان گونه كه ميگوييم «النار حارٌ حارةٌ» يا «الاربعة زوجةٌ» به همان ميزان و به همان مثابه ميگوييم «الصلاة واجبةٌ» «الخمر محرمةٌ» «زيارت العاشورا مستحبةٌ» خب بله ديگر اين احكام اين طور هستند واقعاً اينكه عرض ميكنيم فرمايش مرحوم آخوند بسيار شريف است و در قوام بخشي اين علم دارد نقشآفريني ميكند اين است ايشان ميفرمايد كه اولاً من احكام اصولي را كه براي موضوع علم اصول ميآيد در حد عوارض ذاتي ميدانم نه اينكه عوارض ذاتي باشد در حكم عوارض ذاتي ميدانم چرا؟ حالا اين چرايش مهم است درست است كه حالا اين را ميخواهيم عرض بكنيم درست است كه اين علوم اعتبارياند ولي چون اعتبارشان را از شارع مقدس ميگيرند و اين شارع مقدس است كه احكام را براي موضوعاتشان ميآورد گويا اينكه شما بفرماييد خود صلاة دارد اين حرف را ميزند كه «الصلاة واجبةٌ» يعني چه بله مرحوم آخوند ميفرمايند بله درست است صلاة اقتضايي ندارد صلاة يك موجود اعتباري است و موجود اعتباري اصلاً ذات ندارد كه اقتضا داشته باشد نظام عليت اصلاً اينجا وجود ندارد اما شارع مقدس چه كار كرده شارع مقدس آمده اين حجيت را براي ظاهر ايجاد كرده است اين وجوب را براي صلاة ايجاد كرده است اين حرمت را براي خمر ايجاد كرده است صلاة خمر زيارت عاشورا اينها حقيقت خارجي ندارند اما وقتي شارع مقدس آمد گفت زيارت عاشورا مستحب است يعني گويا كه زيارت عاشورا كه امر اعتباري است قوام بخشيده ثبوت بخشيده جان بخشيده عليت بخشيده و اين حكم براي او بالعرض به عنوان عرض ذاتي او محسوب ميشود به عبارت ديگر يك توضيح هم عرض كنيم ما يك واسطه در عروض داريم يك واسطه در ثبوت حالا اين حرف را بنده عرض ميكنم يك وقت ادعا يا شايد مرحوم آخوند اينقدر به اين مسئله مثلاً آنگونه كه من خوشبين هستم بنده دارم با خوشبينانه نگاه ميكنم نباشد ولي جرأت بخشيدن به اين مسئله و اينگونه بحث را مطرح كردن و با قاطعيت شما ميبينيد كه الآن نوع آقايان علما به آخوند اشكال ميكنند كه خب آقا اينكه شما حرف ميزنيد كه واسطه در عروض نداشته باشد و عوارض ذاتي و اين حرفها اينها كه اصلاً در علم اعتباري اين حرفها را نداريم كه به راحتي كنار ميگذارند ميگويند اين مطالب درست است اگر تازه چون بعضيها كه اصلاً قبول ندارند طبق تفسيري كه عرض كرديم بعضيها قبول ندارند تازه اگر هم درست باشد مال علوم حقيقي است مال علوم اعتباري كه ما يك چنين جايگاهي نداريم كه.
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر آنكه ديگر در حقيقت اين علم را بالأخره با ماهيتاش بايد بشناسيم نگرش شهوي به علم داشتن ديگر در حقيقت از روش و منطقاش بيرون رفتن است نه اين روش نيست حتي الآن ميگويند كه در فقه هم خود رسول گرامي اسلام فرمود كه: «انما احكم بالايمان و البينات» با اينكه شهود هست با اينكه پيغمبر ميداند كه قضيه چيست علم فقه علم ظاهري است نه ميخواهيم عرض كنيم كه چرا مرحوم آخوند با اين جرأت و جديت دارد ميفرمايد كه «أي بلاواسطة في العروض» يعني ما واسطه در ثبوت را ميپذيريم اجازه بفرماييد توضيح بدهم واسطه در ثبوت را ميپذيريم ولي واسطه در عروض نميپذيريم واسطه در ثبوت يعني چه يك مثالي عرض كنيم بعد تطبيق كنيم و مانند آن مثال در واسطه در عروض اين است كه ميگويند جالس السفينة يك مثال معروف است ديگر «جالس السفينه متحركٌ» جالس سفينه حركت دارد خب ميگويند اين واسطه در عروض است براي اينكه اين تحرك براي جالس سفينه به واسطه سفينه هست سفينه چون متحرك است به جالس سفيه حكم حركت ميدهند الآن ملاحظه بفرماييد جالس سفينه ميگوييم «جالس السفينة متحركٌ» اين حكم درست است اما حكم اسناد الي ما هو له نيست كه به اعتبار اينكه سفينه حركت ميكند سفينه واسطه در عروض حركت براي جالس سفينه هست درست است؟ اما «الماء حارٌ» «الماء حارٌ» آب گرم است اينجا ميگويند واسطه واسطه در ثبوت است چرا؟ براي اينكه حرارت حقيقتاً ببخشيد نار حقيقتاً حرارت را به ماء داده است در جالس سفينه حركت كه حقيقتاً به جالس سفينه نرفته كه لذا اسناد الي ما هو له نيست اسناد الي غير ما هو له است اما وقتي گفتيم «الماء حارٌ» اسناد الي ما هو له است حقيقتاً آب گرم شده آب گرم است اما در «الماء حارٌ» ما واسطه در ثبوت داريم چرا؟ چون نار واسطه شده است تا حرارت براي آب ثابت بشود اما در قضيه كشتي كشتي واسطه شده است تا حركت بالعرض به جالس سفينه اسناد داده شود اسناد الي ما هو له نيست كه پس فرق است بين واسطه در ثبوت و واسطه در اثبات در واسطه در عروض اصلاً حكم مال خود معروض نيست اسناد الي غير ما هو له است در جالس سفينه ما ميگوييم حركت مال جالس سفينه نيست اسناد الي غير ما هو له است اولاً و بالذات حركت مال سفينه است ثانياً و بالعرض به جالس سفينه اسناد پيدا كرده است اما در آنجايي كه ميگوييم «الماء حارٌ» اسناد الي ما هو له است ديگر در حاليكه ذات ماء هم اقتضاي حرارت را ندارد ذات ماء هم در حد علت براي حرارت نيست ولي نار اين كار را كرده كه آب را به آن حرارت بخشيده است كه اگر ما بگوييم «الماء حارٌ» درست گفتيم اسناد الي ما هو له هست اما درعين حال عرض ذاتي نيست عرض ذاتي اين است كه ذات آب اقتضا داشته باشد بايد ذات آب اقتضا داشته باشد اگر ذات اقتضا هر آبي بايد گرم باشد پس اين عرض ذاتي نيست اما واسطه در ثبوت يك كاري كرده كه اگر ما گفتيم «الماء حارٌ» اسناد اسناد حقيقي ميشود خب ما ميخواهيم اين طور بگوييم مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) ميخواهد بگويد فرمايش امام(عليه السلام) واسطه در ثبوت است اگر امام فرمود يا تقرير امام اين طور حكايت ميكرد كه ظواهر كتاب حجت باشد خبر واحد حجت باشد استصحاب حجت باشد و امثال ذلك اينها واسطه در ثبوت است وقتي واسطه در ثبوت شد احكامي كه مال موضوع ميشود اين احكام احكام حقيقي است اسناد الي ما هو له است گرچه هنوز هم نميتوانيم بگوييم عرض ذاتي است از نظر منطقي ولي مرحوم آخوند تنزل كرده چرا؟ چون ميخواهد علم اعتباري را ارتقا ببخشد اما اين علم اعتباري نميتواند جاي علم حقيقي بنشيند نميتواند هر كارياش هم بكني ذاتش اقتضا داشته باشد اما اگر ما يك چنين حكمي را گفتيم «الصلاة واجبةٌ» «زيارت العاشورا مستحبةٌ» «الخمر محرمٌ» و امثال ذلك ميتوانيم بگوييم كه چون بيان امام و معصوم(عليه السلام) با اين مسئله هست بيان معصوم واسطه در ثبوت است آمده يك چيز بي جان را جاندار كرده آن چيزي كه اصلاً حرمتاش و حليتاش معلوم نبود صحتاش يا بطلانش معلوم نبود اين امام آمده گفته اگر يك چنين معاملهاي ربوي شد اين حرام است «الربا محرمٌ» از كجا درآمده اين «محرمٌ» ذاتي باب رباست يعني ربا به اقتضاي ذاتش اقتضا ميكند كه حرام باشد يا اين شارع مقدس است كه ربا را حرام اعلام كرده است خب پس واسطه در عروض كه كاملاً از محل بحث خارج است مثل جالس سفينه ميشود كه از بحث خارج است اما واسطه در اثبات را ظاهراً مرحوم آخوند ميپذيرند با پذيرش اين مسئله تمام مسائلي كه در علم اصول علم فقه و همه علوم اعتباري كه شارع مقدس در آن نقش دارد در حد علم حقيقي نيست اما در حكم او هست با اين كار آمده علوم اعتباري را در حكم علوم حقيقي قرار داده گويا اينكه همان طور كه زوجيت لازم ذات اربعه است حرارت لازم ذات اربعه هست وجوب هم لازم ذات صلاة است صلاة ذاتي ندارد اما او ميگويد صلاة ذات دارد امام(عليه السلام) به صلاة ذات بخشيده به خمر ذات بخشيده به زيارت عاشورا ذات بخشيده اين همه احكام به اصطلاح وضعي و احكام تكليفي و امثال ذلك به تبع فرمايش شارع آمده ديگر ما الآن اين همه در علم اصول ميگوييم كه ظواهر كتاب حجت است خبر واحد حجت است شهرت مثلاً فرض حجت است استصحاب حجت است برائت حجت است امثال ذلك همه را داريم ميگوييم هيچ كدام را كه از خودمان نميگوييم كه همه به اعتبار شارع مقدس حجيت پيدا ميكنند ديگر بنابراين شارع مقدس به اين امور اعتباريه اعتبار و ذات و جان بخشيده و چون احكام او را آنها آورده ما ميگوييم كه اينها به اقتضاي ذات هستند فتحصل اگر ما بخواهيم عرض ذاتي را بشناسيم همان است كه حكما گفتند مخصوصاً صدرالمتألّهين فرموده است كه يا مساوي باشد يا اخص از موضوع اما لا لامر اخص كه تعيّن پيدا بكند ما نميتوانيم بگوييم كه الوجود إما حارٌ أو بارد تقسيم نميخورد كه الوجود إما اسود أو ابيض تا ما نگوييم الوجود الجسماني إما حارٌ إما بارد إما اسود إما بياض خب اين حكم كه بر وجود عارض نميشود كه الوجود ميتوانيم بگوييم «الوجود إما ممكنٌ أو واجب» «الوجود إما بالقوه أو بالفعل» «الوجود إما علتٌ و معلول» ميتوانيم «الوجود إما حارٌ أو بارد» ميگويند نه حتماً يك شكني بايد بخورد يك تعيّني بايد بخورد ميگوييم «الوجود الجسماني إما حارٌ» خب اين ميشود عرض به اصطلاح واسطه در عروض و اين ديگر عرض ذاتي قطعاً نيست اما وقتي گفتيم «الموجود إما ممكنٌ أو واجب» مستقيماً رفته گرچه ممكن اخص از واجب است اما واجب حمل ميشود «الموجود إما ماديٌ أو مجرد» مادي اخص از وجود هست اما حمل ميشود مجرد اخص است اما حمل ميشود چرا؟ چون شكن ندارد تعيّن ندارد كه ولي شما وقتي ميگوييد «الموجود إما حارٌ أو بارد» ميبينيم كه نميشود «الموجود إما اسود أو ابيض» نميشود حتماً بايد يك شكني بخورد تا اين احكام را بردارد پس آنها كه باطن در عروض است كه كلاً رأساً از محل بحث خارج است و همه حتي خود مرحوم آخوند اينها را عرض ذاتي نميدانند اما آنكه مرحوم آخوند با اين عبارت زيبا دارد به آن توان ميدهد و ميخواهد بگويد عرض ذاتي است اين است كه «ان لكل علم موضوعاً» كه «ما يبحث فيه عن عوارضها الذاتيه» عوارض ذاتيه چيست؟ «أي بلا واسطة في العروض» بلا واسطه در عروض ميخواهد ميخواهيم بگوييم اين جمله مفهوم دارد منطوقاش يعني بلاواسطه در عروض مفهوماش يعني بلاواسطه در ثبوت آن واسطه در ثبوت اشكال ندارد ميتواند علي الذاتي باشد چطور ميتواند علي الذاتي باشد براي اينكه شارع مقدس است كه به اينها احكام را دارد ميبخشد ديگر چون شارع مقدس دارد اين احكام را ميبخشد پس بنابراين گويا اينها ذات پيدا كردند ذات پيدا كردند و از جايگاه ذاتشان اين احكام را دارند اگر خمر محرم است براي اينكه شارع مقدس اين حرمت را به ذات داده به ذات خمر داده ما اين احكام را داريم اثبات ميكنيم.
پرسش: ...
پاسخ: نه اينها ديگر ذاتاً دارند ديگر اينها حقيقتاً با خودشان هست البته كساني كه قائلند به حسن و قبح عقلي حسن و قبح ذاتي همين را ميگويد ذات خودش دارد
پرسش: ...
پاسخ: اگر شارع مقدس نه ما نميتوانيم باشيم ما شارع مقدس را ميتوانيم بگوييم
پرسش: ...
پاسخ: البته حالا بستگي دارد بايد ببينيم ما در اينجا داريم حمايت ميكنيم از اين قصه داستان و داريم كمك ميكنيم كه واقعاً اعتبار بخشي بكنيم همان گونه كه خود مرحوم آخوند اعتبار بعضي از بزرگان واقعاً اين نميدانم حالا من نميخواهم وسط حرف كسي اذيت بكنم با اينكه هر كدامشان واقعاً بزرگاني اما اين بينش خوب است آدم داشته باشد كه به اين علم شرافت ببخشد به علم فقه شرافت ببخشد به علم اصول شرافت ببخشد و اين را در حد علوم حقيقي كه نه ولي در حكم علم حقيقي دارد پياده ميكند و در آن حد دارد به آن نگاه ميكند
پرسش: ...
پاسخ: قبول ندارد براي اينكه ميگويند چون اصلاً اعتباري است ديگر چون موضوع اعتباري است اعتبار ذات ندارد كه شما ميگوييد عرض ذاتي ذات كو كه عرض داشته باشد ما حرفمان اين است كه مرحوم آخوند كه ميگويد بلا واسطه في العروض آنها ميگذارند كنار اما واسطه در ثبوت تنزيل فرمايش جنابعالي تنزيل ميكند فرمايش امام(عليه السلام) را به جايگاه حقيقت مينشاند امام اگر فرمود: «الصلاة واجبةٌ» يعني به اين موضوع ذات بخشيده چون ذات بخشيده اين با وجوب ميتواند عرض ذاتي او باشد اين ادعا است اين بينش بنده هست اين طور نيست كه مثلاً چه باشد ولي بنده معتقدم اگر مرحوم آخوند دارد
پرسش: ...
پاسخ: خب شارع اين كار را كرده اما اين از اعتبار خارجش نميكند از اعتبار خارجش نميكند چون به هر حال صلاة امر اعتباري است
پرسش: ...
پاسخ: خب همين ديگر همين
پرسش: ...
پاسخ: خب ببينيد ما نميتوانيم به اصطلاح اعتبار را به جاي واقع و حقيقت بنشانيم
پرسش: ...
پاسخ: خب حالا ببينيم كه آقايان گفتند يا نگفتند پس جلسه اينكه تمام شد اين هم تمام شده هفته بعد انشاءالله ميرسيم به بخش تمايز علوم به موضوعات كه راجع به او بحث خواهيم كرد آيا ببخشيد تمايز علوم به چه هست كه راجع به او بحث خواهيم كرد.
و صلّ الله علي محمد و آل محمد