اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلّ الله علي محمد و آله الطاهرين همان طوري كه خب مستحضريد در كتاب شريف كفايه بر اساس يك مقدمه و هشت مقصد و يك خاتمه ترتيب و سامان داده شده و در مقدمه هم به سيزده امر ميپردازند و امر اول هم بيشتر در بحث همان رئوس ثمانيه بود كه موضوع علم چيست و تعريف علم كدام است و امثال ذلك كه به لطف و عنايت الهي عمده مباحثاش گذشت و انشاءالله با تحقيق دوستان اين متن هم كامل خواهد شد به امر دوم كه بحث وضع هست ميپردازيم قبل از ورود به اين بحث يك مقدمهاي را فكر كنم كه براي اينكه چگونه اين بحث اصلاً به اصول راه پيدا كرده و فلسفه ورود اين بحث به اصول چه هست را عرض بكنيم فكر كنم يك مقدار مناسب هست و جا داشت كه اين بزرگواران و اينها به اين هم توجه ميداشتند كه ورود به بحث وضع و بحث الفاظ واقعاً چه جايگاهي در دانش اصول دارد و چه اهدافي در اين بحثها دنبال ميشود خب مستحضر هستيد كه تقريباً عين همين عنوان كه بحث وضع و بحث الفاظ باشد در دانش منطق هم به صورت رسمي راه پيدا كرده و بحث مبسوطي را در علم منطق به بحث الفاظ اختصاص دادند گرچه رويكردها مختلف هست اما تا حد زيادي مباحثشان مشترك است در دانش منطق كه بحث از الفاظ را ميكنند براي اين منظور هست كه ميخواهند بيابند واقعاً آن معنا و مقصودي كه براي اين الفاظ وجود دارد چيست چرا كه آن معنا هويت بخش است و حيثيت ذات اشياء را ميخواهد روشن بكند يا مثلاً به عنوان يك امر بيرون از ذات عرضي و لازم ذات است در دانش منطق گفته ميشود كه منطقي را بحث از الفاظ نيست واقعاً هم همين طور است اما قصد و مرادي كه براي منطقي هست خيلي مهم است كه واقعاً ميخواهد ببيند كه آقاي واضع كه اين لفظ مثلاً ناطق را براي انسان وضع كرده گفته مثلاً «الانسان هو حيوانٌ ناطق» آيا مرادش از حيوانيت چيست مرادش از ناطقيت چيست چون او ميخواهد جسم بيابد فصل بيابد و بين ذاتي و عرضي جدا بكند آيا اينها در متن و هويت يك ذات دخيل هستند به عنوان جنس مشترك يا فصل مختص و امثال ذلك يا نه آيا در اين حد نيستند اگر ناطق واقعاً ناظر به ذاتي انسان نباشد و بنا نباشد كه آن هويت ذاتي انسان را بهلحاظ فصل مقوماش بيان بكند خب اين نبايد به عنوان فصل گرفته بشود ديگر برايش خيلي مهم است كه آن معنايي كه از ناطق واضع اراده كرده است چيست تا بر اساس آن معنا بخواهد هويت آن ذات و حقيقت را تشخيص بدهد آنهايي كه دغدغه ذات ندارند هويت ندارند ذاتي و عرضي برايشان فرقي نميكند فضا فضاي ماهيت يابي يا هويت يابي نيست خب چنين دغدغهاي ندارند حالا مثلاً اما اينكه واقعاً دارد موشكافي ميكند منطقي ببيند كه بالأخره اين جزء مشترك است جزء مختص است ذاتي است عرضي است اگر عرضي شد عرض لازم است مفارق است براي اينكه اين معاني در دانشاش نقش حياتي دارد واقعاً عرض ذاتي كه به اقتضاي ذات دارد ميجوشد اين واژه مثلاً ذلك ميتواند تأمين كننده آن عرض ذاتي باشد چون ميخواهد الآن معرفي كند كه ضاحكٌ عرض ذاتي است براي انسان چون يك چنين منظوري مرادش است ديگر ميخواهد بگويد كه چه چيزي ذات دارد اجزاي ذات كداماند آن نوع چگونه شكل ميگيرد لوازم ذاتي نوع كدام هستند لوازم مفارقاش كداماند لوازم غير مفارق كداماند لوازم بيّن كداماند لوازم غير بيّن كداماند به دنبال اين مسائل است اصلاً كل منطق يعني همين ديگر منطق كه مخصوصاً باب ايساغوجي كه هست كليات خمس است جنس است فصل است نوع است عرض ذاتي است عرض قريب است لازم بين است لازم خب همه اينها الفاظ نقش دارند كه اين معنا را براي يك منطقي باز بكنند لذا خيلي تلاش جدي ميكند كه بحث الفاظ را دنبال بكند تا به معاني برسد لذا اگر سؤال بفرماييد كه بحث از الفاظ در منطق چه جايگاهي دارد آنها خودشان ميگويند كه منطقي را بحث از الفاظ نيست اما الفاظ زمينهاي را براي انسان فراهم ميكنند كه انسان بتواند به وسيله آنها آن معنا را آنگونه كه هست بيابد همين مسئله و همين منظور در دانش اصول با يك رويكرد ديگري از اهميت ويژهاي باز برخوردار است در دانش اصول كسي به فكر اينكه به ذاتي اشياء بپردازد جنس مشترك چيست جنس فصل مختص چيست ذاتي چيست عرضي چيست نوع چيست توجه ندارد كاري به آنها ندارد ولي ميخواهد بداند كه چون شارع مقدس دارد اين لفظ را به كار ميبرد واقعاً آن لفظ چه معنايي را شارع مقدس از اين لفظ دارد استفاده ميكند چون الفاظي كه مردم به صورت عادي ميگويند خيلي در هويت يك دانشي به نام دانش فقه يا اصول نقشي ندارد اين همه افراد دارند حرف ميزنند بالأخره در عرفهاي مختلف فرق ميكند بعضيها با دقت بعضيها با دقت چندان ندارند آنها برايشان اما براي يك اصولي كه ميخواهد نهايتاً به اينجا منتهي بشود كه وقتي شارع مقدس ميفرمايد كه «الصلاة واجبةٌ» اين واژه «الصلاة» مراد آيا جنس صلاة است نوع صلاة هست به معناي افرادش هست آيا اين كلمه را براي موضوع له عام وضع كرده خب اين مسائلي است كه در فهم معناي اصول و در حقيقت و در نهايت فهم كلام شارع مقدس نقش اساسي دارد ديگر تمام تلاشش را بايد اصولي انجام بدهد تا آنچه را كه شارع مقدس به عنوان الفاظ و عبارات به كار برده را فهم بكند و اين نياز دارد كه اين الفاظ را از اين جهت به كار بگيرد بنابراين بحث از الفاظ نه مقصود بالذات است در منطق و نه مقصود بالذات است در اصول هيچ كدام از اين دانشها به بحث الفاظ به عنوان اولاً و بالذات و مقصود بالذات توجه ندارند بلكه هر دوي اينها از باب ثانياً و بالعرض به دنبال معنا و مقصودي هستند كه خودشان آن را تعقيب ميكنند در منطق يك جوري و در اصول به گونه ديگر در اصول اصولي دارد تمام تلاشش را ميكند كه در بياورد كه اين الفاظ را كه شارع مقدس به كار برده اين الفاظ را در كدام معاني به كار برده مرادش چه بوده آيا كلمه امر كه ميگويد صلّ واقعاً شارع مقدس مرادش اين است كه از آن وجوب بفهمد يعني امر به وجوب صلاة دارد واقعاً يا نه معناي صلاة اعم است قرينه ميخواهد اگر بخواهد وجوب بياورد بايد با يك قرينهاي باشد يا يك دليل ديگري شاهد ديگري بايد همراه باشد لذا براي اصولي هم اين بحث خيلي مهم است شما حالا ميبينيد بحثهاي اصولي الآن دو جلد كفايه را كه ملاحظه ميفرماييد جلد اولش عمدتاً بحث مباحث الفاظ است چرا؟ چون يك اصولي نهايتاً بايد به اينجا برسد كه شارع مقدس براي بيان احكام خودش چه مسائلي را وضع كرده قرار داده و با اين الفاظ و عبارات چه مقاصدي را تعقيب ميكرده و اين واقعاً به يك واكاوي جدي نيازمند است اين بحثهايي كه امروزه هم مطرح است بحث هرمونتيك يا بحث تفسير يعني دانش تفسير متن واقعاً هم يك راهي است براي اينكه اين معنا بهتر فهم بشود اتفاقاً اين در فضاي دانش اصول ما خيلي ميتواند كارآمد و مؤثر باشد و بايد فرصت داد ميدان داد ظرفيت اصول را توسعه بخشيد و اين دانشها بيايد تا در واكاوي متنها كمك بكند البته رويكردي كه در غرب راجع به اين دانش وجود دارد باز متفاوت است چون آنها خصوصاً با آن نگرشهاي به اصطلاح فلسفي كه دارند آن بينشهاي فلسفي كه دارند بيشتر متمايلاند كه اين متنها را به روز كنند و اقتضاي به روز كردن اين متنها اين است كه از هويت اصلي آن چيزي كه مولف گفته به در بيايد و حتي فتوا ميدهند و نظر ميدهند كه ما مفسر محوريم نه مولف محور ما ميتوانيم هر گونه تفسيرش بكنيم اينها متنهاي اصلي متنهاي سنبليك هستند و قابليت اين را دارند كه در هر دورهاي در هر تاريخي در هر فرهنگي به زبان آن فرهنگ ترجمه بشوند تفسير بشوند و امثال ذلك لذا رويكردها در آنها مختلف است بايد كاملاً دقيق بود در اينجا يعني در دانش اصول تمام تلاشش اين است كه حاق فرمايش امام(عليه السلام) شارع مقدس را بيابد بدون هيچ به اصطلاح اضافهاي و زائدي و نقصي و امثال ذلك لذا اينجا انگيزه و رويكرد متفاوت است با آن چيزي كه در نگرش فلسفي است اما در اين امر ممكن است مشترك باشند كه چه كه در واكاوي متن و آنچه را كه در اين متن آمده بتوانند تحقيق بيشتري بكنند و آن چيزي كه از ناحيه مولف آمده است را به درستي بيابند و فهم بكنند لذا اسم اين دانش هم هست دانش تفسير متن با نظرات مختلفي كه خب در اين رابطه وجود دارد بايد توجه داشت كه اينگونه رويكردهاي فلسفي آسيبي به اين دانش با آن توجهاي كه دانش اصول به آن دارد نزند اين يك نكتهاي كه در باب مقدمه لازم بود عرض بشود كه فلسفه ورود بحث الفاظ در دانش اصول و اهتمام اصولي به دانش الفاظ نكته ديگري كه بيانش ميتواند مفيد باشد و خالي از فايده نيست اين است كه ما اصلاً وضع را بهلحاظ علمي چه جايگاهي برايش بايد بدانيم اصلاً وضع چطور يك دفعه وارد اين بحث شده و دانش اصول شده در منطق اگر قطعاً آقايان مستحضر هستند و اگر مراجعه بفرماييد اين راه نزديكتر هست خب يك مسيري را باز كردند كه دارد به ما نشان ميدهد كه چرا بحث وضع مهم است ما قبل از اينكه به بحث وضع بپردازيم به بحث دلالت بايد بپردازيم بحث دلالت يعني اينكه ما از يك چيزي به يك چيز ديگري منتقل بشويم كه آن چيزي كه منتقل كننده است ميشود دال و آن چيزي كه به آن انسان منتقل ميشود ميگويد مدلول و اين انتقال هم ميشود دلالت دال و مدلول و دلالت اين اتفاقاً آن چيزي است كه در حقيقت در مسير هويت ما نقش تعيين كننده دارد براي اينكه خداي عالم ميفرمايد كه انسان را كه معرفي ميكند ويژگي برتر انسان را بيان ميكند ميگويد ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ اْلإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيانَ﴾ واقعاً ويژگي بارز انسان بيان است در مقابل ابهام بيان در مقابل ابهام است حاج آقا در فرمايشاتشان دارند ديگر كه به بهائم هم كه ميگويند بهائم براي اينكه كارشان مبهم است مشخص نيست كه دارند چه كار ميكنند اما انسان بيان دارد و خودش و مواضعاش نظراتش را كاملاً ميتواند روشن بگويد بيان بكند و از جمله امتيازات انسان واقعاً به عنوان بيان هست كه ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ اْلإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيانَ﴾ خب اما سخن اين است كه اين بيان چگونه قابليت اظهار دارد ما چگونه ميتوانيم اين بيان بودن انسان را كه انسان ميتواند مواضع خودش را نظرات خودش را ارائه كند بيان كند و از ديگران هم بشنود اين چگونه امكان دارد بله از اينكه انسان به اصطلاح توان و پتانسيل بيان را دارد هيچ بحثي در آن نيست اما اين چگونه محقق ميشود چگونه قابل تحقق است اين راهش راه دلالت است از طريق دلالت بخواهد اين معنا را افاده بكند يعني يك چيزي بياورد كه حالا لفظي يا غير لفظي اشارهاي ايمائي فلان علامتي نشانهاي كه به وسيله اين بخواهد مرادش را و مقصود خودش را بيان بكند و بدون دلالت هم كه امكان پذير نيست اگر انسان بخواهد آنچه كه در نفساش و در ضميرش وجود دارد بيان بكند اين اظهار ميخواهد لذا ميگويند كه كلمه اظهار ما في الضمير است كلمه اظهار ما في الضمير است ما در ضمير خودمان حقايقي را داريم اين حقايق را چگونه ميتوانيم بيان كنيم و ارائه كنيم ميگويند با كلمه كلمه اظهار ما في الضمير است الآن عالم كه كلمات الهي است يعني اظهار آن چيزي است كه در اراده حق سبحانه و تعالي براي آفرينش وجود داشته است اين عالم كلمات الهي است ديگر بعضيها كلمات تاماتاند بعضيها غير تامهاند و نشانههاي حقايقي هستند كه در ذات ربوبي راه دارد و لذا همين كلمات هم دالاند دلائلاند دلالت ميكنند ديگر اگر مثلاً يك موجودي را ما ببينيم كه اين موجود از اتقان از احسان از ظرافت لطافت بقا ماندگاري اينها برخوردار است اين دلالت ميكند كه در حقيقت آن آفرينندهاش صانعاش پديد آورندهاش هم اين پيچيدگيها را دارد ديگر نميشود كه يك موجودي را آدم ببيند اين موجود اين كمالات را دارد اين ويژگيها را دارد ولي آفريننده و دليل آورنده او اينها را نداشته باشد اين فاقد شيء كه نميتواند مطيع شيء باشد كه لذا در فضاي دلالت بحث وضع شكل ميگيرد در دانش منطق به اين بحث پرداختند آن مسائلي كه در ابتداي بحث الفاظ در منطق هست به دلالت ميپردازند ميگويند دلالت بر سه قسم است دلالت عقلي دلالت طبعي و دلالت لفظي اين سه نوع دلالت را در دانش منطق به آن توجه ميدهند دلالت عقلي اين است كه نياز به هيچ بياني نياز به هيچ اظهاري كلمهاي وضعي ندارد همين كه انسان يك موجود ممكن را ديد ممكن دال بر واجب است حادث دال بر قديم است متحرك دال بر ثابت است البته اينها دالاند دليلاند و بايد در دال بودنشان تحقيق بشود از اينكه ممكن يك واجب را اثبات ميكند يك حكيم اين طور برداشت ميكند ميگويد خب يك موجودي كه هستياش از خودش نيست و مسبوق به عدم هست چنين موجودي اگر بخواهد پيدا بشود بايد به يك موجودي تكيه بكند كه سابقه عدم ندارد بايد وجود برايش ضرورت داشته باشد «كل ما بالعرض ينتهي الي ما بالذات» همه اين موجودات بالعرض موجودند بايد منتهي بشوند به يك موجودي كه بالذات موجود است خب اين را چه كسي ميگويد دليل عقلي ميگويد يك دلالت عقلي است كسي اظهار به اصطلاح لفظي بياني لازم نيست انجام بدهد همين كه الآن مثلاً فرض بر مثال كه ميزنند ميگويند كه اگر يك كسي حالا كسي كه نه همين كه صدايي از اين در شنيده بشود خب ما ميگوييم حتماً پشت در كسي هست ديگر يك نقشهاي اينجا روي ديوار باشد خب ميگوييم حتماً اين نقشه قبلاً كه نبوده چون ديواري وجود نداشته كه يا قبلاً ديوار بود و نقشهاي كه نبود حالا كه اين نقشه وجود دارد پس نشان ميدهد كه هر معلولي يك علتي دارد هر به اصطلاح ممكني يك واجبي ميخواهد و اينها اصطلاحاً در بحثهاي دلالت عقلي پيش ميبرند و در دلالت ميگويند اين است و لذا اگر هم حتي هيچ لفظي هيچ برهاني بهلحاظ اظهار لفظ و امثال ذلك وجود نداشته باشد الآن كسي اينجا در بزند هيچ كسي هم هيچ لفظي نداشته باشد يك كسي يعني ما صداي در بشنويم ... ما صداي در بشنويم ميگوييم يك نفر پشت در هست يا مثلاً يك جايي يك رويش گياه و نباتي را ببينيم ميگوييم حتماً بايد آب وجود داشته باشد چون آب علت رويش هست رويش نبات هست و امثال ذلك كه اينها ميگويند دلالتهاي عقلي و دلالتهاي عقلي براي اين كسي كه دقتهاي عقلي دارد تام است يعني واقعاً يك حكيم بدون اينكه استدلالي باشد و برهاني باشد و اظهار كلمهاي باشد با تأمل در يك موجود ممكن كه هستياش از خودش نيست به آن ميرسد همين تأمل در اين موجود كم كم او را دال ميكند الآن يك نفر يك شجر را ببيند نميتواند بگويد آقا شجر را خدا آفريده ولي حكيم است كه شجر را ميبيند تأمل ميكند تفكر ميكند تدبر ميكند همين شجري كه قبلاً دال نبود الآن شده دال و دلالت ميكند بر اينكه يك مبدأي او را ايجاد كرده است يك واجبي اين ممكن را ايجاد كرده و همين طور خب اين در فضاي دلالت عقلي مطرح است كه در ادله در هر جايي كه بحث دلالت عقلي باشد اين بحث جاي خودش را دارد بعد از دلالت عقلي دلالت طبعي مورد بحث است دلالت طبعي اين است كه دال از مدلول ممكن است تخلف پيدا بكند يا اختلاف پيدا بكند پيدا نشود بر خلاف دلالت عقلي در دلالت عقلي ما نسبت بين دال و مدلول را يك نسبت ثابت قطعي يقيني ميدانيم هيچ وقت مدلول از دال تخلف نميكند اختلاف نميكند نميشود يك ممكني وجود داشته باشد و واجبي نباشد نميشود آدم يك اثري را ببيند و موثري نداشته باشد هر جا كه اثري هست مؤثر هست لذا نسبت بين دال و مدلول در دلالت عقلي يك نسبت قطعي صد درصدي است كه نه اختلاف بردار است و نه تخلف بردار هيچ وقت نميشود كه ممكن باشد و واجب نباشد تخلف اين است كه ممكن باشد و واجب نباشد اختلاف اين است كه نه ممكن باشد واجب نباشد چيز ديگر باشد نه الا و لابد بايستي واجب ممكن را ايجاد بكند پس نسبت بين دال و مدلول در دلالات عقلي يك نسبت ثابت قطعي يقيني است كه تخلف پذير نيست اختلاف پذير هم نيست اما دلالت طبعي بله ما از دال به مدلول پي ميبريم يك نحوه تلازم و مايي داريم اما اين تلازم يك تلازم قطعي يقيني نيست اينها كه مثال ميزنند ميگويند مثلاً اگر كسي دو بار سه بار مثلاً در يك لحظه چند لحظه مثلاً سرفه كرد خب ميگوييم كه لابد اين سينهاش مثلاً مشكل دارد ديگر يا مثلاً يك دفعه گفت واي يك چنين تعبيري كرد ميگوييم خب لابد تعجب كرده ديگر چون طبع آدم اين طور احساس ميكند كه كسي كه مثلاً بگويد واي يا بگويد آخ مثلاً كه علامت درد هست يا آه بكشد كه علامت تأسف هست اينها را ميگويند دال طبعي كه به صورت طبعي اين الفاظ اين حركات اين رفتار دلالت ميكنند بر يك مدلولي كه آن مدلول در حقيقت آن چيزي است كه اين دال به او اشاره دارد بنابراين فرق بين دلالت عقلي با دلالت طبعي در اين است كه در دلالت عقلي مدلول از دال به هيچ وجه جدا نميشود غير قابل انفكاك است و تخلف پذير و يا اختلاف پذير نيست اما در به اصطلاح دلالت طبعي در عين حال كه يك لزومي وجود دارد بالأخره آدم تا دو سه مرتبه حالا يك كسي يك بار سرفه كرد دو بار سرفه كرد ولي در يك فاصله كمي چند بار سرفه كرده ميگويد كه خب لابد اين آقا سينهاش خداي ناكرده مشكل دارد يا مثلاً اگر يك دفعه آهي كشيد يا اشكي ريخت خب اين علامت تأسف است تأثر است و امثال ذلك دلالت نوع سوم كه بحث ما به او برميگردد دلالت وضعي است دلالت قراردادي است كه اين دلالت در حقيقت بر خلاف نوع اول از دلالت است كه دلالت حقيقي است اين دلالت دلالت اعتباري است اصلاً در منطق كاملاً ميگويند كه حالا اين بحث اصول حالا جايش باز خواهد شد ما هم راجع به آن صحبت خواهيم كرد اما در منطق و فلسفه دلالت عقلي يك دلالت حقيقي است يعني حقيقتاً يك مثلاً يك اثر دلالت بر مؤثر ميكند يعني چه حقيقتاً يعني عالم و آدم تغيير بكنند اين كار خودش را انجام ميدهد يعني اين دلالت را دارد نه ميخواهد لفظي باشد نه ميخواهد نباشد يك حكيمي بايد نباشد اين صداي پشت در شنيده شد آدم قطعاً ميگويد اين بايد يك نفري يا حركتي يك چيزي باشد باشد اين بدون مؤثر نميشود اثر بدون مؤثر نيست معلول بدون علت نيست و امثال ذلك با اين وضع لذا ميگوييم كه دلالت عقلي دلالت حقيقي است حقيقتاً ممكن انسان را با واجب دلالت ميدهد حقيقتاً اثر انسان را به مؤثر ارجاع ميدهد يعني چه اين حقيقت يعني در مقابلش اعتبار است يعني كسي به ما نگفته زمين برويم زمان برويم اين عصر باشد آن عصر باشد اين مصر باشد آن مصر باشد اگر پشت در يك صدايي شنيديم ميگوييم قطعاً يك نفر يا يك بالأخره جرياني بايد باشد يك اثري ديديم اگر يك نقشه خيلي زيبا و همراه با مهارتهاي آنچناني ديديم خط خوبي ديديم ميگوييم حتماً اين بايد يك خطاط خوبي باشد يك نقاش خوبي باشد اينها را ميگويند دلالتهاي عقلي كه هيچ كسي نقش ندارد خود عقل ذاتاً نسبت به دال و مدلول را مييابد در مقابلش دلالتهاي اعتباري و وضعي كه بايد با وضع باشد مثلاً در يك جايي فرض كنيد كه الآن كلاه از سر برداشتن اين بالطبع دلالت بر احترام ميگذارد مثلاً در گذشته اگر كسي مثلاً كلاهش را ميگذاشت كلاهش را از سر برميداشت الآن هم هست ديگر در غرب مثلاً در برخي از مناطق كه اين بالطبع دلالت بر احترام ميكند در اينجا نه اگر مثلاً كسي وارد شده آدم ميخواهد احترام بگذارد مثلاً امامه سرش ميگذارد اگر مثلاً امامه پايين باشد سرش ميگذارد برعكس اينجا آنجا كلاه گذاشتن است اينجا كلاه برداشتن است و فرق ميكند خب باطبع دلالت ميكند در حقيقت اين دلالت طبعي است در حقيقت و دلالت عقلي نيست حالا ممكن است كه يك جا اين بحث برعكس باشد هيچ ولي آنجا جاي برعكسي ندارد در دلالت عقلي يك دلالت ذاتي است جاي عكس ندارد هر جاي عالم در هر مصر و عصري آدم شركت كند يك اثري ببيند ميگويد يك موثري وجود دارد يك نقشهاي ببيند ميگويد يك نقاشي وجود دارد و اگر ممكني ببيند ميگويد واجب و همين طور و همين طور كه فضاي فلسفه كلاً دلالتهاي عقلي است حالا تا چه حدي توانستند از اين دلالت واقعاً دليليت در بياورند يك بحث ديگر است اما فضاي حكمت چون بر اساس دلالت عقلي هست دارند اين طور بحث ميكنند اما ما عرض كنم كه در بحث خودمان كه در بحث وضع هستيم اين وضع را اگر بفرماييد كه آقا خاستگاه اين بحث كجا هست عرض ميكنيم در بحث دلالت است دلالت بر سه قسم است دلالت عقلي، طبعي و لفظي ببخشيد دلالت وضعي دِلالت وضعي يا دَلالت وضعي كه همان صحيحاش دَلالت است مثل عدالت و شهامت و اينها كه در حقيقت بر وزن فعالت است دلالت وضعي خب اين در مقابل دلالت حقيقي است كه با اعتبار است يعني ديگري بايد اعتبار بكند اين دلالت را مثلاً ما لفظ قهوهاي را اين لفظ را وضع ميكنيم براي اين رنگ يا لفظ مثلاًً سفيد را وضع ميكنيم براي اين رنگ وضع ميكنيم ما ممكن است لفظ سياه را براي اين وضع بكنيم يا وضع سبز را براي آن قهوهاي بله كسي نگفته ممكن بود از اول كه واضع وقتي وضع ميكرد روي اين رنگ قهوهاي ميگفت كه اين سبز است خب همه هم ميگفتند اين سبز است اين اعتبار معتبر است ديگر اين طور نيست كه دلالت عقلي يا طبعي باشد كه نه يك معتبري ميآيد يك واضعي ميآيد و لفظ سبز را براي اين رنگ قرار ميدهد ديگر بقيه هم تبعيت ميكنند اين را ميگويند اعتباري به يد معتبر است و جايگاه حقيقي و دلالت حقيقي برايش نيست بلكه به يد معتبر است خب اين دلالت هم يك دلالت وضعي جعلي اعتباري در مقابل آن آن وقت دلالت وضعي را كه تقسيم ميكنند ميگويند دلالت وضعي يا لفظي است يا غير لفظي كه تازه الآن ما وارد بحثمان داريم ميشويم ولي اين ورود را و اين ترسيم اين جايگاه را و خاستگاه بحث وضع را ما بايد ميداشتيم من در اين كتابها نوعاً نديدم كه يك چنين ورودي را براي اين بحث داشته باشند وقتي به منطق مراجعه ميكنيم ميبينيم كه منطق اين بحث را اين طور دارد مطرح ميكند كه دلالت وضعي از اقسام دلالت است و معناي دلالت چيست و مباحثي كه تا حدي خدمت آقايان ارائه شد بنابراين اين هم توجه به خاستگاه بحث و اينكه چگونه بحث وضع در اصول راه پيدا ميكند اهتمام و اهميت اين بحث هم عرض كرديم براي اصولي يك جهت واقعاً مهمي است براي منطقي هم به گونه ديگر هست خب اينها يك سلسله نكاتي بود كه به عنوان درآمد گفته ميشود تا ذهنيت بهتري نسبت به اين بحث براي دوستان فراهم بشود اما راجع به خود وضع كه آيا وضع چيست اينكه منطقيون واقعاً ميگويند «اسّ المطالب ثلاثة علم مطلب ما مطلب هل مطلب لم» كه سه تا مطلب از آن مطالب اساسي هست اولين مطلب مطلب ماست كه حقيقت اين شيء چيست «الوضع ما هو؟» حالا بعد «الوضع لم هو؟» «الوضع كم هو؟» «الوضع أي هو؟» اينها مباحث خودش را داشته باشد اولين سؤال و پرسش اساسي كه ما در بحث آن امر اول هم همين طور بحث را شروع كرديم كه تعريف علم اصول «العلم الاصول ما هو؟» اينجا هم همين را عرض ميكنيم كه «الوضع ما هو؟» خب بحثهايي كه تاكنون داشتيم خيلي كمك ميكند به ما در فهم بحث وضع واقعاً و انصافاً اين بحثهايي كه در منطق آمده در فهم حقيقت وضع كمك ميكند ولي از همين جا شروع ميكنيم ببينيم كه آيا وضع را چگونه بايد تعريف كرد چون در تعريف وضع اختلاف نظري وجود دارد از اينكه وضع اعتباري هست غير از يك نفر كه اسمش هست به هر حال به عنوان عرض كنم كه عباد سليمانبنعباد سيمري كه ميگويند متفرد هست ديگر تقريباً همه اتفاق نظر دارند كه به اصطلاح وضع از دلالتهاي اعتباري است اعتبار ميكنند حقيقي نيست يا طبعي نيست بلكه به يد معتبر دارد شكل ميگيرد واضعي بايد وجود داشته باشد يعني اگر واضعي نباشد هرگز ما دلالت لفظي و وضعي نخواهيم داشت وضعي به معناي لفظي چون لفظي دو قسم ببخشيد وضعي دو قسم است يا لفظي است كه مثلاً ما لفظ ليوان را وضع ميكنيم براي اين ميكروفون را وضع ميكنيم براي اين اين را ميگويند دلالت وضعي لفظي يك وقت نه دلالت وضعي هست اما لفظي نيست قرارداد هست وضع هست جعل هست اما لفظ نيست مثلاً فرض يك تابلوي سفيدي ميكشند وسطش يك خط قرمز مياندازند اين يعني عبور ممنوع اين دلالت وضع است قرارداد است واضع قرار ميدهد قانونگذار قرار ميدهد كه اگر هر كسي اين تابلو را ديد يعني ممنوع است حركت به سمت او رفتن يا مثلاً اگر يك خطي بود يك خط آبي يك فلشي روي آن بود مثلاً اين عبور يك طرفه است اين دلالت وضعي غير لفظي است خب آن وقت غير لفظي الي ما شاء الله از بس وجود دارد كه حالا اين علائم راهنمايي رانندگي از يك جور هر كسي در جايگاه خودش مثلاً كسي وضع ميكند ميگويد كه مثلاً شركت ام وي ام مثلاً اين ام وي ام علامت اختصاري است كه آن شركت را دارد نشان ميدهد يا مثلاً اگر كسي گفت آي تي مثلاً كلمه آي ناظر به اطلاعات است تي هم تكنولوژي اطلاعات است هر كدام از اين واژهها اين حروف براي اين معنا وضع شدهاند خب حالا آيا اين به اصطلاح لفظي است يعني با لفظ هست يا نه اين يك اشارهاي هست ايماء هست بالأخره غير محدود است اما ما الآن بيشتر به دلالتهاي وضعي كار داريم دلالت وضعي لفظي البته كار داريم خب بحث اين است كه وضع چه هست آيا حقيقت وضع كدام است مرحوم آخوند در بحث حقيقت وضع يك عبارتي دارند كه عين عبارت ايشان را مستحضر هستيد من اشاره ميكنم چون اظهار نظر معمولاً روي اين عبارت مرحوم آخوند آمده است اول تحليل ميكنيم خود اين عبارت مرحوم آخوند را بعد نظراتي كه ديگران فرمودند ميفرمايند كه وضع يك اختصاصي است يك ارتباطي است كه بين دو شيء برقرار ميشود اين ارتباط كه منشأ اين اختصاص و ارتباط هم از ناحيه تخصيصي است كه واضع ميدهد حالا واضع كيست بحث ميشود حالا در اين مهم در حقيقت وضع اين است كه يك نحوه ارتباطي يك نحوه اختصاصي بين لفظ با معنا كه از ناحيه آن واضع يا هر كسي كه در حقيقت اين ارتباط را برقرار كرده است ايجاد ميشود آيا واقعاً همين طور است حالا ما بايد راجع به آن بحث بكنيم انشاءالله ديگر براي جلسه بعد موكول ميكنيم ولي في الجمله همين را توضيح بدهيم و ذهنيت آقايان باشد و اينكه اظهار نظر آقايان را داشته باشيم الآن مثلاً عرض كنيم كه بين لفظ ليوان با اين هيچ ارتباطي برقرار نيست هيچ اختصاصي ارتباطي نسبت بين اينها برقرار نيست مثل فرض كنيم ديوار با ليوان اگر كسي بگويد ديوار هيچ كس منتقل به ليوان نميشود كه چرا چون يك ارتباطي و اختصاصي و نسبتي بين ديوار با لفظ ديوار با ليوان كه نيست كه خيلي خب اما يك نفر يا يك جرياني يك گروهي ميآيند و ميگويند كه اين لفظ ليوان را ما كه ميخواهيم معاني را ساده بكنيم اين معنا را در نظر داريم اين ليوان معناي ماست ما لفظي را براي اين معنا وضع ميكنيم كه به محض اينكه اين لفظ را گفتيم اين معنا به ذهن بيايد يك ارتباطي داريم ايجاد ميكنيم بين لفظ و معنا بين دال و مدلول كه لفظ ما ميشود دال و مدلول ما ميشود معنا اين تا حالا نبوده هيچ كس هم به اصطلاح از لفظ ليوان به اين معنا منتقل نميشده اصلاً ليوان يك لفظ مهملي ممكن است باشد ولي وقتي برايش معنا پيدا شد و لافظ و واضع آمد و براي اين دال و اين لفظ اين معنا را ديد و ارتباط ايجاد كرد و گفت از اين به بعد هر كس گفت ليوان مرادش اين معنا هست اين جا ارتباط ايجاد ميشود اين ارتباط ايجاد ميشود اين اختصاص ايجاد ميشود بر خلاف دلالت عقلي كه ارتباط هست بين ممكن و واجب بين اثر و مؤثر بين معلول و علت حقيقتاً تكويناً ارتباط هست اما بين لفظ ليوان با اين ليوان به اين معنا تا زماني كه واضع وضع نكرده باشد كه ارتباطي وجود ندارد مثل ارتباط ديوار با ليوان ارتباطي نيست كه ايشان ميفرمايند كه حقيقت وضع عبارت از يك نحوه ارتباط و اختصاصي كه بين لفظ با معنا از ناحيه آن كسي كه واضع هست و دارد اين ارتباط را برقرار ميكند ايجاد ميشود آيا اين معنا درست هست يا نه انشاءالله در جلسه بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»