خارج اصول- جلسه22

11 01 2015 4658733 شناسه:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

 بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين

بحث در امر ثاني از مقدمه كتاب شريف كفايةالاصول و راجع به حقيقت وضع بود آن مطالبي كه تقديم شد و تا روشن شدن همه آن مباحثي كه در اين امر ثاني هست نياز به مطالب فراوان ديگري هم هست كه بايد كم كم اضافه شود امر مشخص شود. يك نكته مقدمه‌اي هم باز تأكيد كنيم و آن اين است كه بالأخره آنچه از شرع مقدس به ما مي‌رسد در زبان نقل است و زبان نقل هم از طريق الفاظ و عبارات است, كتاب و سنّت است طبعاً در اين كتاب و سنّت ما الفاظي داريم, عباراتي داريم, هيئاتي داريم, حروفي داريم كه اينها براي يك سلسله معاني وضع شده‌اند و اين الفاظ, دلالت بر آن معاني دارند و ما به سراغ آن معاني از درگاه همين الفاظ مي‌رويم براي ما نفس چيزي جز عِبره و علامت نيست اما آنچه به دنبالش هستيم و او را پي مي‌جوييم مسئله معناست و لذا نه منطقي بحث از الفاظ دارد و نه اصولي بحث از الفاظ; بلكه اين عبره و علامت را براي آن معنا ما دنبال مي‌كنيم; ولي هر چه اين عبره و علامت را بهتر بشناسيم فلسفه وجودي آن را بهتر بدانيم انتقالش به آن معنا براي ما راحت‌تر و روشن‌تر خواهد بود لذا تحقيقات عميقي را اصوليين در اين باب انجام دادند بر اساس همين مطلب است كه در حقيقت ما ببينيم كه اين الفاظي كه براي اين معاني وضع شده‌اند و دلالت بر اين معاني مي‌كنند نسبت بين اين الفاظ و معاني چگونه است تمام اين مباحث را در حقيقت به اين فضا داريم طرح مي‌كنيم و مستحضر هم هستيد در جلسه اول هم خدمت آقايان عرض شد كه اين بحث را منطقيين در باب دلالت مطرح مي‌كنند دلالت يعني همان انتقال از يك امري به يك امر ديگر كه اين امر اول مي‌شود دال و امر ثاني مي‌شود مدلول و اين انتقال هم مي‌شود دلالت, دلالت منطقيين بر سه قسم عقلي و طبعي و لفظي تقسيم مي‌كنند و وضع در حقيقت تحت مجموعه آن دلالت لفظي دارد قرار مي‌گيرد اين هم جهت مزيد اطلاع براي اينكه مستحضر باشيد و آن‌گونه از بحث‌ها در آنجا هم كمك مي‌كند.

چند امر را بايد ما در بحث حقيقت وضع مستحضر باشيم: امر اول راجع به تعريف و حقيقت وضع است كه ملاحظه فرموديد نظرات مختلفي در اين رابطه وجود داشت و آنچه به نظر مي‌رسيد در اين باب مناسب‌تر هست اين بود كه وضع عبارت است از ايجاد يك عُلقه و يك اختصاص اعتباري از واضعي كه حالا آن واضع يا واضع مشخص است كه مي‌شود وضع تعييني يا واضع مشخصي نيست كه مي‌شود وضع تعيّني اين في‌الجمله تعريفي بود كه از مجموع تعاريف مختلف ما به آن مي‌توانيم برسيم و تعاريف ديگري كه در باب وضع شده گاهي اوقات در جنبه افراط, گاهي اوقات در جنبه تفريط, بعضي‌ها تعبير كردند به اتحاد بين لفظ و معنا در اين حد و بعضي‌ها هم اصلاً عُلقه و ارتباط را قطع دانستند در حدّ يك علامت دانستند و اين نسبت و علاقه را در حدّ لازمِ حقيقت وضع دانستند كه اينها نظراتش گذشت.

اما باز براي اينكه اين وضع را بهتر بكاويم, روشن‌تر بررسي كنيم و تحقيق حولش داشته باشيم مناسب است كه چند نكته را از منظر اصوليين و دانشمندان طراز اول اصول مثل مرحوم محقّق نائيني, محقّق عراقي و امام(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) آمده كه اينها كمك مي‌كند گاهي اوقات هم آدم تعجب مي‌كند كه چطوري اين اقوال مطرح مي‌شود به هر حال شايد خيلي ريشه عقلاني و برهاني نمي‌توان بر اينها ذكر كرد; ولي چون به زبان يك دانشمند آمده قابل طرح و بررسي است و حالا اگر كسي پشت صحنه اينها را يعني پشت ذهن اينها را بخواند كه چگونه به اين اقوال دسترسي پيدا كردند آن شايد راه را هموارتر بكند براي فهم بهتر.

واقعاً ما دو چيز داريم: يك لفظ داريم يك معنا, مثلاً لفظ ماء داريم و معناي ماء داريم ما مي‌خواهيم از اين لفظ ماء به معناي ماء برسيم قصه همين است; ولي تحقيق و كاويدن راجع به اينكه اين لفظ چه جايگاهي دارد و نسبتش با اين معنا چگونه است حقيقت وضع را براي ما روشن مي‌كند و وقتي حقيقت وضع براي ما روشن شد طبعاً آنچه شارع مقدس در خصوص به كارگيري اين الفاظ براي رسيدن به آن معاني هست براي ما روشن خواهد شد و طبعاً دلايلي كه در فضاي دلايل وضعي و لفظي از سخن شارع مقدس مي‌يابيم براي ما دلنشين‌تر و مؤثرتر است. ما واقعاً مي‌خواهيم به حاقّ معنايي كه شارع مقدس به آن توجه داشته برسيم الآن شما ملاحظه مي‌كنيد كه امر خامس, امر سادس همه اين امور راجع به واكاويدن خود همين وضع است و دارد روشن مي‌كند كه ما به صورت شفاف بدانيم اين لفظي كه شارع مقدس دارد به كار مي‌گيرد چنين معنا و چنين مرادي را از اين دارد.

يكي از مطالبي كه از مرحوم محقّق نائيني ذكر شده و محقّق عراقي به شدت انكار مي‌كند اين بحث مناسبت است حالا بعد از اينكه يك لفظي را ما براي معنايي وضع كرديم آيا انتخاب اين لفظ براي اين معنا يك مناسبتي را به همراه مي‌آورد؟ يعني به عبارت ديگر ما اصلاً مناسبتي بين لفظ و معنا مي‌توانيم داشته باشيم؟ مرحوم نائيني به اين اعتراف مي‌كنند و اقرار دارند كه مناسبتي بين لفظ و معنا وجود دارد مثل دلالت طبعي اصطلاحاً ايشان مي‌گويند مناسبت ذاتيه, مناسبت ذاتيه يعني چه؟ مثل دلالت طبعي كه وقتي انسان شجري را مي‌بيند اين شجر, انسان را منتقل مي‌كند كه آب اينجا وجود دارد; زيرا اين شجر حيات دارد و منشأ حيات هم آب است اين يك مناسبت ذاتي است بين درخت و آب, بين لفظ و معنا هم آيا چنين مناسبتي وجود دارد كه ما از دلالت وضعي به يك دلالت طبعي ببريم حرف را در آن سطح مطرح كنيم بگوييم درست است كه از قبل مناسبتي نبوده هيچ مناسبتي بين لفظ ما و معناي ما نبوده گرچه يك قول متفرّدي هم در اينجا وجود دارد كه اشاره شد اما نوعاً مخالف‌اند كه يك مناسبت ذاتي بين لفظ و معنا وجود دارد اما مرحوم محقّق نائيني مي‌فرمايند وجود ندارد ولي با وضع و قرار دادن يك لفظ براي معنا يك مناسبت ذاتي جعل مي‌شود.

پرسش: اين براي همه الفاظ است؟ يعني هر لفظي كه ما انتخاب كنيم بعد از مدتي مخاطبمان شرطي شدن و مناسبتي كه وجود دارد براي همه الفاظ ممكن است پيش بيايد؟

پاسخ: نه, اين نحوه ارتباط و اختصاص درست است اما اين ارتباط در حدّ يك مناسبت ذاتي است؟ اين بحث است. از اينكه دلالتي دارد شكّي نيست, از اينكه يك ارتباط را ايجاد مي‌كند علقه و اختصاص ايجاد مي‌كند شكي نيست اما اين حدّ عميق كه يك مناسبت ذاتي ايجاد مي‌كند مثل درخت و آب اين‌طور مي‌شود؟ اين ادعا را محقّق نايئني(رضوان الله عليه) دارند كه مي‌فرمايند وقتي يك وضع براي يك معنا وضع مي‌شود با همين وضع, يك مناسبت ذاتي جعل مي‌شود و اين را مرحوم محقّق عراقي به شدت انكار مي‌كنند مي‌گويند نه, مناسبت ذاتي اصلاً معنا ندارد يعني در اين حد مي‌شود مثل اينكه ما درخت را مي‌بينيم و از آن درخت پي به آب مي‌بريم يعني اين‌قدر نسبت و رابطه و علقه در اين حد مي‌شود؟!

الآن نگاه كنيد از اين طرف هم گاهي وقت‌ها فرمايشاتي هست كه اين فرمايشات به ظاهر شايد برهاني نباشد اما پس ذهن چه چيزي وجود دارد كه به اين اقوال مي‌رسند همين‌جا هست. بالأخره ايشان مي‌گويد آن‌قدر نسبت لفظ با معنا قوي و عميق است كه اصلاً لفظ را آدم نمي‌بيند شما وقتي يك كتاب را داريد مي‌خوانيد اصلاً نمي‌دانيد آيا اين نوشته با خطّ ميخي است, خطّ فارسي است, خطّ ثلث است اينها را اصلاً متوجه نمي‌شويد مثل اينكه انسان خود را در آينه ببيند حالا اين جنسش طلايي است قابش طلاست شيشه‌اش جيوه خالص است فقط مي‌خواهد آن صورت را ببيند آن‌قدر اين مناسبت عميق مي‌شود خب چون در حقيقت لفظ در معنا فاني مي‌شود مي‌گويد آ‌ن‌قدر اين مناسبت عميق مي‌شود كه در حدّ مناسبت ذاتي ما مي‌توانيم اين اعتبار را داشته باشيم از اينكه در قبل چنين ارتباطي وجود ندارد همه متّفق‌اند در بين اصوليين كه بين لفظ و معنا, اما وقتي واضع آمد اين لفظ را در مقابل معنا قرار داد با اين قرار دادنش يك مناسبت ذاتي هم به همراه جعل مي‌شود; ولي اين فرمايش را ظاهراً برخي ديگر از محقّقان مثل مرحوم عراقي كه هم‌عصر ايشان بودند. مطلبي را حاج آقا از استادش مرحوم آقاميرزا هاشم آملي نقل كردند كه در همان زمان در نجف عده‌اي درس مرحوم آقاي نائيني مي‌رفتند و هم درس مرحوم آقاي عراقي مي‌رفتند خب اين دو نفر به هر حال گاهي به هم حرف‌هاي ضدّي هم مي‌زدند مقابل هم بودند بعضي از اشكالاتي كه اين شاگردها مطرح مي‌كردند از درس مرحوم نائيني مي‌آمد درس مرحوم عراقي خب اين اشكال كه مطرح مي‌شد مي‌گفتند كه مرحوم عراقي مي‌گفت براي اينكه جواب اين مستشكل را بدهد مي‌گفت من بايد دو تلمبه بزنم يك تلمبه اول بايد بزنم آن قبلي‌ها را از ذهنت خارج بكنم يك تلمبه بايد آب زلال در ذهنت بريزم گفت آن چيزي كه در آنجا خواندي بايد اول از ذهنت آنها را بيرون ببرم بعد يك تلمبه ديگر بزنم مطالب ناب و خالص را در ذهنت وارد كنم. مي‌فرمايند: «و أنكر أشدّ الانكار» مرحوم محقّق عراقي دارد به شدت انكار مي‌كند مي‌گويد يعني چه اصلاً مناسبت ذاتي را ما بفهميم چيست بعد ببينيم كه آيا مي‌تواند مثلاً لفظ براي معنا چنين مناسبت ذاتي را به همراه داشته باشد يا نه چون معناي مناسبت ذاتي بالأخره وقتي ما كلمه و عبارتي را به كار مي‌بريم اين عبارت, بار معنايي خاصّ خودش را دارد مثلاً وقتي مي‌گوييم دلالت عقلي با دلالت لفظي با دلالت طبعي, خود دلالت عقلي يك بار معنايي خاصّ خودش را دارد يك وقت مي‌گويد يك مناسبت اعتباري است يك وقت مي‌گويد يك مناسبت ذاتي است مناسبت ذاتي بين لفظ و معنا يك ارتباط عميقي را ايجاد مي‌كند كه انسان در حدّ يك دلالت طبعي انتظار دارد; ولي اين‌طور نيست كه وقتي يك لفظ براي معنايي جعل و وضع شد به همراه خودش چنين مناسبتي را ايجاد كند كه ما بگوييم ذاتاً وقتي لفظ عسل را مي‌گوييم بر آن مايع شيرين اطلاق بشود, ذاتاً ما وقتي لفظ ماء را به كار مي‌بريم درست است قبلاً نبوده عرض كرديم همه آقايان متّفق‌اند براي اينكه قبل از جعل و وضع, هيچ مناسبتي بين لفظ و معنا وجود نداشته اما با اين وضع, اين مناسبت ايجاد مي‌شود اما اين مناسبت در چه حدّي است؟ قابل بحث و قابل نظر هست كه اين اختلاف نظر وجود دارد كه مرحوم محقّق نائيني معتقدند اين مناسبت در حدّ مناسبت ذاتي است ولي محقّق عراقي اين را قبول ندارند و هرگز اين الفاظ را در آن معنا موجب يك مناسبت ذاتي نمي‌دانند حالا بيان روشني هم هست مقرّنين هم انصافاً خوب كار كردند در اين بحث‌ها خوب كار و تحقيق شده. بعضي مي‌فرمايند اگر مناسبت ذاتي داشته باشد ما برخي از الفاظ را داريم كه اين الفاظ, معاني ضدّ خودشان را هم در درون خودشان دارند يعني هم بر يك معنا اين لفظ اطلاق مي‌شود و همين لفظ بر ضدّ معناي خودش هم اطلاق مي‌شود كه هم دلالت بر آلودگي دارد و هم دلالت بر طهارت دارد خب اگر يك مناسبت ذاتي بخواهد ايجاد بشود بايد واقعاً وقتي مثلاً ما اين لفظ را به كار مي‌بريم آن معنا بر اساس يك مناسبت ذاتي به ذهن بيايد و هيچ وقت ديگر ذات غير خودش را قبول نمي‌كند نمي‌شود يك لفظ دو ذات متضادّ با هم داشته باشد يا مثلاً ما مي‌بينيم كه يك لفظ براي معاني متعدّد خب اگر يك مناسبت ذاتي داشته باشد يعني اين لفظ يك ذات را پذيرفته در عين حال بخواهد بر معناي ديگر منطبق بشود بايد يك ذات ديگر بپذيرد مثلاً اين لفظ عين يك مناسبتي با چشم دارد اگر ما اين را مناسبت ذاتي بدانيم يعني در ذات لفظ ديگر معناي عينيت نهفته است ديگر اين ظرفيت ندارد كه بر چشمه اطلاق بشود, بر خورشيد اطلاق بشود يا بر معاني ديگر, اگر ما مناسبت ذاتي را قبول كرديم يعني اين لفظ اين ذات در درون او يعني هويّت او را تشكيل داده, هويّت او را تشكيل داده حقيقتش را تشكيل داده وقتي ذات, هويّت اين لفظ را تشكيل داد ديگر قابل انطباق بر چيز ديگر نيست.

اين عبارت شايد عبارت پويا و رسايي باشد كه اگر ما مناسبات ذاتي را در اين الفاظ براي معاني بخواهيم ملحوظ بداريم اقتضايش اين است كه هر لفظي يك ذات و هويّت پيدا كند وقتي هويّت پيدا كرد ديگر نمي‌تواند براي معناي ديگري باشد براي اينكه هر شيء يك معنا و يك حقيقت بيشتر پيدا نخواهد كرد و الاّ مثل همان بحث عالم وجود است و فلسفه كه هر وجودي داراي چند وجود باشد و امثال ذلك.

اين عبارت‌ها آن ذاتي ولا يتغيّر يك اصطلاح منطقي است كه در حقيقت بايد ببينيم اين مناسبت ذاتي كه مي‌گويند مرادشان همان   ذات است چون در عالم اعتبار است آن ذات در عالم حقيقت است يعني وقتي مي‌گويند مثلاً جنس, ذاتي انسان است آن حدّ مشترك است اين ذاتي يعني حقيقت اما اينها معتقدند كه در عالم اعتبار است اما اين اعتبار دارد مناسبت ذاتي را مي‌بخشد.

پرسش: چيزي را كه نتوانيم اثبات كنيم امكانش هم برداشته مي‌شود.....

پاسخ: اگر مثل آن نگين انگشتر سليماني است كه اگر دست سليمان نباشد آن نقش را نخواهد داشت اين حروف را اگر غير اين شخصي كه عالم به علوم قريبه است نگويد همان آتش زدنش هيچ نقشي ندارد. اگر اينها حقيقتاً باشد لازمه‌اش اين است كه هر كسي اين لفظ را به كار برد اين باشد در حالي كه اين‌طور نيست.

پرسش: آيا اين علوم خرافه است يا براي ما پوشيده است؟

پاسخ: بارها در اين كتاب هست خيلي‌ها هم دنبال مي‌كنند چنين چيزي نمي‌بينند اينها در حقيقت به آن نفسِ عالمي كه اين علم را دارد وابسته است مثل اسم اعظم خب اين اسم اعظم واقعاً اثربخش است اگر واقعاً كلمه الله اسم اعظم باشد خب اين بايد وقتي بر چيزي خوانده مي‌شود كن فيكون بكند اما هيچ اثري براي كسي كه به آن اعتقادي ندارد حاج آقا اين فرمايش را دارند كه وقتي ما از فضاي اعتبار بيرون آمديم شما در فضايي داريد مي‌رويد كه فضا علماً از اعتبار خارج شده رفته در فضاي تكوين و اينها هم جلوه‌هاي تكوين شده چون جلوه‌هاي تكوين است اثر عيني دارد حتي مناسبات ذاتي را هم ما مي‌توانيم در آن فضاها بپذيريم.

كلّ اين علم, اعتبار است كلّ دانش اصول, اعتبار است اصلاً علم اصولي, اعتباري است و در فضاي اعتبار ما نمي‌توانيم اثر تكويني داشته باشيم آن اثر تكويني دارد او مي‌سوزاند او جدا مي‌كند ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ﴾ او اثر تكويني و خارجي دارد اما اين اثر اعتباري است بنابراين ما در علم اصول از اعتبار خارج نمي‌شويم.

اگر بگوييم مناسبت ذاتي; يعني بين اين لفظ و معنا, ذات اين لفظ اين معنا را پذيرفته نمي‌تواند معناي ديگري را بپذيرد در حالي كه ما مي‌بينيم معاني ديگر پذيرفته‌شده است مثل همين لفظ عين اگر ذاتش چشمه را پذيرفته باشد ديگر چشم غير از چشمه است خورشيد غير از چشمه است اگر اين لفظ, ذات معناي چشمه را پذيرفته باشد نمي‌تواند معناي غيرش را و گاهي اوقاتمعناي مقابلش را برخي از الفاظ داريم كه معاني متقابل را جمع دارد.

پرسش: اين تركيب نمي‌شود؟ مثلاً قُرب با عبارت خاص... تركيب ديگري فقط معناي

پاسخ: اينكه يك مورد نقض بشود اين سخن مناسبت ذاتي قطع مي‌شود ما آن را به عنوان شاهد مي‌خواستيم بياوريم ولي وقتي ما مناسبت ذاتي را ملاك قرار داديم ما مي‌گوييم اگر مناسبت ذاتي باشد الفاظ نمي‌توانند معاني متضاد را در درون خودشان داشته باشند.

پرسش: يك لفظ را مثلاً يك ك....همين لفظ وقتي اين‌طور علاقه پيدا كرده..

پاسخ: اين علم, علم حقيقي است ما بايد مرزها را جدا كنيم شما بايد مرز را جدا كنيد يا راجع به علم حقيقي سخن بگوييد يا علم اعتباري, اگر علم حقيقي هست بايد ابزار خودش را داشته باشد در آنجا ما نمي‌گوييم الفاظ اعتباري‌اند آنها اثر تكويني دارند وقتي مي‌گويند كن, فيكون آنجا حقيقت دارد آنجا بحث, بحث حقيقت است آنجا وقتي مي‌گويد ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾ بسم الله مي‌گويند اما بسم الله گفتن, لنگر كشتي است و كشتي متوقف مي‌شود يا حركت مي‌كند ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾ ديگر آن لفظ نيست اعتبار نيست آن حقيقت است اگر در علم حقيقي سخن مي‌گوييم ما بايد فضاي علم حقيقي و ساز و كارش را جدا كنيم.

اما مطلب ديگري كه باز در بيان حقيقت وضع كمك مي‌كند اين است كه ما از اين فرمايشي كه از محقّق نائيني نقل شده و محقّق عراقي هم جواب دادند گذشتيم اما يك سخن ديگري را مرحوم محقق نائيني دارند و آن, اين است كه با حضور معتبِر اتفاقي كه مي‌افتد يعني معتبر وقتي سخني را در واقع يك لفظي بيان مي‌كند و مي‌گويد اين مناسبتي را كه ايجاد مي‌كند اين مناسبت در حقيقت گاهي اوقات از جايگاه خودش به عنوان يك واضع است گاهي اوقات هم به عنوان يك مستعمل است ما حالا اگر بخواهيم فراتر از اين سخن بگوييم, بحث را مي‌بريم راجع به اينكه «من الواضع» چون يكي از مسائلي كه در حقيقت وضع بايد دانسته شود اين است كه آيا اين وضع كه عبارت است از قراردادن يك لفظ در مقابل يك معنا از جايگاه يك واضع مشخص است يا اصلاً نه, واضع همه اين مسائل خداي عالم است اين گونه كه مرحوم محقق نائيني دارند مطرح مي‌كنند.

تاكنون بر اساس فرمايش مرحوم آخوند كه وضع را بر دو قسم تعييني و تعيّني دانستند ما بحث را پيش برديم گفتيم اگر وضع هست اين وضع بالأخره مبدأ مي‌خواهد مبدئش يا يك واضع مشخص و روشني است يا نه, اگر روشن بشود مي‌شود وضع تعييني اما اگر روشن نباشد مي‌شود وضع تعيّني اما بدون شك يك واضع مائي دارد ولي اين واضع ماء در تعيّني مبهم است مشخص نيست در طول استعمالات متعدّده اين حاصل مي‌شود اما در وضع تعييني نه, يك مبدأ مشخصي دارد كه يك نفر آمده مثلاً مي‌گويد من اين لفظ ماء را در مقابل اين معنا قرار دادم.

تاكنون فرمايش اين بوده است اما بالأخره نظر بزرگان را در اين رابطه بجوييم آيا واقعاً اين‌طور است. محقق نائيني از باب اينكه واضع را مشخص كند بر اساس يك سلسله شواهدي و قرائني به اينجا مي‌رسند كه بفرمايند واضع عبارت است از خداي عالم اصلاً خداي عالم واضع است حالا ببينيد عرض كرديم چه ذهنيّت‌هايي يا امور پس ذهني است كه يك محقّق را به چنين قولي وادار مي‌كند اينها مهم است ذهنيت‌ها, علائق, روحيات, خصلت‌ها اينها يك سلسله مسائل احياناً غير معرفتي‌اند كه در حوزه مسائل معرفتي نقش كليدي دارند.

ما راجع به اينكه بگوييم واضع كيست؟ «من الواضع؟» مي‌خواهيم ببينيم از منظر محقّق نائيني واضع چه كسي است؟ ايشان بالصراحه مي‌فرمايند واضع نمي‌تواند مخلوق باشد مخلوقات, انسان‌ها حالا چه به وضع تعييني و وضع تعيّني نمي‌توانند واضع باشند, چرا؟ به چند دليلي كه الآن ذكر مي‌فرمايند. دليل اوّلي كه در فرمايشات جناب محقّق نائيني هست اين است كه ما بي‌نهايت لفظ داريم, بي‌نهايت هم معنا داريم و اين گونه از الفاظ هم براي معاني وضع شده‌اند و الآن در عالم, بالفعل شما حساب بفرماييد كه بي‌نهايت الفاظ براي بي‌نهايت معاني وضع شده, استعمال شده و دارد منتقل مي‌شود شما حساب بفرماييد الآن اين هفت ميليارد در آن واحد كه سخن مي‌گويند گفتگو مي‌كنند در ده‌ها لفظ, ده‌ها معنا خب مگر مي‌شود يك نفر يا ده نفر يا هزار نفر به عنوان واضع بيايند و اين همه الفاظ را براي اين همه معاني وضع كنند؟! اين نامتناهي بودن سلسله الفاظ و نامتناهي بودن سلسله معاني اين نشان‌دهنده آن است كه انسان و مخلوق نمي‌تواند واضع باشد و اين به صورت شكل دوم دارند نتيجه مي‌گيرند مي‌گويند قياس اين‌طور شكل مي‌گيرد كه الفاظ و معاني نامتناهي‌اند, انسان يك موجود متناهي است, متناهي نمي‌تواند نامتناهي را ايجاد كند اين شكل دوم منطقي است, پس سلسله الفاظ و معاني نامتناهي است انسان متناهي است در وضع الفاظ و معاني متناهي است و متناهي نمي‌تواند نامتناهي را پوشش دهد.

اين يكي از ادله‌اي است كه جناب محقّق نائيني(رضوان الله عليه) مطرح مي‌كنند. جوابي كه بزرگان به ايشان دارند مي‌فرمايند اولاً اين انسان‌ها كه در حقيقت الفاظي را براي معاني دارند وضع مي‌كنند اينها كه محدود و مشخص نيستند كه ما بگوييم مثلاً ده ميليارد نفر يا امثال ذلك ما با آن زبان و با آن نگاه به مسئله ببينيم بلكه در ابتدا مثلاً فرض كنيد كه براي انتقال يك معنايي ما مثلاً پنج لفظ خواستيم براي پنج معنا كم كم اين پنج تا شده ده‌تا آن ده تا شد صدتا و همين‌طور اضافه شده است اين‌طور نبوده كه يك انسان بيايد و اين همه الفاظ را براي اين همه معاني وضع كند كه قصه اين‌طور اتفاق بيفتد الآن شما حساب بفرماييد كما اينكه مصنّفين و مخترعيني هستند اينها صنعتي را و اختراعي را دارند طرف الآن مثلاً فرض كنيد اسمش آلزايمر بوده اين داروي آلزايمر را كشف كرده اسم خودش را روي دارو گذاشته اين وضع شده, الآن تا مي‌گويند آلزايمر, انسان آن دارو يا آن مرض به ذهنش مي‌رسد اين گونه الفاظ براي معاني وضع شده‌اند اين‌طور نبوده كه يك بسته آماده شده‌اي باشد كه يك سلسله الفاظ نامتناهي براي يك سلسله معاني نامتناهي قرار داده شده باشد و اين الفاظ بخواهد آن معاني را دلالت كند اين‌طور نبوده بلكه اين در روند تاريخ بشري اين الفاظ به جهت انتقال به معاني, مرتب افزايش پيدا كرده. ايشان مي‌فرمايند چون بشر, مخلوق  است و مخلوق, متناهي است متناهي نمي‌تواند كار نامتناهي بكند اما خداي عالم كه يك حقيقت نامتناهي است به وسيله ابزاري مثل وحي, مثل الهام بلكه حتي از اين بالاتر به يك ايدايي يعني در ذهن افراد يك سلسله الفاظي را خداي عالم جعل مي‌كند براي يك معاني خب اين يك مقدار دور از پذيرش است البته هيچ شكّي نيست كه خداي عالم همه ممكنات را لباس وجود پوشانده و هر چه ولو در كنج ذهن انساني شكل بگيرد به عنوان يك موجود ممكن, خداي عالم به آن هستي بخشيده است بحثي در آن نيست ولي اگر بگوييم خداي عالم به آقاي آلزايمر گفته تو كه كشف كردي اسم خودت را روي اين دارو بگذار كه خداي عالم به عنوان يك ايدا و وديعتي در درون نفس جناب آقاي آلزايمر اين را گذاشته كه تو را براي اين كار بگذار خب اين خيلي سخت است بنابراين اين سخن و اين دليل ناتمام است.

دليل ديگري كه جناب محقّق نائيني ذكر مي‌كنند بر اينكه واضع نمي‌تواند مخلوق باشد و بشر باشد و لزوماً بايد واضع, حق سبحانه و تعالي باشد عرض كنم كه گاهي اوقات چه چيزهايي در پس ذهن يك محقّق و دانشمندي شكل مي‌گيرد كه آن گاهي وقت‌ها معرفتي نيست اما اثر معرفتي دارد همين‌جاست. ايشان معتقد است كه واضع الفاظ براي معاني جز خداي عالم نمي‌تواند باشد. دليل اول همين كه عرض شد كه غير از خدا هر چه هست متناهي است و اين الفاظ و اين معاني نامتناهي‌اند متناهي نمي‌تواند بر نامتناهي احاطه داشته باشد. دليل دوم اين است كه اگر واضع اين الفاظ براي اين معاني انسان‌ها هستند بايد روشن باشد اتفاقاً يكي از مي‌فرمايند رئوس ثمانيه اين است كه آن‌كه آن علم را تأسيس كرده و پديد آورده واضع آن علم چه كسي است؟ خب اين واضع لغت عربي, لغت فارسي, لغت انگليسي, عبري, تركي, خب اين واضعشان چه كساني‌اند؟ اگر شما مي‌گوييد اين وضع تعييني است و در حقيقت انسان, واضع اين الفاظ براي آن معاني است خب به عهده چه كساني‌اند؟ در حقيقت جواب اين مطلب هم در آن پاسخ قبلي نهفته است براي اينكه يك شخص كه اين الفاظ عظيم را حتي علم را شما حساب كنيد بله برخي از علوم در گام نخستين چندتا مسئله بودند اما وقتي استمرار پيدا كرد در طول زمان اين چند مسئله به چندين مسئله و چندصد مسئله و همين‌طور الآن, حتي مستحضريد در گذشته حتي علم فقه شكل نگرفته بود بر اساس همين احاديث بعضي مشخص مي‌كردند كم كم علم فقه شكل مي‌گيرد علم فقه تا الآن فرض كن چهار هزار مسئله را در باب صلات دارد و همين‌طور دارد پيش مي‌رود اينكه بگوييم واضع اين الفاظ براي معاني لزوماً بايد يك شخص خاص و معينّي باشد اين نيست چون ايشان چنين مطالبه‌اي دارد به صورت قياس اين‌طور مي‌شود كه اگر واضع الفاظ براي معاني انسان‌ها هستند بايد مشخص بشود و التالي باطل فالمقدم مثله, مشخص نيست. در باب علوم مثلاً ممكن است بگوييم جناب ارسطو, معلم اول مثلاً واضع علم منطق است البته اين يك استثناست جناب شيخ‌الرئيس بوعلي سينا در شفا اين را دارند مي‌فرمايند اين منطق ارسطويي كه دست ما رسيد اولاً مي‌فرمايند من كسي نيستم كه كتاب به دستم برسد و من آن كتاب را جرحش نكنم نقضش نكنم اما اين كتاب منطق ارسطو به دستم رسيد من هر چه كردم نتوانستم يك جمله كم يا اضافه كنم شيخ‌الرئيس مي‌گويد با اينكه خود ارسطو گفته است اگر بعد از من آمدند اين كتاب را اضافه كنند خيلي خوب است الآن بعد از بيش از دو هزار سال حاج آقا در بحث قياس فقهي فرمودند قبل از اينكه فقها قياس فقهي را باطل بدانند, دو هزار سال قبل, منطقيين تمثيل را كه تمثيل منطقي همان قياس فقهي را باطل دانستند در منطق بيش از دو هزار سال قبل قياس فقهي كه همان تمثيل منطقي است باطل شده است. دانش منطق هم واقعاً اين‌طور است حالا حاج آقا گاهي اوقات مي‌خواهند يك سلسله نكات عرفان نظري را بخواهند برهاني كنند مي‌گويند اين منطق, محمل چنين نظرات يا چنين دانشي نيست بايد اين منطق را توسعه داد ارتقا بخشيد مثلاً در منطق, حمل حقيقت بر حقيقت نيست ما در منطق دوتا حمل داريم: حمل اوّلي ذاتي داريم, حمل شايع صناعي داريم اينها حمل پذيرفته‌شده است در همه علوم هم همين‌طور ولي وقتي در حكمت متعاليه مي‌آيد اين حمل بايد تحمل حمل حقيقت بر حقيقت را داشته باشد يا حمل ظاهر بر مظهر را داشته باشد و اين منطق ندارد كه اين فرمايشات حضرت اقاست كه اين منطق بايد توسعه پيدا كند تا بتواند محملي براي حكمت متعاليه و عرفان نظري باشد. ولي در مجموع عرض مي‌كنيم اين علوم بالأخره يك مبدأ مشخصي دارند يك واضع مشخصي دارند و در طول زمان هم شكل گرفته چرا؟ چون علم غير از يك لفظ است كه بر يك معنا وضع شود مثلاً علم طب, علم حساب خب اينها تعيّن‌يافته است و فرق مي‌كند اما به هر حال فرمايش جناب محقّق نائيني تام نيست اين استدلال ايشان تام نيست ايشان اين‌طور استدلال مي‌كند كه اگر وضع الفاظ به دست مخلوقين باشد بايستي مشخص باشد «و التالي باطل فالمقدم مثله» چون مشخص نيست پس مخلوقين و انسان‌ها واضع الفاظ براي اين معاني نبودند.

جوابي كه مي‌فرمايند اين است كه ما تلازم را انكار مي‌كنيم انكار تلازم است چه كسي گفته اگر اين وضع الفاظ به دست انسان‌ها و مخلوقين باشد حتماً بايد معيّن باشد چه كسي اين را گفته؟ بله اگر در حدّ علم بود ممكن بود ما بگوييم علم, تعيّناتي دارد, مباني دارد, مبادي تصوري و تصديقي دارد موضوعي دارد اما ما بخواهيم يك لفظ را براي معنايي بگذاريم اصلاً گاهي اوقات بر اساس كثرت استعمال است يك كلاغ پريده, شخصي از پريدن كلاغ يك ذهنيتي پيدا كرده و اين ذهنيت باعث شده براي اين ذهنيت يك لفظي جعل كند و به اين معنا بخواهد ذهنش مبادر بشود.

ايشان مي‌گويد يك فرد يا افرادي كه بالأخره اگر ما به وضع تعييني رسيديم بايد بالأخره افراد مشخصي باشد مي‌گوييم نه, الآن فرض كنيد در محاوراتمان اين قدر ظرفيت در علم ما يك مرز داريم شما الآن يك مطلب را كه پيدا كنيد استشمام مي‌كنيد كه اين مطلب, مطلب فقهي است يا اصولي؟ اصلاً اين قاعده, قاعده اصولي يا فقهي است؟ نمي‌توانيد از آن علم به اين علم منتقل كنيد ولي درياي وسيع اين الفاظ و عبارات و استعمالات و امثال ذلك ما مجاز داريم, منقول داريم امثال اينها هست اين فضا ديگر مجال نمي‌دهد كه ما يك شخص مشخصي را بيان كنيم.

پرسش: مرحوم نائيني يقيناً منظورش اين نيست كه خداوند واضع است... يقيناً باواسطه است

پاسخ: عرض كردم ايشان مي‌گويد يا وحي است يا الهام است يا ايدا.

پرسش:... هر واضعي به حسب خودش هم فكر مي‌كند خودش.. ولي در طول اراده خداوند است

پاسخ: خب اين دليل مي‌خواهد اگر بگوييم هر ممكني بالأخره اين آقاي آلزايمر بخواهد اين لفظ را براي اين دارو كه كشف كرده بگذارد.

پرسش:..اين اراده‌اي كه الآن...

پاسخ: دوتا حرف است يك وقت است كه با يك نگرش فلسفي بخواهيم بگوييم كه اين ممكن است و هر ممكني را خداي عالم ايجاد كرده اين جاي خودش را دارد و انكار نمي‌كنيم اما ما هستيم و عالم اعتبار و اين الفاظ, ما مي‌توانيم بگوييم خداي عالم با واسطه آمده در ذهن اين شخص بگويد اين اسم را بر اين بگذار دليل داريم؟

پرسش: من اراده مي‌كنم اسم اين را بگذاريم آلزايمر, اين اراده من در طول اراده خداست.

پاسخ: بله, اين حتي زبانش هم مي‌گردد در طول اراده خداست اين را نمي‌توانيم بگوييم. اگر اين‌طور باشد بايد تمام افعال حكمتي باشد يا به تعبير ايشان همه افعال صواب باشد. همين تهمت زدن مثلاً اعتبار است.

اين اعتبار در مقابل تكوين است يعني شما با گفتن لفظ ماء براي اين يك حقيقتي در خارج عيناً جعل شده؟ تكوين كه نيست تكوين كه مي‌فرماييد بايد بار معنايي‌اش هم متوجه باشيد تكوين كه مي‌فرماييد يعني با وضع اين لفظ يك معنايي در خارج عيناً محقّق بشود تكوين يعني اين, مرادتان اين است؟

پرسش: نه اين عمل وضع.

پاسخ: خب اين حالت اعتبار شد در فرض اعتبار هستيم البته فضاي اعتبار مطلب, مطلب اعتبار حقيقي است يعني امر خارجي تحقّق پيدا نمي‌كند شما تكوين مي‌فرماييد خب در فرض اعتبار آقاي زيد آمده اسم فرزندش را گذاشته محمد خانمش گفته محمد نه من دوست دارم امير بگذاريد او مي‌گذارد اميرمحمد ما مي‌توانيم بگوييم كه مثلاً خدا در ذهن خانمش آمده گفته بگذار امير, در ذهن پدرش آمده گفته بگذار محمد, بعد بشود اميرمحمد مي‌توانيم چنين ادعاي داشته باشيم؟!

پرسش: از نظر اراده طولي‌اش؟

پاسخ: شما اگر اراده طولي مي‌فرماييد ما كه بالاتر مي‌گوييم, ما اين را قطع مي‌كنيم مي‌گوييم عين الربط است به لحاظ فلسفي اگر بخواهيد بحث كنيد اما ما در عالم اعتبار هستيم نمي‌توانيم در فضاي اعتبار چنين ادعايي داشته باشيم.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

دانلود فایل صوتی