اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين
بحث در وضع در حروف بود كه آيا وضع در حروف به اينگونه است كه هنگامي كه واضع دارد حرفي را براي معنايي وضع ميكند اين معنا و موضوعله عام است يا خاص؟ مرحوم آخوند در ابتدا موضع روشني داشتند و فرمودند حروف مثل اسما هستند كه در اسما وضع عام موضوعله هم عام است اما برخي ديگر از بزرگان اينها نظر مخالفي داشتند, مختلفي داشتند كه بعضاً مورد بحث و بررسي قرار گرفت. امروز ميخواهيم نظر امام(رضوان الله عليه) را داشته باشيم چون نظرات مرحوم نائيني و عراقي و ساير بزرگان را تا حدّي مطرح كرديم ببينيم كه آيا امام فرمايش شريفشان در باب اوضاع در حروف چگونه است.
امام(رضوان الله عليه) از ابتداي اين بحث وضع يك موضع مشخصي را گرفتند و خصوصاً در باب حروف مسئله را خيلي جزئي ديدند; يعني آنچه مورد ملاحظه امام بود در باب حروف, اين بود كه وقتي واضع, حرفي را براي معنايي وضع ميكند دارد ايجاد ميكند, دارد مشخصاً يك فرد و موردي را مشخص ميكند و با او به صورت يك شخص دارد برخورد ميكند. در برخي از موارد مثل حروف در باب مثل قسم و منادا و امثال ذلك كه خيلي به صورت روشن و واضح در اينجا اصلاً خاص است يعني وقتي ميگوييم لام قسم يا باء قسم خب مورد خاصي است مثلاً قسم به خدا فلان كار را ميخواهم انجام بدهم خب اين لام قسم است و اين موارد وقتي به كار گرفته ميشود يعني مشخصاً مورد خاصي است وقتي ميگويد قسم به خدا خب اين حرف بالله و تالله و امثال ذلك اين كاملاً دارد يك امر خاصّ جزئي را هدفگذاري ميكند و اگر ما اين خاص و جزئي را برداريم اصلاً قسم معنايي ندارد. در شرايطي اين حروف قسم دارد كارگزاري ميشود كه ما مورد خاص و جزئي را ميبينيم اصلاً يك معناي عامّ كلي مورد نظر باشد و واضع بخواهد در اينگونه از موارد كه ايشان به اصطلاح بيّنالرشد ميداند كه در آنجا كاملاً امر جزئي است خب مستحضريد كه مرحوم آخوند و برخي ديگر به صورت كلي ميگويند كه حروف كالاسماء الأجناس هستند همانطور كه در باب اسماي اجناس, وضع عام و موضوعله و معنا عام است حروف هم همينطور است. مرحوم امام(رضوان الله عليه) كاملاً جزئينگرند و در اينگونه از مسائل ميگويند خصوص حروف ترجّي و تمنّي و استفهام و قسم و امثال ذلك اينها مشخصاً در ارتباط با امر جزئي دارند به كار ميروند به گونهاي كه اگر شما حرف جزئي را برداريد اصلاً حرف ندا معنا پيدا نميكند شما ميگوييد يا زيد خب اين يا زيد مشخص است كه حرف ندا در مورد جزئي به كار گرفته ميشود و شما بفرماييد حروف براي معاني عامي وضع شده است موضوعله اين حروف, عام است اصلاً عام كجاست؟ وقتي شما داريد يك ياء را به داعي انشا ميگوييد, ميگوييد يا رجل يا يك واو را به عنوان واو قسم, باء قسم, تاء قسم داريد ميگوييد اين اصلاً دارد موضوعيّت و شأنيّت پيدا ميكند براي يك مورد خاص, اصلاً مفهوم كلي يعني چه؟ كه شما ميگوييد وضع عام موضوعله عام, اصلاً ما موضوعله عام نداريم با چنين نگاهي در باب حروف ايشان معتقدند خصوصاً حروف انشايي, ايجادي مثل باء قسم يا ياء ندا و امثال ذلك به اين صورت است.
در برخي از مسائل يك مقدار ايشان ميگويند متفاوت است مثل «من» للابتدا يا «الي» للانتهاء اين به ذهن ميزند كه مفهوم عام مورد نظر است معناي عام مورد نظر است وقتي واضع «من» را للابتدا وضع ميكند يا «الي» للانتهاء به ذهن ميرسد كه يك معنا و مفهوم عامي در كار است ولي نه, وقتي ما بررسي ميكنيم ايشان اينجا از وجدان و انصاف كمك ميگيرد كه وقتي گفته ميشود «من للابتداء» اين «من» در حقيقت ابتداي عام مراد نيست يك وقت ما اسمايي را در كار ميگيريم مثلاً ميگوييم اسم ابتدا براي معناي ابتدا يا اسم انتها براي معناي انتها خب اين ميتواند معناي عامي را ما تصور كنيم بگوييم يك معناي عامي از ابتدا و انتها در ذهنمان داريم و بعد اين اسم انتها يا اسم ابتدا را براي اين به كار ميگيريم خب اين ميتواند معنا داشته باشد ولي حرف «من» يا «الي» را بخواهيم براي يك معناي عام پيدا كنيم اين اصلاً يعني چه؟! لذا از اول, موضع امام(رضوان الله عليه) در خصوص اينكه حروف بخواهد موضوعله آن عام باشد ايشان مشكل دارند. در مواردي مثل حروف انشايي و ايجادي مثل ياء ندا يا باء قسم كه اصلاً بالصراحه ميفرمايند چرا چنين ادّعايي ميكنيد كه موضوعله در اينجا عام است چون مثل مرحوم آخوند به صورت كلي همه حروف را در يك طيف واحد ميبيند ميگويد در باب حروف, وضع عام موضوعله عام. امام(رضوان الله عليه) نقطه نقض روشنش در مواردي مثل ياء ندا يا باء قسم و امثال ذلك است ميگويد باء قسم يعني شما داريد ايجاد ميكنيد, باء قسم وقتي ميگوييد بالله اين با باء داريد ايجاد ميكنيد اين مشخصاً يك امر جزئي و خاص است عامي ما در كار نداريم. ميفرمايند مثلاً شما بفرماييد «يا زيد» يعني شخص زيد ما داريم اصلاً ايجاد ميكنيم, اصلاً موضوعله عام كجاست وقتي ميگوييد «يا زيد» نظر امام اين است, ميگويند در خصوص مواردي مثل ايجادي و انشايي مثل ياء ندا, واو قسم, تمنّي, ترجّي و امثال ذلك مثلاً ميگويد «هل ذهبتَ» ميگوييم آقا اين هل براي معناي عام وضع شده است, معناي عامي ما نداريم, «هل ذهبت» يعني آيا تو رفتي و مانند آن خب اين «هل ذهبت» كه دارد مشخصاً يك مورد خاصي را سؤال ميكند موضوعله عام ما نداريم آنكه در اينگونه از موارد كه حروف انشائيه ميگويند, اين حروف انشائيه مثل ياء ندا يا هل استفهام و امثال ذلك از موارد نقض روشني است كه امام ميفرمايد موضوعله عام ما اصلاً نداريم شما داريد با ياء ندا و هل استفهام داريد ايجاد ميكنيد بنابراين ما موضوعله عام نداريم بله در برخي از موارد ممكن است به ذهن برسد آنجا كه «من» را براي ابتدايي ميگوييم يا مانند آن, اين ممكن است به ذهن برسد ايشان قبول ندارد در آنجا موضوعله عام است ممكن است در ابتداي امر به ذهن بزند كه وقتي گفته ميشود «من للابتداء» ما يك معناي عام كلي را در نظر داريم و اين «من» را در مقابل آن معناي عامّ كلي داريم وضع ميكنيم در آنجا هم ايشان اشكال ميكنند البته اين اشكال در اينجا مثل اشكال در باب حروف ايجادي و انشائي نيست در مثل حروف ايجادي عرض كرديم يك نقض روشن و آشكار امام ميبيند ميگويد شما ميفرماييد در حروف, وضع عام و موضوعله عام, در باب اينكه ما اصلاً داريم با حرف ندا يا حرف استفهام يا حرف قسم داريم چيزي را ايجاد ميكنيم اين به حمل شايع است امر خارجي است ما اصلاً مفهوم عام نداريم. اما در خصوص مواردي مثل «من للابتداء» يا «الي للانتهاء» مثل «سرت من البصرة الي الكوفه» ايشان اينجا را هم جزئي ميداند ميگويد ما در اسما ميتوانيم تصور كنيم كه اسم ابتدا براي معناي ابتدا وضع شده باشد ولي ما نميتوانيم در خصوص حروف, حروفي كه واقعيّتش اين است كه در ديگري باشد و آلي ديده ميشود نه استقلالي ما عامي را داشته باشيم. هر وقت «من» را ميخواهي به كار ببري بايد بگويي «صرت من الفلان الي الفلان» ديگر «من» كه بدون اينها نميشود اينها هم كه در خارج جزئياند چون اينها جزئياند «من» كه با اينها سر و كار دارد و به اينها وابسته است اين هم ميشود جزئي, بنابراين در حروف اصلاً چه ايجادي باشد چه اختاري فرقي نميكند.
پرسش:...
پاسخ: ما حالا قبل از اينكه برسيم به مقام جواب و پاسخ از اين, كه آيا پاسخ دارد يا ندارد, اجازه بدهيد يك مقدار توضيح دهيد و فرمايش ايشان را باز كنيم كه چطور امام(رضوان الله عليه) دارد اصرار ميكند كه ما در باب حروف اصلاً مفهوم عام نداريم, موضوعله عام نداريم اصلاً نميتوانيم داشته باشيم ايشان ميفرمايد «لا يمكن» امكان ندارد ما بخواهيم در باب حروف, موضوعله عام داشته باشيم. تقريرات مختلفي از فرمايشات ايشان هست اين چند تقريري كه وجود دارد هر كدام يك زاويهاي دارند مخصوصاً به لحاظ عبارتها اين مسئله هست گرچه خود ايشان چون كتاب مناهجالوصول براي قلم مبارك امام(رضوان الله عليه) است مسئله يك مقدار روشن است اگر ما بخواهيم به تقريراتي كه ديگران تقرير كردند بنگريم شايد اين اضطرابات وجود داشته باشد ولي به هر حال با وجود كتابي كه از قلم ايشان هست شايد بتوانيم روشنتر بيان كنيم. تقريرات هم طبعاً الهامگرفته از اينها هستند البته همزمان نبودند ولي تا حدّ زيادي در اين باب نزديك هم هستند. امام(رضوان الله عليه) كلاً در باب حروف يا باب وضع مواضع خاصي را دارند در باب حروف كه يك موضع روشن و بارزي را در مقابل بعضي از اعلام مثل مرحوم آخوند گرفتند. ايشان ميفرمايند اصلاً تصوّر اين معنا كه ما بخواهيم در باب حروف, موضوعله داشته باشيم اين اصلاً جا ندارد, چرا؟ براي اينكه حروف به گونهاي دارند وضع ميشوند كه از ابتدا ميروند كه خارج را درست كنند به دنبال نسبت و روابط موضوع و محمولاند و اين روابط در خارج است اين «سرت من الفلان الي الفلان» و امثال ذلك در واو قسم, تاء قسم يا ياء ندا و امثال ذلك همه اينها معطوف به خارج دارد شكل ميگيرد خصوصاً اينكه, اين را نميخواهند بگويند به عنوان دليل, يك شاهد بزرگ ميآورند ميگويند خصوصاً اينكه همه اينها در حيثيت غير استقلالي دارد شكل ميگيرد همه اينها عالياند, همه اينها في غيره هستند وقتي في غيره شدند اين غيرشان كه خارج است اينها هم بايد در خارج باشند شما ميگوييد زيدٌ في الدار يا مثالي كه خودشان در كتاب ميزنند ميفرمايند: «العالم في الدار» خب العالم شامل همه علما ميشود دار هم ميتواند معناي عامّي داشته باشد و همه خانهها را لحاظ كنيم اما اين «في» چه نقشي دارد؟ تنها نقشي كه دارد اين است كه جزئي جزئي بين عالِم و دار را درست ميكند العالم في الدار در اين دار يا آن دار, اين «في» جزئيات را به هم نسبت ميدهد چون جايگاه تشكيل شدن «في» به عنوان حرف ربط, حرف نسبت بين موضوع و محمول از اين جهت است كه خارج را به هم پيوند بدهد ارتباط بين موضوع و محمول را ايجاد كند و موضوع و محمول در خارج هستند طبعاً اين حرف ربط هم در خارج وجود دارد وقتي در خارج وجود داشت خارج هم جز جزئي چيزي نخواهد بود. به همين مقدار اكتفا كنيم و اين بيان صريح ايشان كه اصلاً نميتواند در باب حروف ما موضوعله عام را شكل بدهيم و تصوّر كنيم به اين صورت است و عرض كرديم در برخي از حروف مثل حروف ايجادي ايشان مورد نقض آشكار و روشن ميداند يعني بيّنالرشد است كه باء قسم, ياء ندا و امثال ذلك كلاً آمده تا ايجاد كند وقتي ميگوييم قسم به خدا گفتم, خب اين قسم به خدا گفتم, ناظر به اين است كه اين امر دارد ايجاد ميشود اين به حمل شايع است نظر به اين دارد.
اگر بخواهيم اين را تحليل كنيم و بعد از تحليل بخواهيم ارزيابي كنيم كه فرمايش امام چگونه است. ما در حقيقت براي وضع همانطور كه خود اصوليين اين مسئله را باز كردند و خصوصاً مرحوم آخوند اين مسئله را روشن باز كرد در آن متني كه خوانديم براي مباحثي كه بعدها در پيش داريم چون در دو جا مرحوم آخوند اين را به صورت مبسوط پرداختند يكي در همينجا بود كه فرمودند: «و التحقيق علي حسب نظر الدقيق» يكي هم در جاي ديگر كه جلسات قبل خوانديم كاملاً اين مقامات را جدا كردند مقام وضع, مقام موضوعله, مقام مستعملفيه و مقام استعمال. اين چهار مقام را ما در حقيقت داريم, اگر اين چهارتا تحليل بشود و مشخص شود شايد فرمايش امام(رضوان الله عليه) بشود در جاي خودش معناي صحيح پيدا كند و البته از منظر ديگر شايد آن جايگاه صحّت را نداشته باشد.
مرحوم آخوند بر اساس اين تفكيكي كه انجام دادند تمام جزئيّت را بردند در حال استعمال يعني آن مقطع چهارم, گفتند آنكه جاي جزئيّت است و خاص است عبارت است از استعمال, در حين استعمال حتي اسما هم در باب اسما هم اسماي اجناس مثل الشجر, الحجر, الارض, السماء در مقام وضع, موضوعله مستعملفيه همه اينها عاماند وقتي ميآيد در حدّ استعمال اينجا ميشود خاص خب شما الآن اين كلمه الشجر را بخواهيد اطلاقش كنيد به اين شجر خارجي استعمال كنيد نه در مقام وضع, نه در مقام موضوعله و مستعملفيه نه, ميخواهيد اين الشجر كه در ابتدا به معناي عام ديديد و به صورت كلي مفهوم عامي در مقابلش ديديد و موضوعله عام ديديد الآن همان الشجر را منطبق كني بر اين شجر خارجي و اين شجر خارجي را مندرج در او بداني خب اين مقام, مقام استعمال است اين مشخص است جزئي است هيچ بحثي در آن نيست اگر حفظ مراتب نشود خلط كاملاً روشن ميشود مرتبه استعمال بدون شك, نه تنها حروف بلكه اسما را هم علما مخصوصاً مرحوم آخوند جزئي ميدانند اما در باب وضع هستيم و هيچ چيزي جز مقام وضع, مقام ما نيست. ما الآن در الوضع في الحروف بحث ميكنيم كه آيا در باب حروف, حرف «من, الي, باء, ياء ندا, واو قسم» و امثال ذلك همه را مرحوم آخوند و محقّقان در يك طيف واحد ميبينند الحروف اعم از ايجادي و اخطاري هر چه به نظر شما هست آنگاه كه واضع, حرف را وضع ميكند يك معناي عامّي را در نظر ميگيرد هيچ وقت معني خاص نيست آنكه در حقيقت خاص ميكند جزئي ميكند و به حمل شايع در ميآورد آن مقام استعمال است بنابراين فرمايش امام(رضوان الله عليه) را اگر ما بخواهيم بگوييم اينكه امام ميگويد وضع عام, موضوعله خاص در باب حروف اينطور است چون موضع امام اين است كه در باب حروف, وضع عام موضوعله عام, امام(رضوان الله عليه) كه فرمود وضع عام, موضوعله خاص به لحاظ مقام استعمال دارد ميگويد البته مرحوم امام ميفرمايند: «لا يمكن التصور المعني الكلي» اصلاً ممكن نيست معناي كلي را تصور كنيم خب اين يك مقدار مسئله را متفاوت ميكند اما ما اگر بخواهيم نظر امام(رضوان الله عليه) را در اينجا نظر درستي تلقّي كنيم بگوييم امام(رضوان الله عليه) در باب وضع نظرشان به استعمال بوده است همانگونه كه خود مرحوم آخوند هم اينطور است بر اساس اين, اگر بگوييم وضع عام, موضوعله خاص اين ميتواند جزئي باشد اين با هم توافق دارند. اما مطلب اينطور نيست ما ميخواهيم توجيه كنيم و اگر نخواهيم توجيه كنيم و همچنان در مقام وضع بمانيم اين فرمايش امام قابل قبول نيست كه بفرمايند تصور مفهوم عام در معاني حرفي اصلاً جا ندارد اين يك مقدار پذيرشش سخت است.
مصداق را ما اگر بخواهيم به زبان اصولي كه الآن مطرح كردند همين طور ميگوييم, ميگوييم ما يك مقام وضع داريم, يك مقام موضوعله, يك مقام استعمال, در مقام استعمال جزئي است حتي خود مرحوم آخوند در باب اسما هم همينطورند ميگويند در باب اسما هم مسئله در مقام استعمال اينگونه خواهد بود. اما اينكه امام(رضوان الله عليه) دارند اصرار ميفرمايند كه ما در مقام حروف اصلاً مفهوم كلي نميتوانيم تصور كنيم اين يك مقدار بعيد به ذهن ميرسد چطور نميتوانيم تصور كنيم با اين تحليلي كه مرحوم آخوند داشتند كه باز كردند و مقامات را روشن كردند ما اصلاً در مقام وضع هيچ چيزي را نميبينيم وقتي ميگوييم «من للابتدا» نه بصره ميبينيم نه كوفه هيچ چيزي نميبينيم ما ميگوييم اگر ما خواستيم به جاي لفظ ابتدا, به جاي اسم ابتدا يك «من» به كار ببريم كه بتواند كارآمدي داشته باشد اين معاني كه شما براي اين حروف ميبينيد اينطور در هيچ زباني چنين چيزي نيست باء براي قسم باشد, تاء براي قسم باشد چندتا معنا براي اينها وجود داشته باشد مثلاً لام تأكيد باشد, لام قسم باشد, لام تعليل باشد اين همه معنا براي يك حرف اين به جهت وسعت معنايي و مفهومي يك زبان است. با قطع نظر از اين وسعتي كه در زبان عربي وجود دارد و مثلاً يك بياني حضرت آقا فرمودند كه «اطلبوا العلم ولو بالقم» البته بالقم نفرموده بودند, فرموده بودند بقم, اما در اين نوشتهها آمده بود كه آقاي جوادي فرموده بودند بالقم و الف و لام روي عَلم در نميآيد, اولاً نقض ميشود به خود فرمايش رسول گرامي اسلام كه «اطلبوا العلم ولو بالسين» خب سين علم هست و الف و لام در آمده, اما گاهي اوقات يك الف و لام تعريف داريم, يك وقت الف و لام زينت است مثل الحسين, اين الف و لام تعريف كه نيست ولي اين گاهي اوقات گفته ميشود از باب زينت, ما يك الف و لام زينت داريم به قول حاج آقا ميفرمايند ما اصلاً قرآن را نميتوانيم ترجمه كنيم شما اين را چطور ميتوانيد در فارسي بياوريد كه مثلاً الف و لامي كه در اينجا به كار رفته از باب زينت است, از باب تعريف است اين همه معاني كه براي اين حروف انجام شده هرگز نميتواند در ترجمه بيايد لذا آقا ميفرمايند ترجمه قرآن محال, نه محال فلسفي بلكه محال وقوعي است. مثلاً ما در زبان فارسي ميگوييم اينجا, آنجا اما آنها اينجا دارند, وسط دارند, آخر دارند ما يك نفر داريم ميگوييم «من, تو, او; ما, شما, ايشان» اما آنها تثنيه دارند ما, شما جمع است اما ما به دو نفر ميگوييم ما, به سه نفر هم ميگوييم ما, اما آنها به دو نفر ميگويند هما, به سه نفر ميگويند هم. اينكه حضرت آقا ميفرمايند ترجمهاش شدني نيست به اين معناست.
اينكه امام(رضوان الله عليه) اصرار دارند ميفرمايند در باب حروف ما اصلاً مفهوم كلي نميتوانيم تصور كنيم اين اصرار شايد جايي نداشته باشد, چرا؟ براي اينكه ما اصلاً در باب وضع كاري به خارج نداريم در مقام وضع, در مقام اول, اصلاً به خارج نگاه نميكنيم و فضا فقط فضاي مفهوم كلي است. اين فرمايش امام(رضوان الله عليه) را اگر بخواهيم حمل بر صحّت كنيم اين گونه عرض ميكنيم اينكه امام فرمودند وضع عام, موضوعله خاص به لحاظ مقام استعمال است و الاّ به لحاظ مقام وضع, عام همان طور كه بزرگان فرمودند مرحوم آخوند و ديگران فرمودند وضع عام است و موضوعله عام.
يك مطلب را هم امام(رضوان الله عليه) در باب وضع اعلام شخصيه دارند كه به ظاهر ميرسد اين دو نظر به اصطلاح با هم هماهنگ در نميآيد البته ما از اين بحث گذشتيم بحث ما در باب حروف است در باب اعلام شخصيه از باب وضع خاص, موضوعله خاص از اين بحث گذشتيم چون همانطور كه مستحضريد در باب حروف دو مقام از بحث بود مقام تصور و ثبوت, مقام اثبات, در مقام اثبات گفتند كه وضع عام موضوعله عام مثل اسماي اجناس, وضع خاص موضوعله خاص مثل اعلام شخصيه آنجا امام اشكال فرمودند گفتند آنجا وضع خاص, موضوعله خاص در باب حروف نيست در باب اعلام شخصيه, اين از امام(رضوان الله عليه) جاي تعجب است آنجا ميفرمايند در باب اعلام شخصيه اگر ما بگوييم مثلاً لفظ زيد براي زيد وضع شده است براي زيدِ خارجي وضع شده است آن وقت قضيه ما كه «زيدٌ موجود» ميشود قضيه ضروري بشرط محمول, يعني چه؟ البته به صورت قياس اگر بخواهيم در بياوريم اينطور ميشود كه اگر در باب اعلام شخصيه, وضع خاص موضوعله خاص باشد يَلزم كه قضاياي احديت بسيطه به قضيه ضروريه برگردد و التالي باطل فالمقدّم مثله, اين قياس كار است. ما تبيين بكنيم كه يعني چه؟ ايشان استدلالشان اين است كه اگر در باب اعلام شخصيه مثل زيد, حسن, حسين كه اينها اسم عَلَم هستند و براي شخص خاصي دارند وضع ميشوند كه ميگويند وضع خاص, موضوعله خاص. امام(رضوان الله عليه) ميفرمايند نميشود وضع خاص باشد موضوعله خاص, چرا؟ چون اگر موضوعله خاص بشود قضاياي ما در حليت بسيطه برميگردد به قضاياي ضروريه, چرا؟ چون وقتي ميگوييد زيدٌ موجودٌ خود زيد كه وضع شده براي يك شخص خارجي, يعني اين آقايي كه در خارج هست اين زيد است پس شما با كلمه زيد, موجوديّت را تثبيت كرديد ديگر زيدٌ موجودٌ يعني چه؟ معنا ندارد, چرا؟ چون زيد يعني اين شخص خارجي كه موجود است اگر بخواهيد بگوييد زيدٌ موجودٌ مثل زيدٌ زيدٌ ميشود يك قضيه ضروريه ميشود. ميگويد اگر منظور شما در باب وضع در اعلام شخصيه اين باشد كه وضع خاص, موضوعله خاص يعني اين لفظ زيد را ما براي اين آقايي كه در خارج هست قرار ميدهيم خب اگر اين كار را كرديم وقتي قضيه درست ميكنيم ميگوييم زيدٌ موجودٌ برگشتِ اين ميشود به زيدٌ زيدٌ, چرا؟ چون با زيد اوّلي كه موضوع شماست شما موجود را درست كرديد يعني اين آقايي كه در خارج به نام زيد هست ما ميگوييم اين موجود هست يعني اين زيد كه موجود هست, موجود هست, اين نقض را ميكنند يا ميفرمايند وقتي ميگوييم «زيدٌ معدومٌ» اين قضيه, قضيه مجازيه باشد, چرا؟ براي اينكه شما تا ميگوييد زيدٌ از اين لفظ زيد كجا به كار ميرود؟ موضوعله خاص, موضوعله خاص شما يك انسان موجود در خارج است آن وقت معدومٌ را بخواهيد به عنوان محمول حمل كنيد كجا حمل ميشود؟ جايي نميتوانيد حمل كنيد, چرا؟ براي اينكه با گفتن زيد, داريد نه تنها زيد را ميآوريد موجوديت او را ميآوريد. امام ميگويند اگر ما قائل شويم كه در باب اعلام شخصيه, وضع خاص, موضوعله خاص اين منتهي ميشود به اينكه قضاياي ما در هليت بسيطه قضاياي ضروريه بشود. چرا؟ براي اينكه اگر گفتيم زيد و اين زيد مشخصاً در ارتباط با فردي به نام زيد در خارج ارتباط پيدا كرده است يعني زيدِ موجود, بعد ميگوييد زيدِ موجود, موجودٌ ميشود قضيه ضروريه, مثل زيدٌ زيدٌ ميشود.
بعضي از شاگردانشان فرمودند اين مسائل در عرف به اين صورت تحليل نميشود بعضي از آقايان كه معاصر هستند ميگويند در ذهن عرف اينطور تحليل نميشود كه وقتي ما ميگوييم زيدٌ يعني زيد را به لحاظ موجوديّتش ملاحظه ميكنيم و بعد قضيه زيدٌ موجودٌ را بخواهيم اينطور لحاظ كنيم.
امام كه در بحث اعلام شخصيه دارد اينطور صحبت ميكند بعد ميفرمايد در باب اعلام شخصيه معتقد نيستيم كه وضع خاص, موضوعله خاص; بلكه ميگويند ما در باب اعلام شخصيه ميگوييم وضع خاص, موضوعله عام, واقعاً خيلي عجيب است. ميفرمايند اين زيد كه موضوعله لفظ زيد است نه زيد خارجي است نه زيد ذهني است چون زيد خارجي و زيد ذهني هر دو جزئياند وقتي جزئي شدند ديگر ما قضايايمان برميگردد به قضاياي ضروريه, وقتي ميگوييم زيدٌ موجودٌ اين كلمه زيد يعني چه؟ يعني شخصي كه در خارج موجود است بعد اين شخصي كه در خارج موجود است موجودٌ, ميشود زيدٌ زيدٌ. فرقي بين زيد خارجي و زيد ذهني هم نيست بالأخره زيد ذهني هم در ذهن به عنوان شخص موجود است خب اگر لفظ زيد را به عنوان عَلم شخصي وضع كنيم براي موضوعله كه در ذهن است به نام زيد, زيد را وضع ميكنيم براي اين زيد, محصول كار ما چطور ميشود؟ محصول كار ما اين ميشود كه وقتي ميگوييم زيدٌ موجوديٌ أي زيد الموجود, موجودٌ. ميشود قضيه ضروريه.
خب حالا چه كار ميكنيم؟ در باب اعلام شخصيه قضيه چيست؟ ايشان ميگويند در باب اعلام شخصيه, وضع خاص موضوعله عام است, موضوعله عام يعني چه؟ يعني ما يك مفهوم كلي به نام مفهوم زيد داريم, اين لفظ را بر آن مفهوم كلي زيد قرار ميدهيم به عنوان وضع, در مقام وضع هستيم, پس زيد خارجي يا زيد ذهني, موضوعله ما نيست موضوعله ما يك زيد كلي است كه مفهوم زيد كلي, مدّنظر ماست و لفظ زيد براي آن مفهوم كلي وضع ميشود آنگاه اينها بر افراط منطبق ميشود. در حقيقت آن چيزي كه در بخش حروف موضع گرفتند.
پرسش: ...
پاسخ: در باب حروف اُولاست براي اينكه در باب حروف ما يك معناي عام ميتوانيم بگوييم «من» للابتدا داشته باشيم در مقام وضع, در مقام استعمال البته نه, ميتوانيم داشته باشيم اما اينطور سخن گفتن يك مقدار معونه دارد.
پرسش:...مفهوم وقتي آمد در ذهن, كلي است ..
پاسخ: خب اين يك بحث فلسفي است هر چه در ذهن است متّصف به وصف كليّت است و هر چه در خارج است متّصف به وصف جزئيّت است و لذا خارج به ذهن نميآيد, ذهن هم به خارج نميآيد از لحاظ فلسفي اينطور است هر چيزي كه در خارج است با عينيّت و جزئيّت همراه است با تشخّص همراه است هر چه در ذهن است با كليّت است كه حيثيت انطباقي دارد لذا اينكه ميگويند مفهوم بر دو قسم است مفهوم يا كلي است يا جزئي, اين را ميگويند مفهوم كلي و جزئيِ اضافي نه جزئي شخصي و الاّ زيد هم كه در انسان شكل گرفته باشد چون مفهوم است, مفهوم تا زماني كه به خارج نيامده به مصداق تبديل نشده حيثيت كليّت و انطباق دارد يعني به اين گونه ميگويند كه اگر اين زيد برود و يك زيد ديگري با تمام ويژگيهاي اين زيد بيايد اين مفهوم, قابليت انطباق دارد. آخر شما ميفرماييد كلي چيست؟ كلي, مفهومي است كه «لا يمتنع صدقه علي كثيرين» جزئي چيست؟ «يمتنع صدقه علي كثيرين» خب اين «يمتنع صدقه علي كثيرين» ما مفهوم زيد را نميتوانيم بر كثيرين از زيد حمل كنيم؟ ميتوانيم حمل كنيم يعني ما اگر صدتا زيد داشتيم كه اين زيدها همهشان يك حقيقت بودند مثلاً صدتا خورشيد داشتيم اين صدتا خورشيد الآن خورشيد, عَلَم است براي اين شمسي كه در وسط سما ميدرخشد خب اگر فرض بفرماييد بر اساس اراده الهي يك منظومه شمسي ديگر, صدتا منظومه شمسي داشته باشيم اين لفظ خورشيد در حقيقت قابليت انطباق بر تمام اين خورشيدها را دارد.
پرسش:...
پاسخ: وقتي گفتيم عينيّت يعني مكان و زمان در آن هست, منظور اين است كه اين مفهوم, اين قابليت را دارد ما مصداقمان امتناع وقوعي دارد كه ما نميتوانيم مثلاً ميگويند اجتماع مِثلين ميشود و امثال ذلك, به لحاظ مفهوم اين طاقت وجود دارد به لحاظ مصداق ما محذوريت داريم.
پرسش:...
پاسخ: منظور اين است كه ما در خارج همانطور كه هست ديگر نميتوانيم دو شيء را در يك مكان داشته باشيم لذا مكان اشيا, اينكه ميگويند اجتماع مثلين محال است همين است ميگويند اجتماع مثلين, استحالهاش به اجتماع نقيضين برميگردد براي اينكه اجتماع مِثلين, مثلين يعني دوتا, اجتماع مثلين يعني يكي, هم يكي باشد هم يكي نباشد اين ميشود اجتماع نقيضين يعني هيچ چيزي نيست مگر اينكه به استحاله اجتماع نقيضين برگردد. شما ميگوييد اجتماع مثلين اولاً بايد دوتا داشته باشيد, اين دوتا بايد به گونهاي با هم باشند كه هيچگونه تفاوتي با همديگر نداشته باشند يعني بايد يكي باشند اگر دو شيء باشند كه از هر جهت عين هم باشند زمان, مكان, وضع همه چيز يكي باشند خب اين دوتا نخواهد بود يكي ميشود چون يكي ميشود اجتماع مثلين برگشتش به اجتماع نقيضين است استحالهٴ اجتماع مثلين از جايگاه اجتماع نقيضين خواهد بود. آن فرمايشي كه حكما دارند كه يك مفهوم, تاب و تحمل اين معنا را دارد كه انطباق داشته باشد اين كاملاً مطلب حقّي است. لذا ميگويند اين مفهوم جزئي اين جزئي اضافي است نه جزئي حقيقي, جزئي حقيقي فقط در خارج است كه با وجود, تشخّص پيدا ميكند لذا حتي ميگويند مفهوم ذهني به لحاظ وجودش در ذهن متشخّص است و يكي, دوتا نميشود به لحاظ انطباق فرق ميكند يعني اختلافي آنجا وجود دارد كه شما ميگوييد «الشيء ما لم يتشخّص لم يوجد» بسيار خوب, پس مفهوم كلي شما هم جزئي است چرا؟ چون مفهوم كلي شما در ذهن شما موجود شده و شيء تا تشخّص پيدا نكند وجود پيدا نميكند پس شخص شده پس همين مفهوم كلي شما شده شخص, وقتي شده شخص چطور قابليت انطباق دارد كه ميگويند به دو اعتبار است: به اعتبار شخص و انطباقش, به اعتبار انطباقش كليت دارد و به اعتبار شخصش جزئيت دارد اين فرمايش جنابعالي به اين برميگردد كه ما ميگوييم مفهوم كلي است به لحاظ انطباقش كلي است ولي فرمايش امام واقعاً جمع كردنش خيلي سخت است در اين دو باب كه ما در باب اعلام شخصيه چنين موضع بگيريم كه اعلام شخصيه اينكه ميگوييم وضع خاص موضوعله خاص اين نميشود براي اينكه مبتلا ميشويم به يك سلسله محالاتي مثل قضاياي ضروريه و امثال ذلك اين نميشود, پس بايد بگوييم لفظ زيد وضع نميشود نه براي زيد خارجي, نه براي زيد ذهني, بلكه مفهوم كلي زيد, وقتي لفظ زيد را وضع ميكنيم, مفهوم كلي را وضع ميكنيم, اين فرمايش را اينجا دارند در باب حروف اين را ميبرند در حوزه استعمال, لذا ما براي اينكه اين فرمايش توجيه شود و با هم در تقابل قرار نگيرند.
پرسش: مبناي امام اينجا فرق ميكند....اينجا اصلاً مفهوم نيست
پاسخ: خود امام پذيرفتند مثلاً «مِن للابتدا, الي للانتها» خب اين انتها يك معناي عامي است ايشان ميفرمايند اين انتها و ابتدا را شما ميخواهيد در خارج پياده كنيد لذا ابتدا و انتها چه چيزي؟ مخصوصاً شما اگر حيثيت آلي را و في غيره را در «من و الي» ببينيد كاملاً نگرش استعمالي دارد و خارجي به حمل شايع دارد.
پرسش:...
پاسخ: اين فرمايش را ما از ايشان نديديم كه بگويند مثلاً براي اسما ما ميتوانيم تصور كنيم براي حروف نميتوانيم تصور كنيم اگر هم چنين حرفي بزنند باز جاي سؤال و مناقشه هست اين چه مبنايي است كه در اسم ما ميتوانيم مفهوم كلي مثلاً ابتدا را تصور كنيم اما در حرف, معناي «من» ابتدا را نميتوانيم تصور كنيم لذا ايشان در باب اسم هم مسئله دارند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»