خارج اصول- جلسه38

23 02 2015 4662324 شناسه:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

 بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين

بحث در وضع در غير حروف بود چون در باب حروف, عمده بحث‌ها را به صورت تحقيقي مرحوم آخوند ارائه فرمودند كه در باب حروف, وضع چگونه است. در برخي از موارد كه به تعبيري بيّن‌الرشد است خيلي بحث ندارد گرچه بعضي از بزرگان مثل امام و اينها هم مباحثي را مطرح فرمودند اما مرحوم آخوند به راحتي از آن گذشتند در باب وضع عام موضوع‌له عام و وضع خاص موضوع‌له خاص در اين دو قسم به راحتي از آن گذشتند و فرمودند اسماي اجناس از باب وضع عام موضوع‌له عام است و اعلام شخصيه مثل زيد, عمرو و امثال ذلك از باب وضع خاص موضوع‌له خاص است اينها خيلي بحث ندارد اما در خصوص اينكه آيا ما وضع عام موضوع‌له خاص داريم يا نداريم مباحث مفصّلي مطرح شد و از جمله در باب حروف كه گفتند حروف از اين قسم است كه وضع در باب حروف عام است و موضوع‌له خاص است كه نظر نوع آقايان متأخّر هم همين طور است ولي مرحوم آخوند بر اساس آن تحقيقي كه ارائه فرمودند, فرمودند در باب حروف هم مسئله مثل اسماي اجناس است كه وضع عام و موضوع‌له عام است. آن تحقيق ايشان را در جلسه قبل ما مفصّل توضيح داديم اما به لحاظ آن تحقيق, خود مرحوم آخوند هم واقعاً دغدغه داشتند و در دو جا به صورت تفصيلي اين بحث را مطرح كردند كه جا دارد اين بحث باز شود و از جهت اينكه اشكال و ايرادي پيش نيايد چون خود مرحوم آخوند هم فرمودند اين‌جا مزالّ اقدام است جايي است كه احياناً ممكن است اشتباه شود و خلط بين مفهوم و مصداق در اين‌جا روشن و واضح است خب ما اين بحث را گذرانديم ولي همچنان ما به اين تحقيق نياز داريم اين تحقيق, مبناي كار ما در غير حروف هم هست در اسماي اشاره هم هست, در ضماير هم هست, در هيئات جملات هست, جمله خبريه, جمله انشائيه, جمله حمليه و غير حمليه و موصولات و امثال ذلك يعني در تمام اين موارد كه ما وضعي داريم اين تحقيق را ما نياز داريم هر جا كه وضع شد البته باز هم در خصوص خود حقيقت وضع هم باز بحث جدّي‌تر بايد مطرح شود كه ديگر مباحث گذشته خيلي تكرار نشود.

بحثي كه امروز در جمع دوستان مطرح مي‌كنيم تحت عنوان «الوضع في الأسماء الاشاره و الضمائر» هست كه ما مطابق آنچه مرحوم آخوند در كفايه ذكر فرمودند پيش مي‌رويم و نظرات اعلام و بزرگان و خصوصاً تلامذه مرحوم آخوند را هم مطرح مي‌كنيم. اين‌جا مي‌فرمايند وضع در اسماي اشاره و ضماير اين هم مطابق با آن تحقيق, از باب وضع عام موضوع‌له عام خواهد بود با اينكه بالأخره در مسئله اسماي اشاره و ضماير, بحث خيلي عيني‌تر است يك مقدار جزئي‌تر خودش را نشان مي‌دهد اسم اشاره مثلاً هذا, ذلك يا تخاطب مثل ايّاك يا أنت يا غايب مثل هو, هما, هم و امثال ذلك اين ضماير و اسماي اشاره آن‌قدر حيثيت‌هاي شخصي پيدا مي‌كنند كه آدم به راحتي باورش نيايد كه موضوع‌له عام باشد براي اينكه اصلاً روح اينها روح تخاطب است, روح ارتباط و اشاره است آنچه به ظاهر مسئله آدم مي‌تواند توجه كند ولي مرحوم محقّق همچنان روي تحقيق خودش هست و آن تحقيق را مبناي اين تحليل مي‌داند و مي‌فرمايد آنچه شما به عنوان اشاره و تخاطب و امثال ذلك مي‌دانيد اين روحِ وضع نيست, روح وضع همان وقتي است كه ما مقام وضع را داريم آن زماني كه آقاي واضع دارد أنت را وضع مي‌كند براي تويِ مخاطب يا هو را دارد وضع مي‌كند براي اويِ مغايب خب اصلاً توجّهي به اين تويِ حاضر در اين‌جا ندارد كه به آن خطاب مي‌كند بلكه آن‌گاه كه واضع دارد وضع مي‌كند در جايگاه واضع و وضع ما اصلاً چيزي به عنوان شخص به عنوان يك امر خارجي نداريم او دارد مي‌گويد اين حرف يا ضمير أنت با اين وضع يا هو يا ذلك و امثال ذلك اين ار ما وضع مي‌كنيم براي اين معنا اگر بخواهيم به يك نفر كه غايب است با ضمير مذكّر باشد به او اشاره كنيم يا او را به عنوان اسم ظاهر نخواهيم به كار ببريم ضمير بخواهيم به كار ببريم ما اين او را داريم وضع مي‌كنيم براي همان آقا و لكن اين آقا ديگر زيدِ خارجي كه نيست اين هو, ضمير مذكّر غايب است اصلاً كاري به زيدِ خارجي و عمرو خارجي ندارد يا حتي از اين ريزتر و جزئي‌تر ضمير أنت, ايّاك, ذلك, تلك اين اسماي اشاره و ضماير مخاطب و مغايب و لكن اينها يك مقدار روش‌ترند مي‌گويد أنت, خب اين أنت در حقيقت حتي امام(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند اين أخرس حتي ذلك نمي‌گويد, هذا نمي‌گويد, أنت نمي‌گويد, اشاره مي‌كند خب با اين اشاره دارد آن شخص را نشان مي‌دهد خب اين هم يك نوع وضع است ولي وضع اين‌جا در حقيقت عملاً شده خاص, بنابراين ما در اسم اشاره, در ضماير و امثال ذلك بايد بگوييم وضع عام موضوع‌له خاص, اجازه بفرماييد ما عبارت امام(رضوان الله عليه) را ببينيم و ببينيم اين خلط چطور دارد تحقّق پيدا مي‌كند.

پرسش: وضع لفظي نيست..

پاسخ: مثل أنت كه وضع لفظ است, آخر چون اينها مثل امام(رضوان الله عليه) مبنايشان اين است كه اصلاً وضع يعني علامت, در اين حد تقليل كردند عرض كرديم در باب وضع يك جانب افراط داريم, يك تفريط داريم, يك اعتدال, در جانب افراط عده‌اي گفتند كه اصلاً وضع و موضوع‌له و مستعمل‌فيه اصلاً متّحدند وقتي گفته مي‌شود مثلاً كتاب, لفظ كتاب گفته شود اين لفظ با آن مصداق و حقيقت به حدّي با هم اتحاد دارند كه گويا اين لفظ, فاني در اين معنا شده است.

پرسش:....در واقع علامت را نماد قرار مي‌دهد براي رساندن معني...

پاسخ: حالا ما البته در باب وضع هستيم خب اينكه همين طور كه فرموديد وضع نيست و لكن اگر ما وضع را اعم بدانيم به معناي اينكه هر چيزي كه دلالت بر معناي ديگري بكند ولو به علامت اگر باشد شامل او هم مي‌شود.

پرسش: باز هم اين‌جا عام است نه فقط براي فرد خاص اشاره مي‌كند براي احدي الناسي هم اشاره كند همين علامت هست...

پاسخ: ديگر اين باعث مي‌شود كه مسئله به طور ديگري ديده شود, اگر ما مقام وضع را حفظ كنيم مرحوم آخوند همان طور كه عرض كرديم مي‌داند اين‌جا مزالّ اقدام است ما بايد همه ذهن و حواسمان را مجتمع كنيم كه مقام وضع را از دست ندهيم الآن شما ملاحظه بفرماييد كه ذهن دارد مي‌رود به سمت جزئي بودن در حالي كه ما حتي اشاره هم كه مي‌كنيم مي‌گوييم آقاي واضع, وضع كرده است حتي اشاره شخصي را براي يك معناي عامّي كه اگر مثلاً يك اخرسي با انگشتش اشاره كرد به يك شخص اين يعني جريان تخاطب, يعني مي‌خواهد مخاطب قرار بدهد ولي ما مقام وضعمان را حفظ كنيم اينجا را نگاه نكنيم اين‌جا مقام استعمال است آنچه مرحوم آخوند دارد فرياد مي‌زند فراموش نكنيد اين‌جا مزالّ اقدام است اين است حتي آن‌جايي كه ما مي‌گوييم با انگشت اخرس دارد به فردي اشاره مي‌شود مرحوم آخوند مي‌فرمايد اين را تحليل بكن به دو مقام, مقام وضع و مقام استعمال, به لحاظ مقام استعمال بخواهيد بفرماييد, جزئي است بله ما هم با شما همراهيم; ولي آقاي واضع دارد مي‌گويد اگر شخصي اخرس بود خواست مطلبي را به لحاظ تخاطب بفهماند و زبان نداشت خواست با انگشت اشاره هم بفهماند اگر يك اخرسي با يك انگشت اشاره خواست بفهماند او مي‌خواهد معناي مخاطب را اشاره كند باز هم اين‌جا ما دنبال معناي عام هستيم چون اين مصداق خيلي مصداق عيني شده شايد به تعبيري فريبا باشد يعني آدم را از منظر مفهوم به مصداق مي‌برد. مرحوم آخوند اصرارش اين است كه مقام وضع را از دست ندهيد ولو يك اخرسي بيايد با انگشت اشاره به فردي بگويد مثلاً أنت. ملاحظه بفرماييد در اين منهاج‌الاصول مرحوم امام صفحه 98 اين تعبير را دارند امام چون در اين گونه از مسائل يعني در وضع ضماير و اشاره قائل‌اند به بحث وضع عام موضوع‌له خاص بر خلاف مرحوم آخوند كه در همه اين مسائل وضع عام موضوع‌له عام مي‌دانند. اين تعبير را از امام(رضوان الله عليه) دقت بفرماييد «و بالجمله أنّ هذه الألفاظ وضعت لنفس الاشاره و لازمها احضار المشار اليه في ذهن السامع و لهذا قلنا لن تقع تلك الألفاظ بما لها من المعني محكوماً بها و لا عليها كسائر المعناي الحرفيه» مثلاً اگر در معناي حرفي «من, في» بگوييم «من للابتدا, في للظرفيه» خب آن‌جا اگر ما بخواهيم بگوييم وضع عام موضوع‌له عام اما در أنت, هو, اياك كه اين‌طور جزئي است ديگر نمي‌توانيم بگوييم معنا عام است «كسائر المعاني الحرفيه بل المحكوم به و عليه هو المشار اليه بقوله هذا زيد و هو قائمٌ و ليس المحكوم عليه و المخبر عنه معنا لفظة هذا و هو بل المشار اليه بهما كما أنّ الواقع كذلك ففرق بين قولنا زيدٌ قائمٌ و بين هذا أو هو قائمٌ فانّ زيداً يحكي عن المحكوم عليه حكاية اللفظ عن معناه الموضوع له بخلافهما فانّهما يحضران المحكوم عليه في ذهن السامع».

پرسش:...

پاسخ: اين مناهج‌الوصول امام در صفحه 97.

بعد ايشان اشاره مي‌فرمايند: «بخلافهما فانهما يحضران المحكوم عليه في ذهن السامع احضار الاشارة باياه في ذهن من غير أن تكون موضوعة له و من دون أن تكون حكاية اللفظ عن معناها و لهذا أدرجناها في الحروف لأنّ الميزان في حرفية الألفاظ كون معانيها غير مستعمل». آنچه در حقيقت چنين خلطي را ممكن است براي كسي بياورد اين آميختگي مفهوم و مصداق است شما وقتي مي‌گوييم هو يا هذا يا أنت اين أنت چقدر به اين امر خارجي نزديك مي‌كند اين مي‌خواهد بگويد همين آقاي زيدي كه اسم بردي گفتي زيدٌ جاء, هو أيضاً ذهب, خب همين هو دارد به زيد اشاره مي‌كند مگر زيد, شخصي نيست خب هو هم شخصي است دارد ايجاد مطلب در ذهن سامع مي‌كند خب خيلي حرف به لحاظ ظاهر زيباست و مي‌تواند به عنوان يك برهان براي اين كار محسوب شود اما دقت مرحوم آخوند كه مقام وضع را دارد جدا مي‌كند در اين‌جا به كار نمي‌شود. مرحوم آخوند مي‌فرمايد حتي آن وقتي كه اخرس با انگشتش اشاره مي‌كند به يك شخص, اين درست است در مقام استعمال اين جزئي است ولي اشاره يك انگشت يك فرد اخرس به يك شخص يا شيئي اين در اصل مقام وضعش معناي عام دارد يعني واضع اين‌طور وضع كرده حتي اگر ما به عنوان علامت هم بگيريم نه به معناي علاقه و عُلقهٴ معنايي بين لفظ و معنا چون عده‌اي وضع را صرفاً يك علامت مي‌دانند عده‌اي هم در حدّ هوهويّت لفظ و معنا را پيش بردند, يك عده معتدل بين اين دو قول بودند حتي اگر ما در حدّ علامت بودن هم بخواهيم بگيريم باز آقاي واضع دارد وضع مي‌كند انگشت اخرس را كه حتي نمي‌تواند بگويد أنت, اين انگشت اخرس را وقتي دارد اشاره مي‌كند به يك شخص خاصي اين به لحاظ معنايي عام است در مقام استعمال شده خاص; ولي در مقام معنا و وضع مي‌شود عام لذا اگر اين اخرس شد آن شخص شد, در اين عالم شد, در آن عالم شد, به هر زباني كه باشد همه و همه با اين انگشت اشاره مي‌فهمند به شخص اشاره مي‌كند پس اين يك علامت است كه آقاي واضع اين اشاره را براي يك معناي عامي وضع كرده است كه آن معنا, معناي تخاطب است و مخاطب قرار دادن شخصي است.

ما تحقيق مرحوم آخوند را به عنوان معيار خودمان مي‌دانيم و مِلاكمان براي همه اتفاقاتي كه در عالم وضع مي‌خواهد بيفتد, عالم وضع اعتباري, وضع تكويني كه مثلاً آب دلالت بر حيات است يا سرفه زياد اگر باشد دلالت بر سينه درد است و امثال ذلك اينها را كار نداريم وضع كه در حقيقت قرارداد است و انساني, شيئي را براي امر ديگر قرار مي‌دهد چون دلالت عقلي يك بحث ديگر است كه ممكن دلالت بر واجب مي‌كند در جاي خود محفوظ, دلالت طبعي كه آب دلالت بر سبزي و خرّمي و حيات مي‌كند بحث ديگر است ما در فضاي دلالت اعتباري هستيم در فضاي دلالت اعتباري كه وضع به كار مي‌آيد كه عُلقه‌اي بين لفظ و معنا دارد ايجاد مي‌شود در اين حد بايد كاملاً بايستيم از اين مقام پايين نياييم. مرحوم آخوند با تحليل اين مقام و فرق گذاشتن بين مقام وضع و استعمال آمده همه اين اتفاقاتي كه چه در باب حروف, چه در باب اسما, چه در باب ضماير, چه در باب اسم اشاره و امثال ذلك فقط در آن‌جا كه اعلام شخصيه هست مي‌گويد آقاي واضع در آن‌جا كه اعلام شخصيه هست مثل زيد خب اين زيد را اينكه لفظ است بر يك معناي جزئي خاصي وضع كرده اين لفظ زيد براي اين معنا وضع شده است اين‌جا درست است اما در غير از اين كه وضع خاص و موضوع‌له خاص در غير اين مورد ما هر جا كه نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم آقاي واضع اصلاً افراد را نديده و استعمال را نديده ولو حتي در آن‌جا كه مثل حروف است كه حروف مستقل هم نيستند در ديگري معنا پيدا مي‌كند اما اين در ديگري باعث نشده است ما جزئي‌نگر باشيم برويم دنبال اينكه بگوييم مثلاً «في» ظرفيت هست بايد يك خانه و زيدي باشد بگوييم زيدٌ في الدار, خب زيد في الدار كه جزئي است مي‌گويم من كاري به زيد و دار ندارم مي‌‌گويم هر جايي كه معناي ظرفيت بخواهد تحقّق پيدا كند يا اسم ظرفيت را ببر يا في ظرفيت را ببر همين, يا هر جايي كه مي‌خواهد ابتدائيت تحقّق پيدا كند يا اسم ابتدا را ببر يا «من» ابتدا را به كار ببر من كاري ندارم كه مستقل است يا غير مستقل, «من» غير مستقل است باشد, اسم مستقل است باشد اين استقلال و عدم استقلال در حدّ استعمال به درد مي‌خورد در مقام استعمال به درد مي‌خورد ولي در مقام وضع من كاري به اينها ندارم مقام وضع, اقتضائاتي دارد كه بايد توجه شود.

پرسش:... خلط بين مشار و مشار‌اليه است يعني ما يك وقت داريم راجع به اشاره صحبت مي‌كنيم يك وقت راجع به مشار‌اليه,..

پاسخ: خود مشار‌اليه هم باز يك مفهومي دارد و يك مصداق.

پرسش:...

پاسخ: چون حقايق ذات اضافه مثل علم, نمي‌شود ما علم داشته باشيم و معلوم و عالم نداشته باشيم يا مثلاً اضافه اشراقيه يا اضافه مقوليه ما نمي‌توانيم يك طرف داشته باشيم و طرف ديگر را نداشته باشيم عالِم كه بود علم بايد باشد, اگر فرموديد اشاره بايد مشير و مشيراليه وجود داشته باشد اگر اشاره شد در ذهن شد مشار‌اليه ذهني مي‌خواهد, در عين شد مشاراليه عيني مي‌خواهد اينها بايد وجود داشته باشد بنابراين نه اينكه خلط شده بين اشاره, شما فرموديد اشاره عام است مشاراليه خاص است.

پرسش: نه, مي‌گويم چيزي كه ما الآن داريم به آن نگاه مي‌كنيم خود اشاره است حالا اگر بخواهيم به مشاراليه هم نگاه كنيم بله....

پاسخ: بله, ولي مشاراليه هم در اشاره عام دارد اين‌طور نيست كه مشاراليه در خارج داشته باشيم ولي مشاراليه در ذهن نداشته باشيم بلكه آن آقاي واضع مي‌گويد اين لفظ اشاره اين حرف يا اسم اشاره مثلاً ذلك الكتاب لا ريب فيه خب اين ذلك اشاره به دور است اين اشاره به دور, مشاراليه آن هم در مقام وضع و مفهوم بايد مشاراليه دور باشد اگر به لحاظ عين و مصداق هم خواستيد شما پياده كنيد اين هم بايد مشاراليه دور باشد چون اشاره يك حقيقت ذات اضافه است و حقيقت ذات اضافه در تحقّقش چه در ذهن, چه در عين, طرفين مي‌خواهد.

پرسش:....

پاسخ: بله, اينكه مي‌گوييم مزالّ اقدام است همين طور است لذا مثلاً امام(رضوان الله عليه) مي‌گويد ما اگر بگوييم در باب حروف مثلاً في للظرفيه, من للابتدا بگوييم مثلاً عام است اما در اين‌جا مي‌بينيد از بس به تعبير ايشان بيّن‌الرشد است براي اينكه شما با أنت, داريد طرف را ايجاد مي‌كنيد شما با أنت داريد مي‌گوييد اين أنت, مقام استعمال است اين مقام استعمال, جزئي است درست است اما معنايي كه آقاي واضع در نظر گرفته براي أنت, اين زيد نيست اين مدار بايد مشخص شود آن چيزي كه خلط شده بايد كاملاً از اين مسئله جدا كنيم و فضاي ذهن را نسبت به وضع بايد پيش ببريم.

عبارتي كه مرحوم آخوند در كفايه دارند مي‌فرمايند اين‌جا گرچه اين عبارت آن قرصي و استحكام حرف‌هاي ديگرش را ندارد ولي باز هم همچنان روي مدّعاي خودشان هستند كه وضع عام موضوع‌له خاص. عبارتي كه در باب خبر و انشا دارند صريح مي‌فرمايند: «ثم لا يبعد أن يكون الاختلاف في الخبر و الانشاء أيضاً كذلك» بعيد نيست كه اين‌چنين باشد البته ببينيد فتوايي كه آقايان مراجع مي‌دهند همه اين واژه‌ها مثلاً معنادار است يعني طوري نيست كه همه فتاوا در يك سطح باشد اقوا يك طور است, احوط يك طور است و امثال ذلك اين «لا يبعد» هم فتواست اما فتوايي است كه به قرصي و صراحتي كه در باب قبل گفتند نيست, در باب حروف صريحاً گفتند نه, هيچ شكّي در آن نيست وضع عام موضوع‌له عام و تحقيق هم ارائه كردند. ذيل آن فرمودند: «ثمّ لا يبعد أن يكون الاختلافي في الخبر و الانشاء ايضاً كذلك». از اين هم باز رقيق‌تر و تنزّل‌يافته‌تر در باب وضع در اسماي اشاره و ضماير مي‌گويند. شما اين عبارت را دقت بفرماييد يك مقدار رقيق مي‌شود با اينكه تحقيقشان سر جاي خودش هست با اينكه همه را دارند در يك طيف مي‌بينند كه وضع عام موضوع‌له عام اما عبارت‌ها, عبارت‌هايي نيست كه خود ايشان با تمام قوت حرفشان را بزند مثلاً در باب اسم اشاره دقت بفرماييد من مي‌خواهم دقّت‌هاي عبارتي را عرض كنم, دقت‌هاي معنايي كه عرض شد اما اين دقّت عبارتي از آن‌جا يك مرحله تنزّل كردند گفتند ثمّ لا يبعد أن يكون, آن‌جا فتواي صريح بود اين‌جا فتوا مقداري رقّت دارد ثمّ لا يبعد أن يكون الاختلاف في الخبر و الانشاء ايضاً كذلك.

در باب الوضع في الاسماء الاشاره و الضمائر دقت كنيد عبارت چيست. ثمّ انه قد انقدح ممّا حققناه كانه يمكن أن يقال انّ المستعمل فيه في مثل اسماء الاشاره و الضمائر أيضاً عام و انّ تشخّص انما نشأ من قبل الطور الاستعمال, اين بر اساس اين. بعد مي‌فرمايد استدلالي كه برايش مي‌آورند مي‌فرمايند: فدعوا, اگر كسي ادّعا بكند كأنّ المستعمل فيه في مثل هذا أو هو أو ايّاك انّما هو المفرد المذكر و تشخّصه انما جاء من قبل الاشاره أو التخاطب و هذه الالفاظ اليه فانّ الاشاره أو التخاطب لا يكاد يكون الاّ الي الشخص غير مجاز.. ببينيد اگر كسي چنين ادعايي بكند ادعاي گزافي نيست باز رقيق‌تر شد, ما اگر تحقيقي كرديم بايد روي تحقيقمان بايستيم اگر گفتيم بايد در مقام وضع اين‌چنين ديد ديگر نبايد عبارت‌هايمان را ضعيف كنيم با تمام قاطعيت با استحكام مي‌گوييم مقام وضع داريم و در مقام وضع آن چيزي كه واضع لحاظ كرده است معناي عامي است در مقابل اين, چه حروف باشد, حتي اسم اشاره باشد. استدلال را دقت كنيد اين استدلال به اين صورت مي‌گويد: اگر كسي ادعا كند كه معنايي كه براي اين هست مثلاً براي هو و اينها هست مذكر غايب است ولي استعمال, خاص است اين دعوا بعيد نيست, اين سخن گزاف نيست با اينكه همان فتواست ولي به لحاظ عبارتي, رقيق شده.

پرسش:...در آن ظرف زماني كه آخوند به سر مي‌بردند...

پاسخ: بله همين‌طور است البته هنر كتابت و تدوين است لذا در همان صفحه 93 اين كتاب عرض كرديم ايشان اين تحقيق را كه ارائه مي‌كند بعد مي‌فرمايد خيلي دقت كنيد اين‌جا مزالّ اقدام است. تعبير ايشان در آن‌جا اين بود كه «و منه ظهر عدم اختصاص فتأمّل في المقام فانّه دقيقٌ و مزالّ الأقدام للأعلام و قد سَبق في بعض الامور بعض الكلام والاعادة مع ذلك لما فيه من الفائدة و الافاده» خب ما در نجف اشرف بوديم جايگاه مرحوم آخوند و اينها از آن‌جا, يك كار خوبي كردند و احياي هزار سال تشيّع, روحانيت تشيّع خيلي كار قشنگي بود و از مرحوم آخوند از اين مجسّمه‌هاي مي‌سازند خيلي مجسّمه زنده و با روحي بود آن‌جا هم بازديدي داشتيم. متأسفانه نجف يك جايگاه فوق‌العاده عميقي است جايگاه نخبگاني است و ناشناخته است از نظر تاريخي كه ما قبور انبياي بزرگوار حالا حضرت آدم و نوح كه در كنار قبر مطهّر حضرت هستند, حضرت هود و صالح كه در وادي‌السلام هستند, حضرت ايوب و ذي‌الكفل همه اينها ما رفتيم حتي مقام حضرت ابراهيم همان‌جا كه ايشان را به منجنيق بسته بودند و در آتش انداختند كه در اطراف نجف هست. آيا ما اين همه رواياتي كه در باب توحيد داريم نبايد قواعد علمي بيايد اينها را موشكافي كند كه مثلاً توحيد اين گونه است واقعاً بحث روايات در اين خصوص ذهن را آزار مي‌دهد «بالشهادة أنّ كلّ صفة غير موصوف» خب اين بيان علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام) را چه كار كنيم خب شهادت هر صفتي غير موصوف است خدا عليم است پس يك خدايي باشد باشد, يك علمي باشد, صفت غير از موصوف است يعني خدا در مقام ذات, عليم نيست يك دانشي بايد باشد كه مراد از اين صفات, صفات زائده است يك علمي بايد بيايد بگويد اين صفات, خود آن علم چه وقت توليد مي‌شود كه آن قدرت را داشته باشد كه اينكه حضرت فمروده است اين منظور از صفات زائده است و الاّ صفتي كه عين ذات باشد كه ديگر ندارد لذا خود آنها فرمودند احدي الذات و الصفات است اين روايت است كسي آن حدي الذات و الصفات را نبيند اين بيان علي‌بن‌ابي‌طالب را ببيند مي‌تواند داوري كند لذا همين آقايان اشاعره و معتزله يا قائل شدند به تعدّد قدما يا قائل شدند معاذ الله خداي عالم, علم ندارد كارِ عادلانه مي‌كند صفت ندارد, همين ظواهر روايات را اگر كسي بخواهد عمل كند خب اگر قاعده فلسفي نداشته باشيم همان بلايي كه يك روايت فقهي سر يك طلبه در مي‌آورد ولي فقيه با دانش فقه مي‌تواند به راحتي از آن بگذرد همين روايات هم در باب معارف همين كار را مي‌كند اگر دانش فلسفه و كلام اصيل نباشد اين روايت همين كار را مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: اصلاً جاي تكفير براي جايگاه علم كلام است تا علم كلام نباشد نمي‌تواند , الآن داعشي‌ها كه راجع به امام اين‌طور معتقدند, راجع به پيغمبر و شفاعت اين‌طور معتقدند آيا «من صدر الفقه الي نهاية الفقه» ما چيزي راجع به غيبت امام, شهادت امام, شفاعت امام از اين بحث‌ها نداريم وقتي اين گونه از مسائل شده است انسان مي‌تواند بگويد اين كفر است اين توحيد است يا اين شرك است اين كفر است اين ايمان است كفر و ايمان در دانش كلام شكل مي‌گيرد. در نجف اين مسائل خيلي جدّي‌تر است گرچه آيت الله سيستاني فرمودند ما في‌الجمله ما حكم جهاد داديم و واقعاً هم به عنوان يك مرجع عالم اسلام بالأخره اين هست ولي نه از آن جهت كه فقيه است, از آن جهت كه متكلّم است چون يك فقيه كه نمي‌تواند بگويد با اينها بجنگيد, فقه متأثّر از كلام مي‌تواند تصميم بگيرد وقتي شخص مي‌بيند اين امر كفر است يا شرك است درست است دستور جهاد از جايگاه فقه صادر مي‌شود اما چه چيزي كفر است كه بايد با آن مبارزه كرد را علم كلام مي‌گويد, از آن جهت كه انساني متكلّم است و فرق بين كفر و ايمان را مي‌گذارد و مي‌گويد اين حركتي كه داعش دارد الآن انجام مي‌دهد اين حركت, حركت كافرانه است اين مبارزه با اصل اسلام است, مقابله با اصل اسلام است, انكار اصل توحيد است, انكار اصل ولايت است و بايد با آن جنگيد. حوزه متأسفانه واقعاً مبتلاست. حالا بحثي كه حاج آقا در بحث كلام داشتند مجمع مدرّسين قم به فكر افتادند مي‌خواهند كلام را عمومي كنند از حاج آقا هم پيشنهاد خواستند متن يا كتابي معرفي كنند همين تجريد در حوزه اگر مثل تفسير رسمي بشود همان طور كه فقه و اصول خوانده مي‌شود تجريد هم خوانده شود تجريد خودش خيلي راه است.

پرسش:...

پاسخ: حتي در حوزه درون‌ديني واقعاً ببينيم چقدر مي‌تواند مشكلات اجتماع و فرهنگ و تمدن را حل كند, اعتقادات و باورهاي مردم را حل كند اين محدوده‌اش مشخص است از اول گفتند موضوع علم فقه, عمل مكلّف است چه چيزي حرام است و چه چيزي حلال, چه چيزي پاك است و چه چيزي نجس.

پرسش:...

پاسخ: اصلاً تبليغ هم ديگر از حوزه گرفته شد الآن با آمدن رسانه‌ها و فضاهاي مجازي و امثال ذلك, اگر فنّ تبليغ به روز مي‌شد امروز رسانه‌ها براي حوزه‌ها بود اگر اجازه مي‌دادند دانش تبليغ در حوزه بود فيلم و سينما اينها همه ابزار تبليغ است اصلاً حوزه بايد اينها را مي‌داشت تبليغ يعني ابلاغ و احكام و معارف دين به مردم, الآن با كدام زبان مي‌شود اين را بيان كرد؟ خيلي بشود مثلاً آقايان بروند سخنراني كنند, اصلاً زبان تبليغ متفاوت شده به روز شده, زبان تبليغ هويّت ديگري پيدا كرده است اينها فكر مي‌كنند تبليغ آخوندي اين است كه مثلاً مرجعي را ببري و سخنراني كند اين تبليغ است.

پرسش: اگر اين تبليغ نباشد جايگاه حوزه در مردم...

پاسخ: بله واقعاً اين‌طور شده. من در دانشگاه بودم به راحتي مي‌گفت بيست ميليون جمعيت امسال آمدند و رفتند, من گفتم اين بيست ميليون بر اساس عشق و علاقه است و عشق و علاقه در دانشگاه وجود ندارد اين سرمايه اسلام است حوزه و دانشگاه بايد بداند مديريتش كند بگويد اين بيست ميليون ده روز در اختيار شما, شما اين را مديريت كنيد. از همين الآن فكرش اين است كه سال آينده اربعين چطور برود اين عشق در او هست اين سرمايه است اين را تو بايد هدايت كني حوزه و دانشگاه. من ديداري با استاندار كربلا داشتيم خيلي آدم فهميده‌اي بود و فارسي هم خوب مي‌فهميد گفت ما امسال براي زائران يك مسئله اجتماعي را مطرح كرديم همين بحث نظافت را, گفت خيلي مؤثّر بوده. الآن ايجاد يك گفتمان در فضاي عالم اسلام از اين مركز بالاتر, از اين بيست ميليون بالاتر كه اين همه عشق و ارادت هست حوزه از اين غافل است, دانشگاه هم از اين غافل است شما نبايد اين را دست‌كم بگيريد. ما بفهميم اين موضوع با اين محمول ارتباط پيدا مي‌كند اين عشق ماست اگر بتوانيم يك مسئله اصولي يا فقهي را حل كنيم, آن عوام كه عشق اينها را ندارد آن عشق يك پيوندي است كه بين خودش و معشوقش يعني امام حسين برقرار مي‌كند ولي اينها اگر جهت پيدا كند, سامان پيدا كند, نظم پيدا كند. من كنار قبر علي‌بن‌ابي‌طالب مي‌ديدم مظلوميت علي‌بن‌ابي‌طالب از زمان خودش هم بيشتر است علي و آن نهج‌البلاغه و خطبه‌ها و بيانات علوي كجا و اين حركت عوامانه كه ماها انجام مي‌دهيم اين كجا, من از آن‌جا زنگ زدم به حاج آقا گفتم جاي شما اين‌جا خالي است اين‌جا مثل شما بايد بيايد زيارت كند آدم وقتي چهره‌ها را نگاه مي‌كند حداكثر زيارتي مي‌كنند و مي‌روند يعني كي استفاده حداقلي از مقام علي‌بن‌ابي‌طالب مي‌كنند اين همه بزرگان و قبور و ارواح آنها, چندين زيارت براي حضرت علي وجود دارد بيست زيارت براي علي(عليه السلام) جمع شده هر كدام از آنها يكي از زواياي اين شخصيت را دارد طرح مي‌كند اين شخصيت كجا و آن شخصيت كه حتي حوزه دارد كجا!

«و الحمد لله ربّ العالمين»

دانلود فایل صوتی