اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين
امر ثالثي که در مقدمه باب شريف کفايه مرحوم آخوند خراساني آمده در باب مجال است. البته مباحث متعددي را ايشان در اصول بعد مطرح ميکنند در امور بعد مطرح ميکنند که ان شاء الله ملاحظه خواهيد فرمود. اما در اين بحث ميفرمايند که قلمرو مجاز تا کجاست؟ يعني اگر ما بخواهيم عنواني براي اين بحث قائل بشويم، ميتوانيم بگوييم که بحث قلمرو مجاز است. آيا مجاز تا کجا کشش و سره وجودي دارد و بعد آيا ما براي اينکه بتوانيم بين حقيقت و مجاز يک مرزي و حدي قائل بشويم چه حدي ميتوانيم براي آن قائل بشويم؟ براي اين معنا خوب است که اول ما فضاي حقيقت را باز بکنيم. ببينيم که چه حقيقت است و چه مجاز است. بعد بياييم ببينيم که قلمرو مجاز تا کجاست تا حقيقت شناخته نشود و مرزي براي حقيقت بيان نشود طبيعي است که مجاز هم مرزش و حدودش شناخته نخواهد شد.
خوب آن چيزي که به صورت روشن ميشود مطرح کرد اين است که مرز حقيقت اين است که واضع لفظي را براي يک معنايي يا موضوع له اي قرار بدهد و مشخص کند حالا يا به وزن تعييني يا تعيني مشخص باشد که اين لفظ براي اين معنا وضع شده است. در چنين فضايي ما ميتوانيم مسئله حقيقت و مرز حقيقت را بيان کنيم يعني واضع ميآيد يک لفظي را در نظر ميگيرد يک موضوع له اي را در مقابل اين لفظ قرار ميدهد و ميگويد اين لفظ براي اين معناست. مثلاً لفظ اسد را براي حيوان مفترس وضع ميکند و وقتي لفظ اسد در حيوان مفترس استعمال شد ميگويند اين استعمال حقيقت است. يعني لفظ در معناي موضوع له خودش به کار رفته است. که يک مرزي و مشخصه اي را و محدوده مشخصي را دارد. و تا وضع نباشد ما نه تنها موضوع له را نخواهيم دانست مرز و قلمرو حقيقت را هم نميتوانيم بدانيم. اصلاً حقيقت در مقابل مجاز آن وقتي است که يک اعتباري لفظ را در مقابل يک معنايي قرار داده باشد و ما به مجوزيت اين اعتبار بگوييم که به کارگيري اين لفظ در اين معنا حقيقت است. اگر واضعي نباشد، وضعي نباشد، موضوع له اي نباشد و واضع يک موضوع له مشخصي را در يک قلمرو خاصي مشخص نکند ما اصلاً حقيقت نداريم کما اينکه طبعاً مجاز هم نخواهيم داشت. حقيقت آن جايي شکل ميگيرد که واضع است، لفظي را مد نظر قرار داده در مقابل اين لفظ هم يک معنايي را يک موضوع له اي را لحاظ کرده و مشخص کرده اين لفظ براي اين معنا به کار ميرود و اگر به کار برود ميشود حقيقت که عرض کرديم مثلاً لفظ اسد که به معناي حيوان مفترس است در معناي حيوان مفترس هم به کار ميرود و ميشود حقيقت. اينجا مشخص است يعني ما بايد کاملاً مرزحقيقت را اول خوب بشناسيم که اين اموري که عرض شد، اين مؤلفه هايي که عرض شد در اينکه حقيقت و مرزش شکل بگيرد نقش آفرين است. اگر واضعي نباشد، اگر وضعي نباشد، اگر لفظي براي معناي مشخصي نباشد هرگز حقيقت شکل نميگيرد. اينکه ما ميگوييم که استعمال اعم از حقيقت و مجاز است حقيقت يک مرزي و حدي دارد که آن حد قبل از اينکه مجاز بخواهد راجع به آن مجاز بخواهيم صحبت بکنيم بايد مشخص شود.
خوب اين روشن است. يعني اين فضاي به تعبير بين الرشد ماست که ما بايد کاملاً روي اين تأکيد بکنيم گرچه مرحوم آخوند اين فضا را باز نکردهاندو مستقيماً با اين عنوان بحث را شروع کردهاندکه «صحه استعمال اللفظ في ما يناسب ما وضع له عن هو بالوضع أو بالطبع و أمثال ذلک» يعني ابتدا رفتهاندکه قلمرو مجاز را براي ما مشخص بکنند در حالي که جا داشت قبل از اينکه ما مجاز را از آن سخني بگوييم و قلمرو و حد و حدودش را بيان بکنيم مستقيماً به حقيقت بپردازيم و فضاي حقيقت را روشن بکنيم که اصلاً حقيقت يعني چه در فضاي وضع؟ حقيقت دانسته نشود مجاز دانسته نخواهد شد. پس اول ما بايد وضع را در باب حقيقت بدانيم که عرض کرديم وضع در باب حقيقت همين است که واضعي حالا چه به وضع تعييني يا وضع تعيني در فضاي اعتباري در فضاي اعتبار ميآيد يک لفظي را براي يک معنايي و موضوع له اي قرار ميدهد و جعل ميکند و ميگويد من لفظ اسد را براي حيوان مفترس قرار داده ام. اين شد وضع حقيقت. اين کاملاً در ذهنمان باشد و از اين ما به هيچ وجهي تخطي نميکنيم. اين بين الرشد ماست. اين منار اصلي در فضاي استعمال عرض کنم که اين فضاست. لذا در آنجايي که ميگويند که اصل در استعمال حقيقت است يعني همين. يعني اگر ما بخواهيم شک کنيم که آيا اگر شک کرديم که آيا اين لفظ در مجاز به کار رفته است يا در حقيقت؟ ميگويند اصل در استعمال حقيقت است. يعني ما اگر نميدانيم که اين آقاي واضع که اين اصلي که «رأيت اسداً» آيا اين باب را در رجل شجاع به کار برده يا در باب حيوان مفترس به کار برده است؟ اگر ما شک کرديم ميگويند اصل در استعمال حقيقت است. يعني اين لفظ، لفظ اسد که ايشان آقاي مستعمل به کار گرفته است فاعل گفته است مراد همان حيوان مفترس است پس اصل در استعمال حقيقت است، يعني اگر ما شک کرديم بين اينکه آقاي کسي که سخن ميگويد رأيت اسداً آيا مراد از اين اسد حيوان مفترس است يا رجل شجاع است؟ميگويند اصل در استعمار حقيقت است. پس اين را داشته باشيد. اين هم اصلش را و هم قلمرواش را داشته باشيد. آنجايي که واضع اين گونه اند.
از اين فضا ميآييم بيرون و در فضاي مجاز قرار ميگيرم. لذا اين مسئله هم است که استعمال يا صحيح است يا غلط اگر استعمال صحيح بود يا حقيقت است يا مجاز که استعمال يا صحيح است يا غلط، اگر استعمال صحيح بود، استعمال صحيح يا در حقيقت است يا در مجاز است. مثلاً شخصي بگويد که رأيت اسداً و به يک آدم ترسو هم بگويد رأيت. خوب اين غلط است. ميگويد رأيت اسد و نه حيوان مفترس مرادش باشد و نه رجل شجاع. به يک انسان جواني بگويد رأيت اسداً خوب اين استعمال، استعمال غلط است. اما آن جايي که استعمال صحيح است، استعمال صحيح دو قسم است.يا در حقيقت استعمال شده است يا در مجاز. دو قاعده است اين را هم همينجا عرض کنم چون ما از اين قاعده زياد بايد در کل باب اصول يا در مباحث اصول اين را داريم. يک قاعده اين است که...
پرسش:...
خوب نه خود اين عاقل ميگويد که رأيت اسداً و در رجل جوان به کار گرفته
پرسش:...
خوب حرف همينجا باطل ميشود. همين که ميفرمايد حشو يعني باطل است. همين که ميفرمايد عقلا، به چنين حرفي ميگويند حشو ديگر، باطل است ديگر، اينکه استعمال صحيح نيست. استعمال اگر در معناي حقيقت نباشد در معناي مجاز هم نباشد در معناي غلط باشد که مثلاً حيوان مفترس را اسد را بگويد و رجل جوان و ترسو را اراده کند، خوب اين استعمال استعمالي غلط است. بنابراين در آن جايي که استعمال غلط باشد اصلاً بحث نيست. آن جايي که استعمال صحيح است، دو قسم دارد: يا حقيقت است، يا مجاز.
پرسش:...
خارج که يعني حتي اگر مثلاً بگوييم آقاي زيد استعمال کرده است لفظ اسد را در رجل جوان ميگوييم خوب اشتباه کرده است و نبايد اين کار را بکند. براي اينکه نه حقيقت است و نه مجاز.
دروغ حالا ما داريم ميگوييم غلط. شايد حتي در فضاي انشا هم باشد مثلاً جنس برنميدارد واقعاً. وقتي بگويد که رأيت اسداً که يک زيدي را اراده کرده است که اين زيد از سايه خودش هم ميترسد خوب اين استعمال غلط است در حقيقت.
پرسش:...
بله. اين هم ميشود غلط.
خوب پس اين بود در حقيقت مرزبندي. ما دو قاعده داريم که بيان ميکنيم که اين دو قاعده ساري و جاري در تمام دانش اصول است بلکه در همه مباحثي که لفظ و وزن داريم. يک قاعده اين است که اصل در استعمال حقيقت است. اين يعني چه؟ اين همين توضيحي که عرض کرديم. که اگر لفظي را مستعمل استعمال کرد. ما نميدانيم و شک داريم که آيا اين استعمال در حقيقت است يا در مجاز؟ اينکه گفته رأيت أسداً آيا اراده کرده است حيوان مفترس را يا اراده کرده است رجل شجاع را؟ اما که شک داريم اصل بر استعمال حقيقت است. يعني وقتي گفته رأيت اسداً واقعاً حيوان مفترس را ديده است. اين يک قاعده. يک قاعده هم اين است که ميگويند استعمال اعم از حقيقت و مجاز است. يعني اين دو هيچ منافاتي با هم ندارند. يک لفظي استعمال شده است اگر سؤال بکنند که آيا اين در حقيقت است يا در مجاز ما شک داريم و نميدانيم کدام است ميگوييم اصل در استعمال حقيقت است. اما اگر کسي گفته رأيت اسدً ميتواند بگويد رأيت اسداً و رجل شجاع را اراده بکند. ميتواند. بگويد رأيت اسداً و حيوان مفترس را اراده کند. پس استعمال اعم حقيقت و مجاز است. هم راه دارد که در حقيقت به کار رود و هم راه دارد که در مجاز به کار رود. و هم راه دارد که در مجاز به کار رود. پس اين دو قاعده کاملاً هر کدام در جايگاه خودشان درستند و هيچگونه منافاتي با يکديگر هم ندارند.
پرسش:...
بله . حالا قديمه حاليه يا مقاليه. درست است. بله.پس استعمال صحيح است. نگفتم جايگزين ميکنيم. نه استعمال اعم از حقيقت و مجاز است. رأيت اسد ، خوب ميتوانيم بگوييم اين رأيت اسداً براي اين رجل شجاع ميتوان به کار برد. آره ميتواند به کار ببرد لابد يک قرينه اي دارد. گفته رأيت اسداً، ميتواند در حيوان مفرتس قرار بگذار. بله ميتواند به کار ببرد. بدون قرينه به کار ببرد. صرف اينکه استعمال کرده است و به اصطلاح و مشخص نيست که چيست، نميتوانيم بگوييم غلط است در مقابل غلط. لذا ميگوييم استعمال اعم از حقيقت و مجاز است. يک ، اصل در استعمال حقيقت است. اين اصل در مقام شک است. اصل عملي است، علمييعني. وقتي ما شک کرديم که اين آقاي مستعمل گفته رأيت اسداً مرادش چه بوده است چون نميدانيم که چه بوده است ميگوييم خوب اصل در استعمال حقيقت است پس حتماً حيوان مفترس به کار گرفته است.
پرسش:...
خوب قرينه نيست مضاف بر اينکه در مقام عملي اگر شک داشتيم به اصل مراجعه ميکنيم و اصل هم در استعمال حقيقت است. آن اصل هم مشخص شده است. اگر کسي بگويد رأيت اسد و رجل شجاع را اراده کرده باشد اين امکان دارد و هيچ محضوري ندارد. اين دو قاعده را با هم داشته باشيد که اينجا و جاهاي ديگر خوب کار ساز است. آن هم که فضاي بحث رو اول بايد تحليل بکنيم تحليل محل بحث خيلي کمک ميکند که ما تا حقيقت را نشناسيم و قلمرو حقيقت را ندانيم طبعاً نميتوانيم راجع به مجاز و قلمرو مجاز صحبت کنيم. اتفاقاً اين بحثي که الامر الثالث مطرح است کلاً قلمرو مجاز است که مجاز تا کجا راه دارد و راه نفوذ است. يک بحث حداقلي را جناب آخوند دارند مطرح ميکنند و ما با همين بحث حداقلي پيش ميرويم و بعد ببينيم که نظر بزرگان و اعلام درباره وضع در مجاز چگونه است.
ميفرمايند که خوب ما شک نداريم که استعمال مجازي داريم. يعني ميتوانيم بگوييم که رأيت اسداً و اين اسد را در يک حيوان مفترس به کار نبريم در رجل شجاع به کار ببريم. اين ميشود. اما يک سؤال اينجا مطرح است و آن اين است که آيا ما براي به کارگيري مجاز نيازي به وضع واضع داريم همان طور که در باب حقيقت نياز به وضع واضع داريم آيا اينجا دلالت وضعي بايد وجود داشته باشد يا نه؟ يعني چه؟ خوب ما در امر حقيقت کاملاً تصريح کرديم که در آنجايي حقيقت شکل ميگيرد که واضعي باشد به وضعي يا تعييني يا تعيني لفظيرا در مقابل معنايي قرار بدهد که اگر واضع نبود لفظي نبود موضوع له اي نبود وضع در مقابل آن موضوع له اين لفظ نبود اصلاً حقيقت شکل نميگيرد. پس بنابراين در آن جايي که حقيقت است واضع و وضع اينها همه اش وجود دارد. آيا در باب مجاز هم ما نيازي به چنين امري داريم. ايا اين ساز و کاري که در باب حقيقت گفته شد در باب حقيقت نياز است که واضعي باشد و وضعي باشد و در حقيقت واضع لفظي را در مقابل معنايي قرار بدهد آيا در باب مجاز هم همينطور است. يعني لزوماً بايد واضعي بيايد بگويد همان گونه که اسد در حيوان مفترس به کار ميرود در رجل شجاع هم به کار ميرود. با اين وضع که صحه استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له هم هو باللفظ او بالطبع. ما بنا بر اين داريم که اولاً متن کفايه را که اصل است و محور مباحث است خوب منقه کنيم و تحرير کنيم و باز کنيم و مراد مرحوم آخوند را خوب دربياوريم. بعد نظرات ديگر را در حقيقت در کنارش ذکر بکنيم. و الا قبل از اينکه منقه بشود و تحرير بشود ما ميخواهيم شيوه را از حاج آقا بياموزيم انکه تحرير مل بحث خيلي کمک ميکند. بسياري از مباحث خوب جويده نميشود. خوب تحرير نميشود و يکي پس از ديگري اقوال ميياد و فضا را تيره ميکند و بالاخره چيزي هم عايد انسان نميشود. ما بنا بر اينکه متن کفايه به عنوان محوري ترين فضاي اصلي بحث از او ما خوب منقه بکنيم بعد به نظرات آراء ديگران که در اين مسئله هستند بپردازيم. بعد نهايتاً هم داوري کنيم که کدام نظر ممکن است مثلاً درست باشد. مرحوم آخوند به صورت روشني فضايي از بحث را باز ميکند. ميفرمايند که در باب حقيقت ترديد نيست که وضع و واضعي بايد باشد. آيا در باب مجاز هم ما با وضع و واضعي کار داريم يعني همان طور که واضع آمد اسد را در مقابل حيوان مفترس وضع کند آيا لزوماً واضعي بيايد و اسد را در مقابل رجل شجاع هم به کار ببرد. ميگويد من مجازاً اسد را در رجل شجاع به کار ميبرم. ايها الناس شما هم اگر ميخواهيد از اين وضع استعمال بکنيد، استعمال کنيد. مجازي است و درست است و غلط نيست که اگر واضع وضع نکند ما به غلط ميافتيم. اينطوري است؟ يا نه ما حقيقت را بايد بشناسيم و مابقي را که به اصطلاح ميشود مجاز ، لزوماً لازم نيست که از راه وضع بشناسيم. بلکه طبع ما، وجدان ما، انصاف علميما اگر داوري کرد که ميتوانيم اين وصف را در مقابل آن معنا در مقابل اين لفظ قرار بدهيم کافي است. توضيح بدهيم. به عبارتي آيا ملاک وضع در باب مجاز ببخشيد آيا ملاک استعمال در باب مجاز ، وضع است يا طبع. اين طور سؤال طرح ميکنيم. آيا ملاک استعمال در مجاز وضع است يا طبع؟ در باب حقيقت ملاک استعمال وضع است و روشن است. آيا در باب مجاز ملاک استعمال وضع است؟ واضعي بايد بيايد آن لفظ اسد را در رجل شجاع به کار ببرد تا ما بگوييم خوب اينجا را ايشان به کار برده به عنوان مجاز ما هم از اين به بعد مجاز هستيم. خوب بعضي از بزرگان به اين معتقدند. ميگويند که بله. ما بايد بالاخره يک حد و مرزي داشته باشيم. اگر بنا باشد مجاز هم به اصطلاح مرزي نداشته باشد و حدي نداشته باشد و ميدانش واسع باشد اصلاً حقيقت هم گم ميشود. مرحوم عراقي ظاهراً اگر برسيم به نظر ايشان که ان شاء الله خواهيم رسيد که ايشان معتقدند در باب مجاز هم اگر بر اصل استعمال مجازي داشته باشيم اينجا هم واضع بايد به ما راه نشان بدهد. ميگويد آقا شما مجازيد که اسد را در رجل شجاع هم به کار ببريد. در باب حيوان مفترس اگر به کار ببريد خوب حقيقت است و درست است. اما اگر در رجل شجاع به کار ببريد اشکال ندارد من به عنوان واضع به شما مجوز ميدهم و شما مجازيد که بگوييد رأيت اسداً و مراد شما از اين اسد رجل شجاع است. خوب ما اين قاعده مندي را بايد حفظ کنيم. اتفاقاً ايشان ميفرمايد که اگر اين قاعده مندي را حفظ نکنيم عربي را از دست ميدهيم. ما اين عنوان و بحث را اين طور مطرح ميکنيم که قلمرو مجاز مثلاً گفتيم الامر ثالث در باب قلمرو مجاز است که آيا اين مجاز تا چه حدي ميتواند جلو بيايد واقعاً حالا ببينيد ان شاء الله که برسيم به نظرات مثل امام و مرحوم آقاي خوئي و ديگران که اين مجاز را قلمرويش را آن قدر مسير کردهاندکه همه انواع مجازات را شامل ميشود. نه تنها يک مورد مثلاً حالا آنکه جناب سكّاكي ادعا کرده و امثال ذلک. ولي خوب همينجا بايد تقريباً ذهن خودمان را به اين مسئله معطوف بکنيم که بالاخره ملاک در استعمال آيا وضع است يا اعم از وضع و طبع است که در حقيقت وضع ملاک باشد و در مجاز طبع ملاک باشد. مرحوم آخوند ميفرمايد که وجهان و القولان. دو وجه است و دو قول است. يعني قائل دارد اين دو تا وجه هر دو قائل دارند. عده اي معتقدند که ملاک در استعمال در مجاز استعمال مجازي وضع است واضع همان طور که در باب حقيقت آمده لفظ اسد را در حيوان مفترس به کار برده و ما بر اساس او داريم اين کار را انجام ميدهيم در باب رجل شجاع هم همين طور است. بايد به ما بگويد که اسد در رجل شجاع مجازاً به کار ميرود تا ما به کار ببريم. اين ميشود اگر ملاک در استعمال مجازي وضع بشود. اما اگر ملاک استعمال مجازي وضع نباشد، طبع باشد. يعني چه طبع باشد؟ يعني طبع انسان، وجدان انسان. انسان اين را حسن بداند. اين را خوب بداند. بپذيرد. بپسندد. وقتي ميگوييم رأيت اسداً و اراده ميکنيم از اين اسد رجل شجاع را به علاوه شجاعت و مشابهتي که بين رجل شجاع و اسد هست ما اگر گفتيم رأيت اسداً و رجل شجاع را اراده کرديم طبع ميپسندد؟
پرسش:...
بله همين. ذوق سليم يعني حسن دانستن. همين تقريباً بله. اتفاقاً حرف همينجاست که اين ذوق سليم چقدر کشش دارد و تا کجا مرز دارد. بعضي ها ذوقشان خيلي ذوق بالايي است و باعث ميشود که خيلي به انسان جوان و ترسو هم بگويند. خوب مرحوم آخوند ميفرمايد که ملاک استعمال مجازي لزوماً وضع نيست. ما نفي نميکنيم که اگر واضع بيايد بگويد آقا در رجل شجاع هم به کار ميبريم. ولي اگر هم واضعي نيامد و وضعي نکرد ما به وجدان مرجع ميکنيم. به تعبيري به ذوق سليم مراجعه ميکنيم. اگر ذوق سليم اين را حسن و نيکو دانست ميگوييم که خوب اين مجاز است. حقيقت را جدا کرديم اين ميشود مجاز. اين الآن ملاکي است که مرحوم آخوند ميپذيرند و ميگويند آن چيزي که ما در مجاز نياز داريم در حقيقت واقعاً بايد واضع بيايد و مشخص بکند و حد و مرز بدهد. ولي در فضاي عرض کنم که مجاز ما چنين نيازي نداريم بلکه خود طبع کفايت ميکند در اين معنا که مسير ما را مشخص ميکند. ايشان پا فراتر ميگذارند ميگويند که حتي اگر واضع بيايد بگويد آقا چه کسي به شما اجازه داده است که اسد را در رجل شجاع به کار ببريد؟ منع هم بکند جامعه ميپذيرد. ذوق سليم قبول ميکند. فردي که واقعاً شجاع است از هيچ چيز نميترسد. حيثيت افتراس و درندگي دارد و حمله ور ميشود. خوب اگر کسي واضع بگويد من که به شما اجازه ندادم چه کسي به شما گفته است که برويد اسد را در رجل شجاع به کار ببريد ولو به من او هم باشد اين ارزشي ندارد. تا اين حد جلو ميروند. ميگويند آن چيزي که ملاک است اگر شما بخواهيد حقيقت بخواهيد حقيقت بياييد بگوييد درست است ما ميپذيريم. شما بايد باشيد. واضع مشخصي بايد باشد. يا تعيين و تعيني بايد باشد. اما اگر واضعي بيايد بگويد آقا من که نگفتم اسد را در رجل شجاع به کار ببريد. شما نگوييد. مجاز يعني همين اصلاً. مجاز يعني اين است که با علاوه مشابهت و امثال ذلک ما بتوانيم يک فرد را در جايگزين يک فرد حقيقي بکنيم. يک فرد غير حقيقي را در حقيقت. از اين هم پا فراتر ميگذارند و ميفرمايند که ببينيد ما ملاک را طبع گرفتيم. اگر کسي خلاف طبع عمل کرد و آمد يک لفظي را در يک معنايي به کار برد که اين معنا طبع آن را نميپذيرد. همان مثالي که عرض کرديم. بيايد اسد را در رجل جوان به کار ببرد. بگويد رأيت اسداً و اراده بکند رجل جوان و ترسو را. اگر حتي واضع هم بيايد بگويد که آقا من اجازه ميدهم ميگويند اين حرفت قبول نيست. در اينجا واضع هيچکاره است، در باب مجاز. در باب حقيقت تمام ملاک واضع است بايد بيايد بگويد و وضع کند که اسد در حيوان مفترس به کار ميرود. اما در آنجايي که فضاي مجازي است چه حيثيت اثباتي چه حيثيت سلبي. چه ما ميخواهيم رجل شجاع را به جاي حيوان مفترس به کار ببريم اينجا نقشي واضع ندارد ولو با منعش. چه بخواهيم رجل جوان را به جاي اسد به کار ببريم ولو با ترخيص واضع. اين هم باز نقشي ندارد. خوب ايشان ميفرمايند که ولو منع الواضع عنه اگر واضع هم منع بکند چون حسن استعمال دارد طبع ميپذيرد و ذوق سليم اين را قبول ميکند ميگويد اشکال ندارد. بعد ميفرمايد که و باستهجان الاستعمال فيما لايناسبه. يعني اگر اسد را در رجل جوان به کار ببرد چون لايناسب ما خذ له است اگر به کار برد، ولو واضع بيايد، ولو مع ترخيصه، اگر هم واضع بيايد و بگويد من اجازه ميدهم که شما اسد را در رجل جوان به کار ببريد. اين مستهجن است. اين زشت است. اين قبيح است. کسي قبول نميکند. بعد ايشان همين ملاکي که عرض کرديم را به صورت صريح ميفرمايد و لا معنا لصحته الا حسنه. اينکه ميگويد به صحت استعمال دارد همين است که نقش بپسندد. قبول داشته باشد. بگويد خوب است. نفس همين را بپسندد بگويد درست است. رجل شجاع ميتواند جايگزين اسد آن را در مجاز باشد.
پرسش:...
نه خود واضع ميآيد مرز بندي ميکند. واضع ميگويد که اسد را من به کار بردم در رجلش در پيمان مفترس حقيقتاً و در رجل شجاع، مجاز است. خودش وضع را مشخص ميکند.
پرسش:...
نه، اينجا ميگويد غير موضع له است. ميگويد موضوع له اسد حيوان مفترس است.
پرسش:...
بله ولي حقيقت نميشود. نه همين حقيقت نميشود.
پرسش:...
نه ببنيد لفظ منقول و مرتجل و امثال ذلک، اينکه عرض کردم بايد اول حقيقت را روشن بکنيم آن مدار اصلي آن فضاي بين الرشد ما است.
پرسش:...
بله. احسنت ما بايد بگوييم اينکه تا حقيقت روشن نشود و مرزش مشخص نباشد مجاز و مرزش مشخص نخواهد شد همين طور. الآن فضاي منقول و مرتجل را شما داريد در فضاي حقيقت قرار ميدهيد. نه حقيقت همان که عرض شد. واضعي ميآيد مرزبندي ميکند، يک لفظي را در مقابل معنايي قرار ميدهد و ميگويد لفظ اسد براي اين معنا. تمام شد و رفت.
- پس ميشود گفت در زمانهاي مختلف ميتوانيم حقيقتهاي مختلف و مجازهاي مختلف داشت. يک بار نسبت به آن زمان در نظر بگيريم ميتوانيم بگوييم که اين حقيقت است و مجاز است. ممکن است در زمانهاي ديگر اين فرق کند.
حالا همين بحث توسع در حقيقت است که مثل مجاز سکاکي و امثال اينها پيش ميآيد که حالا بايد راجع بهش بپردازيم. آيا حقيقت کشش و توسعه پيدا ميکند که مثلاً حتي ما ميرسيم که بحث عمده ما همين ميشود که حتي بعضي ميگويند که نظرات نهايي مثل نظر نهايي يعني حضراتي که قائل به قلمرو شامل و عام مجاز هستند ميگويند که اصلاً ما مجازي نداريم. وقتي يک لفظي در يک معنايي به کار رفت و حقيقت شد اين حقيقت دامن ميگستراند و هي شامل ميشود و شامل ميشود و شامل ميشود و همه اينها تحت پوشش حقيقت قرار ميگيرد. عده اي اينطوري معتقدند که حالا ميرسيم که علاقه امام (رضوان الله عليه) اين طوري است. نه تنها در مسئله مجاز که علاقه تشبيه و مشابهت و امثال ذلک است بلکه در نوع کنايات و استعارات هم همينطور حرف ميزنند. زماني به قول فرمايش جنابعالي در زماني در يک مقطع زماني اين لفظ براي اين معنا حقيقت بود اما الآن آن قدر به کار رفته است که از آن معناي اصلي حقيقي بالاتر شده است. غلبه پيدا کرده است. اين توسع در حقيقت است.
پرسش:...
همين همين اين الآن تقريباً ديگر اينکه ميگويند الآن زبانها مرزي پيدا نميکنند و اردويي ميشود براي همين است که ولي واضعي مشخص باشد و ملاکي داشته باشد مرز بندي بشود همين است. اگر نه طبعاً الآن مثلاً فرض شما نگاه کنيد ماها در خيلي از اين مسائل الآن از دست داده ايم شما الآن تابلوهاي ما را نگاه کنيد ميبينيد که شايد سي تا چهل درصد از تابلوهاي الفاظ و عباراتي است که در فرهنگ فارسي ما اصلاً نيست و اينها دارند جايگزين واقعيتها و حقيقتهاي موجود ميشود. خوب اين فضاي اصلي بحث بود که البته يک تتمه اي اينجاست که چون اصل اين بحث را در امر چهارم باز ميکنند ما ان شاء الله در جايگاه خودش بحث خواهيم کرد و آن تتمه را هم مطرح ميکنيم اما يک توضيحي هم اينجا عرض کنيم بر اساس زماني که داريم.
يک مقدار ميخواهيم که به اصطلاح مرزبندي شده حرکت کنيم و تحفظ بر يک زبان ميخواهيم داشته باشيم. از موضع مرحوم عراقي ميخواهيم دفاع کنيم که ايشان قائلند به اينکه الفاظ در حقيقت در معنايي که به کار ميروند در آن معنا حقيقتند و اگر بنا باشد در غير معناي حقيقيشان بخواهند به کار بروند اين نياز به اين دارد که حتماً واضع بالاخره حضور داشته باشد و يک طور راهنمايي بکند. مسير را مشخص بکند. و الا مرز زباني از بين خواهد رفت و حقيقت مجاز به هم درخواهند آميخت. مطلبي که ايشان مطرح ميکنند اين است که ميفرمايند اين ذوق سليم تا کجا کشش داشته باشد؟ تا کجا اين ملاک طبع و وجدان داوري بکند؟ واقعاً آيا ما ميتوانيم بگوييم وجدان؟ وجدان چه کسي؟ آيا وجدان مثلاً افرادي که زبان شناس هستند طبع انساني که در اين فضاست يا طبع چه کسي ميتواند اينجا ملاک باشد؟ مرحوم آخوند ميفرمايد که هل هو بالوضع و بالطبع وجهان و القولان اظهر ما أنه بالطبع. خوب به چه دليلي طبع ملاک استعمال ميتواند باشد؟ استعمال مجازي ميتواند باشد؟ بشهادت الوجدان. خوب وقتي ما به اينجا رسيديم ديگر برهان عقلي ديگر در اينجا راه ندارد. مسير، مسيري است که انصاف و وجدان و طبع و ذوق سليم دارد داوري ميکند. اينجا ديگر مرزي ندارد. فقط عرف آن دانش و آن زبان هستند که ميتواند بگويند که آقا اين درست است. اما عرفها هم يکي پس از ديگري توسعه پيدا ميکند. عرف هم يک طور نميماند. شما الآن ميبينيد که واقعاً عرف در حوزه دين آنهايي که مثلاً در فضاي تسامح و تساحل هستند ميبينيد که تا چه حدي فضاي سماحت در دين را کشش ميدهند. هي قدم به قدم اين به نفع وجدان و به نفع طبع پيش ميرود و مرز حقيقت از مجاز فاصله واقعاً ميگيرد. بالاخره بايد يک مرزي و يک حدي بگذاريم. بگوييم که اين است و از اين فراتر نرويم. فروتر هم نرويم. و به نظر ميرسد که فرمايش مرحوم محقق عراقي نه اينکه الآن بگوييم تماماً درست است ميگوييم اين قابل توجه است. ولو هم ما بخواهيم ملاک و معيار استعمال مجازي را طبع و وجدان و ذوق سليم بدانيم بايد براي اين هم يک معياري قائل بشويم. طبع هم يک معياري دارد و يک ملاکي دارد. همينطوري که نميشود گفت طبع سليم و وجدان سليم و امثال ذلک. ميگويند اظهرهما أنه بالطبع بشهادت الوجدان بحسن الاستعمال فيه ولو مع منع الواضع. ببينيد خوب اين حرف، تند است اين حرف. ولو مع منع الواعض عنه. واضع بيايد بگويد براي چه اسد را رجل شجاع به کار بردي؟ ميگويد آقا به شما چه؟ طبع من ميپذيرد. اين ديگر مرزي براي واقعاً حقيقت و زبان نميماند. کم کم ميپاشد از همديگر. از آن طرف هم ميگويد که همين که خوب نباشد طبع نپذيرد نميشود وضع کرد ولو آقاي واضع بيايد. مگر واضع ببخشيد چوب خشک است که امر و نهي اش هيچ اثري نداشته باشد. واضع هم بالاخره يک شخصيت حقوقي در اين رابطه کسب کرده است. بايد به واضع اهميت داد. اعتبار جايگاهي برايش بخشيد. واضع اگر منع کرد. بگوييم منع تو ارزشي ندارد. ترخيص هم کرد بگوييم ترخيص تو ارزشي ندارد. وجدان ما داوري ميکند که اگر اسد در رجل شجاع به کار رفته است اشکالي ندارد. مجازاً اشکالي ندارد اين خوب مرز را ميشکند. اين خيلي، نميخواهيم از آن طرف هم منع بکنيم مخصوصاً با روحياتي که داريم. آزادنگري و آزادانديشي که داريم خيلي نميخواهيم منع بکنيم. اما از آن طرف هم نميشود که رها کرد. ايشان ميفرمايد که ولو منع الواضع، ولو مع ترخيص الواضع. ترخيص هم بکند ما قبول نميکنيم ترخيصش را. منع هم بکند ما منعش را قبول نميکنيم. برميگرديم به طبع خودمان. طبع ما، وجدان ما، ذوق سليم ما، آيا شهادت ميدهد که اسد را در رجل شجاع به کار برد يا نه؟ اگر شهادت داد به کار ميبريم. اين يک مقداري واقعاً جاي کار دارد. حالا ديگران، عرض کردم مثل امام و مرحوم خوئي که حالا ملاحظه خواهيد کرد با يک وسعت ميداني وسيعي به ميدان ميآيند و ميگويند ما براي حقيقت مرزي نميشناسيم. بلکه حقيقت يک محدوده اولي است که با استعمالاتي که يکي پس از ديگري ميآيد حتي تمام کنايات را هم تحت پوشش خودش ميگيرد و حقيقت ميکند. اين نياز به اين دارد که خوب ما اين توسع را با ملاکي بشناسيم. همين طور نميتوانيم بگوييم که استعمال اينگونه شده است. البته اگر ما بخواهيم بپذيريم که حقيقت يک زبان را و جايگاه يک زبان را بخواهيم از دست بدهيم بله ولي اگر بخواهيم تحفظ داشته باشيم براي يک زبان و مرزبندي بکنيم و آن اصول و چهارچوبي که در يک زبان هست به آن احترام بگذاريم نياز است که واضع را به هر حال سر کار خودمان داشته باشيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»