اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين
بحث در امر هفتم در باب حقيقت و مجاز و علامت حقيقت و مجاز بود مرحوم آخوند در الأمر السابع در مقدمه كتاب شريف كفايه فرمودند سه علامت براي حقيقت و مجاز وجود دارد و آنها عبارتند از تبادر, عدم صحّت و سلب و اطّراد. راجع به دو قسم از اين اقسام ثلاثه عمده مباحث گذشت همچنين راجع به اطّراد هم مباحثي گذشت و روشن شد اما جلسه فردا فكر كنم ما جلسه اطّراد را به پايان برسانيم.
اما ببينيم نظر برخي ديگر از اعلام در باب اطّراد چيست؟ در باب اطّراد ميگفتند تقريباً به گونهاي بود كه شبيه تبادر بود يعني اطّراد به اين معناست كه وقتي لفظي را انسان ميشنود نميداند كه اين معنايي كه از اين لفظ فهميده آيا اين معناي حقيقي است يا معناي مجازي اين را بر مصاديقش حمل ميكند اگر بدون قرينه بر مصاديقش به صورت گسترده و وسيع حمل شد اين ميفرمايند علامت حقيقت است اما اگر بدون قرينه به صورت گسترده و وسيع حمل نشد بلكه دو مورد, سه مورد شد اما مورد چهارم و پنجم نشد اين نشاندهنده عدم اطّراد است و عدم اطّراد هم علامت مجاز است اطّراد علامت حقيقت و عدم اطّراد علامت مجاز است.
اين معنايي است كه تاكنون از كلمه اطّراد ما ميفهميديم. ظاهراً مرحوم آيت الله خويي(رضوان الله عليه) ايشان ديگر معنا را براي اطّراد بيان ميكنند كه ما معنايي كه ايشان از باب اطّراد بيان ميكنند اين را بيان كنيم بعد ببينيم كه آيا اين معنا در باب اطّراد درست هست يا نيست و اگر درست هست آيا ببينيم علامت حقيقت هست يا نيست؟ طبعاً عدم اطّراد هم ميشود علامت مجاز, اين موضوع بحث فعلي ماست.
مرحوم آقاي خويي آنطور كه از ايشان نقل شده اينگونه اظهار ميفرمايند كه مراد از اطّراد نه يعني يك شناخت اجمالي ارتكاضي كه مثلاً انسان يك لفظ را ميشنود و يك معنايي از آن به ذهن ميآيد نميداند اين معنا حقيقي يا مجازي است بعد بدون قرينه وقتي روي مصاديقش حمل ميكند ميبيند كه شيوع دارد و همه حمل ميكنند و هيچ محذوري ندارد از اينجا ميفهمد كه اين علامت حقيقت است و اگر بدون قرينه, حمل فراوان و شيوع نداشت ميفهمد علامت مجاز است. معنايي كه از حضرت آيت الله خويي(رضوان الله عليه) در باب اطّراد ذكر شده را ببينيم كه چگونه است و آيا اين علامت حقيقت هست يا نيست؟
مرحوم آقاي خويي ميفرمايند معناي اطّراد اين نيست كه لفظي را انسان بشنود و از آن لفظ يك معنايي به ذهن بيايد و نداند كه اين معنا آيا حقيقت است يا مجاز كه اين در حقيقت در ارتكاض و درون نفس انسان شكل ميگيرد اصلاً نيست بلكه اطّراد بيرون از وجود ما دارد شكل ميگيرد, يعني چه؟ يعني ما مثلاً يك لفظ ماء را ميشنويم و اصلاً هيچ معنايي از آن نميفهميم و بعد ميخواهد ببيند كه اين چه معنايي دارد يعني معناي حقيقي لفظ ما چيست؟ فقط لفظ ماء را شنيده و به تعبيري جئني را ميداند يعني بياوريد براي من, بعد ميگويد جئني بماء در هر موردي كه هست وقتي ميبيند ميگويد جئني بماء همه ميروند به تعبير مرحوم آقاي خويي جميع استعمالات را كه نگاه ميكند ميبيند همه استعمالاتي كه ايشان براي جئني بماء دارد مصداقش همان آب موجود بارد بالطبع هست خب از اين راه ميفهميم كه علامت حقيقت است يعني اين حقيقتي كه به نام امر سيّال بارد بالطبع هست اين حقيقت ماء است, چرا؟ براي اينكه شيوع دارد اين آقاي شنونده از ماء هيچ چيزي نميدانسته بر خلاف تقرير اول, در تقرير اول اين بود كه وقتي لفظي انسان ميشنود معنايي به ذهنش ميآيد نميداند كه اين معنا آيا حقيقتي يا مجازي است از راه اطّراد دنبال ميكند كه بفهمد اين معناي حقيقي است كه ما تاكنون اين نظر را داشتيم كه اطّراد علامت حقيقت هست به همان ميزاني كه تبادر علامت حقيقت است گرچه برخي از اعلام قبول نكردند و نميكنند و همان اشكال دور را همانطور كه قبلاً عرض كرديم اينجا وارد ميدانند از جمله خود مرحوم آخوند اما ما عرض كرديم اين از تبادر قويتر است براي اينكه در تبادر بحث علم ارتكاضي و علم تفصيلي اگر وجود دارد اينجا حتي آن علم هم ضعيفتر وجود دارد چون در تبادر اولاً و بالذّات معنايي به ذهن ميآيد خود همان نشاندهنده از علم اجمالي ارتكاضي است اما در باب اطّراد يك معنايي كه به ذهن ميآيد نميداند كه اين معنا معناي حقيقي است و از اطّراد كمك ميگيرد تا بفهمد كه مثلاً اين معناي حقيقي است بنابراين ما پذيرفتيم كه اطّراد علامت حقيقت هست همانطوري كه تبادر هست و در اشكال دور همانگونه كه در تبادر پاسخ داده شده در باب اطّراد هم پاسخ داده ميشود اما معنايي كه حضرت آيت الله خويي و همفكرانشان از اطّراد بيان ميكنند اين معنا نيست اين تقرير نيست نه اينكه انسان با شنيدن يك لفظ, يك معنايي به ذهنش ميآيد اصلاً هيچ معنايي هنگام شنيدن لفظ به ذهن مستمع نميآيد اما براي اينكه بفهمد معناي حقيقي اين لفظ چيست ميبرد در عُرف و ميخواهد آزمايش كند ببيند چه معنايي از اين لفظ شايع است تا آن را معناي حقيقي بداند. مثلاً يك شخص فارسي زبان است لفظ ماء را شنيده اين را ميبرد در كشور عرب ميگويد جئني بماء جميع استعمالات را كه ميبيند, ميفهمد همه اين جسم سيّال بارد بالطبع را دارند ميآورند. مرحوم آقاي خويي ميفرمايند اين علامت حقيقي است.
پرسش:...
پاسخ: اين مثل عالم و متعلِّم است در باب تبادر اگر خاطر شريفتان باشد ما دو مصداق داشتيم يك مصداق خود انسان بود كه انسان ميداند و علم اجمالي ارتكاضي دارد يكي اينكه نه, در حقيقت يك مستعلِمي است و عالم اين مستعلِم از عالم سؤال ميكند كه ماء چيست؟ خب آنكه عالم است به ذهنش تبادر ميكند جسم سيّال بارد بالطبع اين مستعلم از تبادر آن اوّلي دارد ميفهمد ديگر در اينجا اشكال دور مطرح نيست. اما در جايي كه معنايي اولاً و بالذات به ذهنش بيايد بعد اين معنا را بخواهد باز كند از راه تبادر ميفهمد كه اشكال دور مطرح است اما با پاسخ به اينكه دور در آنجايي است كه توقف دوَراني باشد اينجا توقف دوراني نيست بلكه تبادر متوقف بر علم اجمالي ارتكاضي است و علم تفصيلي متوقف بر تبادر است بنابراين اينجا دور نخواهد بود.
پس نظر مرحوم آقاي خويي اين است كه اطّراد معنايش اين نيست كه با شنيدن يك لفظ يك معنايي به ذهن بيايد ما شك داريم كه آيا اين معنا حقيقي است يا مجازي نه اصلاً هيچ معنايي به ذهن نميآيد ما يك لفظي داريم به نام ماء اين لفظ را از يك انسان عربزبان شنيديم و نميدانيم معناي حقيقياش چيست اين را ميبريم در يك كشور عربزبان ميگوييم جئني بماء در هر حالي در هر وضعي در جميع استعمالات ميبينيم وقتي گفتيم ماء آن جسم سيّال بارد بالطبع را ميآورند ايشان ميفرمايند اينجا علامت حقيقت است. البته بحث مجازيّت را كه اگر خاطر شريفتان باشد در ابداي اين بحث مرحوم آخوند بالصراحه فرمودند ما موطن بحثمان آنجايي است كه قرينه نباشد ما هستيم و يك لفظ و ديگر هيچ, اگر آنجايي كه قرينه باشد خب طبيعي است كه بحث ديگر جدا خواهد بود.
اين فرمايش را مرحوم آقاي خويي دارند كه اطّراد يعني اين و اين هم علامت حقيقت است ما يك لفظي را شنيديم معنايش را نميدانيم براي اينكه ببينيم معناي حقيقياش چيست ميبريم در نزد مردم مردم اگر به صورت اطّرادي براي آن معنايي را تصوير كردند و دارند استعمال ميكنند معلوم است آن معناي حقيقي است. اين مطلب, مطلب حقي است گرچه برخي از آقايان به ايشان اشكال ميكنند تقريباً اين مثل تبادر حالت مستعلِم و عالم است چون تبادر عرض كرديم دو مصداق داشت يك مصداق اين بود كه براي نفس خود اين مستمع چنين تبادر بخواهد اتفاق بيفتد يكي نه, از مستعلمي است كه از راه عالم ميخواهد اين تبادر را بيابد خب اطّراد در اين صورت از روشنترين مواردي است كه علامت حقيقت خواهد بود مثل تبادر در حالي كه مستعلم است و عالم است.
بعضيها اين مطلب را قبول نفرمودند اشكال ميكنند كه همان اشكالي كه در باب صحّت و سلب بود نوعاً هم اشكال دور هست كه ميگويند شما بالأخره اين لفظي را كه داريد در يك معنا به كار ميبريد اين به كار بردن اين معنا يعني قبلش سابقهاي داريد اگر اين لفظ ماء دارد راجع به اين جسم سيّال بارد بالطبع ميشود اين در حقيقت سابقهاي دارد. اشكالي كه معمولاً اين آقايان مطرح ميكنند همان اشكالي است كه در باب عدم صحّت سلب و صحّت حمل و امثال ذلك مطرح كردند و آن اشكال هم اشكال دور است. ميفرمايند آيا شما از چه راهي ميخواهيد اين عموميّت و شيوع را بفهميد آيا غير از حمل؟ چون شما ميگوييد هر كجا ما ديديم كه لفظ ماء استعمال شده است اين جسم سيّال بارد بالطبع آورده شده بنابراين اين علامت حقيقت است نه, چون ماء بر اين حمل ميشود ما از راه حمل يا از راه تبادر داريم به اينجا ميرسيم در حقيقت اشكالشان اين است كه شما اطّراد را ميگوييد ولي اطّراد چيزي جز تبادر نيست شما مگر در تبادر نگفته بوديد اگر مستعلِمي از عالمي سؤال كند خب عالم ميداند, اين قصهاي كه شما ميفرماييد ما لفظ آب را ميبريد در بين مردم عربزبان استعمال ميكنيم ميفرمايند اين مرتب تكرار كردن آيا نقشي دارد؟ برخي از بزرگان مثل مرحوم آيت الله فاضل دارند جواب مرحوم خويي را اينطور ميدهند. ميگويند برگشت اطّراد به تبادر است, چرا؟ براي اينكه ميگويند شما تحليل كنيد شما اين لفظ ماء را ميبريد در بين كشورهاي عربي استعمال ميكنيد اگر با استعمال اول و دوم و سوم فهميديد خب اين همان تبادري است كه مستعلم از عالم دارد خب از دو نفر سؤال ميكند چند نفر سؤال ميكند اين چند نفري كه عالم هستند ميگويند ماء يعني اين و تمام ميشود, بنابراين نظر حضرت آيت الله فاضل اين است كه اطّراد بازگشتش به تبادر است آن هم تبادر نوع اوّلي است كه مستعلِم از عالم دارد ما نيازي به شيوع نداريم, اگر شما با چند بار فهميديد كه لفظ ماء در خصوص جسم سيّال بارد بالطبع دارد استفاده ميشود پس معناي حقيقياش اين است, اگر قانع شديد, اما اگر قانع نشديد ايشان ميگويد در هزارمين بار از استعمالتان هم باشد شما رسيديد به اينكه لفظ ماء در اين جسم سيّال بارد بالطبع اطلاق ميشود ايشان ميفرمايند اين نه بر اساس كثرت استعمال و اطّراد است بلكه آن چيزي كه در حقيقت اطّراد بوده است الآن براي شما روشن شده. خب اينجا در حقيقت يك كملطفي است ما تبادر را ميتوانيم براي چند بار داشته باشيم اما مرحوم آقاي خويي ميفرمايند ما نميخواهيم از فضاي تبادر استفاده كنيم بگوييم چون اين معنا اولاً و بالذّات به ذهن ميرسد بنابراين معناي حقيقياش همين است ما به آن كاري نداريم گرچه اينها مصداقاً يكي هستند ولي زاويه ديد يا رويكردهايي كه در اين خلال وجود دارد فرق ميكند. يك نفر اصلاً به عالم و اينها توجه ندارد به آن شيوع عمومي توجه دارد اين يك رويكرد است نياييم حتماً آن چيزي كه تبادر هست را ملاك قرار بدهيم نه, ميگويد من كار ندارم به ذهن ميآيد من ببينم حرف مردم چيست استعمال مردم چگونه است.
پرسش:...
پاسخ: نه, اين شخص عربزبان نيست اگر باشد كه خب فضا فضاي تبادر ميشود اصلاً اطّراد نخواهد بود اين بزرگوار كه مثلاً مرحوم آقاي خويي دارند ميگويند.
پرسش:...
پاسخ: ايشان ميگويد اگر ميفهمد كه اين است بار دوم و سوم ميفهمد؟
پرسش: از شيوعش ميفهمد.
پاسخ: حضرت آيت الله فاضل ميفرمايند چه از راه دو, سوم بفهمد چه از بار هزارم بفهمد اين همان تبادر است براي اينكه براي اين بزرگوار, اين شخص تا اين تبادر تحقّق پيدا كند اينگونه خواهد بود در حالي كه اينطور نيست يعني واقعاً بحث خود شيوع, خود همگاني بودن, هميشگي بودن اصلاً اين يك رويكرد است گاهي اوقات ميگويند آن معاني حقيقي كه نيست آنكه ميتوانيم دست پيدا كنيم اين است كه ببينيم آيا مردم در همه احوال وقتي ميگويند ماء اين نشاندهنده اين است كه حقيقت دارد بنابراين اين را بايد پذيرفت كه اطّراد واقعاً علامت حقيقت است و از تبادر جداست و آنچه حضرت آيت الله خويي در باب اطّراد در كتاب شريف محاذرات آوردند سرِ جاي خودش محفوظ است و به نظر ما چه اطّراد به معناي اول باشد كه به لحاظ ارتكازي از راه اطّراد ميفهمد كه حقيقت است و از راه عدم اطّراد ميفهمد كه مجاز است. چه از اينكه بگوييم نه, اصلاً هيچ معنايي به ذهن نميرسد يك فارسيزبان است لفظ ماء را شنيده نميداند اين ماء در چه معنايي به كار ميرود ميفرمايد ما ببريم در استعمالات عرفي در جميع استعمالات ببينيم كه چه استعمال ميشود اگر در جميع استعمالات به يك معنا استعمال شد ميفهميم كه معناي حقيقي است و الاّ معناي مجازي است. ولي اين بزرگان دارند برميگردانند به تبادر, برميگردانند به همان اشكال صحّت حمل و امثال ذلك ميگويند مثل امام(رضوان الله عليه) در معناي عمومي اطّراد برگرداندند به همين كه اين صحّت حمل است يعني اطّراد به همان ملاك دوم برميگردند كه عدم صحّت و سلب و صحّت حمل و امثال ذلك بوده است.
اما فرمايشي كه امام(رضوان الله عليه) دارند اين فرمايش هم عرض كنيم شايد اين بحث امروز جوابش مطرح شود و نيازي به جلسه بعد نباشد. امام(رضوان الله عليه) در باب اطّراد ميفرمايند دو تقرير در باب اطّراد آمده است هر دو تقرير را نقل ميفرمايند و با نيش قلم رد ميكنند و ردّشان هم الآن عرض ميكنيم كه چگونه است. يك معناي از اطّراد اين است كه ما يك لفظي را ميگوييم و اين لفظ معنايي را دارد و بر افراد اين لفظ, مصاديقش به صورت عام شامل ميشود و همه مردم اين را اطلاق ميكنند مثلاً فرض كنيد ما نميدانيم لفظ انسان به چه معناست ولي وقتي ميبينيم همه انسانها به صورت عمومي و شيوعي اين لفظ انسان را بر مصاديق دارند حمل ميكنند خب حمل يك مفهوم بر افراد و مصاديقش به صورت همگاني كه همه مردم عموماً اين لفظ را به لحاظ افراد دارند حمل ميكنند اطلاق ميكنند خب اين نشاندهنده اين است كه اين معنا, معناي حقيقي است وقتي گفته ميشود انسان حمل بر زيد و عمرو و فلان ميشود يعني اين افراد از مصاديق آن معنا هستند پس انسان معناي خودش را از طريق حمل اين واژه بر مصاديق پيدا ميكند, اين يك معنا از اطّراد است كه امام(رضوان الله عليه) مطرح ميكنند عبارتش هم در اين كتاب منهاج الوصول الي علم الاصول جلد اول صفحه 129 ميفرمايند: «و في تقريرهما وجوه» در تقرير اطّراد و عدم اطّراد وجوهي هست از جمله آن وجوه اين است كه «منها انّه اذا اطّرد اطلاق لفظ علي افراد كلي» اگر اطّراد پيدا كند, شيوع پيدا كند اطلاق لفظي بر افراد كلّي كه كلّي مثل انسان, از اطلاق اين لفظ كلّي بر افرادش علي نحو شيوع و الاطّراد يكشف ذلك عن علاقة الوضوع بينه و بين كلّي. ما ميفهميم كه بين اين لفظ و آن معناي كلّي انسان يك ارتباط و علقهاي ايجاد شده است كه اين علقه, علقه حقيقي است و اگر شيوع پيدا نكرد ما يك لفظ را گفتيم و اين لفظ بر مصاديقش شيوع پيدا نكرده است مثلاً همين رجل شجاع كه اسد هست اسد را بر زيد به كار ميبريم اطلاق ميشود, بر عمرو اطلاق ميشود اما بر خالد و حسن و حسين اطلاق نميشود خب از اين چه ميفهميم؟ ميفهميم چون اطّراد ندارد پس لفظ اسد بر افراد شيوع ندارد پس معنايش زيد و عمرو و خالد نيست يك معناي ديگري بايد باشد. پس اين تقرير از اطّراد كه بيان شده است را خدمت شما عرض كرديم و امام به عنوان تقرير اول ذكر ميكنند كه مراد از اطّراد اين است كه يك لفظ كلّي برده شود و اين لفظ كلّي اطلاقش بر مصاديق و افراد اين كلّي علي نحو الشايع و علي نحو الاطّراد باشد.
ايشان ميفرمايد اين اطّراد را ما نميتوانيم با اين تقرير علامت حقيقت بدانيم چرا؟ براي اينكه عندالتحليل شمايي كه اين لفظ اسد را در آن حيوان مفترس در تمام داريم به كار ميبريم در ذهن خودتان يك سابقهاي داريم اين عموميت استعمال اين بدون ريشه نيست حتماً شما بين اسد و آن حيوان مفترس خارجي يك علقهاي ديديد كه داريد اطلاق ميكنيد اگر همه اطلاق ميكنند پس يك ارتباطي وجود دارد به عبارت ديگر اين اطّراد نيست كه به شما ميفهماند علامت حقيقت چيست بلكه شما از قبل نسبت لفظ اسد را با حيوان مفترس يا لفظ انسان را با زيد و عمرو داشتيد الآن همان را داريد تكرار ميكنيد, همان را داريد شايع ميكنيد و الاّ بدون اطلاع قبلي اين شدني نيست, پس اين نظر را مرحوم امام ميفرمايند اين مطلب صائب نيست يعني اگر ما بگوييم اطّراد با اين تقريري كه بيان شده است كه يك لفظ عامي گفته شود و اطلاق اين لفظ كلي بر افراد و مصاديق علي نحو العموم و الشيوع باشد اين نميتواند ملاك حقيقت باشد چرا؟ چون اينكه شما ميفرماييد علي نحو العموم و الشيوع باشد اين ريشه در يك معرفت قبلي دارد شبهه دور وجود دارد لذا فرمودند همان مسئلهاي كه ما در باب صحّت و سلب و امثال ذلك گفتيم اينجا هم هست.
تقرير ديگري كه در باب وجود دارد و ايشان آن تقرير را به صورت اجمال و گذرا مطرح ميكنند و رد ميشوند اين است كه ما در باب مجاز خب يك مصحّح و مبرّري ميخواهيم نميتوانيم بدون اينها مجاز داشته باشيم الآن لفظ اسد را كه ما نميتوانيم در خصوص همه انسانها به كار ببريم لفظ اسد اگر بخواهد در مثل زيد به كار برود بايد لزوماً يك مجوّزي مثل علاقه مشابهت, استعاره و اينها باشد چون مجاز يعني همين, مجاز يعني يك لفظ را براي يك معنايي ما استعمال كنيم و در حالي كه اين معنا, معناي حقيقي اين لفظ نيست بلكه مناسبت و علقة المائي بين اين معنا و معناي حقيقي وجود دارد مثل همين شجاعت كه در رجل شجاع وجود دارد. چرا به رجل شجاع ميگويند اسد؟ براي اينكه ميگويند رجل شجاع به لحاظ علاقه مشابهتي كه با اسد دارد قابليّت اين معنا را پيدا ميكند كه لفظ اسد هم مجازاً بر او اطلاق شود. پس آن چيزي كه مبرّر و مصحّح مجاز است اين در عرف مردم هست و لذا اگر اطّراد پيدا ميكند آنجا ملاك داريم اما اگر جايي ملاك مجازي نداشتيم هيچ مبرّر و مصحّحي نبود ما لفظ اسد را به كار ميبرديم و اين حيوان مفترس بود يعني در مجاز ما قرينه داريم اما در غير مجاز يعني حقيقت, قرينهاي نداريم در چنين وضعي است كه نه به تعبير ايشان مصحّح ادّعايي وجود دارد و امثال ذلك. ما در چنين مواردي كه يك لفظي را ميشنويم اين لفظ بدون اينكه قرينه داشته باشد اطلاق ميشود بر مصاديق متعدّد و اين هم علي نحو الشيوع است, علي نحو الاطّراد است اين هم معناي دومي است كه ايشان ميفرمايند براي اطّراد شده است.
ايشان ميفرمايند اين تعريف و تفكيكي كه بين حقيقت و مجاز داشتيم اين را ما ميپذيريم بله درست است براي مجاز مصحح ميخواهد درست است اما اينكه ميفرماييد در باب حقيقت ما مجوّزي نداريم اما در عين حال همگان اين لفظ را در اين معنا به كار ميبرند به چه دليلي به كار ميبرند؟ آنجايي كه مجاز است شما ميفرماييد مصحّح داريم بسيار خوب, اما آنجا كه مجاز نيست به چه دليل اين لفظ اسد را در حيوان مفترس به كار ميبرند خب اين نشان ميدهد يك علقة المائي قبلاً بين اين لفظ اسد و آن معنا وجود داشته يا بين لفظ انسان با اين مصاديق ارتباط وجود داشته بنابراين اصرار امام(رضوان الله عليه) و شاگردان ايشان مثل مرحوم فاضل اين است كه ما در باب اطّراد نميتوانيم ملاكي را ذكر كنيم كه اطراد بتواند علامت حقيقت باشد صرف اينكه شيوع دارد و يك لفظي در يك معنايي به صورت عموم رايج است اين علامت حقيقت نيست براي اينكه اشكال دور كاملاً مطرح است و قبل از اينكه ما اطّراد را علامت حقيقت بگيريم حقيقت را از قبل داريم نه اينكه اطّراد علّت حقيقت باشد يا علامت حقيقت باشد بلكه حقيقت است كه علامت اطراد است چون ما در استعمال كه لفظ اسد در حيوان مفترس با قطع نظر از اطراد اين معنا در ذهنمان هست ما اين معنا را داريم شايع ميكنيم بنابراين اين وجود دارد.
پرسش:...تبادر هم هست ديگر
پاسخ: حالا در تبادر اينها واقعاً اين دو تفكيك بين علم اجمالي و ارتكاضي و علم تفصيلي دارند يعني منظور ميخواهم بيان آنها را عرض كنيم ما كه قبول نكرديم ما حتي گفتيم در اطراد اين معنا روشنتر است يعني اطّراد اگر در بحث علم باشد علم اجمالي ارتكاضي خيلي روشنتر وجود دارد چون يك لفظي را ميشنود يك معنايي هم از اين به ذهن ميآيد اما نميداند اين معنا حقيقي يا مجازي است ميبرد در عرصه بازار و تجربه ميكند اما در تبادر اين كار را نميكند بلكه در تبادر اصلاً اين معنا به ذهن ميزند و سبقت ميگيرد وقتي سبقت گرفت پس معلوم ميشود كه يك علقه و رابطهاي بين لفظ و معنا از قبل در نفس انسان شكل گرفته. در اينجا يعني باب اطراد اين حد هم نيست براي اينكه يك معنايي را ميشنود و اصلاً اطلاع ندارد اين معنا حقيقي است يا مجازي از مسير اطراد ميخواهد اين معنا را بيابد.
نتيجه ميگيريم كه در الامر السادس بحث اين بود كه آيا از چه راهي ميتوان علامت حقيقت يا علامت وضع را فهميد كه فلان لفظ در فلان معنا وضع شده است يا معناي حقيقي فلان لفظ چيست از چه راهي ميفهميم؟ سه علامت را مرحوم آخوند ذكر كردند يك تبادر, دو عدم صحّت و سلب, سه اطّراد و مرحوم آخوند از بين اين سه راه, دو راه اول را پذيرفتند گفتند هم تبادر علامت حقيقت است و هم عدم صحّت سلب علامت حقيقت است اما در خصوص اطّراد اشكال كردند اشكال هم اشكال دور بود فرمودند اين اشكال در باب اطراد قابل پاسخ دادن نيست گرچه در باب تبادر قابل جواب هست. اما ما بر اساس اين مباحثي كه خدمت آقايان داشتيم به اينجا رسيديم كه در بين اين سه راه, تبادر با همان تحليلي كه ارائه شده است كه علم اجمالي و ارتكاضي و علم تفصيلي كاملاً از هم جدا هستند اين علامت حقيقت هست و عدم صحّت سلب علامت حقيقت نيست چرا؟ چون اشكال دور در اينجا قويتر ميديديم ما گفتيم وقتي نشود يك معنايي را از يك لفظي سلب كرد اين نشانگر اين است كه از قبل بين, يعني ما فهميديم بين لفظ و معنا يك ارتباط وجود دارد و لذا نميتوانيم سلب كنيم همين كه عدم صحّت سلب دارد در نزد ما سلب يك محمول از يك موضوع شدني نيست يعني علقهاي بين محمول و موضوع, بنابراين اشكال دور در مورد دوم كه عدم صحت و سلب باشد قويتر است.
مورد سوم هم كه اطّراد بود عرض كرديم كه اطراد به مثابه تبادر است حتي قويتر از تبادر است همانطور كه در باب تبادر ما يك اجمالي ارتكاضي داريم و با تبادر داريم اين را تقويت ميكنيم به علم تفصيلي ميرسانيم اينجا هم يك شناخت فوقالعاده اجمالي داريم براي اينكه نميدانيم اين معنايي كه از لفظ شنيديم آيا معناي حقيقي است يا مجازي, ميبريم در بوته تجربه و امتحان و ميبينيم در استعمالات به تعبير مرحوم آقاي خويي در جميع استعمالات اين لفظ آن معناي خاصّ خودش را دارد خب ما از اينجا ميفهميم كه اطراد علامت حقيقت است و اشكال دور در اينجا وارد نيست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»