خارج اصول- جلسه66

01 11 2015 4691485 شناسه:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين

در جلد اول کفايه مرحوم آخوند در مقدمه ي اين جلد سيزده امر را به عنوان امور مقدماتي ذکر مي کنند که در سال تحصيلي 93 و 94 به لطف و عنايت الهي به هفت امر پرداخته شد و مباحثش گذشت در امروز که روز دهم آبان ماه 1394 هست. در بحث شريف اصول يک بحث قابل توجهي را با عنوان مباحث الفاظ مطرح مي کنيم و به حق اين بحث مطرح مي شود از آن جهت که بالاخره بايد براي فهم منابع ديني ما که کتاب و سنت است معيارها و ملاکهاي فهم را ما به درستي بيابيم که چگونه از اين ظواهر الفاظ و عباراتي که از اهل بيت عليهم السلام از کتاب و سنت به ما رسيده ما يک فهم درستي داشته باشيم به هرحال يک زماني معصوم عليه السلام هست انسان در محضر امام قرار مي گيرد و نظر خاص را مي پرسد مراد و مقصودشان را از اين عبارت و از اين متن مي پرسد خوب فضاي روشني دارد اما اگر دسترسي به معصوم متأثر باشد يا متعذر باشد طبعا بايد يک راهي را براي مسير معرفت تعيين کرد که ان راه بتواند ما را به مقاصد و مرادات شارع مقدس نزديک بکند. دانش اصول بر اساس همين پايه پايه ريزي شده که در حقيقت بتواند يک فهم درستي را و مسير فهم درستي را براي ما تعيين کند بخش قابل توجهي و عمده اي از مباحثي که در علم اصول مطرح است بخش الفاظ هست و مراد از مباحث الفاظ اين است که ما بايد بدانيم که اين الفاظ و عباراتي که در کتاب السنت وجود دارد چه جايگاهي و چه موقعيتي به لحاظ فهماندن و ارائه مرادات و مقاصد شارع مقدس را واقعا دارد خوب ما يک سلسله اموري را بر اساس علم کلام مي دانيم که آنچه را که خداي عالم در قران فرموده است سخن او حق است و صدق است و عدل هست و لاريب فيه هست. سخن در اصل بيان پروردگار عالم يا در اصل بيان معصوم حالا يا پيغمبر يا امام عليه السلام نيست آنها عين حق اند عين صدقند و عين عدلند و بر اساس علم کلام باور ما اين است که آنچه را که مي گويند چيز ديگري نيست نه اينکه حق هم مي گويند اينها جز حق نمي گويند خيلي اين بيان، بيان ارزشمندي است يعني ماينطق ان الهوي اصلا سخني بر اساس هوي ندارند، ان هو الا وحي يوحي، يک وقت مي گوييم ائمه عليهم السلام سخن وحياني دارد سخني بر اساس وحي دارد نه ان هو الا وحي يوحي، آنچه را که بيان پيامبر بر زبان مبارک پيامبر جاري شده است اين نيست مگر جز وحي. در معصومين عليهم السلام هم همينطور هست خوب بر اساس اين اعتقاد و باور قرآني و کلامي خوب ما ترديدي نداريم که فرمايشات اينها عين حق و صدق است اما سخن در اين است که آيا ما به فرمايش اينها رسيديم آيا به مراد اينها و مقاصد اينها رسيديم يا نه؟ اين نياز به تأمل دارد نياز به لايه روبي کردن مسير دارد که دانش اصول يکي از رسالت هايش اين است که اين مسير الفاظ را براي ما لايه روبي بکند و به همان ميزاني که ما به علم رجال و علم درايه نيازمنديم تا بتوانيم ببينيم که آيا اين سخن را خود معصوم عليه السلام گفته به مباحث الفاظ هم نياز داريم تا مراد شارع مقدس را کاملا بياورد و لذا مباحث الفاظ از اين جهت براي ما بسيار ارزشمند است و امروزه هم که با توجه به مباحثي که در مباحث متن شناسي مطرح شده در نظامات فکري غرب خيلي مي تواند کمک بکند البته آنها در يک فضاي ديگري اين بساط را پهن کرده اند ما فضاي ديگري اين بساط را پهن مي کنيم اما يک تقارب مناسبي را هم مي توانيم بين اين دو حوزه ايجاد بکنيم بدون اينکه خلط بکنيم از ظرفيت هاي فکري و معرفتي اين دو حوزه بتوانيم استفاده بکنيم و بهره بهتر را ببريم يکي از مباحث جدي در فلسفه غرب امروز که مراد از فلسفه ي غرب نه فلسفه ي محض باشد که فلسفه ي جهان بيني باشد همين تفکرات و تصورات فلسفي هست در مباحث جدي انها هم هست که ببينيم که آيا مراد از متن چيست يعني دانش تفسير متن که همان (؟؟؟؟8:00) يعني دانش تفسير متن به يک معنايي در يک فضاي علم اصول و مباحث الفاظ ما هم اين مباحث راه پيدا مي کند ما همانگونه که اينگونه از تلاشهاي علمي که در دانش اصول شکل گرفته و جامعه ي علمي اصول، مي گويند که يکي از جاهايي که جامعه ي علمي شکل گرفته در حوزه ي علم اصول است از زمان قبل از مرحوم آخوند تا زمان الان شما ملاحظه مي فرماييد که اين جامعه ي علمي دارد يعني در يک بستر واحد دانش اصول دانشمندان اظهار نظر مي کنند نظريه پردازي مي کنند نظريات مختلف مي آيد و مي رود و يک جامعه ي علمي اصول شکل گرفته است. پيدايش يک جامعه ي علمي البته نياز به مقدماتي دارد شرايطي دارد مناسبات انساني خاصي دارد و همه جا شکل نمي گيرد الان ما بايد متأسفانه بگوييم که ما جامعه ي علمي فلسفي نداريم جامعه ي علمي عرفاني نداريم که مراد از جامعه ي علمي فلسفي اين است که انديشمندان در حوزه فلسفه بتوانند آزادانه و بدون هيچ دغدغه اي نسبت به مباحث جهان بيني اظهار نظر بکنند و سخن بگويند و نظريات را مورد مناقشه قرار بدهند و امثال ذالک خوب يک جامعه ي علمي هم شکل گرفته و واقعا مباحث اصول حتي فراتر از حد معمول و رايج جلو رفته که بعضي مي گويند که علم اصول متبرم شده يعني ما يک رشد داريم يک ورم داريم رشد آن حرکت طبيعي است آن حرکت طبيعيي که براي اجزاء يک موجودي هست اين رشد است اما اگر نه زيادتي بر آن رشد طبيعي شکل بخواهد بگيرد يک ورمي پيدا مي شود که اين ورم باعث مي شود  که عوض اينکه يک دانش چابک باشد و شتابان آدم را به مقصد برساند اين کرخت و سست مي شود و قدرت حرکت را و تغيير رادر مسائل علمي کمتر به آدم مي دهد حالا با قطع نظر از اين بحث چون روز اول است داريم مرور مي کنيم و به اهميت اين بحث مي خواهيم بپردازيم که ايا بحث الفاظ در دانش اصول چقدر واقعا اهميت دارد. در مسائل محاورات عرفي و اينها ما خيلي نيازي به دانش اصول نداريم اما چيزي که متن شد اين ديگر نمي توانيم با معيارهاي رايج روز و محاورات روز در حقيقت اين کار را بکنيم بايستي متن را با يک ويژگيهايي با يک استانداردهايي ورود کنيم و فهم مناسب را از آن متن بيابيم چرا که متن دارد مسير معرفتي ما را تعيين مي کند ما بايد تمام تلاشمان را بيابيم که شارع مقدس چه گفته است مراعات شارع مقدس در باب مسائل فرض کنيد طهارت چيست در باب حلال و حرام چيست در باب نجاست و پاکي چيست در باب واجب و حرام چيست ما بايد کاملا بيابيم که شارع مقدس چه مقصدي داشته است از اين احکام خمسه تکليفي که ايا واجب است حرام است مستحب است مباح است مکروه است چيست؟ از احکام تکليف آيا وضعي است آيا صحيح است فاسد است اينها همه بايد مشخص شود و واقعا هم به حدي ظريف هست که هرچه تحمل بيشتري را بکند که بتواند فهم دقيق تري از اين معنا را پيدا بکند واقعا جا دارد خوب اصوليين واقعا تلاش مشکوري داشتند در اين رابطه که آمدند و مسير معرفتي را با دانش اصول هموار کردند مسير معرفتي چي را؟ که ما بتوانيم متن را آنگونه که شايسته است بفهميم از جمله مسائل مهم همين بحث الفاظ هست در کتاب شريف اصول مرحوم آخوند که کتابي که کفايه الاصول هست ايشان يک مقدمه اي دارند که اين مقدمه را بر سيزده امر متوقف کردند و در گذشته ما در سال تحصيلي 93ـ94 به هفت امر از امور سيزده گانه قبل پرداختيم و امروز که روز اول سال تحصيلي سال 1394 و 95 هست و در حقيقت دهم آبان ماه 94 هست به بحث امر ثامن که تعارض احوال است رسيديم از ثامن تعارض الاحوال. تحرير کنيم موضوع را مشخص کنيم فضاي موضوع را باز بکنيم بگوييم که مراد از اين چيست تعارض احوال، اول بايد بگوييم که مراد از احوال يعني چه و چند نوع حالت براي لفظ داريم و بعد آيا اين تعارضي که بين الفاظ هست چگونه خواهد بود و چند قسم است تمام اينها را ما بعنوان مبادي تصوري بحث مطرح مي کنيم. الفاظ يک حيثيت جنسي دارد يک حيثيت ابهامي دارد و براي اينکه حيثيت فصلي پيدا بکند و تعين پيدا بکنند نياز به امور ديگري هست ما اصلا الفاظ را براي چه بکار مي بريم؟ ما الفاظ را براي اين بکار مي بريم که مقاصدمان را بيان بکنيم ولي اين الفاظ يک امر باصطلاح تعيين شده ي مرزبندي شده و خشکي نيست که وقتي ما در حقيقت اين معنا را در اين قالب لفظ قرار داديم اين لفظ دقيقا همان پيامي را که به لحاظ معنايي فراگرفته را منتقل بکند مثل يک نهر جاري شيب داري نيست سطح صاف مجلاي شيب داري نيست که وقتي که معنايي را در يک ظرفي ريختيد اين به راحتي منتقل شود خودش حالاتي دارد تتوراتي دارد و به اصطلاح اشکالي را پيدا مي کند در طول زمان در طول شرايط در طول مکان و امثال ذالک در گذر مکان و زمان و لذا تغييراتي براي خود لفظ حاصل مي شود لفظ خشک نيست لفظ غير قابل انعطاف نيست بلکه انعطافش زياد است مي توانيم از اين لفظ از يک لفظ دهها معني استفاده بکنيم يعني دهها بار استعمالش بکنيم و معناي مختلفي ازش بگيريم مثلا اگر گفتيم لفظ عين براي چشم است اين ممتنع نيست که ما عين را وضع کنيم براي آفتاب عين را عوض کنيم براي چشم عين را فرض کنيم براي فضاي سبز و امثال ذالک... خوب ببينيد لفظ حالات مختلفي پيدامي کند يک وقتي هست يک مسير و مذهب مشخصي هست که يک لفظ نه اشتراک برمي  دارد نه اشتراک لفظي و نه اشتراک معنوي نه اضمار برمي دارد نه تخصيص برمي دارد نه نص برمي دارد يک چيز مشخص و صاف جامدي است که وظيفه اش انتقال معناست خوب ما اينجا بحثي نداريم اين لفظ گفته شده اين معنا هم قصد شده تمام شد. ولي چون الفاظ داراي حالات مختلفي است اشکال مختلفي را در حقيقت به خودشان مي گيرند ما اينجا بايد بررسي بکنيم که در حقيقت اين معنايي را که ما قصد کرديم با توجه به اين اشکال مختلف چگونه بايد اين معنا را پيدا بکند اگر يک معنايي مطرح شد و اين معنا در قالب يک لفظي قرار گرفت و اين لفظ حالات گوناگوني را واقعا براي خودش داشت ما بايد ببينيم اين حالات مثلا لفظي مثل لفظ اسد وضع مي شود براي حيوان مفترس بعد ما مي توانيم همين لفظ اسد را براي رجل شجاع هم بکار ببريم يعني يک بار مي تواند حقيقت باشد يک بار مي تواند مجاز باشد غير حقيقت باشد خوب اين حالاتي است در حقيقت. يا يک لفظي را ما براي يک معنايي بکار مي بريم مثل اينکه لفظ عين براي چشم است باز هم مي گوييم همين لفظ عين را ما مي خواهيم براي چشم بکار ببريم خيلي خوب آيا اين لفظي که الان بکار رفته است براي معناي چشم بکار رفته است يا چشمه بکار رفته؟ يا اين لفظ اسد در معناي حقيقي بکار رفته يا در معناي مجازي بکار رفته؟ لفظ هم که حالات مختلفي پيدا مي کند الان اينجا مرحوم اخوند به پنج حالت از حالات لفظ اشاره مي کند مي فرمايد که التجوز والاشراک و التخصيص و النقل و الاضماء پنج حالت را ايشان مي شمارند ديگران هم قبل از اين دوره حالات ديگري هم داشتند مي گفتند مثلا نسخ هست يا استخدام هست و امثال ذالک ما مي توانيم حالا اين پنج تا پنجايي نيست که شش تا نشود و هفت تا نشود نه اين پنج تايي است که ظرفيت فعلي ما به لحاظ اينکه ما بتوانيم با الفاظ معنايي مختلفي را ارائه بکنيم داريم استفاده مي کنيم ولي حتي در يک فرهنگها مثلا فرهنگ زبان انگليسي و عربي نه همين فرهنگ زبان عربي ما مي توانيم از يک لفظ مرادات مختلفي داشتيم هم مراد حقيقي داشته باشيم هم مراد مجازي داشته باشيم هم مراد مختص باشد هم مراد مشترک باشد و امثال ذالک. حالا لفظي که چنين باصطلاح وضعيتي را برمي تابد و اين احوال مختلف را براي خودش دارد ما الان مي خواهيم از طريق اين لفظ به آن مقصد و مقصودي که شارع مقدس گفته برسيم خوب بايد چقدر گذر بکنيم و از اين مسير طولاني و پيچيده و تودرتوي الفاظ به لحاظ حالات گذر بکنيم تا به آن مقصد برسيم ما به دنبال مقصديم الفاظ که موضوعيت ذاتي که ندارند اينها موضوعيت بالاعرض دارند موضعيت ذاتي براي ما آن معنا و مقصدي است که شارع قصد کرده است اما الفاظ طريقند براي ما براي اينکه ما به واقع برسيم و موضوع و مقصد شارع را بيابيم. خوب تقريبا فضاي بحث دارد باز ميشود و دوستان هم در حقيقت در جريان قرار مي گيرند که ما چرا اين بحث براي ما موضعيت دارد و اهميت دارد و بعنوان يک امر از امور سيزده گانه مرحوم آخوند در کتاب شريف کفايه مطرح مي شود ايشان فرمودند الثامن تعارض الاحوال، مي فرمايند که براي لفظ احوال خمسه اي وجود دارد يعني پنج تا حالت براي نفس هست حالت تجوز، حالت اشتراک، حالت تخصيص، حالت نقل، و حالت اضمار. و اگر ما اضافه بکنيم بحث حالت حقيقت را اين هم يک حالتي است ديگر مي شود شش حالت. که ايشان حالت حقيقت را مفروغ العنه گرفته و اين پنج تا حالت را در حقيقت حالات اضافي براي خود لفظ گرفته است شارع مقدس مي گويد که مثلا رأيت عينا، خوب يا مثلا مي فرمايد که اقم الصلاه، خوب اين اقم اصلاه اين صلاه به لحاظ معناي لغوي در دعا بکار مي رود اما در حقيقت شرعيه اش صلاه يعني ارکان و مستحبات و اذکار و ...اينکه گفته است اقم الصلاه ما بايد ببينم که مراد از اين صلاه چيست آيا معناي لغوي و حقيقي اين صلاه است که دعا باشد يا نه معناي شرعي مراد است؟ اراده ي معناي شرعي شده است فرضا اگر معناي شرعي هم مشخص است اگر اين معناي صلاه مي تواند مثلا الطواف بيت صلاه، طواف به بيت خانه ي خدا مي شود صلاه خوب اينجا  دارد بکار مي رود اين چه معنايي از صلاه است اگر صلاه در حقيقت همان به ارکان و فرائض و مستحبات و اذکار گفته مي شود اين که الان رکن قيام قوت ندارد که. الطواف بيت صلاه. ما بايد بررسي بکنيم ببينيم که لفظ چند حالت برمي دارد و عندالتعارض بايد ببينيم که کدام يکي از اين حالات ما بايد داشته باشيم. يک فضايي را اجازه بدهيد که با بيان مرحوم آخوند جلو بياييم ايشان خوب منقح کرده و فضا واقعا فضاي روشني است ايشان ترسيم مي کند ما با فضاي ايشان جلو مي آييم و بعد نظرات بزرگان را هم تا آنجايي که ممکن هست مطرح مي کنيم ايشان مي فرمايد که: ما دو نوع تعارض داريم يک تعارض اين است که يک طرف حقيقت است و طرف ديگر احوالات پنجگانه يا ده گانه يا هرچقدر که هست، يک طرف حقيقت است يک طرف مجاز، يک طرف حقيقت است يک طرف اشتراک يک طرف حقيقت است يک طرف تخصيص، يک طرف حقيقت است يک طرف نقل، يک طرف حقيقت است يک طرف اضمار. جا دارد اگر دوستان هم آشنا هستند الحمدالله ولي خوب اگر نياز باشد ما توضيحي از اين پنج تا باصطلاح بدهيم که يک مقدار فضا به لحاظ معنايي بعنوان مبادي تصوري بحث روشن شود خوب تجوز را مي دانيم همان مجاز هست و يک لفظي در يک معنايي بکار مي رود که غير موضوعٌ­له هست اما با آن معنا مناسبت دارد مشابهت دارد مثل لفظ اسد که اين لفظ اسد در حيوان مفترس بکار مي رود در رجل شجاع هم بکار مي رود وقتي در حيوان مفترس بکار رفت حقيقت است و در رجل شجاع بکار رفت مجاز هست چرا اين اسد در رجل شجاع بکار مي رود؟ بخاطر اينکه مشابهتي است و علاقه ي مشابهتي است بين اسد و رجل شجاع اين را مي گويند تجوز. اشتراک که بر دو قسم است اشتراک لفظي و اشتراک معنايي يا معنوي اشتراک لفظي اين است که يک لفظ به لحاظ لفظي مشترک است ولي معناي متعدد و مختلف دارد مثل همين لفظ عين که لفظا مشترک است عين حمل مي شود  بر آفتاب حمل مي شود بر چشمه حمل مي شود بر چشم و امثال ذالک که مي گويند مشترک لفظي. مشترک معنايي اين هست که يک معنا بيشتر نيست اما افراد متعددي دارد زيدٌ انسانٌ، امرٌ انسانٌ، بکرٌ انسانٌ همه ي اين افراد در يک معنايي به نام انسان مشترک هستند سفيدي خوب همه ي افراد سفيدي تحت اين پوشش مندرج هستند پس يک معنا هست که اين معنا مشترک است بين همه ي افراد و مصاديق اين را مي گويند مشترک معنوي. تخصيص اين هست که ما مي گوييم اکرم العلما ولي مرادمان از علما علماي عادل است ديگه (؟؟؟24:48) اکرام نمي کنيم خوب اگر بگوييم علما شارع مقدس مي گويد اکرم العلماء خوب ما مي گوييم که اين فساق که طريقت نيستند پس مراد از علما علماي عدلاست عالمان هستند خوب در حقيقت يک لفظي بکار گرفته شارع مقدس اکرم العلماء ما نمي دانيم که آيا اين لفظ در حقيقت همه ي عالمان هست معناي عام دارد يا نه مرادش تخصيص خورده مراد اکرم العلماء العدول هست اين هم معناي تخصيص. معناي نقل هم اين هست که يک لفظي از يک معنايي منتقل مي شود هجرت مي کند هجر من المعنا الي الاخري و در معناي ديگر مستقر مي شود و معناي اول را کاملا ازش دست برمي دارد برخلاف مرتجل که مرتجل يک لفظي است از معنايي به معناي ديگر مي رود اما او را رها نمي کند در حقيقت با او هم هست. يک لفظي بکار مي برم مثلا اقرء الصلاه ما مي گوييم اين اقرء الصلاه آيا صلاه در همان معناي لغوي حقيقي خودش دعا باشد دعا بخوان يا نه اصلا منتقل شده اين معنا منقول است از حقيقت لغوي به حقيقت شرعي منتقل شده وقتي مي گويند اقم الصلاه يعني نمازي به معناي واجباتش فرائضش نوافلش اذکار و اينها را بخوان نه اينکه دعا بخوان خوب اين هم مي شود معناي نقل که آيا مراد کدام يک از اينها هست والاضمار، اضمار هم اين هست که يک لفظي در حقيقت گفته مي شود اين لفظ در تقدير خودش يک معنايي را به همراه دارد و آيا ما آن امر مقدر را بايد لحاظ بکنيم يا نه نبايد لحاظ بکنيم. خوب اين هم يک اجمالي نسبت به اين احوال خمسه اي که براي لفظ بيان شده است.

مي فرمايند که براي لفظ يا براي الفاظ دو نوع تعارض مي شود در نظر گرفت يک تعارض اين است که بين معناي حقيقي لفظ است و معناي ديگر يا حالات ديگر که به تعبير ديگر بين حالت حقيقي و احوالات خمسه ي ديگرحالا خمسه که عرض کرديم يعني مستقر در خمسه نيستيم پنج تا شش تا هفت تا هشت تا هرچقدر که هست اين يک نوع تعارض است که اگر امر دائرالتعارض يعني چه؟ تعارض يعني آنجايي که ملاک براي هر دو وجود دارد يعني هم مثلا براي اسد معناي حقيقي وجود دارد هم معناي مجازي وجود دارد اما اين لفظ اسدي که مي گويد رأيت اسداً ما نميدانيم مراد از اين اسد معناي حقيقي است يامعناي مجازي است هردو ملاک دارند آن ملاک حقيقت دارد وقتي که مي گوييم رأيت اسداً يعني حيوان مفترس وقتي مي گوييم رأيت اسداً يعني رجل شجاع اين هم ملاک دارد به جهت علاقه ي مشابهت ملاک پيدا کرده پس هر دو داراي ملاک هستند اما ما نمي دانيم که در اينجايي که شارع مقدس مي فرمايد رأيت اسداً مراد کدام يک از اينها هست ما بايد کداميک را بگيريم. کدام ملاک اينجا حقيقت است و راجع هست که ديگري ديگر ملاک ندارد اگر يکي آمد به ميدان و ملاک پيدا کرد ديگري ملاک نخواهد داشت لااقل در ان مورد ملاک ندارد. اينها همش در اين است که ما صورت مسئله را باز کنيم تحرير بکنيم به تعبير حضرت آقا دست و پاي اين مطلب باز شود که ذهن روشن شود که بتواند تصميم بگيرد در حقيقت داريم تصميم سازي مي کنيم کي تصميم بگيريم و نظر بدهيم که بالاخره عندالتعارض ما بايد کدام را انتخاب بکنيم الان تعارض واقع شده است تعبير که ايشان دارند بين معناي حقيقي لفظ و بين معناي مجازي لفظ معناي مشترک لفظ معناي تخصيص لفظ نقل و اضمار کدام يکي مقدم داريم؟ ايشان مي فرمايد که لايکاد يثار الي اعهدها فيما اذا دار الامر بينهم و بين المر؟؟؟30) لا يکاد يثار الي اعدهما يعني اصلا نمي شود نزديک رفت تا زماني که معناي حقيقي داريم ديگر به معناي مجازي توجه نمي کنيم تا زماني که معناي حقيقي داريم به معناي خاص توجه نمي کنيم وقتي گفتند اکرم العلما يعني همه ي عالمان نه عالماي عادل وقتي گفتند که مثلا اقم الصلاه خوب ما فهميديم که معناي حقيقي و شرعي صلاه هم همين ارکان و فرائض و نوافل هست خوب ديگر معناي ديگري نمي کنيم پس مي فرمايد که عندالتعارض يعني اگر تعارض برقرار شد بين معناي حقيقي و ساير احوالاتي که براي لفظ وجود دارد خوب ما معناي حقيقي را رجحان مي دهيم اما اگر امر دائر شد بين اينکه حالا همين را اينجا اضافه مي کنم چون ايشان مي فرمايند که معناي حقيقي آن چيزي است که نفس و ذهن اولا و بالذات به سراغش ميريم و معاني يا احوالات خمسه ي ديگري که ازش اسم بردند اين ثامن و بالاعرض به آنها توجه مي کنند اولا و بالذات اين است که وقتي يک لفظي را گفتند ما به سرغ معناي حقيقي آن لفظ برويم نه معناي مجازيش نه معناي مشترکش نه معناي تخصيصش هيچي اگر يک لفظي يک معناي خاصي براي او وضع شده بود بعنوان معناي موضوعٌ له او بعنوان معناي حقيقي او تا ما لفظ را شنيديم و هيچي نشنيديم فقط اين را شنيديم بايد برويم آنجا.

س: اراده شارع اينجا ملاک است؟

نه اراده شارع از اين طريق بيان مي شود در حقيقت شارع اگر يک قصد ديگري داشت قرينه مي گفت اگر شارع مقدس يک قصد ديگري در کار داشت يک قرينه ذکر مي کرد گفته اکرم العلماء، و اين علما هم در معناي حقيقي خودش وقتي به کار مي رود يعني دانشمنداني که هستند يعني اعم از عادل باشند يا فاسق باشد اگر شارع مقدس مي خواست تخصيص را بيابد اعلام بفرمايد مي گفت اکرم العلماء الي الفساق منهم حالا که قرينه نياورده قرينه ي سارفه نياورده لفظ اکرم العلماء عام  را بکار رفته است ذهن هم به سمت عام هدايت پيدا مي کند خوب پس تعارض اولي چي شد تعارض اولي بين معناي حقيقي و ساير احوالاتي که براي يک لفظ مي خواهد وجود داشته باشد معناي مجازي معناي مشترک معناي مختص معناي نقل معناي اضمار اگر تعارض بين معناي حقيقي و ساير احوال شده است و هيچ قرينه اي هم از ناحيه ي متکلم يا شارع مقدس نيامده است ذهن معطوف مي شود و معناي حقيقي ملاک هست اگر هم شارع بگويد من منظورم معناي مجازي بود يا معناي منقول بود يا معناي مثلا فرض کنيد مضمر بود ايشان مي فرمايد اگر منظورتون بود مي فرموديد ما که متوجه نشديم که قرينه مي آورديم شواهدي ذکر مي کرديم براي ما اونيکه مهم است آن است که مقصود شما را بيابيم و مقصود اين است که لفظ مستقيما هدايت مي شود به سمت آن معنايي که براي او بعنوان معناي حقيقي هست خوب اين تعارض اول تعارض نوع اول. تعارض نوع اول چيست؟ تعارض بين حقيقت و موارد ديگر.

س: تبادر مي شود؟

ج: تبادر ممکن است حتي به معناي مجازي هم به ذهن متبادر شود ولي ملاکمان تبادر نيست تبادر آنجايي است که ...

س: تبادر معناي شارع را در نظر مي گيرد

ج: خوب احسنتم اصلا آن ملاک است براي ما، اگر تبادر هست و تبادر در حقيقت به معناي غير حقيقي باشد و قرينه نداشته باشيم آن تبادر را بايد بگذاريم کنار اوني که در حقيقت اگر تبادر به معناي اين است که لفظ سمت معناي حقيقي رفته خوب اين ملاک هست ولي ما اونيکه ما اينجا مي خواهيم اين هست که ما نمي دانيم اين لفظي که شارع مقدس به کار برده است در کدام معنا مي برد آيا معناي مجازي دارد البته تا مي گويند رأيت اسداً  خوب ما نمي دانيم اسد به معناي حيوان مفترس  دارد يا رجل شجاع دارد اگر مي گفت رأيت اسداً يرمي خوب معناي مجازي قرينه ي سارفه داشت مراد به معناي مجازي است اما اگر مي گفت رأيت اسداً چيز ديگري نگفته است تبادر به سمت کجا مي رود؟ به سمت حقيقت مي رود به سمتي که لفظ براي آن معنا وضع شده است در حقيقت اين تعارض نوع اول که وقتي ما يک لفظي را مي گوييم يک معنايي را از او قصد مي کنيم اين معنا معناي حقيقي است در جايي که احوارات مختلف هست و ما هيچ قرينه اي نداريم که مرادمان معناي منقول است معناي مجاز است معناي خاص است و امثال ذالک خوب اگر قرينه داشتيم چي؟ ايشان فرمودند که به صورت کلي اگر تعارض بين اينها قرار بگيرد لا يکارد يثار الي اعدها فيما اذا دار الامر بينه و بين الحقيقي الا بقرينه السارفه عنه اليه مگر اينکه يک قرينه ي سارفه اي داشته باشيم که از آن معناي حقيقي به اين معناي مجازي يا معناي ديگري که مشترک هست مختص هست و منقول هست منتقل شود پس بناي اولي فهم چيست که لفظ را در معناي حقيقي بکار ببريم بناي ثانوي با قرينه و با شواهد مشخص مي شود که چگونه هست ايشان مي فرمايد که اگر قرينه وجود نداشت لفظ در معناي حقيقي بکار مي رود و اگر وجود داشت خوب طبعا مطابق با قرينه بايد لفظ در آن معنا بکار برد يک لفظ در قبل يک معنايي داشت الان آن لفظ کاملا منقول شده به يک معناي ديگر مهاجرت کرده و عرض کنم که شارع هم آن لفظ را بکار گرفته و روي اين معناي جديد هم آورده خوب پس بايد يک قرينه اي بياورد که مرادمان اين معناي جديد هست در حقيقت و الا مي رويم سراغ همان معناي قبلي. اين تعارض تعارض نوع اول است تعارض نوع دوم که عرض کنم اشاره مي کنيم بعد براي جلسه ي بعد که فرصتي نيست اين است که ما معناي حقيقي نداريم يک لفظي را شارع مقدس برده ما معناي حقيقي را نمي دانيم حالات مختلف هم وجود دارد يک لفظ حالت مختلف دارد مشترک لفظي، معنوي هست خاص هست و امثال ذالک ما نميدانيم کدام يک در حقيقت بتوانيم ملاک قرار بدهيم که بايد آن يکي به سراغ معنا و مقصود شارع برسيم مي گويند تا به اصطلاح مقصود شارع را نفميم که نبايد دست از کار برداريم مرادمان هم تنها از طريق اين الفاظ بيان مي شود و لفظ هم معناي حقيقي اش را نمي دانيم احوارات مختلف هم براي لفظ هست منقول هست مشترک هست مجاز هست حقيقت هست و امثال ذالک ولي حقيقت را ما نمي دانيم کدام است اينجا چکار کنيم؟ اينجا مي فرمايند که تا ما از طريق شواهد و قرائن ظهوري براي معناي خاصي نيافتيم بايد توقف بکنيم نميدانيم که چيست اگر از طريق شواهد و قرائن فهميديم که آن معناي مجازي مراد است آن معناي منقول مراد است ان معناي مشترک مراد است آن معناي مضمر مراد است و امثال ذالک معناي خاص مراد است اگر چنين فضايي براي ما ايجاد شد به لحاظ قرائن و شواهد خوب به سمت آن مي رويم چرا به سمت او مي رويم؟ چون به سمت او رفتن هم دليل مي خواهد و تعبد هم داريم به سراغ او برويم نمي توانيم چون شارع مقدس به کار برده لفظ را اما اين لفظ يا معناي حقيقي بيان نشده يا اگر شده ما نمي دانيم و ثانيا اينکه احوارات مختلفي هم برايش پيدا شده است ايشان مي فرمايد که اصل در چنين مواردي ظهور است ما بايد ببينيم که آيا اين لفظ در چه معنايي ظهور دارد حتي اگر بدون قرينه در يک معنايي ظهور داشت ما بايد او را بگيريم اين در حقيقت به اين صورت هست اجازه بدهيد بحث را براي جلسه بعد در مورد تعارض احوار بين خودشان.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

دانلود فایل صوتی