خارج اصول- جلسه67

03 11 2015 4698788 شناسه:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

 بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين

وقتي که فاصله افتاد و اين فاصله داشت شکني ايجاد مي کرد و نسبت بين اهل بيت عليهم السلام که منبع وحي هستند به لحاظ معرفت وحي نه به لحاظ هستي وحي چون هستي وحي را همانطور که حاج آقا در کتاب شريف منزله العقل فرمودند هستي وحي عبارت است از عبادت الله هيچ پيغمبري هيچ امامي صاحب وحي نيست که بر او وحي مي شود صاحب وحي پروردگار عالم است که شأن اييها ازوست ارادت الله هست و شريعت مقدسه در حقيقت بر اساس اراده ي الهي شکل مي گيرد بنابراين تمام تلاش دانشمندان ديني براي فهم مقاصد شارع مقدس سلام الله عليه هست يکي از اموري که براي فهم اينگونه مسائل هست اين است که ما ببينيم که راه واکاوي الفاظ و عباراتي که شارع مقدس بکار مي بردند آن چگونه هست مي فرمايند که ما در اين باصطلاح مقدمه اي که براي اين مقاصد کتاب تعبير شده سيزده امر را ذکر مي کنيم که اين امور ذهنيت اولي به ما مي دهد براي ورود به مباحث علم اصول از جمله ي امور اين امر هشتم است که بعنوان تعارض احوال هست يک جلسه راجب به تعارض احوال بحث شد و روشن شد که مراد از تعارض احوال اين است که چون لفظ يک امر خشک و منجمدي نيست بلکه منعطف است و شئون مختلف و احوال مختلفي را بيان مي کند يک لفظ ممکن است حقيقت باشد در يک معنايي در يک معناي مجاز باشد از يک معنايي به معناي ديگري هجرت بکند و منقول شود و يا مرتجل باشد يا يک لفظي معناي مشترکي پيدا بکند با لفظ ديگر به لحاظ معناي ديگر که لفظ مشترک است معنا در حقيقت متفاوت هست يا مشترک معنوي يا عناوين ديگر مثل خاص مي شود استخدام پيدا مي کند و امثال ذالک که احوالات مختلفي بر لفظ عارض مي شود خوب ما هستيم و يک لفظ که اين لفظ در حقيقت بارها و بارها در ميدانهاي مختلف ازموديم که اين لفظ معاني مختلفي پيدا کرده از يک معنايي به يک معناي ديگر هجرت کرده يا مثلا اين لفظ در مقابل يک لفظ ديگر خاص تلقي شده و همينطور و حالاتي که هست. اگر ما بوديم و يک لفظي و هيچ به رغم اينکه احوالات مختلفي دارد براي ما هيچ نشاني ندارد که کدام حال براي آن اصل و اساس هست چکار بکنيم روايتي را مي بينيم و يک آيه را مي بينيم که اين آيه قبلا اين لفظي که در اين ايه بکار رفته يا در روايت بکار رفته قبلا در يک معناي ديگري بوده اما الان مي بينيم يک معناي ديگري برايش شده يا اصلا هم اين لفظ در همان عصري هم که در اين ايه بکار رفته بود معاني متعددي داشت و لفظ مشترک بود در تعارض احوال و اينکه اين احوالات متعدده اي بر يک لفظ وارد هست وقتي ما با اين لفظ روبرو شديم بايد چگونه موضع بگيريم و با اين لفظ چگونه عمل بکنيم چند تا مسئله در اينجا وجود دارد يک اين است که ما احوالات لفظ را بشماريم لفظ چند تا حالت مي تواند داشته باشد که در اين کتاب پنج تا از حالات لفظ را بيان فرمودند در کتاب شريف کفايه که جلسه ي قبل هم عرض شد يکي مجاز است يکي اشتراک است يکي تخصيص است يکي نقل است و ديگري اضمار. که فرمودند که انه للفظ احوال الخمسه، براي لفظ احوالات متعددي وجود دارد حالا عرض کرديم در بعضي از کتابهاي ديگري اين حالات و حالات هشتگانه يا ده گانه هم رسيده که لفظ نسخ مي شود لفظ خاص مي شود لفظ مقيد مي شود و استخدام مي شود و امثال ذالک حالا اين يک بحث که ما درحقيقت بياييم بشماريم که اصلا يک لفظ چه حالاتي مي تواند داشته باشد. نکته ي دوم اين است که دو نوع تعارض را ايشان در اين کتاب شريف مطرح مي کند يک نوع تعارض تعارضي است که ايشان مي فرمايند دوران امر بين حقيقت يعني معناي حقيقي لفظ با ساير احوالاتي که براي لفظ وجود دارد اعم از مجاز اشتراک نقل اضمار استخدام و احوالات ديگري که برايش هست و به روايت ديگر اگر ما با يک لفظي روبرو شديم که اين لفظ داراي معناي حقيقي هست اما در عين حال اين حالات را هم دارد ما با اين لفظ چگونه برخورد بکنيم آيا معناي حقيقيش را بگيريم معناي مجازي اش را بگيريم او را در معناي خاص بکار ببريم آن را در معناي مقيد بکار ببريم چکارش بکنيم؟ اين تعارض مرحله ي اول مرحله اولي. نوع دوم از تعارض اين است که خود اين احوالات با قطع نظر از معناي حقيقي نه خود اين احوال يک لفظي است معناي مجازي دارد معناي مشترک دارد معناي منقول دارد معناي اضمار دارد همه ي اينها را دارد اگر امر دائر شد بين اين گونه از اموري که احوالات لفظ شمرده مي شود ما کدام را مقدم بداريم خوب در فرض اول که دوران امر بود بين حقيقت و حالات مختلف اين يک نوع تعارض است تعارض نوع دوم اين است که فرمودند که نه اصلا و اما اذا دارالامر بينها، امر بين احوالات مختلف لفظ شده آيا اين را در معناي مجازي بکار ببريم يا در معناي منقولش بکار ببريم يا در معناي اضمارش بکار ببريم يا به معناي خاصش بکار ببريم کدام معنايش بکار ببريم؟ خوب مرحوم آخوند اينجا خيلي موضع روشني مي گيرند و نوعا همينطور است در کتاب کفايه شريفه بخاطر آن اتقان اصولي ايشان نوعا مواضع روشني را بيان مي کنند البته خوب شارحان و محققان و شاگردان اين بزرگوار باز مي کنند و خود آن تفسير مسائل را به همراه پيدا مي کند که پيچيدگي پيدا مي کند ايشان در فرض اول که تعارض مرحله ي اول باشد مي فرمايند که هيچ ترديدي نيست که اگر امر دائر شد بين معناي حقيقي لفظ و احوالات ديگري که براي لفظ هست آن معناي حقيقي مقدم است اعم از مجاز و اشتراک و امثال ذالک در مورد دوم که ما در اينجا بحثمان به اينجا رسيد در جلسه ي قبل که تعارض احوال باشد و امر دائر باشد بين خود اين احوال نه بين احوال و حقيقت ايشان مي فرمايند که ما در اين مقطع مي بينيم که دانشمندان علم اصول نظرات مختلفي را بيان کردند بعضي ها گفتند که معمولا مجاز بيشتر هست به لحاظ جهت اقلويت توجه کرده اند و گفتند که مجاز بيشتر استعمال مي شود بعد از حقيقت بنابراين مجاز را بر اشتراک بر منقول بر امثال ذالک ترجيح دادند بعضي ها مي گويند که نه مجاز بدون قرينه اگر قرينه باشد که هيچي اگر قرينه باشد خود مرحوم آخوند هم فرمودند الا بقرينه السارفه عنه اليه، خوب اگر معناي يک لفظي با يک قرينه ي سارفه اي از معناي حقيقي به آن معناي مجازي يا هر معناي ديگري که رفته که هيچي مثلا فرض کنيد که مي گويد اقم الصلاه خوب مشخص هم هست که مي گويد قدقامت الصلاه يعني اقم الصلاه خوب مشخص است که اين لفظ صلاه ديگر در معناي دعا بکار نرفته از آنجا نقل شده به يک معناي ديگري به نام اين ارکان خاص و فرائض و نوافل و امثال ذالک وقتي دارند اذان مي گويند و اقامه مي گويند گفتند قد قامت الصلاه بعد گفتند اقيم الصلاه خوب اينجا قرينه ي سارفه وجود دارد که از آن معناي حقيقي که صلاه به معناي دعا بود منتقل شده به معناي منقوراليه که در حقيقت همين معناي صلاه شرعي هست. پس اگر قرينه ي سارفه اي داشتيم ولو امر دائر باشد بين حقيقت و احوالات ديگر ما با توجه به قرينه به آن حالات ديگر لفظ مراجعه مي کنيم اين چه تعارض نوع اول و چه در تعارض نوع دوم قرينه مسير فهم را براي ما هموار مي کند يک قرينه ي حاليه هست قرينه ي مقاليه هست و امثال ذالک مشخص مي کند که مراد لافذ و گوينده از اين لفظ اين معناست ولو معناي حقيقيش هم بکار رفته مثلا يکجوري اشاره مي کند با نيش قلم اشاره مي کند يا با گوشه چشم اشاره مي کند که منظور مثلا رأيت اسداً مثلا يک حيواني مي رود مي گويد رأيت اسدا خوب اين معلوم است که اينجا قرينه ي سارفه است که مراد از اين معناي حقيقي است يا يک رجل شجاعي دارد رد مي شود مي گويد رأيت اسداً خوب اين رد شدن رجل شجاع و ايشان هم در همين حالت مي گويد رأيت اسداً خوب معلوم اين هست که اين قرينه ي سارفه است و از معناي حقيقي به معناي مجازي دارد منتقل مي شود پس در آن حالتي که ما قرينه داريم چه در تعارض نوع اول و چه در تعارض نوع دوم قرينه معيار ما هست و مطابق قرينه حرکت مي کنيم اما اگر در هيچ کدام از اين دو حال نه در تعارض نوع اول و نه در تعارض نوع دوم ما قرينه نداشتيم ما هستيم و اين لفظ چکار بکنيم مي فرمايند که اگر دوران امر شد بين حقيقت و احوالات لفظ ما حقيقت را مي گيريم اما اگر نه دوران امر بين حقيقت يعني معناي حقيقي، معناي حقيقي و لغوي نيست بلکه بين معاني مختلف يا احوالات مختلف هست عرض کرديم که مثلا بين تجوز و منقول و نقل و اضمار و امثال ذالک هست ايشان مي فرمايند که خيلي ها آمدند بر اساس يک سري نظرات استحساني بيانات باصطلاح به ذوق خودشان به سليقه ي خودشان مناسب ديدند اينها را گفتند که اينها ملاک ماست ملاک تقديم و رجحان يک حالت از لفظ نسبت به حالت ديگر مثلا اين هست که اغلب مجاز است. اسد الان کجا پيدا ميشه مي گويند رأيت اسدا مشخص است رجل شجاع است اين در حقيقت بر اساس اينکه مجاز اغلب است نسبت به حالات ديگر اين را مقدم داشتند و بعضي ها هم مي گويند نه ملاک نيست تا آنجا که ممکن است بايد دنبال حقيقت باشيم و مجاز نيست و امثال ذالک ...موضع مرحوم آخوند کاملا مشخص است لذا فرمودند در نوع تعارض نوع دوم و اما اذا دارالامر بينها يعني بين احوارات لفظ فالاصولييون و ان ذکروا لترجيح بعض اين احوالات علي بعض وجوحا الا ان ان وجوه استحسانيه لعتبار بها، يک وجوه ذوقي استحسان يعني ذوقي است بر اساس ذوق و انتخاب خودشان اين کار را انجام مي دهند ملاکي ندارند معياري براي اينکه يکي را بر ديگري ترجيح بدهند ندارند استحساني است و دارند بر اساس ذوق خودشان اين کار را مي کنند لعتبار بها الا اذا کانت ان وجوه موجبه لظهور النفس في المعنا،

س: (؟؟؟سوال نامفهوم است15:51)

ج: نه حقيقت مقدم است فرمودند که اگر امر دائر باشد بين حقيقت و احوالات خمسه ما حقيقت را مي گيريم اما اگر مشخص نباشد معلوم نباشد که آيا اين لفظ معناي حقيقيش مراد است يا معاني ديگرش ما معناي حقيقي که الان منصرف هستيم چون الان در تعارض نوع دوم فرمودند که و اما اذا دارالامر بينها يعني بين احوالات خمسه نه بين احوالات خمسه و حقيقت، اگر بين احوالات خمسه و حقيقت باشد تعارض نوع اول است ما معناي حقيقي را مي گيريم اما اگر احوالات خمسه ملاک باشد و ما مي خواهيم راجب به اينها بحث کنيم از حقيقت منصرف است مي دانيم که در معناي حقيقي بکار نرفته اين حالات و احوالي که وجود دارد کدام يک را ما مقدم بداريم؟ ايشان مي فرمايند که و ان ذکر اصولييون گرچه اصولي ها آمدند و با استحسانات و با ذوقيات خودشان برخي را بر بعضي ترجيح دادند اما ملاکي واقعا وجود ندارد تنها ملاکي که وجود دارد چيست که ما مي خواهيم از اينجا يک استفاده اي بکنيم تنها ملاکي که وجود دارد که الا اذا کانت موجبه للظهور الفظ في المعنا، ما به دنبال ظهور لفظ در يک معنا هستيم يک لفظ در معنا ظهور پيدا بکند چه از مجاز ظهور داشته باشد چه مرتجل ظهور داشته باشد چه منقول ظهور داشته باشد هرچه که باشد اونيکه براي ما ملاک هست چيست؟ ظهور است.

س: عرف در اينجا دخيل نمي شود؟

ج: عرف در حقيقت ظهور ساز است اگر عرف واقعا به لحاظ ملاک به جايي رسيد که گفت که ما اين را مي فهميم در حقيقت ظهور عرفي مي گويد اگر به اينجا رسيديم که عرف در حقيقت حالا از راه انصراف هست هرچه که هست اين ظهور عرفي اين هست بنابراين همين که مي فرمايد عرف خود همين عرف گاهي وقتها مجاز را مقدم مي دارد گاهي اوقات منقول را مقدم مي دارد خيلي روشن نيست که کدام رجحان دارند و بعضي ها ملاکشان همين استحساني است ذوقي است بعضي ها مي گويند اگر حقيقت نبود پس مجاز است بعضي ها مي گويند نه مجاز که باصطلاح تا آنجايي که ممکن است مجاز نباشد مثلا معناي منقولش را بگيرد

س: (نامفهوم18:50)

ج: خود همان عرف در همان زمان و مکان الان عرض مي کنم وقتي که بين احوالات خمسه همين اصولييون که در عرف دارند زندگي مي کنند و با مشرف عرف دارند کار مي کنند همين اصولييون اختلاف دارند که کدام يک از حالات مختلف هست زمان و مکان هم نقش دارد ولي زمان و مکان نقش اينکه براي ما مشخص بکند که مجاز مقدم است بر مرتجل است مجاز مقدم است بر اشتراک است مجاز مقدم است بر فلان...اين را نداريم. بنابراين ظهور عرفي اين است اگر ظهور عرفي دقت کنيد الان چيزي که من مي خواهم رويش تأکيد کنم اين است الا اذا کانت اين وجوه موجبه للظهور الفظ في المعنا احوالات مختلف است تعارض ايجاد شده ما نميدانيم کدام يک از احوالات بر ديگري مقدم است ببينيم که آيا ظهور لفظي چه اقتضا مي کند؟ اگر ظهور داشتيم آن همان چيزي که ظهور در حقيقت بر او دلالت دارد ملاک ما هست. اجازه بدهيد همين جا بحث اصلي را مطرح بکنيم باز دوباره بايد برگرديم به لحاظ آن تعارض نوع اولي که مرحوم اخوند بين حقيقت و ان احوالات خمسه بيان کرد.

س: (نامفهوم؟؟20:30) يعني در آن زمان ما الان شبهه داريم که کدام يک از اين است

ج: ظهور اگر پيدا شد. اگر شبهه داريم که خوب توقف است اما اگر ظهوري پيدا شد خود ظهور حجت است الان مي خواهم همين را بحث بکنم

س: (نامفهوم)

ج: نه براي جمع بايد ظهور معنا پيدا بکند يعني جمع آقايان يا اينکه نه وقتي هست که بر اساس استحساسانات و ذوقيات ما مي خواهيم ظهور بفهميم اين نه، اصلا يک شرايطي پيش بياد يک قرينه اي باشد يک حالي باشد که اين ظهور در حقيقت بتواند تفهيم بکند. بايد عرف را ملاک قرار داد ولي سخن اين است که الان منشأ اين ظهور چيست بعضي ها منشأ ظهور را همين استثنائات ذوقي مي دانند اين نبايد باشد اگر اين استئنا باشد او هم مي گويد منم اينطوري فکر مي کنم اين مي گويد مجاز مقدم است ديگري مي گويد نه اشتراک مقدم است نه از لفظ و شرايط حاليه و مقاليه و امثال ذالک آدم به گونه اي فهم بکند که اين لفظ به اين معنا ظهور دارد اگر هم ظهور پيدا نکرد خوب متوقف مي شود توقف مي کند براي همين است. يعني ما نمي فهميم که اين لفظ در چه معنايي بکار رفته يا معناي حقيقي اگر داشته باشد بگيريم اگر معناي حقيقي نبود در احوالات مختلف مباحثه مي کنيم که ايا کدام يکي از احوالات ظهور لفظ را در حقيقت در خودش دارد اگر ظهور لفظ بر اشتراک بود بر مجاز بود بر فلان بود او را مقدم مي داريم اگر ظهور لفظ هم نبود که خوب هيچي توقف است ما يک بحثي الان با مرحوم اخوند داشته باشيم و آن اين است که شما در تعارض نوع اول فرموديد که اگر امر دائر باشد بين حقيقت و احوالات خمسه حقيقت مقدم است ما از شما يک سوال مي کنيم و آن اين است که اين تقدم حقيقت بر احوالات ديگر ملاکش چيست کي گفته که حقيقت بر احوالات ديگر مقدم باشد؟ اگر ملاکش تعبد باشد يعني روايتي داريم ايه اي داريم يک سنتي داريم از قول و تقرير و فعل معصوم صلوات الله عليه و سلام عليه مطابق او عمل مي کنيم اگر تعبد داشته باشيم يعني يک روايت باشد که اذا دارالامر بين الحقيقه و المجاز فليتخذ بالحقيقه، اين را بعنوان روايت مي گيريم و تعبد و مطابق او عمل مي کنيم ما همچين روايتي نداريم تعبدي نسبت به اين باشد که اگر امر دائر شد بين حقيقت و ساير احوالاتي که براي لفظ هست ما بخواهيم حقيقت را بکار ببريم چنين تعبدي نداريم پس ملاک جناب اخوند که مي فرمايد اذا دارالامر بين الحقيقه و احوالات الخمسه للفظ لايکاد، هيچ ترديدي درش نيست که بايد به حقيقت بگيريم و توجه بکنيم که ملاک اين  تقدم حقيقت بر ساير احوالات چيست ملاکش دو چيز بيشتر نمي تواند باشد يا تعبد است يا بايد ملاکش ظهور باشد منظور از ظهور يعني چه؟ يعني اين لفظ در اين معنا ظهور دارد که وقتي انسان اين لفظ را مي شنود اين معنا را مي فهمد ولو در معناي حقيقيش نباشد ولو در معناي غير حقيقي اش باشد. اين اشکال لااقل سوال جاي سوال و بررسي دارد که ايا مرحوم اخوند که مي فرمايند اذا تعارض و دارالامر بين الحقيقه و احوالات الخمسه للفظ و علينا ان نتخذ بالحقيقه اين منشأش چيست؟ اگر ايشان واقعا به يک روايتي رسيدند به يک بيان معصوم رسيدند کشف کردند قول معصوم و بيان معصوم را به اين معنا که معصوم عليه السلام مي فرمايد اذا دارالامر بين الحقيقه  و احوالات الخمسه للفظ فليتخذ حقيقه حقيقت را بايد به عنوان معناي لغوي بگيريم خوب عمل مي کنيم اما همچين منشأ روايي که ما نداريم همچين تعبدي که ما نداريم اگر مرحوم آخوند تعبد دارد نسبت به اين مسئله اين يک مسئله ي جدايي است اما اگر تعبد نباشد ما ملاکمان عبارت است از ظهور، کما اينکه ايشان در نوع دوم از تعارض تصريح مي کند که اگر تعارض بين احوالات خمسه يا حالا بيشتر يا کمتر بين احوالات خمسه لفظ باشد و ما امرمان دائر باشد بين اين احوالات خمسه ما نگاه مي کنيم کدام يک از اين احوالات ظهور دارد وقتي گفته مي شود اکرم العلماء ما که مي گوييم معلوم است همه جا مي گويند لا تکرم الفساق پس مراد از اين اکرم العلماء عدول از علماست پس اين در معناي عام بکار نرفته در معناي خاص بکار رفته يا وقتي مي گويند اعطع رقبه ما مي گوييم خوب نوعا که رقبه اي که اينها در شرع مقدس است رقبه ي مومنه است وقتي گفته مي شود اعطع رقبهً اون مقيد در حقيقت يعني رقبه المومنهً ملاک هست لذا گرچه اعطع رقبهً قرينه ندارد ولي ما از حالات شريعت و بيانات معصوم و امثال و ذالک مي فهميم که مراد ايشان از اعطع رقبهً منظور اعطع رقبهً مومنهً هست که در معناي مقيد بکار رفته باشد

س: الان ما که هستيم که به؟؟؟(27:6) اين ما منظورتا کي هست؟

ج: ما کسي که مي گويد ملاک ما براي اينکه باصطلاح در دوران امر بين حقيقت و ساير احوال حقيقت را بگوييم چيست

س: يعني اشکال از طرف غير آخوند است؟

ج: از طرف غير آخوند است شما که مي گوييد اذا دارالامر بين الحقيقه و سائر الاحوال فليتخذ حقيقهً ملاک شما چيست اگر بفرماييد ملاک من تعبد است خوب اين تعبد را به ما نشان بدهيد يک روايت يا ايه اي باشد که اذا دارالامر بين الحقيقه و المجاز يا ساير الاحوال فليجب عليک ان تتخذ حقيقه چنين چيزي شما داريد؟ نداريد تعقل را مي گويد ظهور چون نتيجه ي تعقل ظهور است يعني ما بايد ببينيم که اين لفظ در اين معنا ظاهر است که حتي اگر لفظ معناي حقيقي هم داشته باشد مثل  اکرم العلماء معناي حقيقي دارد عام است العلماء عام است يا رقبهً عام است شامل مومنه و غير مومنه هم مي شود ولي ما در عين حال  وقتي در روايتي مي شنويم مي بينيم که فرمود اعطع رقبهً ما مي گوييم خوب مزاق شارع به رقبه ي مومنه است ظهور در آن دارد پس بنابراين اونيکه ملاک براي توجه به معناي لفظ هست اين است که ظهور الفاظ را توجه داشته باشيم کمااينکه خود مرحوم آخوند در نوع دوم از تعارض به اين توجه دارد لذا مي فرمايد که و اما اذا دارالامر بينها فالاصوليين و ان ذکروا لترجيح بعضها علي بعض وجوحا الا انها استثنائيه لا اعتبار بها، اما اينجا اين الا اذا کانت وجوه موجبه لظهور لفظه في المعنا، ما به دنبال ظهور هستيم پس ما از اين مرحله هم رد شويم که يک نکته ي ديگر هم عرض بکنيم

س: در نوع اول چطور ؟؟؟(29:34)در دور دوم هم ظهور مي کند؟ 

ج: برعکس همانگونه که شما در تعارض نوع دوم ملاک ترجيح را ظهور عرفي قرار داديد در نوع اول هم ظهور قرار بدهيد ولو معناي حقيقي باشد شما نگوييد اگر امر دائر شد به معناي حقيقي و ساير معاني ما حقيقت را مي گيريم نه فرقي نمي کند حقيقي باشد يا مجازي باشد ما نگاه مي کنيم ببينيم اين لفظ در کدام معنا ظاهر است آن را ملاک قرار مي دهيم اگر معناي حقيقي گرفتن تعبد داريم خوب علي رأس ولاعين تعبدي که نداريم اگر تعبد نداريم پس بنابراين توجه کردن و رفتن به سمت معناي حقيقي و آن را بر ساير معاني ترجيح دادن وجهي نخواهد داشت تنها وجهي که مي ماند وجه ظهور است خوب اين ظهور در همه مراحل وجود دارد

س: مرحوم آخوند هم همين را قبول دارد؟

ج: نه در معناي اول

س: جايي که ظهور داشته باشد..

ج: نه اين تعارض نوع دوم است

س: (نامفهوم؟؟؟ نوع اول است

ج: نه نوع دوم

س: ؟؟؟؟ظهور است که باعث مي شود

ج: نه نمي گويد

س: در نوع دوم اگر ظهور باشد بله

ج: شما عبارت را ملاحظه فرموديد در عبارت صريح مي گويد مي فرمايد که

س: نوع دوم مي خواهم ببينم که کشف مي شود نوع اول

ج: اگر نوع اول مبهم بود ما کشف مي کرديم مبهم نيست صريح دارد مي گويد لايثار الا احدها فيما اذا دارالامر بينه و بين حقيقي

س: اينجا ظهور ندارد ظهور معناي حقيقي را معلوم مي کند

ج: ببينيد ظهور يعني قرينه دارد؟ قرينه نداريم ما، ما هستيم و يک لفظ اين لفظ بدون هيچ قرينه اي است اين لفظ هم معناي حقيقي دارد هم معناي مجازي. نه ظهور ندارد ظهور يک بحث ديگري است اگر ظهور داشت عرض کنم ملاکش ظهور بود ملاک ظهور از چيست؟ معناي حقيقي اين هست که يک لفظي در يک معنايي بکار مي رود لفظ اسد در حيوان مفترس بکار رفته است اين معناي حقيقي اش وقتي گفت رأيت اسداً هيچ قرينه اي نياورده ما چي بگوييم ظهور در چي دارد؟ بايد معناي حقيقي بکار ببريم. ايشان مي گويد بايد معناي حقيقي بکار ببريد حالا ما داريم اشکال را مطرح مي کنيم تا برسيم به جوابي که براي اين مسئله وجود دارد آيا جواب هست يا جواب نيست فرمايش ايشان تام است يا تام نيست مي فرمايند که اصلا يعني مستشکر اينطوري معنا مي کند ما ملاکمان ظهور هست و اين ظهور هر جور باشد حتي در جايي باشد که معناي حقيقي هم داشته باشد ملاکمان ظهور هست حالا ما تحمل کنيم در فرمايش ايشان يا در اين جلسه يا جلسه ي بعد تأمل بکنيم که آيا اين فرمايش ايشان دارند فرمايش تامي هست يا نه ...

«و الحمد لله ربّ العالمين»

دانلود فایل صوتی