اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين
بحث در امر تاسع از امور سيزده گانه اي است که مرحوم آخوند در مقدمه ي کتاب شريف کفايه بيان فرمودند. با عنوان التاسع الحقيقه الشرعيه شايد نزديک ترين بحث از بحثهايي که در مباحث الفاظ مطرح هست به آن مقاصدي که در کتاب شريف اصول ما دنبال مي کنيم همين عنوان باشد چرا که ما در کتاب شريف اصول اين مقصد را دنبال مي کنيم که آيا چه راهي براي پيدا کردن آن مقاصدي که شارع مقدس در بيان احکام داشته براي ما امکان پذير است ما از چه راهي مي توانيم بهتر به مقاصد شارع دست پيدا بکنيم؟ آن ابزار معرفتي که مي شود به وسيله ي او به عدله ي احکام راه پيدا کرد و احکام را از اين منابع استخراج کرد چيست چون بالاخره مستحضر هستيد که دانش فقه دانشي است که احکام را و آنچه که به عنوان تکاليف عباد هست را روشن مي کند مثلا موضوع علم فقه عبارت است از عمل مکلف تکليف مکلف، اين موضوع دانش فقه هست مکلف يک کاري مي خواهد بکند ايا حرام است آيا حلال است؟ واجب است مکروه است مستحب است آيا اين کار صحيح است اين کار فاسد است آيا آن شي نجس است آن شيء پاک است اين عمل را دارد مشخص مي کند اصالت علم فقه بيان تکليف عباد هست و روشن شدن عمل ابهام. براي يافتن اين تکليف يافتن اين حکم که چه وظيفه اي بر عهده ي مکلف است ما بايد به اين منابع روايي مراجعه کنيم منابع ديني مان مراجعه کنيم که از طريق اين منابع ما بتوانيم در حقيقت راه باصطلاح احکام را تکاليفمان را بيابيم حالا که به اين عبارت داريم مي پردازيم همينجا نکته اي که حضرت اقا مطرح مي کنند داشته باشيم در بحث علم اصول خوب در بحث علم اصول مي گويند که ما چهار منبع داريم به صورت معروف اينطوري است کتاب، سنت، عقل، اجماع معروف اينطوري هست به قول حاج آقا قطاري همينطوري مي گويند. کتاب و سنت و عقل و اجماع. آيا واقعا اين تعريف و اين تقسيم درست هست يا نه که به اجمال الان جاي اين بحث نيست ولي حالا که مقدمه به اين صورت طراحي شد به اجمال بگذرانيم که اولا بر اساس تحليل مشخص شد که اجماع جايگاهي ندارد مستقلا در کنار کتاب و سنت چون اجماع کاشف قول معصوم است هميشه يکي از راههاي طريق اثبات سنت چون اجماع منهاي امام اجماعي که کاشفيت نداشته باشد اجماعي که نتواند قول معصوم را براي ما استخراج بکند ارزشي ندارد سنت ذاتا حجت است بالذات حجت است اما اجماع که ذاتا حجت نيست اگر همه ي علماي بلاد در تمام اعصار جمع شوند در تمام اين سالها همه شان يک حرف را بزنند اما ما قطع پيدا نکنيم به اينکه آنچه را که يا مظنه ي اطمينان آورد پيدا نکنيم که آنچه را که بعنوان اجماع بيان شده است کاشف قول معصوم است حجت نيست اجماع بايستي به قول حضرت اقا به هر تقريري يا به هر تقريبي که بيان مي شود بايد حيثيت کاشفيت داشته باشد بنابراين ما منبع را کنار دليل بگذاريم و در قسيم منبع بدانيم اشتباه است سنت منبع است درسته کتاب منبع است درسته اما اجماع که منبع نيست در کنار کتاب و سنت بلکه اجتماع کاشف از سنت است و لذا قسيم کتاب و سنت بخواهد اجماع باشد حرف کاملا باطلي است که بايد کنار زد که به قول تعبير حاج اقا که از ايشان که بايد گوش اجماع را گرفت از آن بالا برد پايين نشاند و اينکه کار اجتماع کار دليل است براي ما چراغ است ما را روشن مي کند که اوني که حق است در بيان معصوم عليه السلام اينطور نهفته است کتاب و سنت راهند اجماع چراغ است سراج است به ما دلالت مي دهد که ...البته اين چراغيتش بايد با معيارهايي که داريم مشخص شود که چه معياري براي حجيت اجماع وجود دارد اجماع که حجت است نه اينکه مثل اينکه کتاب حجت است مثل اينکه سنت حجت است اجماع حجت است يعني کاشف از قول معصوم بايد باشد لذا اجماع به هر تقريبي که بيان مي شود شأن کاشفيت دارد تا کاشف از قول معصوم نباشد نمي تواند ارزش علمي داشته باشد خوب پس اين هم مطلبي است که در حقيقت بايد مورد توجه باشد اين تقسيمي که الان شده است که منابع دين عبارتند از کتاب و سنت و عقل و اجماع اين تقسيم تقسيم ملخوطي است معجوني است از راه و دليل از صراط و سراج، عقل که ذاتا حجت نيست عقل بايد کاشف از قول معصوم و کتاب و سنت باشد اجماع هم بايد کاشف باشد پس عقل و اجماع بعنوان منبع نمي توانند باشند عقل و اجماع بعنوان کاشفند سراجند و اونيکه صراط است عبارت است از کتاب و سنت اين از آن فرمايشات ارزشمندي است که حضرت اقا در اين کتاب منزله العقل دارند خوب کاملا جايگاه خودش را دارد. مي فرمايند که حکمي که عقل مي کند مثل حکمي است که طبيب مي کند طبيب اگر مي گويد که اين دارو را براي اين مرض استفاده بکنيد نه اينکه او دارد حکم مي کند بلکه کشف مي کند حکم طبيب کاشف است در خارج که اين چيزي که الان بعنوان داروي درمان بيماري ديابت هست اين دارو هست نه اينکه ذاتا وقتي طبيب وقتي مي گويد که اين کار را انجام بده داره مولويت مي کند و ايجاد مي کند چيزي را بلکه دارد بيان مي کند کشفي را که اين چيزي که بعنوان دارو در خارج وجود دارد اين گياه براي اين درد براي درمانش هست و خوب است. حکم عقل در حقيقت کل حکم بالعقل حکم بالشرع يعني آن چيزي که عقل از شرع فهميده است همان شرع است با تعبيري که در کتاب منزله العقل دارد نه يعني ما يک شرعي داريم که اين شرع منبع وحي است و دين است و امثال ذلک يک چيزي هم داريم به نام عقل که اين عقل هم منبع است در کنار شرع بلکه شأن عقل فقط و فقط که تأکيد دارن کاشفيت است و جز کاشفيت هيچ شأني ندارد مثل چشم است الان چشم ملاحظه بفرماييد دهها امر را مي بيند اين ميز است اين صندلي است اين پرده است اين چراغ است اين آب است اين دستمال است همه ي اينها را...اما نه اينکه اينها را توليد بکند اينها وجود دارد و اين چراغ مي بيند عقل مثل سراج هست مثل چشم هست دقيقا اين نقش را دارد حالا بايد اين را درجايگاه خودش بحث کنيم.
س: (نامفهوم9:00)
ج: بله آنکه در فلسفه است که لذا ضرورت نبوت را اثبات مي کند وقتي ضروت نبوت را اثبات کرد آنوقت وامي کاورد که اين نبوت چه مي گويد اصلا براهين اثبات خدا اثبات پيغمبر اثبات امام اثبات وحي را عقل مي کند پس عقل کشف مي کند که خدا هست. کلما حکم باالعقل يعني عقل در حقيقت با تحقيقي که در کتاب و سنت پيدا مي کند مي فهمد که چه چيزي حق است چه چيزي حق نيست اين را اعلام مي کند نه اينکه توليد بکند اعلام مي کند اظهار مي کند اثبات مي کند نه ثبوت. عقل نقشي در عالم ثبوت ندارد نقشي درعالم اثبات دارد که اظهار مي کند که چه چيزي حق است چه چيزي حق نيست بر اساس آنچه که در خارج وجود دارد بعنوان شرع. پس اين تقسيم بندي که الان به اصطلاح قطاري آمده است که منابع دين عبارت است از کتاب و سنت و عقل و اجماع اين در حقيقت خلطي است بين صراط و سراج اونيکه صراط است کتاب و سنت است اونيکه سراج است اجماع است و عقل و اجماع هم در حقيقت به عنوان يک فرمي از فرمهاي مختلفي که سنت دارد به لحاظ کاشفيت البته.
س: نامفهوم 10:24
ج: نه اصوليين در حقيقت تحليل حرفشان به اينجا برمي گردد ببينيد الان اصوليين مي گويند کتاب و سنت و عقل و اجماع خوب ما مي گوييم اجماع يعني چه؟ اجماع يعني اتفاق کل علما، اتفاق کل علما ذاتا حجت است؟ مي گويند نه به هر تقريبي که ما مي گوييم بر اساس قاعده ي لطف باشد بر اساس قاعده ي فلان باشد اين بايد به اينجا منتهي شود که سنت چه گفته است پس بنابراين خود ذاتا اجماع حجت نيست اونيکه حجت است سنت است پس بنابراين ما با تحليل سخن آقايان اصوليين و فقها به اينجا مي رسيم که اجماع در مقابل سنت نيست اجماع مثل خبر واحد، خبر واحد يک مقدار توان دارد اجماع توان قوي تري دارد چرا؟ چون اجماع به هر تقريبي که بيان شود حجت ذاتي که ندارد حجيت اجماع در سايه ي حجيت سنت است سنت بالذات حجت است کتاب بالذات حجت است نه روايت سنت اين هم از دقت حضرت آقاست که خدا حفظشان بکند روايت نه سنت يعني آن چيزي که حقيقتند از امام عليه السلام از پيغمبر از معصوم صادر شده است روايتها تلقيات انسانهاي عادي است يک بقالي يک قصابي رفته يک خبري گفته اين که نمي تواند سنت باشد اين يک روايتي است لذا ده نفر که خدمت امام عليه السلام برسند ده جور ممکن است تلقي داشته باشند اونيکه حجت است اونيکه منبع وحي است سنت است نه آن چيزي که ما الان بعنوان روايت مي شناسيم لذا روايت را بايد انقدر کنکاش کرد تا به سنت نزديک شود و حاکميتش از سنت قطعي باشد اجماع خوب اين حاکميت را بيشتر دارد قطعي تر هست بنابراين اصوليين هم عندالتحليل اينجا خواهند رسيد چرا؟ چون هيچ اصولي نمي گويد که اجماع بالذاته حجت است ولي کتاب بالذاته حجت است سنت بالذاته حجت است قول معصوم فعل معصوم تقرير معصوم که سنت است بالذاته حجتند اينها که ماريب فيه است درسته؟ اما اجماع مي گويد اجماع دخولي يعني ما قطع پيدا بکنيم که امام داخل در مجمعين هست يعني بين همه که هيچ کس مخالفي ندارد پس ما قطع پيدا مي کنيم که حالا يا از طريق قاعده ي لطف يا امثال ذلک قطع پيدا مي کنيم که امام در داخل مجمعين هست درسته پس بنابراين حجيت اجماع حجيت ذاتي نيست مثل کتاب و سنت بنابراين ما نبايد کنار سنت اين را بياوريم. سراغ عقل مي رويم عقل چيست؟ عقل عبارت است از آن قوه تفکري است که کشف پديده ها مي کنيم چي حق است چي باطل است چي صحيح است کار عقل اين است که وقتي تأمل مي کند پيدا بکند ببيند که از معصوم عليه السلام چه چيزي بعنوان سنت صادر شده است قول معصوم چيست فعل معصوم چيست اين که نمي تواند بعنوان منبع باشد خودش از خودش حرف دربياورد چه در قول حق تحقيق بکند کاشفيت دارد و چه در فعل حق تحقيق بکند کاشفيت دارد عقل کارش اين است شأن عقل جز کاشفيت نيست. مولويت فقط از آن خداست خداي عالم است که مولويت دارد و عقل را براي اين ايجاد کرد...خوب ببينيد اگر ما اين خيلي مهم است متأسفانه اين حرف را هنوز در جامعه بزند خيلي زمينه دارد که ...اگر ما آمديم و گفتيم شأن عقل شأن سراج است سراج که راه نيست سراج راهنماست راه را مي نماياند مثل چشم ما هزارتا چشم داشته باشيم مي تواند يک راه داشته باشد تا راه نداشته باشيم سراج که نمي تواند موثر باشد سراج راهساز نيسد چشم راهساز نيست چشم راه را کشف مي کند چشم راه را از چاه ممتاز مي کند عقل حق را از باطل جدا مي کند عقل خير را از شر جدا مي کند خوب اين در کتاب و سنت نگاه مي کند در نظام هستي مي نگرد و کشف مي کند که خداي عالم چه امري را براي انسان صلاح دانسته است که در مقام عمل بايد مطابق با او عمل شود بنابراين اين تقسيمي که به صورت عمومي رايج است در کتاب اصول که منابع دين عبارتند از کتاب و سنت و عقل و اجماع اين ترکيب کاملا يک ترکيب معجون و مخلوطي است بايد عوض شود. حجيت عقل در کاشفيت اوست يعني او مثل حجت اجماع اجماع چرا حجت است؟ براي اينکه از قول معصوم داردکشف ميکند عقل چرا حجت است؟ براي اينکه از قول معصوم کشف مي کند حجيت ذاتي که ندارد
س: عقل براي مجتهد ؟؟؟؟16:4اين با عقل چکار مي کند؟
ج: خوب اين استنباطي که فرموديد تحليل بفرماييد يعني چه يعني دارد بررسي مي کند به اينکه امام عليه السلام چه فرموده است دارد استتنباط مي کند مي جوشاند از قول امام از سخن امام از کتاب خدا که حق چي هست استنباط مي کند
س: اگر اينجا هم نفهميد
ج: ساکت است اگر حقي نفهمد ساکت است لذا مي گويد من نمي فهمم لاادري.
س: اينجا احتياط مي کند مثلا
ج: احسنتم مي گويد نمي فهمم فتوا نمي دهم براي اينکه من ..دقيقا متوجه نشدم سنت چيست کتاب گرچه سندا متقن است اما دلالتا که متقن نيست من که نميدانم ظاهر نيست صريح نيست خوب ابهام دارم نفهميدم که پيغمبر فرموده است امام چه فرموده است کتاب الله برچه دلالت دارد ساکت هستم دقت بفرماييد بنابراين شأني جز شأن کشف براي عقل ما نمي توانيم بشماريم اينکه حاج آقا اصرار مي کنند مي گويند ده بار بيست بار صد بار هزار بار هم بگويند براي اينکه منطق رايج و روال عادي اين است که مي گويند منابع دين شامل کتاب و سنت و عقل و اجماع و اينها را کنار هم مي گذارند خلط کردند بين حجت بالذات با حجت بالعرض. حجت بالذات کتاب و سنت است حجت بالاعرض عقل و اجماع است . چرا مي گوييم حجت بالاعرض براي اينکه به طبع آن خارج اين حجيت پيدامي کند اگر عقل کاشف هست وقتي کشف کرد که معصوم اينگونه فرموده است ما به حکم عقل عمل مي کنيم اما نه بخاطر اينکه حکم عقل بوده است مولويت دارد چون کاشف بوده است ما الان وقتي مراجعه کرديم به طبيب، طبيب نسخه مي نويسد مي گويد اين شربت را بايد روزي سه مرتبه استفاده بکني خوب ما بخاطر دستور آقاي پزشک داريم معالجه مي شويم يا خارجا اين شربت به عنوان يک دارو براي اين وجود دارد و اقاي طبيب اين را کشف کرده؟
س: ما عقل داريم و بايد رجوع کنيم
ج: خيلي خوب ما مراجعه مي کنيم به متخصص، متخصص که وقتي اظهار نظر مي کند و نسخه مي نويسد يعني مولويت دارد ايجاد مي کند يا کشف مي کند که اين دارو براي اين درمان خوب است اينکه مولويت ندارد که ايجاد نمي کند. يک قرص يا دارويي ايجاد نمي کند بلکه مي گويد اين دارو براي اين درمان خوب است اين امر براي اين امر لازم است و امثال ذلک که عرض کرديم اين کتاب و منزلت عقل اين را دارد بحث مي کند منزلت عقل در هندسه
س: (نامفهوم 18:59)
ج: نه که چون حرف طبيب را گوش نکردي براي اين است که آن شيء خارجي دارو نسبت به بيماري نسبت مستقيم دارد آن تحقق پيدا نکرده اصلا خوب نشده اقاي پزشک اين نسبت را کشف مي کند نسبت بين دارو و درمان را کشف مي کند اما اونيکه حقيقتا درمان ايجاد مي کند اين داروي خارجي است
س: ؟؟؟؟19:34 چرا حرف دکتر را گوش نکردي
ج: بايد حرف دکتر را گوش کرد الان مي گويد ما حرف چراغ را بايد گوش بکنيم چون چراغ مي گويد اين است ولي چراغ راه است؟ سخن اين است چراغ که راه نيست اوينکه راه است سنت است اونيکه راه است کتاب است کتاب و سنت راهند اما سراج که راه نيست عقل که راه نيست عقل که راه را نشان نمي دهد عقل اوني است که پيغمبر اينگونه گفته است من توليد نمي کنم من خودم به عنوان اينکه خوب و بد از من باشد نيست من خوب و بد را تشخيص مي دهم نه اينکه خوب و بد را ايجاد بکنم و مولويت داشته باشم اين براهيني است که وجود دارددر کتاب منزلت العقل که چرا عقل نمي تواند منشأ ايجاد باشد اولويت داشته باشد و شأنش کاشفيت و امثال ذلک اصلا کتاب منزلت العقل بر همين است که ما دو تا کار در کتاب منزلت العقل حاج آقا انجام دادند يک: عقل را به عنوان سراج معرفي کردند و نه صراط در جايگاه علم اصول او را از منبع بودن درآوردند و دليل و راهنما قرار دادند يک دو: شأن دليل بودن و راهنما بودن را برايش تقويت کردند و حجيت بخشيدند در کتاب منزلت العقل اين دو تا کار اساسي شده است يک: منزلت عقل مشخص شد که عقل منبع نيست عقل سراج است عقل راهنما است يک دو اين است که در اين راهنمايي مثل نقل حجت است خبر واحد خبر متواتر خبر مستفيض شهرت روايي شهرت فتوايي همه ي اينها دارند کشف مي کنند از سنت معصوم که قول معصوم چيست فعل معصوم چيست تقرير معصوم چيست و الا شهرت فتوايي، شهرت روايي، خبر واحد، خبر متواتر، خبر مستفيض هيچ کدامشان ذاتا حجت نيستند اجماع هم در کنار ايشان هست اجماع در کنار اين دسته از امور قول معصوم را کشف مي کند اينها که ذاتا حجت نيستند خبر واحد حجت است؟ مي گويند نه خبر واحد چون مظنه مي آورد که پيغمبر اينجوري فرموده است از امام براي ما حجت است. و الا خبر واحد که ذاتا حجت نيست
س: ؟؟؟22:00حکم عقل اينجا حجت هست
ج: بله يعني در حقيقت عقل آن چيزي را که کشف کرده است و فهميده است شارع مي گويد آن فهم عقل درست است اين حکم ارشادي درست است بسيار نکته ي خوبي فرموديد ما احکام شرعي را دو قسم داريم يا ارشادي هست يا مولوي هست مولوي حيثيت تأسيسي دارد ارشادي تأسيسي ندارد امضايي دارد مي گويد آن چيزي را که عقل گفته است درست است ولي آنچه که عقل گفته است چون شأن عقل را مبنايش را فهميديم که شأن عقل شأن ايجاد نيست شأن کشف است يا اونيکه عقل کشف کرده درست است مثلا عقل مي گويد ادب و احترام به مهمان لازم است شارع مي گويد آن چيزي که عقل فهميده است درست است خوب اين حکمي که عقل از کجا مي يابد؟ اين نسبتي که بين مهمان و ميزبان مي بيند اين را مي بيند که بالاخره با چه زحمتي با چه انگيزه اي آمده. لازم است که تهدبا اکرام بکند به زائر خوب فرض کنيد عقل اين را مي گويد شارع مي گويد اين چيزي که فهميده است درسته فهم عقل را دارد امضا مي کند نه اينکه ايجاد اين امر را
س: اونيکه حجت است چون شارع ؟؟؟23:41
ج: اونيکه حجت است سنت است الحمدالله به يک مناسبتي اين بحث مطرح شد. خوب برگرديم به آن چيزي که بحث امروز ما هست آيا حقيقت شرعيه ما داريم يا نداريم مراد از حقيقت شرعيه در جلسه ي قبل توضيح داديم گفتيم که ما سه تا اصطلاح داريم الحقيقه اللغويه الحقيقه الشرعيه الحقيقه المتشرعه اين سه تا اصلاح را در جلسه ي قبل توضيح داديم اما حقيقت لغوي داريم خوب بحث درش نيست يعني واضع مي آيد مي گويد من لفظ اسد را براي اين حيوان مفترس قرار دادم اين ايهاالناس بر کرسي وضع مي نشيند واضع بر کرسي وضع مي نشيند مي گويد ايهاالناس من لفظ اسد را براي اين حيوان مفترس قرار دادم خوب اين مي شود وضع لغوي و هيچ بحثي درش نيست. اما سخني اين است که آيا به همين منوال به همين روشي که واضع لغوي مياد مي گويد ايهاالناس من لفظ اسد را براي حيوان مفترس جعل کردم و وضع کردم ايا به همين روال به همين منطق شارع مقدس آمده در بين مردم مي گويد ايهاالناس من لفظ صلاه را براي اين مجموع اعمال فرض کردم من لفظ حج را براي اين مناسک وضع کردم آيا شارع مقدس آمده و باصطلاح اين کار را کرده؟ اگر ما علم پيدا بکنيم که شارع مقدس اين کار را کرده پس حقيقت شرعيه ما داريم همانطور که حقيقت لغويه داريم حقيقت شرعيه داريم اگر ما راهي برايمان اثبات نشد مشخص نشد که شارع مقدس آمده باشد در بين مردم ايهاالناس من لفظ صلاه را لفظ حج را لفظ زکات را براي اين وضع کردم خوب زکات معناي روشني دارد رشد و نمو هست معناي لغويش اما از بين اينها عرض کنم منظور از زکات يعني اين بخش مالي ايا شارع اين کار را کرده يا نکرده؟ حقيقت متشرعه هم که مشخص است يعني متشرعين نه شرع شارع مقدس متشرعين بيايند بر اساس شناختي که پيدا کردند ذوقي که پيدا کرده اند يک لفظي را براي يک معناي شرعي وضع بکنند اين حقيقت متشرعه که شارع مقدس نه بلکه متشرعين. متشرعين چه کساني هستند؟ فقها نه در حقيقت شاخص آن متشرعين هستند آنهايي که عرفي هستند که اين عرف با شرع زندگي مي کنند و حيات اجتماعيشان و فرديشان و خانوادگي و اخلاقي ايشان همه ي اين حياتها را بر اساس اين آموزه هاي شرعي و وحياني دارند سامان مي دهند کسي که باصطلاح اهل مراعات نيست لاابالي است نسبت به اينگونه از مسائل نمي گويند متشرع، متشرع آن کسي است که در مقام عمل همه ي حيثيت هاي رفتاري، کرداري، و فردي و اجتماعي خودش را بر اساس اين آموزه هاي وحياني بسازد مي خواهد برود رفتن درست است درست نيست شارع مقدس راضي است؟ اين غذا را مي توانم بخورم اين غذا را نمي توانم بخورم؟ اين کفش را مي توانم بپوشم؟ اين لباس را مي توانم بپوشم؟ اين لباس خز را مي توانم بپوشم؟ اگر ببخشيد دستم به يک حيواني مثل گربه خورد آيا موش در لباسم باشد مي توانم باهاش نماز بخوانم؟ همه ي اينها را دارد سوال مي کند بررسي مي کند ببيند که خوب کسي که با شرع و آموزه هاي ديني دارد زندگي مي کند اين در حقيقت متشرع اصطلاحا هست. آيا ما حقيقت شرعيه داريم به اين معنا که از ناحيه ي شارع مقدس بيايند بگويند که ما اين لفظ را براي اين معنا وضع مي کنيم مرحوم آخوند يک مقدمه اي ذکر مي کنند که اين مقدمه راهگشاست در اينکه بپذيرند ما حقيقت شرعيه داريم يا نداريم در خصوص وضع مي فرمايند که وضع دو گونه است وضع تعييني دو گونه است که ما در جلسه ي قبل هم فکر کنم عرض کرديم اين دو گونه وضع کدامها هستند. يک نوع از وضع که صريح ترين نوع وضع تعييني هست که واضع مي آيد يک لفظي را بر يک معنايي وضع مي کند اين را مي گويند وضع تعييني که در روشنترين شکلش هست يک وقت نه واضعي نداريم وضعي نداريم لفظي در مقابل معنايي جعل شود و افاده ي آن معنا را بکند نداريم بلکه استعمالي است که شارع دارد انجام مي دهد شارع مي ايد مي گويد که اقم الصلاه خوب اين لفظ صلاه را اعمال کرده است. اين لفظ صلاه را که اعمال کرده جعل نکرده از قبل وضع که نکرده نگفته ايها المسلمون ايهاالناس من لفظ صلاه را براي...اگر اين حرف را زده بود خوب قطعا يک حقيقت شرعيه ما داشتيم چون اين اتفاق نيافتاده ما هستيم و استعمال لفظ ايشان فردموند که استعمال لفظ اگر روي اين منطق و روال باشد اين بعنوان يک نوع وضع تعييني شناخته مي شود لذا وضع تعييني را بر دو قسم کرده اند يا وضع تعييني که به وضع هست به صراحت هست يا وضعي که به حکايت است يعني با استعمال شارع مقدس مثل اقم الصلاه آت الزکاه اقم الحج و امثال ذلک که استعمال کرده است در حقيقت اين الفاظ را براي اين معاني شرعيه بکار گرفته است مرحوم اخوند مي فرمايند که ما قدم پيش برويم از بحث گذشته، مرحوم آخوند مي فرمايند که با پذيرش اين مقدمه که استعمال هم مي تواند وضع تعييني براي ما درست بکند مثل خود وضع ما اگر بر اساس اين منطق و روال بخواهيم حرکت کنيم بله ما حقيقت شرعيه داريم چرا؟ چون تقريبا اين بديهي است براي اينکه در استعمال اقاي شارع اين الفاظ صلاه ثوم و حج و امثال ذلک کاملا در اين معاني شرعيه بکار رفتند لذا مي فرمايد که بر اساس اين منطق که وضع تعييني بر مبناي استعمال و بر پايه ي استعمال حمل هست بنابراين ما مي توانيم بالصراحه بگوييم بله اگر کسي ادعاي قطح هم بکند اين ادعا غير مجازف است يعني گزاف نگفته است مي گويد قطعا اينجوريه ما قطعا حقيقت شرعيه داريم براي اينکه ائمه عليهم السلام استعمال کردند لفظ الفاظ شرعيه را در معاني شرعيه. لذا اين تعبير را ملاحظه بفرماييد اذا عرفت هذا فدعو الوضع تعييني في الالفاظ ؟؟؟31:20 هکذا يعني با همين وضع تعييني استعمالي نه وضع تعييني که به صراحه لفظي در مقابل معناي وضع بشود قريبه الجداً و مدع قطع به غير مجاز في القطعا اگر کسي مدعي قطع باشد اين گزاف نگفته و درست هم هست. بعد و يدل علي تبادر خوب به چه دليلي مي گويند تبادر است وقتي گفتند صلاه يکي از راههاي کشف حقيقت تبادر بود خوب تبادر مي کند وقتي لفظ صلاه را گفتيم اين معنا بکار مي رود يکي از علائم که براي حقيقت اسم بردند که ايا اين لفظ براي اين حقيقت است يا نه گفتند تبادر خوب اينجا هم تبادر مي کند تا يک شارعي مي گويد که قرآن يا سنت مي گويد که اقم الصلاه ذهن تبادر مي کند به آن معناي لغوي نه بلکه معناي شرعي تبادر را به عنوان علت آوردند و ذکر کردند که عليه تبادر معا شرعي و محاوراته، بعد مويد مي آورد که اين مرحله را تمام بکنيم مي گويد که چه بسا اينکه هيچ علاقه اي قبلا وجود نداشته ببينيد ما يک حقيقت داريم يک مجاز از اين دو حال خارج نيست براي فهم حقيقت دو راه ممکن است وجود داشته باشد يا وضع تعييني يا استعمالي که اين استعمال يک نوع وضع تعييني براي ما بياورد و اين اتفاق افتاده يعني با استعمال شارع اين وضع تعييني براي ما تحقق پيدا کرده است لذا مي فرمايد که تأييد مي کند اين معنا را که شارع مقدس لفظ صلاه را بکار مي برد معناي شرعي مي فهمد و هيچ نسبتي هم با مجاز ندارد چرا نسبتي با مجاز ندارد؟ براي اينکه براي مجاز بايد قرينه بياوريم اينجا بدون قرينه اقم الصلاه لفظ منتقل مي شود از نظر معنايي تبادر پيدا مي کند به معناي شرعيش مراد از صلاه نه يعني دعا بلکه صلاه يعني آن اعمال خاص و امثال ذلک اگر يک نفر بگويد يکي از راههايي که ما مي توانيم لفظ را در معناي مجازي بکار ببريم علاقه ي جزء و کل است صلاه چيست؟ صلاه به معناي دعا هست در لغت اگر الان صلاه در نماز و اينها بکار رفته است بخاطر اينکه علاقه ي جزء و کل وجود دارد و همين علاقه ي جزء و کل نشان از مجازيت است نه نشان حقيقت. ما براي اينکه يک لفظي را در معناي مجازيش بکار ببريم قرينه مي خواهيم رأيت اسداً يرمي اين اسد اگر يرمي نبود در معناي حقيقيش بکار مي رفت يعني حيوان مفترس ولي وقتي گفت يرمي اين اسد را در رجل شجاع بکار مي بريم اينجا هم همينطور است مي گويد وقتي صلاه چون نسبت صلاه ارکان و نمازي که شارع آورده است با دعا يک علاقه ي جزء و کل است دعا بخشي از صلاه هست پس بنابراين اگر گفته اقم اصلاه بخاطر اينکه در درون صلاه دعا وجود دارد و دعا بخشي از نماز هست از باب علاقه ي کل و جزء اين مي شود استعمال مجازي نه استعمال حقيقي که در اصول باشد. ايشان در جواب مي فرمايند نه اصلا آن جزء و کلي مي تواند علاقه ايجاد کند که جز يک رکن اساسي باشد اگر دعا را ما از صلاه برداريم صلاه از بين نمي رود آن جزء و کلي علاقه ي مجازيت را تعميم مي کند که آن جزء يک رکن اساسي ..مثل رقبه براي انسان رقبه يعني گردن اگر به انسان بگوييم رقبه درست است اين علاقه ي جزء و کل است اما براي صلاه
س: نامفهوم35:21
ج: شايد ريشه تبادر کل و جزء باشد. الان وقتي مي گوييم رقبه پنج تا گردن بيار يعني پنج تا انسان را بيار يعني در فضاي عبوديت و امثال ذلک پنج تا گردن بيار يعني پنج تا انسان بيار تبادر مي کند بخاطر ان علاقه اي که وجود دارد ممکن است تبادر منشأش قرينه باشد توضيحش باشد براي جلسه ي بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»