نشست علمی الزامات صلح توسط کمیته دین پژوهی انجمن علمی مطالعات صلح ایران، با همکاری بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء روز جمعه 19 آبان 1402 ساعت 20 با موضوع «الزامات صلح» و با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی به صورت وبینار برگزار گردید.
استاد مرتضی جوادی آملی بیان داشت: مساله اول این است که جریان جنگ و صلح مثل عدل و ظلم، نور و ظلمت، هدایت و ظلالت از مسائل جهان بشری است و در عوالم برتر این گونه مسائل وجود ندارد زیرا جهت غالب عوالم برتر ، توحید است و تابش نور توحید باعث می شود مسائلی از این دست رخ ندهد. و مظاهر توحیدی و اخلاق توحیدی به این ساحت ها، کشیده نمی شود زیرا آنها در یک نشئه معرفتی و فرهنگی دیگری زیست می کنند. نگاه توحیدی، نگاه وحدت است و جلوه های وحدت ظاهر می شود و همه به نگراش های وحیانی می اندیشند و حقوق خودشان اصلا مطرح نیست و همه بر اساس عدل و احسان زندگی می کنند. و بحث تجاوز به حقوق دیگران مطرح نمی شود تا بحث صلح و جنگ مطرح شود.
وی گفت: در مسائل مفهومی گفته می شود برخی از مفاهیم به وسیله اضدادشان بهتر شناخته می شود، زمانی از جنگ و کشمکش سخن می گویم، رفع جنگ می شود صلح و اگر ظلم نباشد عدل هست لذا اگر میخواهیم تعریف جدیدی درباره صلح بگوییم باید درباره جنگ بگوییم و این مفهوم را خوب بشناسیم و البته این اختصاصی به مفهومی ندارد در مصداق و تحقق هم همین است یعنی اگر صلح در خارج بخواهد اتفاق بیافتد باید جنگ بر طرف شود.
ایشان اظهار داشت: صلح باید به یک گفتمان فرهنگی تبدیل شود، گفتمان صلح به عنوان یک حقیقت فرهنگی نه یک حقیقت اجتماعی که اگر کسی صلح را قبول نداشته باشد، یعنی فرهنگ ندارد، از انسانیت به دور است، از انسانیت و اخلاق انسانی به دور است، شایسته است که فیلسوفان و اندیشمندان ما در این رابطه بیاندیشند و صلح را به عنوان یک امر فرهنگی به جامعه جهانی معرفی کنند و در فضای مسائل فرهنگی تلاش رسانه ها نیز جدی شود به گونه ای که جامعه بشری اصلا به چیزی به نام جنگ و نزاع فکر نکند!
وی گفت: ما نیاز داریم مسایل فرهنگی صلح را مطالعه کنیم تا به گفتمان جهانی تبدیل کنیم و حکومت ها را وادار کنیم که الا و لابد به صلح بیاندیشند.
وی بیان داشت: هیبت اسرائیل که هیبت دروغین بوده در این جنگ اخیر از بین رفته است و اگر مخالفت دولت ها نباشد، تمامی مردم دنیا علیه آنان قیام می کردند.
ایشان اظهار داشت: صلحی که در پرتو عدالت باشد پایدار است، در نظام بین الملل نقض عهد امر نکوهیده ای است، انسان از آن جهت که انسان است یکی از شئونش میثاق و عهد و پیمان است، انسان نمی تواند بدون پیمان باشد ولی پیمان ها باید مورد احترام و تکریم باشد هر پیمانی که هست در نظام های دینی خصوصا قرآن، به این مسئله زیادتوجه شده است که آنهایی که پیمان را می شکنند و نقض عهد می کنند، خود نکس و نقض عهد ذاتا یک امر نکوهیده است و در مقابل اجرای عهد و پیمان و آنچه به عنوان پیمان بسته شده، نفس پیمان و عهد بایستی به عنوان یک شأن انسانی یک جایگاه شریفی داشته باشد.
متن کامل نشست :
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»
همانطوري که اشاره فرموديد بحث صلح از مسائل جهاني است و اديان الهي هم به صورت خاص بدان پرداختند و بحثي نيست که در حقيقت زادگاهش اديان باشند؛ اما اديان به جهت هميتي که به اين شئونات انساني ميدهند زمينههايي را براي هم ارتقاء صلح و هم پايداري آن و هم رفع مشکلات و موانعي که وجود دارد و نظاير آن و توصيههايي که به اصل قاعده و پيمان صلح ميدهند و به متصالحين سفارشها و توصيههايي دارند از اين نقطه نظر اينها ميتواند بسيار مهم و قابل توجه باشد.
زاويه بحثي را که جناب آقاي دکتر منصوري باز کردهاند چون به حوزه دين برميگردد بنده در ابتدا نکاتي را عرض ميکنم که اميدوارم به بحث صلح به درستي منتهي بشود و بهره کافي از اين برده بشود.
مسئله اول اين است که جريان جنگ و صلح مثل جريان عدل و ظلم، مثل نور و ظلمت، مثل هدايت و ضلالت از مسائل عالم طبيعت و جهان بشري است. وگرنه در عالم يا عوالم برتر اينگونه از مسائل وجود ندارد. بحث جنگ و صلح، بحث عدل و ظلم، بحث نور و ظلمت اينها در عوالم برتر وجود ندارد، زيرا جهت غالب و قاهر عوالم برتر توحيد است و انديشههاي توحيد و توجه به جهاتي که از ناحيه حق سبحان و تعالي براي آن موجودات و آن حقائقي که در آن عوالم هستند ميتابد تابش نور توحيد باعث ميشود که مسائلي از اين دست اصلاً رخ ندهد. حتي انسانهايي که توحيدي ميزيند مثل انبياي الهي هرگز همانطوري که از جملات معروف امام(رضوان الله عليه) گفت اگر اين 124 هزار پيغمبر باهم بخواهند زندگي کنند هرگز اختصامي و نزاعي بين آنها نيست. آن پيغمبري که رهاوردش اين است که ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم﴾ دارد ميآيد اين چنين توصيههايي دارد قطعاً بحث نزاع و جنگ و نظاير آن در قاموس او جايي ندارد. در قاموس اديان الهي جنگ و صلح جايي ندارد بلکه آنچه که از ناحيه اله و در اديان الهي تابيده شده است مسئله توحيد است و مظاهر توحيدي و انسانهايي که موحدند و اخلاق توحيدي دارند اصلاً به اين گونه از ساحتها کارشان و زندگيشان و رفت و آمدشان کشيده نميشود، زيرا آنها در يک نشأه معرفتي و فرهنگي ديگري دارند زيست ميکنند.
از اين جهت اين مسئله قابل توجه است که آنچه در نظامهاي ديني مطرح ميشود فراتر از جريان جنگ و صلح است. البته جنگ و صلح را در نظامهاي ديني از آن جهت ما مورد توجه ميبينيم که ميخواهند نزاعات انساني را برطرف کنند افرادي که در عالم طبيعت زندگي ميکنند و براي آنها منافع و حقوقي گاهي اوقات بيش از آن حدي که انتظار دارند ميخواهند داشته باشند طبيعي است که مسئله نزاع و کشمکش و نظاير آن اتفاق خواهد افتاد. اين يک مقدمه کوتاهي است که بايد براي اين يک بحث مفصلي را داشت که اساساً نگاه توحيدي و اخلاق توحيدي براي موحدان چه اقتضائي دارد که آنجا نگاه، نگاه وحدت است و وقتي نگاه وحدت بود يعني جلوههاي وحدت ظاهر ميشود و همه و همه به نگرشهاي وحداني ميانديشند و منافع خودشان، حقوق خودشان و امثال ذلک اصلاً مطرح نيست. نه اينکه مطرح نباشد يعني حقي نداشته باشند يا منفعتي نداشته باشند، چرا، همه اينها براساس عدل و احسان زندگي ميکنند. اگر واقعاً معيار عدل و احسان باشد هرگز بحث تجاوز به حقوق ديگران مطرح نميشود تا بحث صلح و نظاير اين مطرح بشود.
اين يک گذرگاه از بحث بود.
نکته ديگر اين است که همانطوري که در مسائل مفهومي گفته ميشود که به اصطلاح برخي از مفاهيم به وسيله اضدادشان بهتر شناخته ميشوند «تعرف الاشياء باضدادها» مسئله عدل و ظلم، نور و ظلمت، ضلالت و هدايت و حتي مسئله جنگ و صلح از اين باب قابل توجيه است. ما ميتوانيم يک تعريف روشني را از صلح ارائه بدهيم اما زماني که از جنگ و نزاع و کشمکش سخن ميگوييم، ميگوييم رفع نزاع و جنگ ميشود صلح. همانطوري که در مفهوم عدل و ظلم ميگوييم که اگر ظلم نباشد عدل هست و اگر عدل نباشد ظلم هست، مسئله جنگ و صلح هم به لحاظ مفهومي همينطور است يعني اگر بخواهم فهم درستي از صلح داشته باشيم بايد از راه ضدّش که جنگ هست آن را بشناسيم و شئونات و جهاتي که در جنگ وجود دارد را بدانيم تا در ارتباط با صلح آنها را روشن ببينيم.
اما اين مسئله اختصاصي به بحث مفهومي ندارد بلکه در مقام مصداق و تحقق مسئله همينطور است؛ يعني اگر بناست که در خارج صلح اتفاق بيفتد حتماً بايد جنگ برطرف بشود يا اگر بخواهد جنگ اتفاق بيفتد بايد صلح برطرف بشود چون ايندو ضدّ هم هستند و اضداد باهم جمع نميشوند و طبعاً جمع ضدّين محال است يا بايد جنگ باشد يا بايد صلح باشند و در اين رابطه اگر ما به دنبال صلح هستيم بايد همه زمينههاي جنگ و نزاع را در حقيقت برطرف کنيم.
نکته ديگري که در اينجا قابل توجه است اين است امروزه بله، به رغم متأسفانه جريان خونخوار صهيونيسم که با ماهيتي غاصبانه امروزه در صحنه زندگي بشر حضور پيدا کرده و اينجور دارد جنايت ميکند ولي فضاي عمومي فرهنگ جامعه دارد ارتقاء پيدا ميکند و ميرود به سمت اينکه جنگ را اولويت اول خودش نداند. در گذشته جنگ تقريباً در اولويت اول و دوم بود ما از تاريخ اسلام اين را داريم که قبيله اوس و خزرج سالهاي متمادي ميجنگيدند و براي فرار از جنگ و خستگي از جنگ به پيغمبر پناه آوردند.
جنگ به عنوان يک مسئله اصلي بود حتي اسامي و عناويني که براي فرزندان انتخاب ميکردند همين اسد بود و ذئب بود و نَمر بود و اينگونه از مسائل. به جهت اينکه جامعه براساس فاکتور جنگ زندگي خودش را تنظيم ميکرد: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾، هر کسي که قدرت بيشتري داشته باشد سلاح بيشتري داشته باشد ثروت بيشتري داشته باشد او بايد چيرهدستي خودش را غالب بکند و جامعه ديگر را به تحت ذلت خود در آورد. اين اتفاق بسيار نامبارکي بود که در گذشته بود و خسارتهاي سنگيني خصوصاً بر فرزندان و کودکان و زنان آنها يک رسوايي انساني شديدي بود که گوشهاي از آن را قرآن در ارتباط با مسئله دختران و زنده به گور کردن آنها دارد اشاره ميکند.
ولي امروزه اين فرهنگ الحمدلله دارد إنشاءالله از جامعه انساني فاصله ميگيرد و الآن به رغم اينکه شرايط را ما الآن ميبينيم بناي بر اين است که جامعه انساني را به جنگ و خونريزي و قتل و غارت نکشانند. خداي عالم در قرآن وقتي جريان حضرت سليمان و سرزمين سبأ را نقل ميکند ميفرمايد وقتي نامه حضرت سليمان به دست ملکه صبا رسيد، او گفت گرچه ما قدرت داريم و توان مالي و تمکّني داريم اما ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾، اهلاک حرث و نسل از مسائلي بوده است که در حقيقت در فضاي فرهنگ گذشته به عنوان يک فرهنگ غالب حکمفرما بود. اما اکنون با تلاش و کوشش فيلسوفان و انديشمندان و اهل اراده و فقافت دارند تلاش ميکنند تا جامعه انساني را به جايي برساند که جنگ به عنوان «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي» محسوب بشود يعني همه فاکتورها را مورد توجه قرار بدهند و لذا امروزه بحث مذاکره و بحث ديپلماسي بسيار معنا دارد و ميتواند قدرت گفتگو و مذاکره را به حدي بالا ببرد که کسي به فاکتور جنگ واقعاً توجه نداشته باشد. نکته ديگر اين است که ما بايد جريان صلح را به يک گفتمان فرهنگي تبديل بکنيم.
بله، صلح و جنگ اينها يک سلسله مسائل اجتماعي و در فضاي سياسي معمولاً شکل ميگيرد. اگر بخواهيم اين قضايا را امروز در آن تحولي ايجاد بکنيم و جامعه انساني را به سمت يک فضاي ديگري سوق بدهيم يک گفتمان صلح به معناي يک حقيقت فرهنگي، نه يک حقيقت اجتماعي، که اگر کسي صلح نداشته باشد فرهنگ ندارد، از انسانيت به دور است از انسان و اخلاق انساني به دور است.
اگر فيلسوفان ما و انديشمندان ما در اين رابطه بيانديشند و صلح را به عنوان يک امر فرهنگي به جامعه جهاني معرفي کنند و در فضاي مسائل فرهنگي تلاش رسانهها جدي بشود به گونهاي که اصلاً جامعه بشري اصلاً به چيزي بنام جنگ و نزاع فکر نکند، اينکه دين با اين شدت و حدّت مسئله نزاعها و کشمکشها را مطرود ميداند مردود ميداند و به جامعه اسلامي و انساني ميگويد که به دنبال نزاع نباشيد زيرا نزع قدرت مايه کسل شدن سست شدن و مهمتر از همه کاسته شدن از هيبت شماست ﴿وَ تَذْهَبَ ريحُكُم﴾، اين يعني يک نگرش فرهنگي. اين يعني يک نگرش حضارهاي. زيرا آن جامعهاي که ابّهت نداشته باشد روح و معناي انساني در او ضعيف شده باشد آن جامعه، جامعه انساني نيست.
الآن اين برخوردي که جامعه جهاني دارد با قضيه صهيونيست ميکند و در مقابل اين حرکتهاي غير انساني اينجوري دارد از هر گروهي از هر ملتي از هر مذهبي از هر آييني از هر جايي در همه دنيا دارد اگر امکانات باشد اگر مخالفتهاي دولتها نباشد اگر موانع نباشد اگر ترس نباشد همه جهان عليه اين حرکت قيام خواهد کرد. چون ميدانند که اين يک امر مطرودي است از نظر انساني و الآن هيبت اسرائيل که يک هيبت دروغي بود از بين رفت. اسرائيل داشت با اين کارها در منطقه براي خودش چهرهاي را درست ميکرد که اين چهره اصلاً با حقيقت او سازگار نبود و چقدر در بيانات روايي ما آمده است که چقدر زشت است آن موجودي که ظاهرش با باطنش دو گونه باشد. الآن اسرائيل نشان داد که بازيهايي که در منطقه داشت انجام ميداد يک بازي صلح بود و نه حقيقت صلح.
به هر حال ما الآن نياز داريم که مسائل فرهنگي صلح را مطالعه بکنيم. فيلسوفان ما، انديشمندان ما اهل فرهنگ ما بنشينند و راجع به اين مسئله گفتگو کنند و به يک گفتمان جهاني تبديل کنند و حاکمها را و سياستمداران را وادار کنند به اينکه جز به صلح نينديشند زيرا درست است که ممکن است يک عدهاي جنگجو باشند اما خسارتهايي که از باب اهلاک حرث و نسل پيش ميآيد چقدر ميتواند به جامعه بشري خسارت وارد کند.
نکته آخري که در مقدمه ميخواهم عرض کنم مسئله اين است که صلح همانطوري که مستحضريد يک پيمان است يک عهد و ميثاق است با قطع نظر از اينکه عهد و ميثاق متعلَّقش چه باشد. گاهي وقتها ميثاق، ميثاق جنگي است. عدهاي باهم پيمان ميبندند که عليه يک کشوري مثلاً بجنگند يا مثلاً نزاعي داشته باشند. با قطع نظر از مسئله متعلَّق اين پيمان و ميثاق، به خود ميثاق بايد بيانديشيم انسان از آن جهت که انسان است يکي از شئونش شأن ميثاق و عهد و پيمان است. انسان در حيات اجتماعي خودش و در مجتمع انسانياش نميتواند بدون پيمان باشد. ولي پيمانها بايد مورد احترام و تکريم باشند. هر پيماني که هست.
در نظامهاي ديني خصوصاً قرآن به اين مسئله زياد توجه شده که آنهايي که پيمان را ميشکنند و نقض عهد ميکنند و نکث عهد و ميثاق ميکنند خود نکث عهد و خود نقض عهد ذاتاً يک امر نکوهيده و ناپسندي است و در مقابل، اجراي عهد و پيمان و آنچه که به عنوان پيمان بسته شده، حالا هر چه باشد پيمان ممکن است اقتصادي باشد ممکن است پيمان فرهنگي باشد يا سياسي باشد يا هر پيماني که باشد نفس پيمان و عهد بايد به عنوان يک شأن انساني جايگاه و موقعيت شريفي داشته باشد. انساني که اهل نقض عهد هست نکث عهد هست و نظاير آن، اصلاً حيثيت انساني شايستهاي براي او نيست.
آيات فراواني را اينجا آماده کردم براي اين منظور، ولي فکر نميکنم با توجه به شرايط و همچنين زماني که داريم بتوانم آن آيات را اينجا بخوانم. فقط به يکي دو تا اشاره ميکنم که قابل توجه است.
مسئله أيمان همانطور که مستحضر هستيد در مقابل در حقيقت أيمان جمع يمين است و يمين همان پيوند و پيمان و امثال ذلک است و اينها قابل توجهاند. در سوره مبارکه «نحل» آيه 91 ميخوانيم: ﴿وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها﴾، حالا يک سلسله پيمانهايي است که انسان با خدا ميبندد مثل عهد امامت که خداي عالم از او به عنوان عهد ياد ميکند. حالا با قطع نظر از پيمانهايي که انسان با خدا ميبندد که آنها را به هيچ وجه نبايد نکث بکند نقض عهد بکند، پيمانهايي که انسانها با خودشان ميبندند به لحاظ مسائل اجتماعيشان و مجتمعشان، آن پيمانها بايد شريف تلقي بشود و نسبت به آن پيمانها بايد انسان با حساسيت برتري توجه کند.
ميفرمايد که ﴿وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها﴾، وقتي شما يک پيماني بستيد و توکيد کرديد و مؤکد کرديد آن پيمان را، نقض عهد نکنيد و براي اين پيمان هم شما حتماً يک ضمانتي را داشته باشيد که حالا يکي از الزاماتي که در اين بخش إنشاءالله خدمت شما عرض خواهم کرد مسئله کفالت و ضمانتي است که بايد در متن عهدها و پيمانها قرار بگيرد. اما در اين نکته اخيري که دارم عرض ميکنم مسئله توجه به خود پيمان و خود عهد است. يا انسان عهد نبندد يا اگر عهد بست نقض عهد و نکث عهد نکند.
اين مورد تأکيد خداي عالم است و در قرآن در چند مورد اين را اشاره کردهاند بعد اين مسئله ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً﴾، اين يکي از مصاديق بارزي است که کسي ميآيد و اول پنبه را تبديل به رشته ميکند تبديل به نخ ميکند و اگر نکث عهد و نقض عهد بکند گويا دوباره آن نخ را و آن رشته را تبديل به پنبه کرده است و لذا اين بسيار کار ناصوابي است که خداي عالم در قالب يک مثال فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً﴾، نکث عهد، شما با واژه نکث و نقض و نظاير آن در قرآن آشناييد.
مورد آخري که عرض ميکنم سوره مبارکه «فتح» در ارتباط با جريان صلح حديبيه است. در جريان صلح حديبيه خداي عالم فرمود که مسئله پيماني که تحت شجره بسته شده است قابل توجه است. اين پيمان بايد مستحکم باشد اين پيمان را نشکنيد نقض نکنيد و بدانيد الآن اين پيماني که با پيغمبر بستهايد با خدا بستهايد ﴿إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً﴾، اينها بسيار آيات ارزشي هستند که حيث انساني را به انسان تذکر ميدهند. انساني که اهل نکث و نقض عهد باشد و پيمانشکن باشد از شؤون انساني چندان برخوردار نيست.
اتفاقاً در مقابل اين دسته کساني که آيا نسبت به اين معنا که به پيمان خودشان عمل ميکنند خداي عالم آنها را هنرمند معرفي ميکند ميفرمايد که ﴿رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ﴾، عهدي که بستهاند بر عهد خودشان صادقاند و بر اين پيمان و ميثاق خودشان استوار هستند.
بنابراين استواري در پيمان يک ارزش انساني است و نکث و نقض عهد و پيمان حالا هر پيماني که بخواهد باشد اين در حقيقت موجب نکوهش انساني و باعث ميشود که انسان از آن حيث انساني ساقط شود. اين درآمدي است نسبت به اين بحثه البته هر کدام از اين مواردي که ذکر شد جاي بحث و گفتگو دارد که إنشاءالله الحمدلله آنهايي که متخصص اين مسائل هتند و انديشه ميکنند الحمدلله صاحب اثر هستند صاحب تأليف هستند صاحب تصنيف هستند و در اين ميدان رقم زدند قلم زدهاند بيان داشتهاند اينها بهتر ميتوانند اين مسائل را تبيين کنند و بيان بکنند.
در اين بخش که بخش پاياني عرضم هست وارد الزامات صلح ميشويم. همانطوري که در ابتدا عرض شد اگر صلح بخواهد ماندگار بشود پايدار باشد مانا باشد بايد همه زمينههايي که براي نزاع و کشمکش هست از جامعه رخت بربندد و گرنه تا زمينههاي جنگ و نزاع وجود داشته باشد صلح نميتواند يک صلح استواري باشد يک صلح لرزان مضطربي خواهد بود. براي صلح يک سلسله الزامات ذاتي ميشمرند و يک سلسله الزامات عرضي و بيروني. فرصتي نيست که من به الزامات بيرون و عارضي آن بپردازم. فقط به الزامات ذاتي که در متن پيمان صلح و اطراف آن وجود دارد دارم يک اشاراتي ميکنم که إنشاءالله با وجود اينها ميتواند يک صلح پايداري شکل بگيرد.
هر حقيقتي بخواهد تحقق پيدا بکند طبيعي است که نياز به يک سلسله اموري است زمينههايي است استعدادهايي است که قابليت تحقق يک امر را فراهم ميکند و منهاي آن قابليت در حقيقت چنين امري محقق نخواهد شد. صلح به مراتب بيش از جنگ اراده ميخواهد چون وقتي کسي که صلح کرد احياناً منافع و حقوقي را براي خودش بعضاً قائل ميشود که آن منافع و حقوق چه بسا ضدّ صلح عمل بکند و آن پيمان و عهد را نکث بکند و لذا يک اراده خللناپذيري ميخواهد و انسان بايد اين را بپذيرد که عهد ميتواند يک امر روشني را براي انسان ايجاد بکند که انسان بر صراط عهد حرکت بکند و خلاف عهد قدم از قدمي برندارد.
بنابراين آنچه را که ما در گام نخستين ميبينم اين است که بايد زمينههاي صلح را در جامعه فراهم کنيم اگر يک جامعهاي هستند که قيض و غضب بر آنها غالب است و نزاع و کشمکش در آنها بخواهد حيث غالبي پيدا بکند، اين از ابتدا معلوم است که يک صلح ظاهري و سطحي است و هرگز نميتواند به عمق معنايي راه پيدا بکند.
الزاماتي که براي صلح وجود دارد اين است که صلح اولاً و بالذات بايد خودش را بر مبناي عدالت استوار بکند. صلحي که بر مبناي عدالت اتفاق نيفتد آن صلح حتماً پايدار نيست براي اينکه مبناي غير استوار بناي استوار را نميتواند داشته باشد اين مبنا متزلزل است. ما احياناً ممکن است در مقام به اصطلاح طرفي را داشته باشيم که طرف ضعيف باشد از نظر قدرت اجتماعي سياسي نظامي امنيتي و نظاير آن اما اينها نبايد ملاک صلح باشد بايد همه حقوقي که واقعاً آن طرف دارد به آن توجه بشود و متأسفانه اينکه صلحها در جهان امروز پايدار نيست براي اين است که مبناي صلح مبناي عدالت نيست بلکه عبارت است از منافع و چون منافع عدهاي غالب است منافع ديگران را مجبور ميکنند که آنها ناديده بگيرند.
در کتابهاي فقهي ما مسئله هدنه و سازش و صلح در کنار جهاد ذکر شده است مرحوم محقق صاحب شرايع در کتاب جهادش و همچنين شارحان مثل مرحوم صاحب جواهر در کتاب جواهر مسئله هدنه را که سازش و صلح است در کنار مسئله جنگ مطرح ميکند اتفاقاً نکتهاي که من در اين مراجعه ديدم و قابل توجه بود اين بود که مرحوم صاحب جواهر در منتها ظاهراً اين عبارت را نقل ميکند که اگر جامعه اسلامي يا جامعه انساني احياناً در سختي و تنگنا هستند بر امام جامعه است واجب است بر امام جامعه که صلح و سازش را داشته باشد تا سختي و صعوبت و دشواري بر امت و افراد جامعه تحميل نشود. ولي سخن اين است که آيا صلح بدون عدالت يک صلحي است که الزامات لازم را دارد يا نه؟ ما اگر به دنبال صلحي هستيم که بماند بايد الزاماتش را هم رعايت کنيم. اولين و وسيعترين امري که در اين رابطه قابل توجه است مسئله عدالت است که بايد مبناي اين صلح قرار بگيرد و قطعاً اين صلح وقتي مبنايش عدالت بود عدالت چون يک امر ثابت و استواري است و ماندگاري است در حقيقت هر آنچه که مبتني بر عدالت بخواهد شکل بگيرد آن هم ماندگار است.
نکته ديگري که به عنوان يک الزام ميتوانيم عرض کنيم گرچه جناب آقاي دکتر منصوري فرمودند تا نيم ساعت من سعي ميکنم در چند دقيقه اين يکي دو تا نکته را هم که به عنون الزامات ذاتي صلح هست اضافه بکنم بعد فرمايش اساتيد و دوستاني را که مطالب خودشان را ميخواهند ارائه کنند بنده استفاده کنم إنشاءالله ميشنويم.
مسئله ديگري که در کنارش دارد مسئله ضمانت است. يکي از مواردي که حتي در پيمانهاي الهي در قرآن هم آمده مسئله ضمانتها و کفالتهايي که براي ماندگاري از جهت صلح مطرح است. اين ضمانتها ميتواند دو گونه باشد هم نرمافزاري باشد و هم سختافزاري. نرمافزاري اين است که نرمافزاري اين است که به باورها و اعتقادات آنها را ملزم کنند يعني واقعاً همانطوري که در محاکم مسئله سوگند به کتاب عزيز قرآن را حالا در محاکم اسلامي لحاظ ميکنند که براساس اين سوگند شخص دروغ نگويد شهادت دروغ ندهد و اظهارات درست و راستي را داشته باشد اين يک کفالتي است و يک ضمانتي است که باعث ميشود اين پيمانها و صلحها به درستي باقي بمانند و در حقيقت يک مقداري اين الزامات هست.
من وقتي يک مراجعه مختصري داشتم ميديدم که حتي در سنت جاهلي ملاحظه بفرماييد به لحاظ تاريخي بررسي کنيد در سنت جاهلي پيمانها به گونهاي بوده است که همه افراد آن عصر و روزگار خودشان را ملزم ميکردند به همين پيمانها، چون ميدانستند هيچ چيزي نميتواند جوامع را باهم به درستي مرتبط بکند مگر همين پيمانها و عهدنامههايي که بين اينها وجود دارد.
اين پيمانها اتفاقاً در جامعه قبل از اسلام به حدّي مطرح بوده است که حتي مسئله به اصطلاح اشهر حُرم که اسلام هم آمد آن را امضاء کرد و اين پيمان و عهدي که در قبل از اسلام بود اين را محترم شمرد حتي بسياري از پيمانهايي که از اين دست بودند و جهت انساني داشتند اسلام آنها را تأييد کرد و آنها را مورد توجه و تأکيد خودش قرار داد و اين نشان از اين است که اسلام يک نگرش انساني را تقويت ميکند و جهت ديني به آن ميدهد.
همين اشهر حُرم قبل از اسلام به يک نوعي وجود داشت ولي در فرهنگ ديني همين شکل فقاهتي خودش را پيدا کرد و انجام شد گرچه انسانهاي نانجيبي بودند که همين پيمان را در ارتباط با سالار شهيدان حسين بن علي رعايت نکردند و در اول محرّم سال 61 چنين اقدام خبيث و آلودهاي را دستگاه ظلم اموي نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت انجام داد.
اما به هر حال سنتها از اين جهت قابل توجه هستند که ميتواند نگرشي را داشته باشد و سنتها اين معنا را داشتند. من فکر ميکنم که شايد صحبتم زياد طولاني شده باشد مطالبم را فعلاً اکتفا ميکنم جناب آقاي منصوري اگر پيشنهادي هست و صحبتي هست من بعداً در مرحله بعد داشته باشم.
٭٭٭
بله، خيلي ممنون. من تشکر ميکنم بحث خيلي خوبي درآمد. خيلي جامع و هر کدام از اينها را همانجوري که فرموديد واقعاً راجع به آن ايستاد و مفصل بحث کرد. از اينجا شروع فرموديد که اينکه عالم ناسوتي است بالاخره خيلي عوامانه باشد در آن نزاع هست اما اگر يک مقدار سطح زندگي به مناسبات بالاتر و نبوي و الهي و اينها باشد خودبخود با جنگ ما فاصله ميگيريم.
براي تعريف فرموديد «تعرف الاشياء باضدادها» اينجا ميتوانيم صلح را براساس جنگ و نبود جنگ و زمينههاي جنگ تعريف بکنيم. گفتمان فرهنگي بسازيم پيمان و عهد مهم است. الزاماتي را فرموديد که ذاتي و عرضي است که عرضي را وارد نشديد. در ذاتيات هم روي عدالت و ضمانت اجرا تأکيد فرموديد و البته در کنارش هم نکات باارزش زيادي آمد. بحث اراده پولادين خواستن، عزم محکم داشتن، خشمها را کينهها و اينها را کم کردن و مطالب مجموعاً خيلي به نظرم قابل توجه خوبي آمد.
اما اجازه بدهيد يکي دو تا سؤال آمده و من همين دو تا سؤال را متناسب با برداشت خودم يک مقدار به زبان ديگري مطرح ميکنم و إنشاءالله از فرمايشات شما استفاده ميکنيم و بحث را ختم ميکنيم. يک سؤال آمد که آيا تعريف جنگ به اضداد «تعرف الاشياء و تعرف المفاهيم باضدادها» تعريف درستي است؟ تعريف جامعي است؟ اين را اگر من بخواهم يک مقدار آکادميکترش بکنم اينکه حتماً حضور ذهن داريد و آشنايي که صلح را به صلح منفي و صلح مثبت تقسيم کرد گالتون. گالتون را پدر صلح مينامند. گالتون گفت ما يک صلح مثبت داريم و يک صلح منفي. صلح منفي نبودن جنگ است. اين تعاريفي که شما فرموديد تا صلح منفي آدم را ميآورد اما اينکه صلح مثبت چيست؟ يعني هر اقدام سازنده بشري در مسائل اخلاقي، حقوقي، ارزشي، فرهنگي، هر چه داريد ميگوييد که حد هم ندارد، ميشود ذيل صلح مثبت قرار ميگيرد. اينجاست که شايد اين اشکال اين دوستمان را حالا شما حتماً در قسمت دوم تکميل خواهيد فرمود که راجع به صلح مثبت هم فرمايشات شما خودش اينکه گفتمان فرهنگي بسازيم و غير اين حرفها خودش در ذيل همان صلح مثبت قرار ميگيرد ولي با تعريف شما اين دوستمان اشکال داشت به نظرم يک جوري بگوييم که به صلح منفي نميماند، صلح مثبت هم مراد ما هست و اين مطالبي که راجع کظم غيض فرض کنيد يا راجع به عهد راجع به عدالت راجع به اينها فرموديد آنجا مطرح کنيم نکات خيلي خوبي است بياوريم در ذيل صلح مثبت.
اين يک نکته بود. نکته بعدي اين است که فرموديد جامعه روند خيلي خوبي دارد حالا در سطح جهاني در سطح ايران، من يک شواهدي را عرض ميکنم که کارهاي ميداني شده دقيق شده و آمارش هست. فرض کنيد در قرن بيستم دو تا جهان جهاني اول و دوم داريم که بنا بر بعضي از آمارها صد ميليون آدم کشته شد يعني هيچ وقت بشريت صد ميليون کشته نداد که بشر جديد و مدرن و مدعي حقوق بشر داشت.
تافلر روي يک از مطالعاتي که کرد گفت سال 1945 يعني پايان جنگ جهاني دوم تا 1990 فقط بشريت سه هفته جنگ نداشت، بقيه هر جاي عالم هم بروي همين الآن هم همينجور هست. بالاخره در اروپا با اين همه ادعا که همين الآن جنگ هست تا خاورميانه که فرموديد. اينها کار هم شده اينهايي که عرض ميکنم پشتوانهاش آمار و اينهاست. برابر آمار و ارقام پرتنشترين جاي عالم خاورميانه است و خاورميانه کجاست؟ خاورميانه اکثريتش مسلماناند همين ارزشهايي که شما فرموديد اينجا بالاخره بايد بيشتر خودش را ظهور و بروز بدهد چرا ما در فرهنگ اسلامي خودمان اين همه جنگ اين همه خشونت.
چرا جاهاي دور برويم؟ در جامعه خودمان حالا اين را خيلي نميخواهم باز کنم، ولي در ظرف چهل سال اخير به نظر واقعاً حضرت عالي ما به طرف صلح بيشتر داريم ميرويم يا به طرف جنگ؟ به طرف پيوست ميرويم يا به طرف گسست؟ ما حکومتمان حکومت ديني است، ادعا ادعاي ارزشهاي ديني است يا مثلاً فرموديد عدالت، تا معناي عام عدالت هست مشکلي درست نميکند ميشود ادعا کرد. اما واقعاً دعواي شيخ فضل الله و نائيني راجع به حقوق نويسندگان و آزادي و اين حرفها بر سر عدالت بود. اينها روي عدالت مشکل داشتند که يکي فرض کنيد قرائت خشنتر داشت و يکي مقداري ملايمتر. فرض کنيد الآن بزرگاني که بالاخره در روزگار ما هستند ما درک کرديم ميگفتند بنا بر گفتمان اسلامي شهروند درجه يک و دو داريم. مگر اين راجع به عدالت مشکل داشت؟ راجع به اتفاقاً عدالت اين مقداري که اين بزرگوار کار کرده بود کمتر کسي در فرهنگ کسي در فرهنگ ما کار کرده بود. عدالت اخلاقي را گفت، عدالت کلامي را گفت، عدالت فقهي را گفت، من اين را دارم و کار کردم. عدالت را مفصل گفته بود، اما انتهايش درآمد که شهروند درجه يک و دو قائل است، خودبخود شهروند درجه يک يک حقوقي به او داده ميشود «اعطاء کل ذي حق حق» عدالت باشد به شهروند درجه يک يک چيزهايي ميرسد که به درجه دو نميرسد.
بحثهاي جنسيتي و شکافهاي نسلي، شکافهاي قومي، شکافهاي اينهايي را که يک مقداري داريم به عبارت ديگر بخواهم عرايضم را خيلي بسط ندهم و إنشاءالله بيشتر از فرمايشات شما استفاده کنيم، ما مفاهيم ما مدعيات نظري فراواني ممکن است راجع به صلح داشته باشيم؛ اما اولاً اينها يکدست نيست. اگر از ما سؤال کنند بيشتر فقهاي ما اصالت صلحي هستند يا اصالت جنگ، با غير مسلمانها بجنگيم يا نجنگيم، اينها را من هم کار کردم شما هم حتماً کار کرديد، دوستان ديگر هم کار کردند، متأسفانه بيشتر امام شافعي و فرض کنيد در اهل سنت در راسله الأم ميگويد که اصل بر اين است که سالي يک بار حاکم اسلامي با کفار بجنگد. حالا شيخ طوسي چه گفت، همين حرفها را زد ديگران مثلاً چه گفتند؟ اينکه اصالت در جنگ است و فقهاي ما و گرايشهاي فقهي ما خصوصاً خيلي علاقه دارند به جنگ و به جهاد و اين سؤال دوم اين دوست ما همين جا مطرح کنم که پرسيدند آيا اصلاً دنياي بدون جنگ قابل تصور است؟ ميشود دنياي را فرض کرد که جنگ در آن نبوده و بعد اضافه کردند که اگر اينجور باشد پس اين همه آيات جهاد براي چه نازل شده است؟ اگر قرار بود که اين قدر راحت جنگ حذف بشود با يک توصيه و با يک مثلاً ضمانت اجرا پس اين همه آيات براي چيست؟ اين هم سؤالي است که تصريح شده است و خواستم لابهلاي عرايضم داشته باشم.
البته نميخواهم وقت شريف شما را بگيرم و بيشتر حداقل امشب از فرمايشات شما استفاده کنيم. نکات متعددي را ميشود در اينجا مطرح کرد مثلاً فرموديد گفتمان صلح بايد گفتمان فرهنگي باشد بسازيم، راهش چيست؟ که بايد بيشتر انگار ما مثلاً مسلمانها و شيعهها بالاخره متفکرين ما در ارائه تکنيک در ارائه راهکار در اين قسمتها مشکل داريم. حرفهايي را ميزنيم حرفهاي گاهي شيک ميزنيم اما وقتي ميخواهيم راهحل ارائه کنيم راهحلهاي ما خيلي عملياتي و انضمامي و اينها نيست. اينجا چکار بايد بکنيم؟ همان ايدهاي که شما فرموديد اگر بخواهيم برسيم به اينجا که گفتمان ما باشد يک گفتمان فرهنگي صلح ايجاد بکنيم، راهحلّش چيست؟ چرا موفق نيستيم؟ چرا عکس اين مسير را داريم ميرويم؟ چرا در طول تاريخ اينجوري است؟ چرا خاورميانه پرتنشترين جاي عالم است که مسلمانها دارند در آن زندگي ميکنند و کتابش مقدس دارند؟ چرا فرض کنيد سرزمين فلسطين الآن روزانه بچههاي مسلمان بالاخره تکه تکه ميشوند يک کشور اسلامي نيامد وسط از حتي مظلوم فداع بکند؟ يعني حالا آن ابعاد صلح و اينها نه. اينجا فرموديد که مبنا عدالت است، الآن ظلمي اتفاق ميافتد، در مقابل اين ظلم واقعاً مسلمانها ساکت هستند چه داستاني است؟ يعني در عمل چه به قول فرمايش شما در مقام تحقق چرا ما اينجوري هستيم؟ در مقام نظري ممکن است مفاهيمي پيدا کنيم بالاخره آيات پيدا کنيم يا بعضي از ديدگاهها را پيدا کنيم، اما اين قدر عرض کرديم مغازي نوشتيم از صدر اسلام و اين قدر درباره جنگ گفتيم که اگر کسي از صلح حرف بزند و گفتگو کند اين متّهم هست.
اينها را يک مقدار براي ما روشن بفرماييد ما استفاده بکنيم و قسمت پاياني عرايضم هست و تصديع نميکنيم. مجموعه فرمايشات را در همين قسمت بفرماييد.
٭٭٭
بله، خواهش ميکنم بسيار مطالب خوبي را فرموديد به هر حال نکته نظرات مختلفي در اين رابطه وجود دارد و طرح اينجور لايوها هم براي همين است که نظرات کنار هم تجميع بشود و إنشاءالله در مسير يک گفتگوي درست قرار بگيرد و راه صحيح تشخيص داده بشود. در بخش اول فرمايش که در بحث مفهومي، مفاهيم در حقيقت معمولاً در مقام ذهن براي اينکه روشن بشوند گرچه تعاريف خاص خودش را دارند حالا تعريف حدي يا تعريف رسمي دارند اما براي فهم دقيقتر نسبت به يک مفهومي از مفهوم ضدّش يا نقيضش استفاده ميکنند مثلاً واقعاً براي فهم معناي نور هر چه آدم بگويد که نور «ظاهرٌ لذاته، مظهر لغيره» اين تعريف روشني است که براي نور ميشود اما وقتي گفته ميشود که ظلمت رخت بربندد نور ميآيد، يا اگر نور رخت بربندد ظلمت ميآيد اين يک مقدار روشنتري به انسان در فهم مطلب ميدهد و کمک ميکند و لذا اينکه گفته ميشود «تعرف الاشياء باضدادها» يعني در جهت کمال بخشي به مفهوم و روشن بودن اين کمک ميکند.
طبيعي است که مفهوم يک مفهوم جامعي است ميتواند اقسامي داشته باشد حالا مثلاً جناب عالي به صلح منفي و صلح مثبت تقسيم کرديد. ما عرض کرديم با قطع نظر از متعلَق صلح اصل پيمان و اصل عهد براي حيث انساني يک ضرورت است. انسانها بدون عهد و بدون پيمان نميتوانند زندگي کنند حالا چه در نظامهاي کهن که در مثل سنتهاي جاهلي و چه در نظامهاي مدرن، امروزه اين پيمانهايي که ده ساله و بيست ساله و امثال ذلک بسته ميشود نشان از اين است که به هر حال نوع همکاري در فضاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي و مسائلي ديگر در حقيقت اينطور هست. بايد متأسفانه بگوييم همواره حاکميتهاست يعني حکمرانان سياستمداران قدرتمندان مسير اجتماعي را به هم ميزنند و اگر اينها که قدرت را بعضاً به دروغ گرفتهاند نباشند اين نزاعها نيست اصلاً جايگاه دولت براي اين است که نزاعها را برطرف بکند، براي اينکه رفع خصومت ايجاد بکند نزاع بين افراد بين حتي زن و شوهر، خانواده، قبيله، عشيره وو اصلاً يکي از رسالتهاي دولت اين است که اين اختلافات برداشته بشود.
ولي متأسفانه اينگونه نيست و قدرت و منافعي که براي اينها جلب ميشود عوض اينکه اين قدرت را و اين منافع را در شئون جامعهشان صرف بکنند براي خودشان همه جا اينطور است. حالا الحمدلله يک مسائلي را در عرصه سياست فيلسوفان تنظيم کردهاند که تا حدي کشورهاي توسعه يافته از اينگونه مسائل الحمدلله کم آسيب ميبينند ولي جوامعي که به تعبيري توسعه نيافته هستند و قدرت مردم را متأسفانه ناديده ميگيرند و مردم را به محاق ميبرند و خودشان فکر ميکنند که هستند اينها باعث ميشوند که نزاعها در سطح منطقه در سطح بينالملل و جهان شکل ديگري پيدا بکند.
در مسئله خاورميانه همانطور که دقت فرموديد خاورميان مستحضر هستيد که به هر حال منافع و امکانات خصوصاً بحثهاي انرژي از مسائل پرمسئله جهان انساني است و همواره جاي اين مسئله هست هر کجا که منفعت و هر کجا نفع بيشتري باشد قدرتها آنجا تمرکز دارند و براي اينکه بتوانند نفع بيشتري ببرند طبعاً جنگها و نزاعها را بر آن جامعه تحميل ميکنند. ما همين قصه داعش را يا طالبان را يا حتي وهابيت را بهائيت را اينها همه و همه دستساخته قدرتهاي غربي است اينها کساني نيستند که در دامنه ما رشد کرده باشند يعني جامعه اسلامي به اينگونه از مسائل حرکت نميکند. الآن مثلاً اگر انحرافي باشد انحراف فکري در حوزه يا دانشگاه، خود دانشگاه و خود حوزه اين انحرافها را بر هم ميزند ولي وقتي يک قدرتي مثل انگليس ميآيد و جريان بهائيت را اينجور شکل ميدهد اينجور سرمايهگذاري ميکند و اسرائيل هم ميآيد اينجور دامن ميزند ما نبايد اينها را به عنوان اختلافات جامعه سلامي بدانيم مال خاورميانه بدانيم اينها جنگهاي نيابتي ايجاد ميکنند قدرتي که به دروغ ميخواستند مسئله داعش که دولت اسلامي عراق و مثلاً شام هست به تعبير خودشان ايجاد بکنند، چقدر انسانها را و چقدر جوانها را از اين طرف و آن طرف، اينها اگر ميخواهيم لحاظ بکنيم شايد بخش قابل توجهي از اينها از همين کشورهاي ديگر آمده بودند و به هر حال از چچن گرفته تا خود آلمان فرانسه و انگليس اينها آمدند تا اين فضا را به آشوب بشکند و امثال ذلک که الحمدلله با قدرت اسلامي اينها برطرف شد.
حتي همين طالبان بالاخره اينها دستپرورده اين جريانها هستند بايد بدانيم که چون قدرت را در اسلام و جامعه اسلامي ديدند هم قدرت فرهنگي را ديدند و هم قدرت اقتصادي را ديدند يک زماني بود که اين کشورها واقعاً به منافع خودشان اصلاً آگاه نبودند همه اينها مستعمره بودند همه اين ذخائر و منابع در اختيار ديگران بود، فقط ... يا کشورهاي ديگر بخشيد حمّالي را داشتند ما وقتي قدرت اسلام آمد و فهميدند که اين منابع مال خودش کشور هست مال خود مردم هست گرچه ما اينجا نتوانستيم به درستي مديريت کنيم خودش يک فاجعه ديگري را ايجاد کرد، اما به هر حال آنها از اينکه از اين منافع بيبهره شدند طبيعي است که ... برگردانند به جامعه و جامعه را در همين حال قرار بدهند.
د ارتباط با مسئله داخلي که بحث مرحوم شيخ فضل الله و ديگران را مطرح فرموديد درست است اتفاقاً در همين رابطه ما کم نميبينيم دست اغيار و بيگانگان را که چه عداوتهايي را ايجاد کردند. همه در ارتباط با ... آيت الله کاشاني و امثال اينها که اينها در حقيقت اگر به ذات خودشان بودند قطعاً نزاعهاي خودشان را يا اختلافات فکري و فرهنگي و فقهي خودشان را بتوانند يک جوري تحمل کنند و برطرف کنند اما به حق دست خبيثاني از بيرون همواره دارد کار ميکند. واقعاً جريان مثل انگليس جرياني نيست که مثلاً ما بگوييم، نه! اصلاً اينها کارشان اين است شأنشان اين است اتفاقاً آيت الله جوادي آملي فرمودند که اگر ما ده درصد سياسي هستيم، اينها صد درصد سياسياند. دولتي که تمام هويتش بر مبناي استعمار هست بيکار نمينشيند. طبعاً ما بايد از خودمان بدانيم و بر سر خودمان بخواهيم بزنيم نه! اينها دشمنيها و عداوتهايي است که ايجاد شده است.
اما در بخش پاياني عرايضم من چون بايد ساعت ده به بعد بروم خدمت حضرت آقا ساعت نُه به بعد، عرض کنم که اين مسئله هم هست که ما واقعاً شخصيتهاي اسلامي انساني ما در اين رابطه همّت زيادي نداشتند. کار زيادي از ناحيه فيلسوفان ما روشنفکران ما هنرمندان ما اهل رسانه ما در اين باب نشده است. واقعاً اگر رسانهها در کنار شخصيتها فرهنگي سناريوهايي را در ارتباط با جنگ و اينکه جنگ چقدر ميتواند براي جامعه مصيبت بياورد اينها اتفاقاً جنگ را به عنوان يک ابزاري براي اينکه خشونت را در بين مردم رايج نگه بدارند استفاده ميکنند. يک نوع ابزاري براي واژه درست کردن اين مسئله دارد شکل ميگيرد.
اينکه ما بتوانيم يک اينکه گفتمان ايجاد بکنيم، اين ايجاد يک گفتمان يک کار آساني نيست. اين صحبتها طليعه حرفها و نظراتي است که انديشمندان اين حوزه و صلحدوستان بيايند و به اين مسئله به درستي فکر کنند و مقاله بدهند مجله بدهند کتاب بدهند فيلم توليد بکنند و واقعاً جنگ را و حتي اين نزاعهايي که بين خانوادهها هست را به جوري مطرح بکنند که به هيچ وجه در حقيقت اصلاً نتواند در جامعه راهي پيدا کند. از باب «أخر الدواء الکي» واقعاً ديده بشود.
اما اين سؤالي که فرموديد از دوست محترمي که اينجا تشريف داشتند و سؤال داشتند نقل فرموديد به اينکه اگر اينطور هست ما مسئله جهاد را براي چه داريم؟ ملاحظه بفرماييد جهاد در فرهنگ ديني در حقيقت يک نوع دفاع است. شما حساب پيامبري که ميتوانست و قدرت داشت، اما سيزده سال در مکه راه گفتمانش گفتمان توحيد و دعوت به توحيد راه احساس داه عدل همه سختيها را هم و همه مصيبتها و همه شکنجهها را هم بر دوستان خودش تحمل ميکرد تا مبادا براساس جنگ بخواهد اتفاقي بيفتد.
در پايان دور رسالت که يکي از افتخارترين دورانهاي حيات پيامبر گرامي اسلام است مسئله صلح حديبيه و ورود به مکه است. با ورود به مکه اصلاً در تاريخ بشرين چنين چيزي سابقه ندارد که با يک قدرت تمامي که ميتوانست زيرورو بکند مکه را و قريش را و همه کساني که در آن سالهاي سخت دشواري ايجاد کرده بودند آمد و با شعار «أنتم الطلقاء» يک فضاي صلح و دوستي را ايجاد کرد و حتي خانه ابوسفيان را هم مأمني براي صلح قرار داد.
اين دين، دين صلح است. دين دوستي است و هرگز براي اين طراحي نشده که اگر بخواهد انجام بشود قدرت آن زمان در دست پيغمبر بود و حتي سلحشوران و جنگجوياني که در خدمت پيغمبر بودند از اين کار پيغمبر متعجب شدند. بنده يک مقالهاي را در زمان برجام براي آقاي دکتر ظريف نوشتم تحت عنوان صلح حديبيه و تشريح کردم قضايا را که واقعاً چگونه است و چقدر صلح توانست اسلام را پيش ببرد و الا تا قبل از صلح حديبيه پيامبر و دوستان و اصحابش را يک عده انسانهاي افراطي جنچگو و اهل ستيز و امثال ذلک معرفي ميکردند و اتفاقاً هم در اين رابطه موفق بودند و پيمانهايي ميبستند که عليه پيامبر و دوستان او باشد چراکه ميگفتند يک عده آدمهاي جنگجويي هستند و اصلاً توحيد گم بود. همه اين مسائل در پسِ پرده جنگ و خونريزي و اينها بود که بالاخره وجود داشت.
اما پيغمبر با اين هنگامه و حماسه صلحي که در حديبيه ايجاد کرد اولاً و ورودش به مکه و آن جريان عظيمي که «يدخلون في دين الله افواجا» ايجاد کرد، نشان داد که صلح چقدر ميتواند اثربخش باشد. هنوز جامعه ما متأسفانه به صلح حديبيه و ورود پيامبر و ورود فاتحانه پيامبر بدون جنگ و بدون خونريزي و بلکه براساس جريان وحياني اتفاق افتاد. خدا به پيغمبرش فرمود اينجوري عمل بکن و سال آينده اينجوري با احترام وارد مکه و سرزمين اصلي و وطن اصليات بشو و اين زمينه اين قدر عزيز و گوارا بود که حضرت زينب(سلام الله عليها) در مجلس يزيد به او خطاب «يابن الطلقاء» اين پسر کسي که توسط جدّم جد تو و امثال ذلک آزاد شدهايد! اين چقدر حرّيت و آزادي و صلح و دوستي را ميتواند از جايگاه اسلام بياورد. ما تا زماني که در کسوت جنگ هستيم چه جنگ ميکنيم و چه آماده به جنگيم ولو جنگ سرد، ولو سلاحهاي بازدارنده، اينکه زندگي نشد، اينکه هر لحظه منتظر باشيم يکي بزند يکي بخورد، اينکه زندگي نيست، اين ننگ است. آنچه که ما بايد داشته باشيم بايد ببينيم چگونه پيغمبر فاتحانه با فتح فرهنگي و نه فتح نظامي وارد مکه شد و با ايجاد ثقافت و فرهنگ اصيل توانست جامعه را به سمت اسلام هدايت کند که «يدخلون في دين الله افواجا» بود.
آن ده سال مکه هيچ، اين سيزده سال مدينه اين هم هيچ، وقتي وارد فاتحانه آن هم فتح فرهنگي نه فتح نظامي و امنيتي و امثال ذلک، وارد مکه شد راه براي کار عمده و اساسي باز شده است.
من فکر ميکنم که بحث فراوان است و همين مقدار اکتفا کنم جناب آقاي منصوري سلامت باشيد إنشاءالله.
٭٭٭
خيلي عالي بود، چون فرموديد که وقت نداريد من اجازه بدهيد تصديع نکنم فقط روي همان نکته مهم شما را که نکته کليدي بحث به نظرم بود که صلح را تبديل به گفتمان فرهنگي بکنيم را به عنوان نتيجه بحث ميگيرم و اميدوارم خود حضرت عالي مؤسسه و بنياد اسراء بيايند وسط کمک کنند حالا ما هم دوستانمان در تهران و جاهاي مختلف داريم کار ميکنيم اميدوارم بتوانيم بالاخره يک گوشهاي از بار مسئوليتي که در اين زمينه بر عهده داريم را با همکاري هم إنشاءالله برداريم.
شما را به خداي سبحان ميسپارم از همه عزيزاني که مشارکت کردند و حضور فعالانه داشتند هم سپاسگزارم و ممنونم و خسته نباشيد عرض ميکنم.
«و السلام عليکم و رحمة الله».
٭٭٭
بنده هم تشکر ميکنم از جناب عالي و اين فرصتي که فراهم شد و اينکه دوستان جديدي را در اين باب ديديم و آشنا شديم. اميدوريم همانطوري که فرموديد مسائل پيش برود.
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
اخبار مرتبط:
صلح حدیبیه؛ اهتمام به ارزشهاى ذاتى در سايه آرامش و صلح