بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين سيما بقيت الله في الأرضين روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء. عرض سلام و احترام داريم خدمت استاد بزرگوار حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقاي جوادي آملي و همچنين عرض سلام و احترام داريم خدمت بينندگان و حضار گرامي.
همانطوري که مستحضر هستيد اين سومين نشست از نشستهاي علمي بايدها و نبايدهاي علوم عقلي است. در نشست اول در اصل بايدها و نبايدهاي علوم عقلي بحث شد. در جلسه دوم در خصوص قوّت و غناي حکمت متعاليه بحث شد و عواملي که موجب غناء و قوّت حکمت متعاليه شده بررسي شد. از دو منظر نگاه شد؛ از منظر بيروني و از منظر دروني. از منظر بيروني آنچه عامل غناي حکمت متعاليه بود، منابع معرفتي بود، روش بحث در حکمت متعاليه به اين معنا که علاوه بر روش عقلي، از روشهاي ديگر هم غافل نبود. سومين عامل غنا... حِکمي بود يعني به نوعي تمام حکمتهاي قبلي را هم به سامان و وحدت رساند و يک نحوه اتحاد و وحدتي بين روشهاي حِکمي ايجاد نمود و چهارمين عامل بيروني که موجب قوّت و غناي حکمت متعاليه بود اين بود که هر مسئلهاي که در آن بوي الهياتي به مشام ميرسيد يعني ميشد مسئلهاي که ولو در طبيعيات مطرح شده از آن در مسائل الهياتي بهره جُست حکمت متعاليه از اين منظر هم از اين مسئله استفاده ميکرد.
حال قبل از آنکه ما وارد مباحث بشويم، عوامل ديگري که موجب غناي حکمت متعاليه بوده باشد و در جلسه قبلي به آن اشاره نشد در تکمله اين بحث اگر عواملي وجود دارد بفرماييد که بعد اگر نوبت به مسائل ديگر رسيد خدمت شما خواهيم بود.
استاد مرتضی جوادی آملی:
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين لا سيما بقيت الله في الأرضين».
ايام ايام عزاي اهل بيت عصمت و طهارت و خاندان رسول مکرّم اسلام هست که ضمن تعزيت شهادت حضرت اباعبدالله الحسين براي جامعه اسلامي طلب أجر در اين مصيبت بزرگ داريم.
همانطوري که اشاره فرمودند به اقتضاي عظمت و وسعت و عمقي که حکمت متعاليه دارد جا دارد که در بحثهايي که پيرامون اين مکتب حِکمي است به بخشهاي مختلف اين حکمت پرداخته بشود و يک تجزيه و تحليلي نسبت به کليت اين حکمت ارائه بشود و براساس آن تجزيه و تحليل، عوامل و علل و مؤلفههايي که دخيل در وجود آمدن و پيدايش اين حکمت است بررسي بشود. اکنون هر چه که ما بيشتر پيرامون اين حکمت ميانديشيم و تأمل ميکنيم ميبينيم که بسيار جاي کار داشت و دارد. هر چه که اين بخشها بيشتر مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد و به تعبيري آناليز بشود و همه بخشهايش ديده بشود و جامعه حِکمي ما بتواند بيابند که اين حکمت چه ويژگيها و امتيازي دارد، طبعاً در فراچنگ آوردن اين حکمت کار عمدهاي صورت خواهد پذيرفت و از آن جهت که اين حکمت مبناي همه فعاليتهاي معرفتي و حِکمي جامعه اسلامي ما بلکه جامعه بشري خواهد شد، جا دارد که واقعاً اين حکمت به درستي شناخته بشود.
در حقيقت از آن لحظهاي که اين نوع از حکمت پا به عرصه حيات علمي گذاشت عقبهها و گردنههاي سنگيني را پشت سر نهاد. جناب صدر المتألهين اين مسير طولاني را با يک درايتي خاص البته با عنايت ويژه پروردگاري - طبق اعترافاتي که در جاي جاي اين حکمت و اين آثار جناب صدر المتألهين وجود دارد – اين حکمت را دريافت ميکرد. وسعت و عمق اين حکمت اگر بهتر شناخته بشود بخشهاي ديگري که امروزه ما براي ايجاد علوم انساني به آنها نياز داريم ديده خواهد شد. اکنون اين يک حکمت دربستهاي است، هنوز بخشها و ابعاض اين حکمت به لحاظ اينکه چه اتفاقي در آن افتاده خيلي شناخته شده نيست. به رغم اينکه زياد صحبت شده و در عين حال که شايد به مسائل حکمت پرداخته شده باشد اما به مجموعه اين حکمت و اينکه چگونه اين حکمت شکل پيدا کرده، آن شناخت و معرفت به درستي حاصل نشده و لذا اينگونه از جلسات که تحت عنوان بايدها و نبايدهاي علوم عقلي و خصوصاً حکمت متعاليه دارد شکل ميگيرد، مسيري است که هم برای ما که در اين حوزه شاگردي ميکنيم و داريم بحثها را دنبال ميکنيم، هم برای کساني که در فضاي حکمت در حوزههاي علميه، دانشگاهها، داخل و خارج کشور، خصوصاً دارند حکمت متعاليه را دنبال ميکنند، لازم است که بهتر بشناسيم.
همانطور که اشاره فرموديد ما براساس شناختي که ميخواهيم پيدا بکنيم، طبيعي است که اول بنگريم ببينيم چه عواملي و مؤلفههايي در ساخت اين حکمت دخيل بودند و بعد ببينيم که اين حکمت چگونه ساخته شد؟ يعني اول آن مصالح و آن موادي که زمينهساز پيدايش اين حکمت شد را ما بيابيم و بعد کمکم وارد مسائل بشويم و ببينيم که اين وسعت و عمقي که در حکمت به لحاظ مسائل ايجاد شده چگونه اتفاق افتاده است؟
شايد بعضيها فکر کنند که ما ميخواهيم با واژه وسعت و عمق به اين حکمت وسعت و عمق ببخشيم، نه! اين حکمت واقعاً اين را دارد يعني وقتي ظرفيتکاوي ميشود و سنجههايي قرار ميگيرد براي اينکه اين حکمت را بخواهد بشناسد، ميبينيم که به حق وسيع است به حق عميق است و سرّ اينکه الآن بيش از چهارصد سال از عمر شريف اين حکمت ميگذرد و همچنان در باب او گفتگو هست و به حدي اين علم و اين حکمت وسعت پيدا کرده که همه اقران خودش را تحت حضور خودش آورده - ديگر ما مباحث کلامي را مباحث عرفاني را مباحث تفسيري را حتي اگر بخواهيم از منظر حکمت ببينيم، بدون حکمت متعاليه قابل ملاحظه نيست - تاکنون هم دانشمندان و اهل حکمت، کساني که به هر حال قابليتهاي فوق العادهاي را در عرصه حکمت يافتهاند شخصيتهاي ممتازي مثل مرحوم علامه طباطبايي و ديگران به رغم اينکه مسائل فراواني را در اين رابطه مطرح فرمودند اما همچنان شاگرد اين مکتباند و اين مکتب همچنان استادي خودش را و تسلط خودش را بر انديشهها دارد، آنطوري که در آن پيامي که امام راحل(رضوان الله عليه) به جناب گورباچف دادند برخي از مطالب اظهار شده است؛ لذا جا دارد که ما اين حکمت را از منظرهاي مختلف مورد تجزيه و تحليل قرار بدهيم، عناصر و مؤلفههاي شکلدهنده اين حکمت را شناسايي بکنيم و طبعاً به قدرت و قوّت و غناي اين حکمت راه پيدا بکنيم.
در جلسه قبل براساس همان دستهبندي که فرموديد ما آمديم و بعضاً مؤلفههايي که در جهت ساختن اين حکمت از بيرون دخالت داشتند به عنوان مصالح، مواد و يا اموري که حکمت متعاليه مبتني بر آنها به اين وسعت و عمق رسيده است اشاره کرديم و در اين نشست هم همان مسير را ادامه ميدهيم و راجع به برخي ديگر از مؤلفههايي که همچنان ميتوانيم اين مؤلفهها را بيروني بشناسيم و دخالت دارنده در متن اين حکمت بدانيم صحبت میکنيم.
اين اصطلاح را اول بکار ميگيرم و بعد راجع به آن توضيح ميدهيم؛ حکمت متعاليه يک حکمت توسعه يافته است و اول ما بايد روشن کنيم که مراد از حکمت توسعه يافته چيست؟ و بعد بعضاً اگر فرصتي باشد به شواهدش بپردازيم. البته هر کدام از اين مؤلفهها نيازمند به يک نشست مستقل و توضيح مستقلي است. از باب تشبيه معقول به محسوس، ما قبل از اينکه اين واژه را توضيح بدهيم که حکمت متعاليه يک حکمت توسعه يافته است، به يک اصطلاح سياسي ميپردازيم و ميگوييم کشورهاي توسعه يافته؛ ما اگر اين کشورهاي توسعه يافته را بتوانيم خوب معنا بکنيم، بعد در مقام تطبيق به حکمت توسعه يافته ميتوانيم توجه داشته باشيم.
امروزه کشورهاي توسعه يافته آن کشورهايي هستند که توانستهاند روابط خيلي خوب و استوار و پايداري را با کشورهاي رده اول جهاني ايجاد کردند. آنهايي که توانستند خودشان را در اين سطح بياورند با کشورهاي پيشرفتهاي که در بخشهاي مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و نظاير آن - حالا با اصطلاح خودشان يعني براساس معيارهايي که در آن فضاها تعريف شده است - در بخشهاي صنعتي، در بخشهاي مثلاً آيتي، تکنولوژيهاي به تعبيري هايتک(Hightech) و بسيار پيشرفته، پيشرفتهاند، ارتباط برقرار کنند و ارتباط با اين کشورها، توسعهيافتگي را به کشور مرتبط خواهد داد و ميدهد. ما امروزه کشورهايي را توسعه يافته ميبينيم که براساس ارتباطي که با کشورهاي بزرگ - مثلاً صنعتي يا کشورهايي که مثلاً اقتصاد عمده جهاني يا تکنولوژي جهاني را به عهده دارند - ايجاد کردهاند، توانستند يک تعامل و يک تعاطي براي خود بياورند و در سايه آن تعامل و تعاطي، خودشان را با امکانات جهاني همراه بکنند.
وقتي يک کشوري با يک کشور صنعتي جهاني که در تراز مثلاً ده کشور اول جهان است به لحاظ اقتصادي و يا صنعتي و يا تکنولوژي مرتبط کرد و در سايه اين ارتباط هم تعامل و تعاطي ايجاد کرده، براي خودش هم اين معنا را آورده و در حقيقت فقط اين نبوده که يک سلسله محصولاتي را از آن کشورها بياورد بلکه اينها را در کشور خودش آورده و به تعبيري بوميسازي کرده و با مباني خودش و با امکانات خودش، با دانش خودش آنها را ساخته و در حقيقت به ميدان کشور خودش آورده، آن هم کمکم بعد از مدتي در رديف کشورهاي توسعه يافتهقرار خواهد گرفت.
دو تا کار در اين رابطه بايد انجام بشود؛ يک: اصل ارتباط و شناخت آن قوّتها و قدرتها و غنايي که در آن کشورها وجود دارد و کار سختتر اين است که آنها را با نظام کشور خودش، با فرهنگ کشور خودش، با امکانات کشور خودش همسو بکند و خودي بکند و بومي بکند. اگر توانست يک تکنولوژي را مثلاً از يک کشوري بگيرد و وارد کشور خودش بکند و با مصالحش و مبادياش فرهنگش همه چيزش خودي بکند و بومي بکند، آن وقت است که ميتواند در رديف کشورهاي ديگر قرار بگيرد. در تراز خودش يعني با امکانات خودش با بوي کشور و فرهنگ و زاد خودش و بعد ميتواند در رديف آنها قرار بگيرد. حالا اين تشبيه ما به کشورهاي صنعتي يا کشورهاي توسعه يافته است.
حکمت متعاليه هم در حقيقت از باب تشبيه معقول به محسوس چنين کاري کرد و آمد خودش را با علومي که گاهي اوقات در حد برتر از خودش است و بعضي از علومي که در سطح خودش است و بعضي از علومي که حتي پايينتر از خودش هست اما علم است دانش است و فراز علمي دارد، ارتباط گرفت. در حقيقت اول آنها را شناخت، شناسايي کرد، بعد با دستگاه فلسفي که ايجاد کرده بود، آنها را همسو کرد همخو کرد و زمينههاي حِکمي حکمت متعاليه را در آنها دميد و آنها را به يک سلسله گزارههاي فلسفي حکمت متعاليه تبديل کرد و خودي کرد و صاحب مبنا و امکانات فلسفي شد، اصول، قواعد، اينها را در مجموعه خودش آورد.
من حالا اشاره کنم به برخي از علومي که ساحتش فراتر از حکمت هست اما حکمت متعاليه در جهت ارتباط با آنها توسعه يافتگي خودش را تثبيت کرد. از جمله وحي يک سرزمين ديگري از علم است از معرفت است يک کنش فوق العادهاي است که در حد فعل الله يا قول الله از او ياد ميکنيم. با جهان هستي، با آنچه که به عنوان فعل الهي است يا قول الهي است ارتباط برقرار کرد. هيچ حکمتي نه مشاء، نه اشراق، نه قبل از آنها، هيچ حکمتي اين جسارت را و اين جرأت را نداشت که با يک منبع معرفتي برتري مثل دين، مثل وحي بتواند ارتباط برقرار کند و گزارههاي آنها را تبديل کند به يک گزاره فلسفي که در حکمت متعاليه دارد رشد ميکند. با دستگاه حکمت متعاليه همخواني دارد و ميتواند در دستگاه حکمت متعاليه تعريف بشود.
همين جا يک تفاوتي را من اينجا لازم است عرض کنم و آن اين است که خيليها فکر ميکنند که مثلاً رفتن يک گزاره را از عرفان آوردن يا از قرآن آوردن يا از سنت آوردن يک مطلب همسويي هم هست و اين باعث ميشود که اين مقاله يا مثلاً اين پاياننامه يا اين کتاب رشد بکند، نه! اين رشد نيست مثل اينکه شما يک تکنولوژي را عينش را از خارج بياوريد، نه! وقتي اينجا آمد، در دستگاه اين کشور با خُلق و خو، با فرهنگ، با مباني با مواد و مصالحش همخو شد و خودي شد آن وقت است که توسعه دارد. به صرف اينکه از اينجا و آنجا مطلب مينويسند- مثلاً فصوص اينطور گفته، فتوحات اينطوري نوشته، يا حتي مثلاً يک آيه قرآن میآورد - نميتواند يک مقاله توسعه يافته و قوي داشته باشد، براي اينکه جريان تبديل آن يافته علمي به اين بافته فلسفي، اين شدني نيست، اين يک شخصي ميخواهد مثل ملاصدرا که بتواند آن يافتهها و آن مشهودات را معقول بکند. اين يک مسئله است. اين توسعه يافتگي که ما از آن در حکمت متعاليه تعريف ميکنيم، براساس نوع ارتباطي است که اين حکمت با وحي گرفته است. شما نميتوانيد حکمتهاي مشاء را يک حکمت توسعه يافته بدانيد، يا حکمت اشراق را نميتوانيد يک حکمت توسعه يافته بدانيد چرا؟ چون با مجموعه دستآوردهاي خودش دارد حرکت ميکند، ارتباطي با وحي، ارتباطي با منابع ديگر معرفتي ندارد. طبيعي است که آن توسعه را ندارد.
لذا ما اگر از اين به بعد مباحث قرآني را بخواهيم تفسير کنيم و فهم درستي از آن ارائه کنيم، ميبينيم که اين دستگاه چون رفته با آن منبع ارتباط برقرار کرده و آمده آن را در گزارههاي فلسفي خودش تعريف کرده و خوانش کرده، ما همان مطلب را از فرمايشات جناب صدر المتألهين يا از آثار ايشان دنبال ميکنيم. اين يک شاهد بارزي است. دانش وحي خيلي بزرگتر از حکمت است، ولي ايشان به جهت آشنايي با آن حوزه و اينکه حکمتش را ميخواهد توسعه بدهد اين کار را انجام داد.
شاهد ديگر علم عرفان است. علم عرفان يک علم با جلال و شکوهي است انصافاً گزارههاي عرفاني يک گزارههاي فوق العادهاي است. الآن حکمت متعاليه با همه عظمتي که پيدا کرده باز وقتي او را در کنار عرفان ميگذاريم ميبينيم که کوچک است عرفان سر در آسمان دارد خيلي بلند است. ولي صدر المتألهين براساس همين توسعه علمي، راه خودش را با اين دانش هم باز کرد. ارتباط خودش را با عرفان به درستي باز کرد و توانست آن مسئله بخش اول که شناسايي گزارههاي عرفاني هست را به خوبي ياد بگيرد؛ اگر بنا بود در بحث وحدت شخصي جلو برود، وحدت شخصي را فهم بکند، حتي وحدت شخصي که عرفا دارند، با تعاريف خودشان با خوانش خودشان، خوانش کرد، خوب فهميد، ولي آورد در دستگاه فلسفي خودش از جايگاه بسيط الحقيقة وحدت شخصي را بومي کرد و در گزارههاي فلسفي حکمت متعاليه قرار داد. اين توسعه است. هيچ حکمتي نميتوانست اينطوري حرف بزند. هميشه حکمت دنبال عرفان بود مثلاً جناب ابوسعيد ابوالخير به جناب شيخ الرئيس ميگويد «بعض المحجوبين» ايشان هم ميگويد بله، «بعض المحجوبين»، اينها محجوب بودند و لکن حکمت متعاليه اين حجاب را برداشت و آنچه را که گزاره عمده عرفان بود - به عنوان وحدت شخصي - در اين قالب براساس بسيط الحقيقه چون امکان فلسفي خودش بود، به اين صورت تعريف کرد و ارتباط داد. همچنين ساير مباحث. ما الآن از ساير مباحث عرفاني در حکمت متعاليه با خوانش حکمت متعاليه نه از باب ظاهر و مظهر که عرفاني باشد، نه از باب بود و نمود که عرفاني باشد بلکه در فضاي بود تعريف کرد يعني با خوانش حِکمت، آن نگرشهاي عرفاني را تعريف کرد. اينجا حکمت متعاليه وسيع ميشود توسعه پيدا ميکند.
آن دو تا شأن و نقش اصلي را خود صدر المتألهين بازي کرد، يک: پيدايش گزارهها و مباحث و مسائل عمده عرفاني. دو: تبديل آنها به نگرشهاي فلسفي براساس قواعد و امکانات.
اين چکار ميکند؟ اين نقش چه اتفاقي را براي حکمت رقم ميزند؟ اين باعث ميشود که هم آنچه که در حريم دانشهاي برتر مثل عرفان و وحي هست شکسته بشود و از آن جايگاهي که درمکانت معرفتي خودشان دارند و در دسترس نيستند - وحدت شخصي در عرفان دسترس نيست، فقط مشهود است «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند»[1] اينطور مسائل حالا يا وحدت شهود يا وحدت وجود و امثال ذلک – اينگونه مسائل در حکمت متعاليه به جهت توسعه يافتگي قابل درک شوند.
الآن حکمت متعاليه بخاطر اينکه چنين مباني توليد کرده، اصولي را توليد کرده، خودش را از عرفان بيگانه نميداند. در گذشته حکمت مشاء و حکمت اشراق و ديگر مشربها اصلاً حريم ميگرفتند فاصله داشتند ميگفتند ما کجا و آنها کجا. ما نميتوانيم آنها را توجيه کنيم يا بفهميم. ما حرف خودمان را داريم میزنيم اما امروزه حکمت متعاليه به حدي اين معنا را باز کرده و در حريم آنها وارد شده، يک ورود عقلي و معرفتي فوق العادهاي ايجاد کرده که توانسته در حقيقت دستآوردهاي عرفاني و شهودي را بياورد.
واقعاً خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي بيدار را، در اين مقدمهاي که ايشان نوشتند و يک گزارش بسيار متقني را براساس شواهد، که عمدتاً هم شواهد است و نقلهايي که از خود جناب صدر المتألهين در آثارشان داشتند، اين باعث شده که اين گذرگاهها ديده بشود و مخصوصاً اين بيان از ايشان از جناب صدر المتألهين بارها و بارها در آثارشان هست که اين مکشوفات و اين مشاهدات با براهين قطعي و براهين مسلّم ما همخواني دارد مطابقت دارد، اين خيلي مهم است. ممکن است ما يک برهاني را نقل بکنيم، کنارش يک کشفي را و مکاشفهاي را و مشهودي را مشاهدهاي را يادداشت بکنيم، نه! ايشان با جرأت تمام ميگويد که اين مکاشفه و اين مشاهده با قوانين برهاني و نواميس برهاني همخواني دارد و مطابق است. اين هم شاهد ديگري در اينکه اين علم توسعه يافته است.
نشان توسعه يافتگي اين است که - همانطور که در جلسه قبل عرض کرديم - در ساير علومي که بعضاً در سطح حکمت نيستند، اما علماند معرفتاند مثل علم کلام، هر علمي که يک حيثيت الهياتي دارد مثل عرفان و وحي و کلام و امثال ذلک همه اينها را رفته در درون آنها نفوذ کرده و دستآوردهاي آنها را آورده است. به هر حال متکلمين تلاشهاي فراواني کرده بودند. متکلمين به هر حال زادگاهشان اصل وحي بوده، اما چون متأسفانه از حريم عترت طاهره و معصوم(عليه السلام) جدا ماندهاند نحلههاي کلامي فراواني شکل گرفت و مخصوصاً مکتب اعتزال يا مکتب اشاعره يا ديگر مکاتبي که در اين نحلهها وجود دارد حرفهاي فراواني زده شد. حرفهاي غث و سميني زده شد که در حقيقت بايد يک نفر ميرفت و اين حرفها را جدا ميکرد. اين کار را جناب صدر المتألهين کرد. ورود کرد در علم کلام و عرض کرديم علم کلام در سطح حکمت نبود اما حيثيتهاي الهياتي داشت و قابليت اين را داشت که توانمنديهاي خودش را براي حکمت بياورد اما حکمت او را در زادگاه خودش توليد کرد و از جايگاه خودش آنها را ساخت. الآن مباحث کلامي مثلاً علم واجب، اين علم واجب در علم کلام هم مطرح است. علم واجبي که در علم کلام هست کجا و علم واجبي که در حکمت متعاليه هست کجا؟! آنها را آورده، حرفهايش را آورده اما براساس حکمت متعاليه ساخته شد. حالا اين يکي از مسائل.
بنابراين من يک جمعبندي اجمالي داشته باشم در اينکه حکمت متعاليه يک حکمت توسعه يافته است؛جناب صدر المتألهين همانطور که در مقدمات مثل اسفار يا جاهاي ديگر خودش تصريح ميکند که خيلي کتاب خوانده، خيلي حرفها و نظرات را ديده و ملاحظه کرده. چيزي يا کتابي نبوده که در حوزه الهيات باشد و ايشان نديده باشد[2]. در روزگار خودش يکي از مطالبي که در باب ايشان نقل ميکنند اين است که ايشان کتابخانه بسيار وسيعي داشته توان مالي و پشتيباني داشته و آثار فراواني را ديده است. اين را اگر ما بخواهيم باز بکنيم و شواهد و نمونهها را در بحث توسعه يافتگي يک حکمت ياد بکنيم ميبينيم که خيلي است. يکي از جهاتي که امروزه هيچ دانشي نيست مگر اينکه بايد خودش را در فضاي حکمت متعاليه صاحب نظر ببيند در بحثهاي الهياتي است، براي اينکه ايشان اين کار را کرده ايشان حيثيت توسعه يافتگي را دارد مثل يک کشوري که واقعاً توسعه يافته است در بخشهاي صنعتي، تکنولوژيهاي مثلاً در آيتي، يا در بخشهاي ديگر و يک جايي است که همه چيز را دارد. هر کس بخواهد بالاخره در هر بُعدي رشد بکند بايد از زاويه اين کشور مثلاً رشد بکند. اين يک مسئله است که عرض کرديم. در اين جاي بحث و نشستهاي بعدي براي ديگر دوستان و اساتيد که ميخواهند در اين رابطه فکر کنند نظر بدهند و بررسي بکنند شواهد را بيان بکنند خيلي است.
يکي از مسائلي که اينجا خيلي مورد توجه است آن وقتي که ما خدمت حضرت استاد(دام ظله) حضرت آيت الله جوادي آملي اين اسفار را ميخوانديم، اين نکته را ميفرمودند که مباحث مشرقيه يک کتاب کلامي و برای جناب فخر رازي است آن هم در آن سطح است ولي به لحاظ باببندي، ميبينيم که بسياري از مسائل روي باب آنها تنظيم شده است. اصلاً اين حکمت متعاليه کجا و مکتب اشعري کجا! ولي وقتي ميخواهد تنظيم بکند، يک مسيري را ميرود که اين مسير همه دستآوردهاي آنها را در خودش دارد.
بنابراين شما الآن وقتي نگاه ميکنيد ميبينيد که حکمت مشاء به جهت عدم توسعه يافتگي و اينکه نتوانسته خودش را با عرفان، با قرآن و سنت و وحي وحتي با کلام خودش را همسطح بکند و با آن گفتگو بکند و تعامل و تعاطي داشته باشد در همين سطح مانده است. بله، آن زماني که جناب شيخ الرئيس(رضوان الله تعالي عليه) اين کار را انجام داد و اين حکمت الهيات مشاء را تنظيم کرد، يا مثلاً گاهي اوقات در نوشتهها و يادداشتهاي خاص ايشان در مباحثات يا در تعليقات يک چيزهايي ميآيد يا مثلاً در اشارات يک گوشهاي به عرفان و بحثهاي عرفاني دارد و اين نشان از اين است که در حقيقت ما يک ارتباطي را با آنها داريم، اما نه، کليت حکمت مشاء اين نيست. اين يک مسئله.
٭٭٭
عذرخواهي ميکنم. همين جا که اين مسئله يک خورده باز شد، در واقع در جلسه قبل هم به عنوان يکي از عوامل بيروني مطرح بود، نحوه تعامل تفسير با حکمت، يا عرفان با حکمت، کلام با حکمت اشاره شد. ميتوان از همين عنوان بسيط الحقيقه هم در اينجا استفاده کرد که حکمت متعاليه به عنوان يک بسيط الحقيقه همه اينها را در بر دارد يعني هيچ کدام از اينها نيست همه اينها هست. اما اگر مشخصاً در يک مسئله عرفاني يا در يک مسئله فلسفي مشخصاً باز بشود که چطور صدر المتألهين اين وحي را يعني اين حکمت متعاليه را در خدمت وحي برده و يک ارتباطي با وحي برقرار کرده و براساس همين وحي موجب توسعه اين حکمت متعاليه شده؟ يا يک مسئله مشخصي که باز بشود يعني به صورت کلي مطرح نشود، باز بشود که مثلاً فرض بفرماييد اين بحث وحدت شخصي وجود چطور صدر المتألهين در ارتباط با عرفان اين را توانست در حکمت متعاليه بياورد و اين نحوه ورودش در حکمت متعاليه براي اين بحث و يک نگاه وجودشناسانه حِکمي چگونه اين ارتباط برقرار شده و موجب توسعه يافتگي اين شده است؟ اگر مشخصاً باز بشود خوب است.
٭٭٭
عيب ندارد به يکي از آن مسائل ميپردازيم. مسئله اصالت وجود در حکمت معنا نداشت و مطرح نبود نمودهاي خيلي ظاهري و مختصري وجود داشت خود جناب صدر المتألهين ميفرمود که من شديد الذّب[3] نسبت به اصالة الماهية بودم اساتيد ايشان - خود جناب ميرداماد و مرحوم شيخ بهايي و ديگران - هم براساس اصالة الماهية موضع داشتند. اصلاً فضا فضاي حکمت مشاء و بحثهاي ماهيتي و اشراقي بود و واقعاً و انصافاً هيمنهاي که حکمت اشراق ايجاد کرد همه اينها را تحت الشعاع قرار داد ولي بخاطر ارتباط با عرفان و اينکه در عرفان اصالت وجود مطرح است و وجود براي آنها معنا دارد و ماهيت اصلاً جاي صحبتي ندارد، براساس اين رفت سراغ آن، اما آمد در دستگاه حکمت متعاليه اين را پرورش داد. گفت حالا ما در خارج که به سراغ اشياء ميرويم يک وجود دريافت ميکنيم يک ماهيت دريافت ميکنيم، کدامهايش اصيلاند؟ اين سخن يک سخني است که در حکمت متعاليه دارد پرورش پيدا ميکند ولي اصل آن مبنا و اصل آن سخن يک گزاره عرفاني است يک گزاره عرفاني وجودي که به عنوان حالا اصالةالوجود نبود، ولي در نزد عرفا هر چه که بود وجود بود و غير از وجود و ظهورات او چيزي وجود نداشت، آن ظهورات را ايشان در حکمت خودش وجودات تلقي کرد چون بناست که عرفان نباشد و حکمت باشد. يا مسئله اتحاد عاقل و معقول که بحث ارتباط با عقل فعال و امثال ذلک هست را در جايگاه خودش مطرح کرد.
برويم به سراغ يک مؤلفه ديگر. اگر شما فکر ميکنيد که يک سؤالي هست مطرح بفرماييد.
٭٭٭
نه، خواهش ميکنم. حاج آقا، اين مطالبي که فرموديد بحث اصالت وجود يا اين اتحاد عاقل و معقول اينها را ظاهراً در عوامل دروني حکمت متعالي ما بايد مورد بررسي قرار بدهيم.
٭٭٭
نه، ما الآن ميخواهيم ببينيم که آن مواد از کجا آمده؟ ببينيد ما ميخواهيم ببينيم که توسعه يافتگي براي ما اين عوامل را ايجاد کرده. حالا اين را إنشاءالله در مورد بعدي ميگوييم. اين عامل پنجم شد.
عامل ششم بحث پيشرفت در حکمت متعاليه است. توسعه يافتگي يک چيزي است پيشرفت يک چيز ديگري است. پيشرفت يعني چه؟ پيشرفت يعني اينکه يک دانشي يک حکمتي براساس مباني و اصول و امکانات فلسفي غني و قوياي که براي خودش ايجاد کرده، آمده و گامهاي جلوتري را و پيشرفتهتري را برداشته است؛ يعني آمده چند قدم بحثها را جلوتر برده است. شما در بحث وحدت و کثرت، در بحث علّيت که ميگويند ارجاع علّيت به تشأّن، اين کجا حاصل شده؟ اين پيشرفت است. شما صد سال ديگر هم در حکمت مشاء بگرديد، خروج از علّيت به تشأن را نميتوانيد پيدا بکنيد، اما اين حکمت به جهت اينکه يک چنين مباني را براي خودش ايجاد کرد و وجود را طراحي کرد و بحث تشکيک را و اشتداد وجودي را مطرح کرد، اين بحثها را دارد. در بحث وحدت و کثرت، در بحث حقيقت و مجاز، در بحث حدوث و قدم، بحث حدوث ذاتي يک چيزي نبود که در حکمت مشاء باشد ولي اين حدوث ذاتي در اينجا ديده شد و به اين وسعت طراحي شد و امثال ذلک.
بنابراين يکي ديگر از مسائلي که در حکمت متعاليه قابل توجه است اين است که يک حکمت پيشرفته است. حالا برخي از مسائل جا دارد که اينجا به عنوان شواهد ذکر کنم تا اين پيشرفتگي خوب معنا پيدا بکند. ببينيد غير از آن مباحثي که مثل تشکيک و مثل اصالت وجود و اينها يک بحثهاي ذاتي خودش هست که ما اين را إنشاءالله در بحثهاي مؤلفههاي دروني مطرح ميکنيم، ولي به لحاظ مسائل وقتي تقسيمبنديها مسائل فلسفي را داريم دنبال ميکنيم ميبينيم که مثلاً يک تقسيم ديگري در فلسفه حکمت متعاليه پيش آمده تحت عنوان «الموجود إما حقيقي أو اعتباري» اين براساس کدام پيشرفت است؟ اينکه وجود ولو وجود ذهني هم وجود خارجي هست و يک امر قراردادي به اين معنا هم ميتواند در فضاي خارجيت معنا پيدا بکند، طبعاً اين يک مسئله ميشود.
در هر حوزهاي که حالا مرحوم صدر المتألهين چون امکانات فلسفي داشت، براساس آن توسعهيافتگي امکانات و اصولي را توليد کرد، اين اصول توليد شده مثل يک چوبدستي است که به انسان امکان اين را ميدهد که دو قدم جلوتر برود، دو قدم جلوتر برود و ايشان اين قدمها را برداشت. البته پيشرفت محدود ميتواند باشد يا پيشرفت بينهايت ميتواند باشد يک تعبيري حضرت آيت الله جوادي آملي (دام ظله) داشتند ميفرمودند که ما بايد ببينيم کجا ملاصدرا قلم را به زمين گذاشت ما آنجا برداريم. براي اينکه جا براي برداشتن قلم هست، براي اينکه اين حکمتش توسعه دارد. اين حکمتش باز است. يک حکمت دربستهاي نيست. ما در حکمت مشاء زندگي نميکنيم، در حکمت اشراق زندگي نميکنيم. يک حکمتِ بازي است که بخاطر ارتباط گرفتن و توسعه يافتگياش توانسته يک سلسله گزارهها بلکه اصول و مباني و امکانات فلسفي جديدي را ايجاد بکند که براساس آنها توانسته گامهاي مؤثرتري را بردارد و جلو ببرد. خيلي از مسائلي که امروزه از مثل مرحوم علامه و بعضي از شاگردان ايشان دارد توليد ميشود بخاطر اين است که اين فلسفه و اين حکمت توسعه يافته است امکاناتي را ايجاد کرد که اينها ميتوانند جلو بروند و جاي پيشرفت براي مسائل فلسفي کاملاً وجود دارد.
بنابراين ما اول بايد خوب پيشرفت را معنا بکنيم. باز هم براساس تشبيه معقول به محسوس پيشرفت کشورهاي توسعه يافته را نگاه بکنيم، چون آنها تا زماني که توسعه يافتگي را نداشتند پيشرفت نداشتند ولي وقتي توسعه يافته شدند و تکنولوژي را براي خودشان کردند، براي خودشان امکانات ايجاد کردند، مطابق با اين امکانات پيشرفت کردند. چه بسا از برخي از آن کشورهاي قبلي که از آنها گرفته بودند از آنها هم پيشي گرفتند و جلو زدند، چرا؟ چون امکاناتي را در خودشان ايجاد کردند، واقعاً مبتني و متّکي به امکان خودشان بودند.
تمام مباحثي که جناب صدر المتألهين به لحاظ مسائل فلسفي جلو بردند و عمق بخشيدند خصوصاً عمق بخشيدند به اين مسائل، مثلاً عرض کرديم بحث ارجاع علّيت به تشأن کاملاً يکي از شواهد روشني است براي اينکه اين دانش پيشرفته است.
٭٭٭
جناب استاد عذرخواهي ميکنم، من آنگونه که متوجه شدم اين بود که چون حکمت متعاليه داراي مباني متقن و اصولي است که هر مسئله فلسفي که بروز پيش بيايد اين اصول و اين مباني اين توانايي و امکان حل اين مسئله را در خودشان دارند لذا هر چه ما بروز و مسائل فلسفي بروز هم پيش بيايد ما براساس اين امکانات فلسفي ميتوانيم اين مسائل را حل و فصلش بکنيم. من اينطور فهميدم توسعه و پيشرفت را من اينچنين فهميدم.
٭٭٭
يعني اين يکي از آثار آن مسئله است که با داشتن اين امکانات فلسفي، ما قدرت تحليل حقائق را داريم و ميتوانيم براساس آن تحليلي که از آن ميکنيم براساس اين دستگاه فلسفي آنها را بيابيم و مباحثشان را حل و فصل بکنيم.
ببينيد ما داريم حکمت متعاليه را تجزيه و تحليل ميکنيم و شايد خود جناب صدر المتألهين از اين واژههاي توسعه و پيشرفتي که امروزه ما به عنوان اصطلاحات داريم استفاده ميکنيم استفاده نکرده ولي اتفاقي که افتاده اين است. مگر ميشود آدم با حکمت مشاء علّيت را به تشأن برگرداند؟ ميشود وحدت و کثرت را اينگونه ببيند؟ ميشود مسائل تقسيمي فلسفه را به وجود حقيقي و به وجود اعتباري تبديل بکند؟ و بسياري از مسائل ديگري که ما چه در اصول و ارکان فلسفه داريم و چه در مسائل فلسفي؛ يعني مباحث تقسيمي و مرددة المحمول مسئله فلسفي داريم. خيلي مسائل جديدي شکل پيدا کرده است.
اگر ما واقعاً بحث اتحاد ذات واجب و اوصاف واجب را در حوزه وجود حل نکنيم، نميتوانيم واجب را اينگونه تعريف بکنيم. وقتي ما اين مسئله قدرت را علم را حيات را اراده را و امثال ذلک را به هستي برنگردانيم و اينها را حيثيتهاي وجودي ندهيم نميتوانيم اين را حل بکنيم؛ لذا يا بايد گرفتار چالش تعدد قدما بشويم يا نگرش عرفاني حتي پيدا بکنيم که به اعيان ثابته بخواهيم مراجعه بکنيم. همه اينها را مرحوم صدر المتألهين در بحث علم کنار زد و يک علم ديگري براي واجب ساخت. اين بحث علم اجمالي در عين کشف تفصيلي برای کجاست؟ برای حکمت متعاليه است، کجا شده اين؟ الآن هيچ کدام از حکمتها حتي عرفان در اينکه واجب - سبحانه و تعالي - در مقام ذات به حقائق هستي علم تفصيلي دارد يا ندارد؟ نميتوانند اثبات بکنند که واجب در مقام ذات به حقائق جزئي علم تفصيلي دارد، اين را نتوانستند اثبات کنند، بله همه اين علم تفصيلي واجب را بردند بيرون از ذات واجب، حتي عرفا در بحث اعيان ثابته دارند مطرح ميکنند. يا بايد تعدد قدما درست کنيم، يا بايد صور مرتسمه درست کنيم، يا بايد مُثل افلاطوني درست بکنيم و امثال ذلک، اما جناب صدر المتألهين همه اينها را کنار زد و علم واجب در مرتبه ذات «علي نحو التفصيل» به جزئيات را براساس علم اجمالي در عين کشف تفصيلي درست کرد. اينها از مسائلي نيست که ما بتوانيم به هر حال براساس مباني آن حکمتها حل کنيم، حتي در عرفان هم اينها قابل حل نيستند براي اينکه اين دستگاه ايجاد نشده است.
اين هم موردي ديگر بود. اما مورد بعدي که ميتواند براي حکمت صيانتبخشي بکند خيلي مهم است. ببينيد ما شايد به راحتي بتوانيم بگوييم که آقا، ميرويم سراغ عرفان، ميرويم سراغ قرآن، ميرويم سراغ سنت، اما آدم به تعبير حضرت استاد غوص بکند و نه غور مهم است. جناب صدر المتألهين يک کار بسيار مهمي که انجام داد، صيانتبخشي و مصونيتبخشي به حکمت خودش است. يعني چه؟ يعني حکمت متعاليه به گونهاي است که هيچ نوع اتهامي را قبول نميکند، ذاتاً اتهامهايي که بعضاً ميزنند را الآن من توضيح بدهم برنميتابد.
مثلاً ما حکمت متعاليه را کلام بخوانيم، يا حکمت متعاليه را عرفان بخوانيم، يا حکمت متعاليه را مثلاً تصوف بخوانيم و امثال ذلک. کار خيلي زيبايي را انجام داد. در دو حوزه ذاتاً و عرضاً آمد و به لحاظ عرضي مسائل عرفان را از متصوفه و تصوف جدا کرد، کاملاً جدا کرد و جريان تصوف را يک جريان انحرافي معرفي کرد و آنها را به عنوان جهله صوفيه و امثال ذلک مطرح کرد. حتي نگرشهاي فلسفي ناصواب که از آنها به متفلسفين تا تفلسف ناصواب ياد ميکند را کنار زد. به شدت کساني را که به قول خودشان ميگويند ما عقلي فکر ميکنيم ولي وهمي و توهمي دارند حرف ميزنند کاملاً آنها را طرد ميکند ميگويد که اينها که فلسفه نيست، اينها که عقل نيست، اينها که برهان نيست. با شدت هم اينطور حرفها را در ذات حکمتش پذيرش ندارد. ببينيد بعضي وقتها يک نفر يک کتاب مينويسد حرفهاي آنها را ميآورد ولي کتابش فرياد نميزند که آقا، اين حرف حرف من نيست. جناب صدر المتألهين در مرتبه ذات، کتابش را طوري طراحي کرد که کسي اين کتاب را کلام نخواند. اين کتاب را تفسير نخواند. اين کتاب را عرفان نخواند، بلکه اين کتاب را حکمت بخواند و دور آن حريم کشيده پرچيم کشيده که کسي فکر نکند مثلاً اين عرفان است يا مثلاً کلام است يا مثلاً مباحث الهياتي به معناي کلامي دارد و امثال ذلک. اين کار يکي از کارهاي بسيار مهمي است. مثلاً کتابهايي که مرحوم صدر المتألهين نوشته تحت عنوان رساله سه اصل يا کسر اصنام جاهلي، بالعرض دارد آن افرادي که يا جريانهاي فکري که ناصواباند را میزند. مثل متصوفه، متفلسفه يا مباحث ديگر کلامي که آنها را در متن کتاب خودش در اسفار واقعاً هم به جهله صوفيه ميکوبد، هم متکلميني که واقعاً حيثيت کلامی را بيآبرو کردند آنها را کنار ميزند و طرد ميکند و حتي کساني که به قول خودشان فيلسوفاند ولي متفلسفاند آنها را طرد ميکند. هم ذاتاً و هم عرضاً، در عرضي کتابهايي مثل کسر اصنام جاهليه و مثل رساله سه اصل و اينها را مينويسد و اينها را کنار ميزند که تصريح بکند که ما عرفا را ميشناسيم عارفان حقيقي را ميشناسيم از آنها هم تجليل ميکند به عظمت ياد ميکند و ميگويد حرف است، معرفت است، سخن علمي و برهاني است، مشاهداتي است که با علوم برهاني و يقيني همخوان است و مطابقت دارد. اين مسئله بسيار مهمي است.
از آن طرف هم آن چيزهايي که باعث ميشود حرفهاي ديگران به عنوان حرفهاي ناصواب بيايد ديگر در حکمت متعاليه جايي دارد. اين مصونيتبخشي اين صيانت باعث ميشود که حکمت متعاليه از هر حرف و حديث مصون بماند و هيچ اتّهامي متوجه او نيست. چه کسي ميتواند بگويد که مثلاً حکمت متعاليه الهيات است در حالي که سراسر حکمت متعاليه را اصالت وجود و تشکيک پر کرده؟ هيچ مسئلهاي را شما نميتوانيد ببينيد که بدون مسئله اصالت وجود و تشکيک باشد. روح مسائل فلسفي حکمت متعاليه را اصالت وجود و تشکيک دارد درست ميکند، اشتداد و تضعّف دارد درست ميکند. کسي که با اين مباني و اين اصول دارد کتاب خودش را تنظيم ميکند جا براي کلام ندارد. کجاي کلام بحث اصالت وجود و تشکيک و امثال اين را دارد؟ اينها که مخالفاند با اصالت وجود!
حتي در عرفان، بله حرفهاي عرفاني فراوان است گزارهها عرفاني فراوان است ولي گزارههاي مبدل شده به حکمت متعاليه و در قالب آنهاست. همين جناب صدر المتألهيني که اين قدر به جناب ابن عربي ارادت ميورزد در بسياري از جاها با او مخالفت ميکند. اينطور نيست که مثلاً دربست در اختيار او باشد نه! در بسياري از موارد ميگويد که اين حرف حرف غير برهاني است و اين نشان از اين است که استقلال و خوداتکايي اين حکمت به جايي رسيده که درست است که از حرفهاي اهل معرفت استفاده ميکند نگرشهاي عرفاني را به آن توجه دارد، اما اين معنايش اين نيست که در دستگاه حکمت متعاليه، همان حرف با همان ذائقه با همان گزارگي خودش بخواهد بيايد نه! کاملاً کنار ميزند و مسير ديگري را ايجاد ميکند.
بنابراين يکي از جهاتي که در حکمت متعاليه بايد ما به آن توجه کنيم و اين حکمت را يک حکمت متقني بدانيم اين است که اين حکمت مصون است. خيليها ميروند و واقعاً غور ميکنند و غرق ميشوند، غوص نميتوانند بکنند حرف در بياورند، ولي جناب صدر المتألهين غور کرد و غواصي کرد غرق نشد که حرفهاي آنها را بگيرد و ديگر حيثيت فلسفي خودش را رها کرده باشد، نه، اين نيست. حالا ممکن است باز بعضي ديگر از عوامل بيروني را ما بتوانيم در جلسات ديگر عرض کنيم. من ديگر بيش از اين خسته نکنم و به همين حد اکتفا ميکنم. فرمايشات دوستان را بشنوم و البته ما هنوز کار داريم جا داريم که بتوانيم در بخشهاي بعد و نشستهاي بعد بهمؤلفههاي ديگر توجه بکنيم. البته من مواردي را آوردم که به عنوان شواهدي اينجا ذکر بکنم اينها فعلاً در حد گفتگو است در حد طرح بحث است، ولي اگر بخواهد اينها تحقيق بشود شواهد فراواني را ما بايد به کتب و منابع مراجعه بکنيم و ذکر بکنيم که إنشاءالله به صورت يک کار تحقيقي در بيايد.
٭٭٭
با توجه به اينکه إنشاءالله بنا شد جلسه بعدي اين بحثها ادامه پيدا بکند لذا يک فرمايش پاياني داريد بفرماييد و اگر نداريد که ما ختم جلسه را اعلام بکنيم.
استاد: گفتيم شايد شما پرسشي يا سؤالي داشته باشيد.
نه، من سؤال خاصي ندارم. اگر دوستان سؤال دارند بفرمايند.
استاد: بسيار خوب، پس نگاه کنيد خيلي اجمالي به صورت جمعبندي اين است که حکمت متعاليه يک حکمتي است به رغم اينکه بسيار حرف پيرامونش زده شده، هنوز زوايا و ابعاد فراواني دارد که ناشناخته است و ما تا به تجزيه و تحليل نپردازيم و به تمامي جزئيات و جهاتش توجه نکنيم نميتوانيم ببينيم که ملاصدرا چکار کرده؟ ببينيد شايد آن وقتي که ايشان داشته اين حکمت را توليد ميکرده يک قدمهايي را برداشته اقداماتي را کرده، خودشان ميگويند يک زماني، يک فترتي بود که طولاني هم بود، هر چه درس و تدريس و کتابت و اينها هست را من کنار زدم هيچ کار نکردم، رفتم به سراغ اينکه ببينم حقيقت چيست؟ اين يک دوراني است که دوران کوچکي نيست. آن همه آثار و کتبي که به هر حال جناب صدر المتألهين داشت و شاگردي که نزد اساتيد کرده بود، اينها يک دفعه خاموش شد، ولي ايشان اين خاموشي را يک خاموشي تلقي کرد که بعدش يک طوفان علمي ميخواهد ايجاد بکند. ما بايد هم اين خاموشي را ببينيم، هم آن طوفاني که ايشان ايجاد کرد. انصافاً يک طوفان علمي است. حکمت متعاليه چيزي است که ما به اين راحتي نميتوانيم در بياوريم که چه حرکتي بوده! بارها و بارها ايشان از اينکه اين عنايت الهي بوده، يک تفضل الهي بوده، اگر نبود عنايت الهي اين براي من باز نميشد ياد ميکند. ما اينها را نميبينيم. اينها مثل يک دعا که ميگوييم آقا، يک دعا بفرماييد! اينطور نيست، واقعاً عنايت الهي يک حقيقت وجودي است. عنايت يک حقيقت وجودي است، يک موهبت الهي است و جناب صدر المتألهين اين عنايت را يعني موهبت الهي را واقعاً در فضاي حکمت خودش اشراب کرد. گاهي اوقات تصريح ميکند که اين حرفها بدون طهارت ذهن، طهارت نفس، تهذيب نفس شدني نيست. دستيافتني نيست. اينها اتفاقاتي است که در متن حکمت متعاليه افتاده و ما بدون اينها نميتوانيم حکمت متعاليه را بشناسيم. به تعبيري اگر بخواهيم آناليز بکنيم اين جهات خيلي جهات عمدهاي در شکلبخشي به حکمت متعاليه است.
اين را اضافه بکنيم که ما بسته فکر بکنيم يا باز فکر کنيم؟ اگر بسته فکر بکنيم، طبيعي است که يک حکمت خوب ممکن است بشود حکمت مشاء، حکمت مشاء حکمت خوبي است ولي ما نميتوانيم اين حکمت را يک حکمت توسعه يافته و پيشرفته بدانيم که بتواند مسائل امروز را حل بکند، به هيچ وجه! حکمت اشراق نميتواند مسائل امروز ما را حل بکند، چرا که ارتباطش با وحي يک ارتباط وثيقي نيست. مرحوم صدر المتألهين بسياري از بحثهاي اعتقادي را که هيچ حکمتي نميتواند در ارتباط با آنها اينگونه نفوذ بکند وارد بشود و حرف بزند، تا عمق جريانش رفته است.
در بحث خلود، اين خلود چه دغدغهاي براي حکمت متعاليه و براي خود شخص صدر المتألهين است. خلود اهل نار در نار به چه معنايي است؟ ضمن اينکه بايد همه حيثيتهاي وحياني محفوظ بشود و اينها دست نخورد در عين حال بايد به گونهاي تعريف بشود که عقلپذير باشد عقلپسند باشد عقل بتواند بر آن برهان اقامه بکند. خيلي دغدغه دارد خيلي با جناب ابن عربي در بحث خلود دارد همراهي ميکند همفکري ميکند چکار بکند که مسئله را حل بکند؟ براي ما الآن متأسفانه حتي براي حوزه ما دغدغه الهيات بالمعني الأخص وجود ندارد. ما بخواهيم خدا را با اوصافي که عين ذاتاند بشناسيم يا اوصافي که بيرون ذات هستند، فرقي نميکند براي حوزه امروز ما متأسفانه اينها دغدغه علمي نيست. اينها چيزي نيست که آنها را بشوراند و اينطور اينها را به بيخوابي بزند که آقا، تو در باب خدا درباره توحيد داري صحبت ميکني اين عين شرک است، اين توحيد نيست! اين خدايي که در حقيقت از اوصافش بيرون است اوصافش از او بيروناند و در متن ذات، آن حقيقت را ندارد که بتواند همه کمالات را بالذات داشته باشد اين چه توحيدي است؟! براي حوزه ما متأسفانه دغدغه علمي نيست.
الآن خود جناب صدر المتألهين يک بحثي را با ظاهريون دارد تحت عنوان «العلماء الظاهريون»[4] با اينها دارد چگونه تعامل ميکند؟ ميگويد که علما سه قسماند يک دسته از آنها را علماي ظاهر ميدانيم که همين مباحث فقهي و اينها را توجه ميکنند. يک دسته از علما علماي باطناند، همانطوري که دين يک ظاهري دارد و يک باطني. اما يک دسته از علما هستند که هم اهل ظاهرند هم اهل باطن، آنها را بايد ديد. بله، اگر کسي توانش اين نيست که به باطن بپردازد، به همين ظاهر بپردازد. پس اين مسئله جاي توجه دارد و جاي اعتناي خاص دارد که حکمت متعاليه با اينها چکار ميخواهد بکند؟
بنابراين ما همچنان کار داريم تا بتوانيم اين نوع از حکمت را به درستي بشناسيم و اتفاقاتي که در اين حکمت افتاده را بررسي کنيم. هنوز به نظر من زود است به حوزه عوامل و مؤلفههاي دروني بخواهيم بپردازيم. ممکن است در يک جلسه ديگر هم به اين مؤلفههاي بيروني توجه کنيم. شايد اينها را بعضاً توصيفات حکمت متعاليه بدانيم تا مؤلفه بدانيم. ببينيد يک وقت است که براي يک دانشمند اين مهم است که سرک بکشد به همه جريانهاي فکري، اين سرک کشيدن، اين نگاه به جريانهاي بيروني يک امر مهم و اصلي است. حالا درست است ممکن است براي يک شخصي مهم نيست و بلکه اينها را ضدّ حکمت میداند - نوع نگاهي که الآن بعضيها نسبت به حکمت متعاليه دارند اظهار ميکنند ميگويند اينکه حکمت متعاليه دخالت کرده در حوزه عرفان يا در حوزه قرآن و وحي يا امثال ذلک و کلام، کار اشتباهی بود و نبايد اين کار را میکرد – اما اگر اين نباشد ميشود همان حکمت مشاء، کاري نميکند. اگر ما اينها را نداشته باشيم، دستآوردي بالاتر از حکمت مشاء نيست، حالا دو تا مسئله بالا و پايين بکنيم؛ اما در اينجا اين حکمت اينگونه دامن گسترانيده و براساس اين دامنگستري تمام اين علوم را در حقيقت در درون خودش آورده و براساس گزارههاي خودش دارد حل و فصل ميکند.
اميدواريم که إنشاءالله اينها در فضاي حکمت بتواند مؤثر باشد و شناخت بهتري ايجاد بکند و جامعه علمي ما، حوزويان ما، دانشگاهيان ما، خصوصاً طلاب عزيز با عمق بيشتري اين مسائل را دنبال بکنند.
«و الحمد لله رب العالمين»
٭٭٭
تقدير و تشکر ميکنيم از استاد گرامي اينکه قبول زحمت فرمودند و اين فرصت را در اختيار اين نشست قرار دادند. تقدير و تشکر ميکنيم از عوامل مؤسسه امام علي که اين فرصت را ايجاد کردند و همچنين تقدير و تشکر ميکنيم از همه دوستاني که در فضاي مجازي حوصله به خرج دادند و اين بحث را دنبال کردند. ختم جلسه را اعلام ميکنيم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
[1] . غزليات سعدی، غزل شماره18.
[2] . الحکمة المتعالية فی الاسغار العقلية الاربعة، ج1، ص4.
[3] . الحکمة المتعالية فی الاسغار العقلية الاربعة، ج1، ص49.
[4] . تفسير القرآن الکريم، المقدمه، ص83.