دومین جلسه از دوره آنلاین قوت و غنای حکمت متعالیه در روز دوشنبه 30 مهرماه برگزار گردید.
لازم به ذکر است دوره «قوت و غنای حکمت متعالیه» استاد مرتضی جوادی آملی، از روز 9 مهرماه هر هفته دوشنبه ها ساعت 18:30 ، به صورت آنلاین برگزار می گردد.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطّاهرين».
خدا را شاکريم از سلسله بحثهاي قوّت و غناي فلسفه اسلامي جلسه تقريباً سومش را داريم برگزار ميکنيم و تشکر ويژه از همه دوستاني که در اين جلسات شرکت ميکنند چه به صورت حضوري و چه به صورت مجازي دنبال ميکنند و باز تشکر ويژهتر از استاد گرانقدر که وقت حضرتشان را ميگيريم و براي اين قضيه ما را مستفيض ميفرمايند.
من براي اينکه زياد وقت نگيرم و فقط از استاد استفاده کنيم، آنچه که از جلسات قبل بود من به صورت فهرستوار مطرح ميکنم تا إنشاءالله استاد وارد بحث بشوند. قوّت و غناي فلسفه بخشي از شاخصهها و تمايزات يک مشرب فلسفي از مشارب فلسفي ديگري هست که جناب استاد در دو تا بخش کلي دنبال کردند اين را. يک بخش شناخت قوّت و غناي فلسفه حکمت متعاليه از بيرون حالا من فلسفه اسلامي گفتم همان حکمت متعاليه بايد بگوييم. شناخت و قوّت حکمت متعاليه از بيرون، و شناخت و قوّت حکمت متعاليه از درون. حالا بحثهايي که راجع به شناخت و عوامل قوّت دروني حکمت متعاليه است فرمودند مربوط به مسائلي است که آن علم توليد ميکند که إنشاءالله در بخشهاي بعدي بايد پيگيرش بشويم. شناخت و قوّت حکمت متعاليه و عوامل قوّت و غناي حکمت متعاليه از بيرون را تا حالا شناخت از جهت منابع بررسي فرمودند که مثلاً منابع حکمت متعاليه متون ديني هست متون عرفاني هست کلام هست و از اين قبيل.
روش را هم فرمودند. به بحث ساختار و معماري حکمت متعاليه رسيديم. در اين بخش هم جناب استاد يک مقدمهاي را براي چرايي طرح ساختار و ضرورت طرح ساختار و ثمرات طرح ساختار يک علم مطرح فرمودند که اين بحث و ساختار يک بررسي ساختار يک علم چه ثمراتي براي ما دارد؟ و چه ضرورت و چه اهميتي دارد؟ نمونههايي را آغاز کردند با نمونههايي از ساختار در علم حديث که ابواب اصول کافي مرحوم کليني بود مباحث ساختاري که در فقه اسلامي هست. بعد پيش از شروع، مقدمهاي را طرح فرمودند در باب اين چرايي که من تقريباً ثمرات و چرايي را در سه بخش تقسيم ميکنم؛ يک بخش اين است که فرمودند تعيين جريان و مسير و نقشه علمي يک علم با ساختار آن علم هست اگر درست نميگويم استاد تصحيح بفرماييد. اينکه يک علم نقشه راه خودش را قشنگ با مباحث ساختارش نشان ميدهد که نقشه راهش چيست؟ از کجا شروع ميکند و به کجا ختم ميشود؟ بعد به صورت منسجم يک علم خودش را نشان ميدهد و اين باعث ميشود که از پراکندگي جلوگيري بشود. از پراکندگي که جلوگيري شد، از تشتّت جلوگيري ميشود. از تشتّت که جلوگيري شد باعث ميشود که يک علم از مسيرش منحرف نشود و يک انحرافات علمي در آن پيش نيايد.
بخش دوم اين است که ساختار نشانه ظرفيت و کارآمدي يک علم است؛ يعني کارآمدي و ظرفيت يک علم را هم نشان ميدهد که در چه مسائلي ميتواند ورود پيدا بکند و تا چه اندازه ميتواند در مسائل مختلف ورود پيدا بکند؟ مسائل علمي اجتماعي.
سوم فرمودند که در هر ساختاري يک علم بايد در هر عصري يک تغييري ايجاد بشود و آن تغيير هم از يک سو براساس پيشرفتي است که آن علم حاصل ميکند آن ساختار بايد تغيير بکند يعني خود علم اگر بخواهد تغيير بکند پيشرفت بکند ساختارش هم يک پيشرفتي ميکند و اين پيشرفت بايد موجب تغيير ساختار بشود. يک انتظاري که از آن علم براي رفع نيازهاي علمي و اجتماعي جامعه يا فردي جامعه هست براساس اين انتظار که براي رفع نيازها هست اين علم ساختارش بايد تغيير بکند.
اين مقدمهاي براي ورود به چرايي ساختار و ضرورت ساختار و اهميت ساختار ... يک علم. بعد استاد وارد مسائلش شدند. مسائل را اول تبيين ساختار فرمودند اسفار اربعه را در اين تبيين ساختار اسفار اربعه اينکه اين علم از کجا اين ساختار را ملاصدرا گرفتند فرمودند که از منابع اين ساختار از مباحث عرفاني و اسفار اربعه عرفاني است که از آنجا ملاصدرا اقتباس کردند نه اينکه نعل بالنعل مطابق با آن باشد و ضرورتي هم براي مطابقت نيست بلکه از آن اقتباس کردند و براساس آن سفر عقلي و تفکر عقلي خودشان و انديشه عقلي و فلسفي خودشان را چينش کردند.
بعد استاد فرمودند که آيا اين ساختار و اسفار اربعه تطبيق ميکند بر متن و آثار و متون خود ملاصدرا يا نه؟ از خود کتاب اسفار اربعه که اين را بررسي فرمودند در آنجا تطبيق را نقد کردند که اين تطبيق صورت نگرفته. اما در مجموع آثار ملاصدرا اين تطبيق اسفار اربعه هست.
من بيش از اين وقت را نميگيرم إنشاءالله استفاده ميکنيم خواستم يک زمينهاي براي ادامه بحث باشد. إنشاءالله در خدمت استاد گرانقدر خودمان هستيم براي ادامه بحث به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
٭٭٭
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطّاهرين».
بسيار خوب احسنتم تشکر ميکنيم از اين زحمتي که داشتيد. اميدواريم که إنشاءالله روندي که اين بحث داشت هم براي اصحاب حکمت و علاقمندان به حکمت اسلامي خصوصاً حکمت متعاليه مفيد باشد و هم بتوانيم براي آينده يک مسير ديگري را ترسيم کنيم که بتواند کارآمدتر مفيدتر و برابر انتظارات و توقعاتي که از حکمت هست پاسخگو باشد.
مستحضريد که ذاتاً علوم معطوف به نيازهاي يک عصر و يک مصر شکل ميگيرد. جامعه وقتي يک پرسشهايي از درونش ميجوشد و اين پرسشها دغدغه ميآفريند و ميخواهد که بالاخره پاسخ مناسب خودش را بگيرد طبيعي است که علمها شکل ميگيرند و براي پاسخ دادن به اين پرسشها و به اين نيازها اقدامات علمي به صورت جدي انجام ميشود؛ مثلاً اگر جامعهاي براي سلامت خودش نياز دارد که بحثهاي صحت و سلامت را تعقيب کند و احياناً اگر آفاتي امراضي آسيبهايي وجود دارد بخواهد درمان و برطرف بکند، کمکم به سراغ علم طب ميرود و اين علم طب عهدهدار تأمين سلامت جامعه است و راه رفع امراض و بيماريها و آسيبها و آفتها را پيشنهاد ميکند و آن راه براي جامعه بيان ميکند. يا مثلاً اگر در صنعت کشاورزي ما احساس کنيم که بالاخره کشاورزان براي تأمين نيازهاي کشاورزي دفع آفات رشد محصولات کشاورزي و همچنين اصلاح نژادهاي بذري و نظاير آن هست دهها شأن دارد کشاورزي. علم کشاورزي دانش کشاورزي به ميدان ميآيد يک عدهاي مسئوليت اين امر را به عهده ميگيرند و در باب کشاورزي تمام آنچه را که در جهت تقويت سلامت رشد شکوفايي ثمردهي بيشتر بهرهمندي و بهرهوري بيشتر هر که هست تلاش ميکنند و اگر اکنون ما ميبينيم در صنعت کشاورزي اين دانشها به شدت رشد پيدا کرده و کشاروزي الآن در سايه اين دانش بسيار تنومند شده و فربه شده و قدرت پيدا کرده که در سطح جهاني بتواند نيازهاي کشاورزي جامعه را برطرف بکند طبعاً بخاطر اين است که علم معطوف به اين نيازها شکل ميگيرد.
همچنين ساير علوم. از جمله مسئله فلسفه است که فلسفه مخصوصاً حالا فلسفهاي که در گذشته بوده به عنوان هستيشناسي بالاخره برخي ميگويند که ما از تعينات سر باز زديم يعني از تعينات گذر کرديم ميخواهيم که يک هستي با قطع نظر از هر نوع تعيني «من غير أن يکون طبيعياً أو رياضياً أو منطقياً أو اخلاقياً» آن را بررسي کنيم. وجود «من حيث وجود» مورد بحث و بررسي ماست ما ميخواهيم هستي را بشناسيم بعد هستي البته تعيناتي دارد يا مجرد است يا مادي است يا حادث است يا قديم است يا معلول است يا علت است و نظاير آن که اين نيازها هم دارد براساس اين رشته علمي مورد توجه قرار ميگيرد.
در هر دورهاي هم طبعاً پرسشها و نيازها و انتظارات و توقعات مختلف است اينجور نيست که يک پرسش ثابتي وجود داشته باشد. همانطوري که در مثلاً بحثهاي علم طب ما بيماريهاي جديدي داريم و آفات و آسيبهايي در فضاي سلامت بدن انساني داريم يا نيازهاي قوّت و سلامتي که ما براي صحت و سلامت بدن ميخواهيم يا براي رفع بيماريها الآن مثلاً يکي از مسائلي که به شدت به دنبالش هستند اين است که هم صحت و با سلامت زيست کنند هم عمر مفيدشان بيشتر باشد و از امراض و آفات جديدي که پديد ميآيند نجات پيدا کنند امروزه ما ميبينيم که بسياري از امراض پديد آمدند اينها نوپديد هستند علم طب هم خودش را مسئول ميداند که اينها را بررسي بکند اينها را دفع بکند و نيازهاي جامعه را بخواهد پاسخگو باشد.
پس اين طبع هر علمي است طبع هر دانشي است که اينگونه شکل پيدا بکند و نيازهاي جامعه را بتواند برطرف بکند سؤالها و پرسشهاي دروني جامعه را پاسخ بدهد.
در دوراني که جناب صدر المتألهين زيست ميکردند سؤالات و مباحث فراوانتري بعد مطرح شد. شايد در قطعاً هم همينطور است که در دوران قبل از حکمت متعاليه پيشاحکمت متعاليه زماني که مثلاً دوران محقق طوسي را داشتيم يا حتي قبلتر مثلاً بحثهاي حکمت اشراق و حکمت مشاء را داشتيم آنها يک سلسله نيازهاي آن عصر و روزگار بود که به آنها پاسخ داده ميشد ضمن اينکه علم به اقتضاي ذات خودش يک پيشرفتهايي دارد هر علمي. در دوراني که جناب صدر المتألهين زيست ميکردند مباحث کلامي خيلي جاي کار داشت و واقعاً بحثهاي کلامي تنه ميزد به بحثهاي فلسفي و معارضات جدي بين متکلمين و فلاسفه وجود پيدا کرد. شايد در زمان جناب شيخ الرئيس بوعليسينا يا حتي قبلتر جناب فارابي اين مسائل در اين سطح پيشرفته نبود و تعارض بين کلام و فلسفه چندان قوي نبود. اما در دوران جناب صدر المتألهين بعد از آمدن مخصوصاً جناب فخر رازي و تشکيکات فخريه و مباحثي از اين دست، و همچنين متکلمين اهل اعتزال و اشاعره و همچنين متکلمين اماميه اينها برخي از مسائل فلسفي را بسيار قابل توجه ميدانستند و برخيها را هم معارض ميدانستند با نگرشهاي ديني و اعتقادي. مثلاً در باب علم واجب مسئله برايشان جدي بود يا در باب حدوث عالم مسئله برايشان جدي بود و تحافتهايي که جناب غزالي در اين رابطه ايجاد کرده بودند يا براي خودشان لااقل مطرح بود بالاخره مسائلي بود که راه جديدي را براي فلسفه باز ميکرد و آن حل تعارضاتي بود که بين فلاسفه و همچنين بين فلاسفه و متکلمين و بعضاً نگرشهايي که بين عرفان و حکمت اينها همهشان در فضاي اسلامي شکل گرفتند. چون در فضاي اسلامي شکل گرفتند بايد که به آن نيازهاي علمي و معارضات و تعارضات پرداخته بشود و پاسخ داده بشود.
جناب صدر المتألهين با توجه به همه اين مسائل، يعني نيازهاي ضروري خود دانش فلسفه و حکمت از يک سو، و تعارضاتي که متکلمين با فلاسفه پيدا کرده بودند و نقاط تعارض که مثلاً شش مسئله را جناب غزالي برجسته کرده بود و مسائلي ديگر و همچنين مباحثي که در مقام اشارات جناب فخر رازي آورده بود و حتي در مقام داوري که قطب بين جناب فخر و جناب محقق طوسي داشتند داوري ميکردند مسائلي گذشت که بسياري از اين مسائل لاينحل مانده بود بايد جوابها به گونهاي بود يعني از جايگاه فلسفه از موقعيت دانش فلسفه بايد به اينها پرداخته ميشد و لذا در اينجا بايد يک معماري جديدي انجام ميپذيرفت که با اين معماري بتواند فلسفه جوابگو باشد از خودش دفاع بکند و اين تعارضات را به جايي برساند. فلسفه ميخواهد بگويد اگر من در باب علم واجب به جزئيات در مقام ذات ميخواهم سخن بگويم بايد حرف من شنيده بشود و نظر ديده بشود يا اگر در باب مثلاً احکام حرکت جوهري و نظاير آن هست بايد مسائل ديده بشود.
البته برخي از مسائل در عصر و روزگار خود جناب ملاصدرا به ميدان آمد آنها نوپديد بود اما زمينههاي گذشته خيلي حرکتهايي را به لحاظ فکري ايجاد کرد که ايشان بروند و اين همه مباني و منابع را استخراج کنند اکتشاف کنند و به فلسفه بياورند. بسياري از آن چيزهايي که امروزه به عنوان امکانات و مبادي و مباني در حکمت متعاليه است در سايه حل همين تعارضات پيش آمده و اينجور نيست که يک دفعه به ذهن يک حکيمي يک فيلسوفي برسد که مثلاً بحث حرکت جوهري يا بحث اتحاد عاقل و معقول يا بحث اشتداد وجودي، بحث تشکيک، اينها مسائلي بود که بالاخره در عصر و روزگار حکما از يک سو و معارضين آنها متکلمين يا بعضاً عرفا از سويي ديگر خصوصاً آن مباحثي که تنه ميزد با مسائل اعتقادي اينها يک انباشتي از مسائل بود که فضاي ديگري را ايجاد کرد و جناب صدر المتألهين عهدهدار اين قصه شد.
انصافاً جناب صدر المتألهين تنها اين نبود که يک حکمت را به سمت رشد و تعالي هدايت بکند راهبري بکند، بلکه با توجه به اينکه اين حکمت دارد با همه اين جهات وجودشناسانه حرکت ميکند و بعد هم يک حکمتي است متعهد به آموزههاي وحياني، و خودش را از آنچه را که از جايگاه ولايت و رسالت و اينها آمده متعهد ميبينيد طبيعي است که بايد به جوري حرکت بکند که هرگز با آنها در جهت مقابل قرار نگيرد و بلکه اگر شبههاي و سؤالي هم وجود دارد اينها را پاسخ بگويد.
پس اينها هم يکي از نيازهاي عصر و روزگار جناب صدر المتألهين بود که اين تعارضات اين مقابلههايي که انجام ميشود از يک جهت اين تعارضات به يک موارد لاينحلّي ميرسيد يک وقت هم که نه، اصلاً برخورد ميشد مثل همان برخوردي که جناب غزالي با حکما و فلاسفه در حقيقت داشتند و البته جوابهاي محقق طوسي(رضوان الله تعالي عليه) جايگاه خودش را دارد اما هرگز در سطحي نيست که و در ترازي که حکمت متعاليه ورود کرده است نيست و در برخي از جاها هم که حتي خود خواجه متوقف شدند حکمت متعاليه آمد به ميدان و مسائل را پيش برد.
بنابراين در شرايطي که جناب صدر المتألهين سير ميکردند به لحاظ علمي، موقعيتي پديد آمد که بتوانند در سايه آن موقعيت نيازهاي علم را هم به لحاظ پيشرفت و توسعه خود علم هم به لحاظ حل مسائلي که به عنوان معارضات و مقابلات وجود داشت جلو بردند.
در خلال مباحثي که جناب صدر المتألهين مسائل را پيش ميبردند هم حکمتشان را راهبري ميکردند در اين دستگاه جديد و هم در مقام دفع اين تعارضات بودند يک سلسله مبادياي کشف شد و منابعي و مبانياي به ميدان آمد که اين مباني و اين اصول و اين قواعد توانست يک انفجاري را در فضاي حکمت به حق ايجاد بکند. مسئله اصالت وجود، مسئله تشکيک، مسئله حرکت جوهري، مسئله اتحاد عاقل و معقول، بحث صيرورت و بسياري از مسائل که إنشاءالله ما وقتي ورود کرديم به فصل دوم بحث که مؤلفههاي دروني حکمت متعاليه، آنجا اين بحث را بيشتر باز خواهيم کرد که جناب صدر المتألهين با ورود به اين حوزه و خلق مبادي و مباني بسيار عميقتر و وسيعتر فلسفه خودشان را متعالي کردند و حکمت حقاً متعالي شد.
نکتهاي که حالا در اين رابطه بايد تکميل بکنيم نسبت به بحث گذشته اين است که نقش معماري و ساختار يک علم اين است که بتواند اين علم را بروز بکند و نيازهايي که اقتضاي آن علم ميشود آن علم پاسخگو باشد را در معرض قرار بدهد که بتواند اين پاسخگويي اتفاق بيافتد و صدر المتألهين با ساختار اسفار اربعه بخش قابل توجهي از اين مسائل را به ميدان آوردند و کاري کردند که بتوانند هم با حکما و هم با متکلمين هم با عرفا و حتي با مفسرين الآن کار تفسيري جناب صدر المتألهين را آدم وقتي مطالعه ميکند ميبيند که در بسياري از مسائل مثل مسئله معاد جداً مشکل دارند. در بحث معاد بسياري به معاد جسماني معتقد نيستند بعضاً فقط معاد روحاني را معتقدند و ايشان هم در شواهد الربوبيه و هم در کتابهاي تفسيري به جد به اين دو تا معاد جسماني و روحاني معتقدند و مباحث بسيار عميقي را مطرح ميکنند در اين رابطه و اينها فقط در سايه آن اسفار اربعه ميتواند مطرح بشود شما ميبينيد که يکي از اين بحثهاي معاد که جناب صدر المتألهين در کتب فلسفي ايشان مثل اسفار و مثل شواهد و نظاير آن آوردند حکماي قبل مطرح نکردند. اصل معاد را حالا به دليل حکمت يا عدل و امثال ذلک يک اصل معاد را اثبات کردند اما اين تعين چه نوع تعيني است؟ ميگويند اين نفسي که به عنوان يک موجود مجرّد اثبات شد اين نفس بعد از مفارقت از بدن چه موقعيتي دارد؟ آيا در طبيعت ميماند يا نه؟ اگر در طبيعت ميماند «علي نحو النسخ» است يا رسخ است يا فسخ است يا مسخ است چه نحوي است؟ يا اگر در بدن کرات و کواکب سماوي ميرود چگونه است؟ يا نه، اصلاً از طبيعت خارج ميشود ميرود به عالم عقل، نفوس متوسطين و اوساط چگونه خواهد شد؟ خيلي از اين مباحث را جناب صدر المتألهين در همين بحثهاي معاد مطرح ميکنند که اين همان در سفر چهارم مطرح است و بسياري مسائل ديگر.
ما البته نميتوانيم زياد معطل بشويم و بايد رد بشويم اما اينجا بنده يک مطلبي به ذهنم آمد که در جمع علاقمندان به فلسفه بحث را فکر ميکنم که باز کنيم خوب است و آن اين است که قطعاً ما در روزگار خودمان نيازمنديم که ساختار فلسفه را عوض کنيم يعني اگر در چهارصد سال قبل جناب صدر المتألهين با طرح مسئله اسفار اربعه معماري جديدي را ارائه فرمودند و در اين ساختار و اين معماري بسياري از مطالب را بيان فرمودند ما الآن ميبينيم که بسياري از مسائل جاي بحث دارد و حکمت متعاليه هم ميتواند به آن بپردازد و اين ساختار جوابگو نيست حتماً تغيير ساختار بايد داده بشود و منظور از تغيير ساختار اين نيست که ما گذشته و مطالب گذشته را بخواهيم نفي بکنيم. نه! آن مطالب و آن مسائل و آن مباحث عميقاً مورد نياز هستند ولي سمت و سويي که بايد آن مباحث امروزه پيدا کنند بايد فرق بکند. جهتگيري که يک علم بايد امروز ما داشته باشد متفاوت است.
به عنوان نمونه عرض ميکنيم؛ ببينيد در جهان غرب البته آن زماني که جناب صدر المتألهين اين فلسفه را نگارش ميکردند حدود چهارصد سال قبل ديگه يا بحثهاي اومانيستي نبود يا اگر بود به ايشان نرسيد. مرحوم صدر المتألهين در باب نفس حرف را به تمام رساندند نفس را در عاليترين سطح مطرح کردند اولاً از طبيعيات به الهيات رساندند و ثانياً نفس را در مراحل تجردياش بسيار غني و قوي کردند آن چيزهايي که در حکمت مشاء و حتي اشراق و امثال ذلک به عنوان امور انطباعي در باب نفس بوده است را اينها تجردي کردند تجرد را در حد ادراکات حسي توسعه دادند تجرد ادراکات حسي تجرد خيال که اينها در حکمت مشاء چنين باوري وجود نداشت که اينها مجرد باشند اما اين توسعه در تجرد خيلي کار را قويتر کرد و خصوصاً در بحث تجرد عقلي که رساندند به بحث مفارقات و عالم عقول و امثال ذلک.
باب نفس اينجوري شد ولي در باب انسان بحث شکل نگرفت. مسئله انسان که در غرب به عنوان اومانيسم مطرح شد در نگرش فلسفي ما الآن جايش خالي است. يعني چه؟ در جهان غرب اينگونه اتفاق افتاد که به هر حال کليسا و انديشهها مسيحيت يک حيثيت افراطي و غلوآميزي به خود گرفت و حيثيتهاي انساني را کاملاً سلب کرد و گفت معرفت فقط و فقط از جايگاه مثلاً تورات و انجيل و کليسا هست و انسان در اين رابطه و عقل انساني راهگشا نيست کارهاي نيست و بايد تمام معرفت را از درگاه مثلاً آسمان گرفت و کليسا را در حقيقت پايگاه اين تفکر معرفي کردند.
قرنها اين قصه اتفاق افتاد و جريان رنسانس که اتفاق افتاد که مال قرن پانزدهم و شانزدهم هست يعني تقريباً مال پنج قرن قبل مثلاً هست اين جريان رنسانس باعث شد که جريان اومانيسم آن آغازش و گامهاي نخستينش شکل بگيرد. در حقيقت اومانيسم به عنوان انسانگرايي در مقابل خداگرايي قدم عَلم کرد و باعث شد که اصلاً مسير فکري جامعه دگرگون بشود و از آن به بعد فيلسوفان که قبلاً همين فيلسوفان کشيش بودند مسيحي بودند در باب انديشههاي حضرت مسيح(عليه السلام) براساس آنچه که در انجيل و تورات و امثال ذلک بود مطالعه ميکردند فلسفه خودشان را در باب انديشههاي کلامي مسيحيت داشتند.
پرسش: فلسفه مدرَسي بود.
پاسخ: بله کاملاً درست است. ولي وقتي جريان اومانيستم اتفاق افتاد فيلسوفان سمت و سوي فکري خودشان را به سمت جريان عقلگرايي انسانگرايي و آن چيزهايي که امروز به عنوان مؤلفههاي اومانيسم مطرح است به ميدان آوردند و بحث انسانگرايي رشد پيدا کرد به حدي که معاذالله امروزه جريان خداگرايي کليسا را نه خداگرايي حقيقي را کنار زد و الآن کليسا در اين رابطه دستش خالي است و اومانيسم است که دارد البته با جلوههاي مختلفش جلو ميرود.
اومانيستم بر مبناي انسانگرايي است اگر در روزگار جناب صدر المتألهين که ايشان نفس را اينگونه معرفي کردند موقعيت نفس را هم از طبيعيات به در آوردند به الهيات رساندند و هم در فضاي الهيات اين قدر رشد دادند بحث حرکت جوهري را در فضاي نفس مطرح کردند و انسان را يک نوع متوسط معرفي کردند نه نوع اخير و بحثهاي سبعيت و بهيميت و شيطنت و ملکيت را به ميدان آوردند و بعد بحثهاي تجردي نفس را در مراحل عاليه عقل مطرح کردند اگر اين فضا که فضاي نفس بوده در آن دوراني که جناب صدر المتألهين چنين اتفاقي را رقم زد، يک رويداد فوق العاده فلسفي در باب نفسشناسي اتفاق افتاد اگر مباحث در حقيقت ادامه پيدا ميکرد از مسئله نفسشناسي به انسانشناسي. مسئله به گونه ديگري مطرح ميشد و ما امروزه اين عقبماندگي که در حوزه علوم انساني داشتيم را نميداشتيم. يعني اگر مثلاً حالا نميگوييم دقيقاً زمان ايشان، ولي بعد از جناب صدرا مثلاً سيصد سال قبل 350 سال قبل مسئله نفس که به اين حدّت رسيد به اين شدت و مباحث وجودشناسي و اينها مطرح شد اگر ما بحث نفس را سمت و سويش را به سمت انسان ميآورديم و انسان را در توانمنديهايش قابليتهايش لياقتهايش به صحنه در ميآورديم الآن دست ما خالي نبود. ما الآن در اين رابطه کمتر ميتوانيم حرفي بزنيم.
بله ما يک انسانشناسي از جايگاه وحي داريم بحثهاي قرآني و احاديث و روايات شريفي در فضاي انسانشناسي ولي فلسفه نيست. انديشهورزي براي فيلسوفان در اين رابطه نيست. ميگويند خدا فرموده است پيامبر فرموده است ائمه فرمودهاند اينها نميتواند براي نظام علمي و فلسفي جامعه کارساز باشد مخصوصاً کساني که اعتقاد و باوري به اينگونه از مسائل معاذالله ندارند بلکه اينها را خرافه و اسطوره و افسانه و فسانه ميدانند و امثال ذلک.
فکر ميکنم که ما حتماً بايد يک ساختار جديدي را به فلسفهمان بدهيم که در اين ساختار بتواند مباحث انساني شکل بگيرد و به تبع آن مسائل انساني، علوم انساني ساخته بشود. ما در باب نفس فقط نميتوانيم بگوييم که نفس چنين موقعيتي دارد. نه! بايد بگوييم که اين نفس با اين بدن انسان ميسازد و انسان ساخته شده از تجرد نفساني و طبيعت بدني و جسماني، اين انسان چه موقعيتي دارد؟ و در حقيقت فيلسوفان غرب در اين رابطه در طول اين سيصد چهارصد سال تلاش کردند و بحثهاي فراواني که امروز مطرح است حتي مباحث حقوقي در بحثهاي حقوق بشر مسائل روانشناسي مسائل اقتصاد سياست مديريت و اينگونه از بحثهاي علوم انساني براساس اينکه آنها رفتند روي انسان. روي انسان تأکيد کردند و انسانشناسي کردند موقعيت انسان را از جايگاه عقل خوب جوشاندند و گفتند اين عقل خودبنياد و مستقل ميتواند و براساس اين آمدند و اين علوم را توليد کردند و اين يک انحراف است در نظام فکري انسانشناسي. يک انحراف است هيچ بحثي در اين نيست ولي در مقابل جريان مسيحيت قد عَلم کردند و خودشان را الآن محق ميبينند، چون حرکتي که مسيحيت اعلام کرده بود يک حرکتي بود که در حقيقت باعث شده بود که انسانها ناديده گرفته بشوند عقل انساني عاطفه انساني خواستههاي انساني مشتهيات انساني غرائز لذائذ و همه جهاتي که امروز الآن ما ميبينيم که در جهان غرب دارد رويش تأکيد ميشود همه و همه براساس اين است که انسانگرايي مطرح شد اين انسان چه خواستههايي دارد؟ برويد انسان را بکاويد و جهات وجودي او را دريابيد و براي نياز اين انسان تلاش و کوشش بکنيد که نيازها برطرف بشود که الآن فلسفه غرب به اين سمت متمايل است.
اگر فلسفههاي مباحث حقوقي دارد يا فلسفه اخلاق دارد يا فلسفه اجتماع دارد يا فلسفه سياست دارد يا فلسفه تعليم و تربيت دارد، همه و همه براي اين است که انسان را محور قرار دادند و همه اين علوم را در خدمت انسان دارند قرار ميدهند تا انسان رشد و تعالي پيدا بکند و اينها ميگويند که ما موفق شديم در حالي که يک انحراف عظيمي در جايگاه تفکر بشري اتفاق افتاده است.
حکمت متعاليه با توجه به مباني که توليد کرد اصول و قواعدي که توليد کرد هم در حوزه هستيشناسي و هم در حوزه الهيات بالمعني الأخص هم الهيات بالمعني الأعم، و هم در حوزه نفس انساني. اين دستمايههاي غني و قوي اگر بيايد به سراغ انسانشناسي و انسان را بخواهد بکاود يعني انساني که در حقيقت دارد در طبيعت زيست ميکند از طبيعت برخواسته همان بحث جسمانية الحدوث او مطرح است بدن او يک موجود جسمي و مادي و جسماني است و اين بدن نيازهايي دارد بايد که اين نيازها اين خواستها اين طبع به آن توجه بشود ما اگر بخواهيم فقط نفس است و نيازهاي نفساني فقط بخواهد مورد توجه بشود و به بدن ما اهتمامي ندهيم و توجه نکنيم که آموزههاي ديني هم بيشتر به آن سمت رفته و بايد برود چرا؟ چون بشر نيازهاي خودش را از طريق عقل بشري تأمين ميکند آن جهتگيريهايي که در آموزههاي وحياني که بسيار شريف است آمده مثل «هذه نفسي عروضها بالتقوي» اين رياضتهايي که حضرت دارد ميدهد براي اينکه اين نفس را تعالي ببخشد.
اما سخن اين است که آيا فقط اين نفس است که بايد حيات داشته باشد؟ اين بدن خواستههاي بدني تمايلات انساني مشتهيات انساني اين خواستهها و امثال ذلک اينها چه ميشوند؟ اصلاً کاري به اينها نداريم ببينيم که انسان به لحاظ اينکه در يک محيطي دارد زندگي ميکند محيط اجتماعي يک محيط سياسي مگر انسان موجود مدني بالطبع نيست؟ اگر موجود مدني بالطبع هست آن قانوني که بايد اين انسان را در مسير درست قرار بدهد آن آموزههايي که بايد انسان را در خواستهها و نيازهاي خودش در حقيقت تأمين بکند آنها را چکار بکنيم ما؟ مباحث اجتماعي مباحث اخلاقي بحث تعليم و تربيتهايي که مسئله الآن ما متأسفانه در حکمت نظري تقويت شديم و قوّتي پيدا کرديم اما يک نقد جدي بر ما وارد است که ما به حکمت عملي نپرداختيم کمتر پرداختيم.
در حالي که اگر به ميزاني که جناب صدر المتألهين در حکمت نظري قوّت و غنا بخشيد حکمت عملي هم به تبع او به ميدان ميآمد الآن ما بسياري از مسائل را راحتتر ميتوانستيم حل کنيم. هم حکمت عملي به ميدان نيامده و متخذ از حکمت نظري، و هم بحث انسانشناسي مطرح نشده است. با اين وضع ما کاملاً احساس ميکنيم که بايد يک ساختار ديگري را در حکمت خودمان اضافه بکنيم و اين البته اين مطلبي که عرض ميکنم داخل پرانتز است يعني مسئله بحث حکمت متعاليه نيست.
ما آمديم گفتيم که حکمت متعاليه از يک چارچوب ساختار و معماري غني و قوياي برخوردار است بدون شک، و در سايه آن ساختار بسياري از مسائل خودش را حل و فصل کرده است مثل مسئله معاد يا مسئله نفس يا بحث تجرد انسان. ولي اما اکنون که داريم زيست فيلسوفانه ميکنيم از نگرش فلسفي ميخواهيم بحث کنيم ميبينيم که جهتگيري که بايد حکمت متعاليه داشته باشد اين است که همه آن منابع را اصول و قواعد که فوق العاده گرانقدر و ارزشمند هستند بايد به ميدان بيايد ولي سمت و سو بگيرد به مباحث انساني که انسانشناسي نظام فلسفي مبتني بر حکمت متعاليه اتفاق بيافتد و اين اتفاق نيافتاده است.
بعد از اينکه اين انسانشناسي شکل پيدا کرد، آن چيزي که آنها در باب اصل اومانيسم ميگويند بحث عقل در انسان، عاطفه در انسان، قلب در انسان، جهتهاي وجودي انساني، مباحث اخلاقي، اينها که شکل گرفت، بعد ميرويم اين انسان اگر بخواهد در روزگار امروز زندگي بکند نياز به اين دارد که جهات مخلتف خودش را با علم تأمين بکند. علمي که فلسفه اخلاق است علمي که فلسفه حقوق بشر است علمي که مديريت او را علمي که ارتباطات بينالمللي او را علمي که مسائل. همانطوري که دانش طب الآن در جهت مسائل صحت و سلامت انسان همين رشد را داشته فلسفه بايد به همين ميزان در مباحث فلسفي، فلسفه سياست فلسفه اجتماع فلسفه اخلاق فلسفه تعليم و تربيت و مباحثي اين چناني را ما طي کنيم.
مباحث مديريتي بحث انسانشناسي است يعني بحثهاي انساني است علوم انساني است. ما با کدام انسان در حقيقت طرف هستيم که ميخواهيم علم مديريت برايش داشته باشيم؟ آن انساني که آنها تعريف کردند و تفسير کردند اين علومي که الآن موجود است از جايگاه فلسفه غرب آمده تأمين کننده آن انسان است و نيازهايش را تأمين ميکند. ولي ما که آن انسان را تعريف نميکنيم آن انسان ناقص است انساني که از طبيعت برخواسته در طبيعت فرو رفته اين انسان حقيقي نيست. آن انسانشناسي که از جايگاه حکمت متعاليه توليد ميشود اين انسانشناسي علوم انساني خودش را ميخواهد لذا هيچ کدام از اين علوم انساني تأمين کننده نياز الإنسان که از جايگاه حکمت متعاليه تعريف شده نخواهد بود. ما نميتوانيم بگوييم که الآن يک مثالي را حضرت آقا خدا سلامتشان بدارد حضرت آيت الله جوادي(دام ظله) دارند ميگويند که شما در علم طب اين مثال را ميزنند ميگويند شما ميآييد يک سلسله آزمايشاتي را جسارت است روي موش ميکنيد بعد آن آزمايشاتي که روي موش شده را روي انسان ميآوريد. شما نميدانيد که انسان چه جايگاهي دارد؟ اين نفس چه موقعيتي دارد؟
شما ميگوييد مثلاً مشروبات و خمر و امثال ذلک ميتواند درمان باشد ولي وقتي ما از يک انساني سخن ميگوييم که يک جنبه الهي دارد ميگوييم حرام نميتواند تأمين کننده سلامت انسان باشد بايد حتماً در نظام طبيعت به دنبال يک چيزي باشيم که آن چيز حتماً از حرام استفاده نکرده باشد لذا دانش طب را البته ما معتقد نيستيم که بخواهيم ساختار ديگري ايجاد کنيم و بسياري از اين مسائل را بايد اشراب بکنيم مثل همانطوري که در فضاي اقتصاد، ما اقتصاد را عوض نميکنيم اما يک سلسله بياناتي يک سلسله آموزهها و توصيههايي هست که دارد اين فُرم اقتصاد را اصلاح ميکند تصحيح ميکند از اشتباهاتي مثل ربا و امثال ذلک دارد جلوگيري ميکند مثل حرکتهاي عرضه و تقاضايي که مطرح است که حضرت آقا فرمودند که بايد که اين نظام را براساس عدالت گرداند نه براساس اعتدال اين خيلي از مسائل از جايگاه منابع وحياني دارد تأمين کننده اين مسائل ميشود.
پرسش: انسانشناسي عرفاني تقريباً عرفان يک بابي را بنام انسانشناسي باز کرده است انسانشناسي عرفاني چقدر ميتواند کمک کند که زودتر اين بحث حکمت متعاليه ...
استاد: انسانشناسي عرفاني رفته روي انسان کامل، و مدل انسان کامل مدلي نيست که امروز در جامعه براي ما مفيد باشد. ايشان ميخواهد يک انساني درست بکند که خليفة الله است ولي الله است يعني آن مدل از انسان را ميخواهد ايجاد بکند. عارف اين است. در اين دارند تلاش ميکنند که انسان را به عنوان مظهر أتم اسماء حسناي الهي مظهر جلال و جمال الهي درست بکند و در آن فضا دارد حرکت ميکند از انسان طبيعي حرف نميزد از انساني که در طبيعت دارد زندگي ميکند و نيازهاي عادي بشري دارد از آن حرف نميزند. مسئله جنسيت که يکي از مسائل جدي امروز است در بحث انسان کامل و اينها مسئله مطرح نيست. انسانگرايي که حتي بحثهاي الآن مباحث جدي در بحثهاي مثلاً همجنسگرايي و امثال ذلک اينها مباحث دغدغههاي عرفاني نيست. دغدغه عارف اين است که اين انسان چگونه بايد باشد تا مقام خلافة اللهي را به عهده بگيرد مقام ولايت را به عهده بگيرد؟ آن در بحث انسان کامل است. بله، به عنوان يک منبع قابل استفاده است اما اگر ما بخواهيم از آن بخواهيم يک مدلي براي اينجا داشته باشيم يعني براي عالم طبيعت بسازيم ميبينيم که نه، آن کفاف نميکند.
اصلاً بايد که ما حتي اگر بناست از منابع عرفاني استفاده بکنيم بياوريم به سمتي که از انسان زميني سخن ميگويد. قرآن و عترت طاهره و احاديث و روايات از انسان زميني حرف ميزنند ولي اينها نگرشهاي وحياني است اين بايد فلسفي بشود بايد تحليل عقلي بخورد و فلسفه و عرفان است که ميتواند به خدمت وحي برود اين آموزهها را بيابد و براي انساني که در فضاي اومانيسم دارد شکل ميگيرد برايش مدل بسازد و نمونه ايجاد بکند.
ما شايد يک مقداري از بحث دور رفتيم ولي از يک جهتي ميخواستيم اين بحث را داشته باشيم که در حقيقت موقعيت حکمت متعاليه به لحاظ ساختاري يک موقعيت ارزشمندي بود. اگر در چهارصد سال قبل چهار قرن قبل جناب صدر المتألهين به چنين ساختاري رسيد به حق يک موقعيت درست و يک معماري ارزشمندي بود و در سايه آن معماري بسياري از مطالب مطح شد و بسياي از دغدغهها و مباحث روزگار خودش را واقعاً حل کرد؛ يعني نه تنها فلسفه را پيش برد معارضات و مقابلات و مسائلي که ساير علوم براي فلسفه داشت ايجاد ميکرد را کنار زد. همانطوري که خدا غريق رحمت کند مرحوم خواجه محقق طوسي در شرح اشارات آمد و يک ساختار جديدي را به اشارات داد و نظام فکري مشاء و خصوصاً بوعلي سينا را در يک سطح و تراز ديگري مطرح کرد چون بعداز فخر رازي تا زمان محقق فلسفه قطع شد. فلسفه قطع شد! آن برخورد جرّاحي که فخر رازي داشت فلسفه نتوانست قد عَلم بکند اما جناب محقق طوسي آمد و اين را يا آن ضربهاي که جناب غزالي به فلسفه زد باز محقق طوسي نجاتبخش بود در اين رابطه. آن تحافت التحافت نوشت که غزالي و فخر را کنار زد و فلسفه را دوباره رو آورد. اين ساختار و اين تغيير شکلي که در حقيقت فلسفه در زمان خواجه پيدا کرد بسياري از مسائل را توانست حل و فصل بکند واقعاً. و به همين نگاه در حکمت متعاليه اين مسئله اتفاق افتاده است.
بنابراين حالا براي اينکه وقت هم اگر شايد به پايان نزديک بشويم ما اين معنا را بخواهيم مطرح بکنيم که ساختار حکمت متعاليه و معمارياي که در حکمت متعاليه شد يکي از جهات قوّت و زمينهسازي براي غناي حکمت متعاليه شد. ملاحظه بفرماييد حالا ما ورود نميخواهيم بکنيم به بحثهاي درونسازماني حکمت متعاليه. ولي ببينيم وقتي مسئله اصالت وجود و تشکيک مطرح شد اين تشکيک در هر چهار سفر راه دارد. اين فقط اختصاصي به سفر اول ندارد که بحث در طبيعت وجود است احکام وجود را ما بررسي کنيم نه. الآن مرحوم صدر المتألهين مثلاً در بحث تفسير آية الکرسي اين بحث «اولئک اصحاب النار و هم فيها خالدون» حدود چهل پنجاه صفحه بحث ميکنند و بحث صيرورت و حرکت جوهري و اشتداد وجودي را در بحث معاد دارند ميآورند. اين به خاطر اين است که اين ساختار شکل گرفته است. و الا اين اگر مسائل مرتبط با فصل اول يا سفر اول بود اينجا نميتوانست کارآمد باشد.
چون اين اسفار اربعه شکل گرفته است طبعاً آن اصول و مقدمات دارد دور ميزند و خصوصاً در سفر چهارم ميتواند مسئله را داشته باشد. ما در مسئله انسانشناسي که انسانشناسي فلسفي اصيل که از جايگاه حکمت متعاليه مطابق با آن مباني و اصول و قواعد بخواهد داشته باشد را اين خلأ را داريم و ما بايد امروزه براي فلسفه روز خودمان مطابق با حکمت متعاليه حالا يا با تغيير معماري يا در آن معمارياي که به عنوان «سفر من الخلق الي الخلق» است که بحث نفس مطرح شده است بحث انسانشناسي را آنجا بگنجانيم و مباحثي که امروزه در فضاي اومانيزم دارد مطرح ميشود و علوم انساني هست در آن ذيل باشد اگر ما بتوانيم از يک چنين معماري استفاده بکنيم اما اگر نتوانستيم ميتوانيم با تغيير معماري لااقل در بخشي از اين جهات بتوانيم مسائل خودمان را حل و فصل کنيم.
٭٭٭
تشکر از استاد گرانقدر. بله اين بحث همين ساختار و نياز به همن بحثي که مطرح کرديم در جلسه قبل مطرح شد نياز است که به تغيير يک ساختار در هر عصر و مصري براي هر علم و مخصوصاً براي حکمت متعاليه ايجاد بشود اين نياز را فرموديد که در اين عصر ما هم با توجه به آن سيري که مقابل اين فلسفه، فلسفه غرب پيدا کرد و اين سيري که در فلسفه غرب در همانطور که ما داشتيم به تحولي ايجاد ميکرديم فلسفه غرب هم بعد از رنسانس اين تحول را ايجاد کرد به طرف اومانيسم رفت و براساس اومانيسم آمد نيازهاي بشري را تأمين کرد شکل داد علوم انساني را شاخههاي مختلف علوم پديد آورد محتواهاي علوم را عوض کرد خيلي از اين کارهايي که کرد و عرصهها را حالا با توجه به همان تعريفي که از انسان دارند يا بيشتر انسان مادي هست نيازها حتي شاخههاي علوم را هم بعضيها از متفکرين قائل هستند که اين نوع شاخهبندي علوم هم براساس همان مباني فلسفي ... است اگر ما آن تفکر را داشتيم شاخههاي علوم خودش تغيير ميکرد محتواهاي علوم تغيير ميکرد حتي شيوههاي دستيابي به آن علم تغيير ميکرد وقتي ساختار انسان را بشناسند وقتي بُعد معرفتي انسان شناخته بشود اينکه انسان مثلاً ابزار ادراکياش به حس محدود نميشود خيلي از علومي شکل ميگرفت در زير سايه مثلاً عقل تجريدي و عقل تجربي و حتي قلب که اين علوم
استاد: حتي ابديت انسان هم يکي از مسائل است. يعني ما ميتوانيم مسئله ايجاد کنيم. ببينيد بسياري از فيلسوفان امروز دارند براي جامعه مسئله ايجاد ميکنند و براي حل مسئله دارند تلاش ميکنند ما مبتني بر اين منابعي که داريم الآن آمديم و گفتيم که انسان به لحاظ نفسش مجرد است و تجرد او تجردي است که ميتواند به تجرد تام منتهي بشود و يک موجود ابدي بشود شما براي يک انسان و موجود ابدي بايد برنامهريزي کنيد.
پرسش: ما در دبيرستان که بوديم علم اقتصاد ميخوانديم کتاب اقتصاد. اولي کاري که استادم ميفرمودند اولين چيزي که بود براي ورود، تعريف انسان بود. انسان را تعريف کردند براساس آن اقتصاد را تعريف کردند. من قشنگ هنوز ذهنم هست آنجا هنوز درگيري داشتيم که اين انساني که اينجوري اينها تعريف ميکنند معلوم است که شاخه اقتصاد شما و شکل اقتصادشان و شکل علم اقتصاد بايد به اينجا کشيده بشود و خيلي بحث جدي مطرح است خود همين که انسانشناسي را در يکي از مباحث قرار بدهيم که براساس همان حکمت متعاليه يا از تغيير در ساختار يا تغيير در ساختار نشد در يکي از آن ساختارها بگنجانيم و اين انسان را تعريف کنيم که بتوانيم نيازهاي انسان را پاسخگو باشد شايد اين بخاطر اين باشد که حالا اين را هم شايد يک پاسخ کوتاهي بفرماييد شايد پاسخي که ما اگر داريم چرا فلسفه اسلامي به اين سمت و سو نرفت؟ بخاطر اين باشد ما قبل از دويست سال که مواجه نشديم با از اين سبک زندگي غربي علم غربي شؤون مختلف علم غربي. تمام اين شؤونات زندگي انسان براساس همان انسانشناسي داشت رقم ميخورد.
تمام آن علوم هم داشت براساس آن رقم ميخورد وقتي ما مواجه شديم تقريباً مثل اينکه حوزههاي علميه يا آن کساني که متکفل آن قضيه بودند خودشان را ظاهراً گفتند اينها آمدند کافي است در آن علوم ما کاري نداريم کشيدند کنار. حتي فيلسوفان و هر کسي کشيدند کنار گفتند که طب را آنها متکفلاند فلان را آنها متکفلاند خوب هم آمدند جلو و آنها متکفلاند. بدون اينکه بدانند اين مباني فلسفي آنها چيست و دارد چهجوري شکل ميگيرد؟ شايد اين قضيه بيشتر مواجه نشدند.
استاد: نه، در آن زمان ورود چهارصد سال قبل که مرحوم ملاصدرا دارد طراحي ميکند اين علوم جديد اصلاً هيچ.
پرسش: نه، در همان دوران با همين علوم فلسفي و مباني فلسفه يک سبک زندگي ما شکل گرفت.
استاد: حتي مثل طبّش اجتماعش و آمد و شدهاي اجتماعياش براساس همان بوده و لکن خيلي بسيط بود زندگي در حال علمي نبود بسيار ساده و اينها بود. کما اينکه در کليسا هم در دوران کليسا هم مسئله همينطور بود. از آن وقتي که باب علم باز شد و بحثهاي انسانشناسي مطرح شد و انسان با جهات مختلفش به ميدان آمد انسان عاقل، انسان باعاطفه، انسان اجتماعي، انسان مثلاً فلان، اين تعاريف مختلفي که براي انسان شد، اينها باعث شد که طبعاً اين بحث انسانشناسي به عنوان يک موضوع اصلي به ميدان آمد و بحث خداگرايي و امثال ذلک جايش را لذا اين جايگزين است جانشين نيست. بحث انسان جايگزين بحث خداشناسي است.
ميگويد خداي عالم را حالا هست نيست معاذالله ما کاري نداريم. الآن انسان محور است انسان مدار هستي است انسان موجودي است که بايد واقعاً ... اينجوري اعتقاد دارد با محوريت انساني دارد جلو ميرود و براساس اين ما بايد چون انسان مدار و محور شده همه علوم همه خدمات همه امکانات بايد بسيج بشود براي اينکه اين انسان را به کمال برساند. اينجوري است. در گذشته در زماني که فيلسوفان اسلامي کار ميکردند اينگونه از مسائل را به بحثهاي آموزههاي ديني و با اعتقادات و باورهاي سطحي جامعه سپردند راجع به اين مسئله واقعاً مسئلهاي نداشتند مسئلهشان نبود و لذا از آن وقتي که بحث تجرد مطرح شد مسئله معاد و اينها، ملاصدرا چنين انقلابي را در فضاي نفس ايجاد کرد و تجرد نفس را در جهات مختلف بيان کرد يک موجود ابدي ساخت. آن وقت بحث معاد در فلسفه صدرايي خيلي معناي عميقتر و وسيعتري پيدا ميکند تا معاد در فلسفه مشاء. اصلاً قابل مقايسه نيست، براي اينکه يک انساني با اين نوع از جهتگيريهاست.
بنابراين حالا إنشاءالله بايد جهات ديگري از حکمت متعاليه را ما باز بررسي کنيم همچنان ما در علتها و علل و عوامل و مؤلفههاي بيروني حکمت متعاليه سخن ميگوييم تا برسيم به مؤلفههاي دروني.
٭٭٭
با کمال تشکر از استاد گرانقدر و همه عزيزاني که بحث دنبال کردند. من بحث را به پايان ميرسانم با صلوات بر محمد و آل محمد.